?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago
توی ترافیک صبحگاهی به این فکر میکردم که چطور این همه آدم دنبال یک هدف نامرئی میروند و خسته نمیشوند؟ واقعاً وقتش نیست یک پیامبری چیزی ظهور کند و ترمز آدمها را بکشد؟
شعر بگوید، کتاب بنویسد، مصلوب شود، نمیدانم هر کاری که این روزها مرسوم نیست بکند. یک آیهای چیزی بیاورد مثلاً بگوید هر کس نصف شب زیر نور مهتاب به صورت کسی که دوستش دارد نگاه کند همه گناهانش بخشیده میشود. یا با عصایی همه ماشینها و جادهها و فاصلهها را دود کند.
اسم حالی که امروزها تجربه میکنم را گذاشتهام؛ معجزه لازم.
برای زادروز خسرو آواز …
سبزه مرا اگر نپذیرفت
ستاره اگر نخواستم
و زمین اگر آهن شد
من را در خودم چال کن
عزیزم
در خودم.
همینطور که به ماه درخشان امشب نگاه میکردم یاد این بیت از حافظ افتادم که گفته بود:
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد؟
فکرم درگیر است. روی هیچ چیز نمیتوانم متمرکز شوم. مغزم پر شده از چیزهای بیاهمیت ولی ضروری. از دنبال خانه گشتن متنفرم ولی باید بنگاه به بنگاه بچرخم. چارهای نیست. کاش میشد توی چادر زندگی میکردم. قول شفیعی کدکنی:
ای کاش آدمی،
خانهاش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
گاهی اوقات آرزو میکنم سیلی زلزلهای چیزی بیاید و دنیا با خاک یکسان شود. همه چیز تمام شود. برویم به دنیایی دیگر، اگر بود. اگر هم نبود که بخوابیم به خوابگاه عدم به قول سعدی!
بخشهایی از قصیده آبی خاکستری سیاه
#حمید_مصدق
جوان که بودم وقتی روز سختی را پشت سر میگذاشتم به این فکر میکردم که این اتفاقات میتواند من را بزرگ کند و ظرفیتم را بیشتر کند و از این اداهای انگیزشی. بعد بیشتر میدویدم و خودم را بزرگتر میکردم و ظرفیتم را بیشتر مثلاً.
اطرافیان هم بیتاثیر نبودند. مردم خوششان میآید کنار پیست بایستند و کف و سوتزنان اسبهای مسابقه را تشویق کنند.
حالا که در آستانه میانسالی هنوز بیوقفه درحال دویدنم از خودم میپرسم این ماهیچهها تا کی توان دارند؟ این تن تا کی میتواند سواری بدهد؟
حالا وقتی روز سختی را پشت سر میگذارم میدانم دیگر دیگر نه ظرفیتم ببشتر میشود نه بزرگتر میشوم. میدانم که از ته توپ پارچه خوردن یعنی چه؟ میدانم که اسبهای مسابقه هم نیاز به استراحت و تمرین دارند. زندگی من اما یک مسابقه چهل ساله بوده تا اینجا. طولانیترین ماراتون تاریخ!
نمیدانم که کجاست خط پایان. فقط میدوم. امروز از دیروز خستهتر و فردا از امروز پیرتر …
سبزی قرمهسبزی را سرخ میکنم و همزمان دارم فکر میکنم.
به ریشه گیاهی فکر میکنم که تمام زورش را میزند برای زنده نگه داشتن تنه و ساقه در خاکی ضعیف و تلاشش برای برگ دادن هم حتی ثمری ندارد، چه برسد به میوه.
به دنیله اورساتو فکر میکنم که آخرین سوتش در لیگ قهرمانان و سری آ را زده و این یورو آخرین باری است که میتواند توی زمین چمن فوتبال داوری کند.
به زاکانی فکر میکنم که گل دقیقه ۹۸ ایتالیا را زد و حکم صعود از مرحله گروهی را برای تیمش امضا کرد و روحش هم خبر ندارد در این تهران کثافت یکی هست همنامش که شهردار است و هزار کثافتکاری کرده و باز هم کمش است و میخواهد رییس جمهور هم شود.
به عمه معشوق سابقم فکر میکنم که امروز جوین تلگرام شد و من حتی یادم نمیآید چرا شماره عمه او را ذخیره کرده بودم.
سبزیها به اندازه کافی سرخ شدهاند. بروم سراغ بقیه کارها …
مادرجان برای ما نوههای کوچک، مادرجان بود و برای نوههای بزرگ مادر. مثلاً دخترخالهام که سنش از ما بیشتر بود مثل مادرم و خاله و داییها او را مادر صدا میزد و همین سلسله مراتب خیلی به چشم ما کوچولوها میآمد.
فکر میکردم من هم که بزرگ بشوم مثلاً بیست سالم بشود دیگر نیازی نیست مادرجان مادرجان بگویم و مادر صدایش میکنم. ولی خب اینطوری نشد. من الان در ۳۸ سالگی هنوز مادرجان صدایش میکنم و هنوز دلم برایش تنگ میشود. انگار من هیچ بزرگ نشدهام.
او اما پیر شده است. گرد زمان را روی صورتش میشود دید و ای بسا به زودی به بابابزرگمان بپیوندد. من از همین الان برای اتفاقی که نیفتاده غمگینم. میدانم که این هم ریشه در مرگاندیشی ذاتیام دارد ولی خب کاریش نمیتوانم بکنم. من مدام در ذهنم برای مرگ خودم و دیگران سناریو مینویسم.
حتی نمیدانم دقیقاً چی میخواهم؟ اینکه نمیرد؟ اینکه سالم و سلامت باشد؟ اینکه درد نکشد؟ اینکه جوان شود و وقتی صدایش میزنم مادرجان بگوید جان مادرجان؟ نمیدانم. فقط میدانم غمگینم.
بخشی از دکلمهی کیارستمی در فیلم «جادهها»
کیارستمی برای من نه فقط در سینما خلاصه میشود که به او به چشم یک عارف یا یک مراد نگاه میکنم. کیارستمی به من یاد داد میشود زیر درختان زیتون نشست و به معنای زندگی فکر کرد. میشود از طعم یک گیلاس به زندگی برگشت. میشود مثل یک عاشق زیست. میشود از دریچه یک کلوزآپ زندگی را تجربه کرد. میشود برای مشق شب جان داد و یا به بهانه یک دفتر به دنبال خانه دوست گشت. میشود از زیبایی یک تک درخت در امتداد یک جاده روستایی لذت برد. میشود عاشق آسمان شد. میشود از نفس کشیدن حتی سرمست شد.
برای من کیارستمی حافظ زمانه بود. خوشحالم در زمانهای زندگی کردم که او زندگی میکرد.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago