?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago
ای زیردستِ دستِ نوالت هزار دست
وی دستگیرِ هر که شد او را ز کار دست
مبعوث شد نهان به رسالت چو مصطفی
دادى به دست او تو نخست آشکار دست
فخر بشر، رسول خدا، ختم انبیا
روز #غدیر کرد تو را در کنار دست
بردت چو بر فراز سر و کرد جانشین
دادت به حکم حق، به صغار و کبار دست
نیک و بدِ صحابه، یکایک به بیعتت
دادند بی سخن ز یمین و یسار دست
بررُست چون ز نخلِ خلافت، گُلِ خلاف
آراست این به گُل سر و زد آن به خار دست
بر پای آنکه پای به دوشش گذاشتی
کردت گهِ شکستن بت، زر نثار دست
بر دوش او، چو پای نهادی، غریب نیست
گردد گرت به دامن عرش استوار دست
چون خواست فتح قلعهٔ خیبر، رسول و داد
جمعیت سپاه به پای حصار دست
کردی ز قلعه قلع، به یک دستِ درگشا
آن در کش از گرانی، بستی هزار دست
از کبر نیست، دست نزد گر به دامنت
بر پشت بسته خصمِ تو را روزگار دست
*🔹گیرد مگر رکاب تو را...🔹***
هرگه زنی به قائمۀ ذوالفقار دست
انگشتِ زینهار برآرد هزار دست
خورشید افکند علَم خویشتن به خاک
هرجا کند لوای تو را آشکار دست
بهر گریز و بهر ستیز است در مصاف
خصمت هزارپا و مُحبّت هزاردست
گاو زمین چو ناقه دوکوهان شود اگر
هنگام کین نهی به سرِ کوهسار دست
فرمان اگر دهی که به حرب مخالفان
با تیغِ آفتاب، کند کارزار دست،
مهر از فلک نزول کند با هزار تیغ
طفل از رحم خروج کند با هزار دست
خواهم شها به مطلع دیگر ستایمت
دستم بگیر تا شودم کامکار دست
🔹
هرگه کنی علَم به صف کارزار دست
بوسد تو را مسیح به چرخ چهار دست
ثابتقدمسپاهِ تو را در مقام حرب
یابد قرار، پا و شود بیقرار دست
شمشیر میکشد به تو و میزند به خویش
خصم تو را ز بسکه شد از اختیار دست
بدخواه را همین نه ز بیمت به روز حرب
گردد بدل به پا و نماید فرار دست،
پاشَد چنان ز نعرهات از هم وجود خصم
کز یک کناره پا رود از یک کنار دست
جز دستِ خیبرافکن تو در صف مصاف
یک دست کس ندید که بندد هزار دست
میکرد بند بازوی رستم به چرم خام
میزد اگر به دامنت اسفندیار دست
دزدد به پیش دست تو دستان در آستین
دستان که بُرد پنجهاش از روزگار دست
موسی و اژدر و ید بیضا رود ز یاد
چون تیغِ شعلهبارِ تو آرد بکار دست
ناید برون ز عهدۀ حرب تو روزگار
آن دم که آوری به سوی ذوالفقار دست
بارد اگر ز ابرِ هوا قطرهوار تیغ
روید اگر ز خاکِ زمین سبزهوار دست
سازی دوپاره کوه به شمشیر و نبوَدت
حاجت به آنکه رنجه نمایی دو بار دست
با سایه جبرئیل کند زآسمان نزول
گیرد مگر رکاب تو را با چهار دست
کمتر ز ذرّهای به نظر آید آفتاب
بردارد از جمالِ تو گر پردهدار دست
صد کاروان شمیم رود تحفه سوی خلد
با شانه چون نهی به خطِ مشکبار دست
گر پنجه با رکابِ تو جم کردی آشنا
بر سر زدی چو تاجِ زر از افتخار دست
زهرش به شهد و نیش مبدل شود به نوش
از لطف اگر فراز کنی سوی مار دست
بر سر فشاند هرکه غبار ره تو را
بر تاجِ سروران نگشاید ز عار دست
گر قهرمان عدل تو در بزم روزگار
سازد علَم به حفظِ صغار و کبار دست،
تا منعِ شعله از پرِ پروانهها کنند
از آستین شمع برآید هزار دست
تابد برون چو شاهدِ نهی تو از نقاب
ننهد دگر به ساغر می، ذوالخمار دست...
کرم کردی، مرا ای دوست با خود آشنا کردی
به خود بستی و از بیگانه و خویشم جدا کردی
نبود ار قابلت این دل، ولی لطف تو را نازم
که با ناقابلی جا کنج این ویرانسرا کردی
کم از آنم که با یاد تو خود را آشنا سازم
نمیدانم چرا خود را تو با من آشنا کردی
به سائل رشک بردم چون که در کویت قدم میزد
به شاهان ناز کردم تا مرا بر خود گدا کردی
من آن بودم که نای بینوایی می زدم هر شب
تو آن بودی که نایم را پر از شور و نوا کردی
من آن بودم که در دارالشفایت درد آوردم
تو آن بودی که دردِ بیدوایم را دوا کردی
ندانستم چه گویم تا قبول درگهت افتد
سخن ناگفته بر رویم درِ اقبال وا کردی
أَیُبتَزُّ إرثُ ابنَةِ الطَّیِّبِیـ
ـنَ صَوناً لِمُلكِ بَنِي العَاهِرَه؟!
وَیُنبَذُ جَهراً وَصَاةُ النَّبِيِّ؟!
فَیَا بُؤسَ لِلأُمَّةِ الفَاجِرَه
?تکلیف خاص، یا الگوی عام؟?
توحیدِ محض، جانب مسجد شتاب کرد
بنیانِ سستِ لات و هبل را خراب کرد
هارون غریب ماند و جهانی چو سامری
گوساله را به نام خدایی خطاب کرد
شیطان به کنج خانه نشانید کعبه را
بت را دوباره قبلهگهِ شیخ و شاب کرد
منسوخ شد شریعت اسلام و فوج فوج
امّت به جاهلیتِ کبری شتاب کرد
یک ناله آن ملیکهٔ محشر ز دل کشید
وز آن، به پای، شورش یوم الحساب کرد
با آن بلاغتِ نبوی، معجز آفرید
تجدیدِ یادِ حضرت ختمیمآب کرد
هجده بهار، پردهنشین بود همچو گُل
داد از خزان که پردهدری بیحساب کرد
آن کوکبِ حیا که فلک سایهاش ندید
جلوه به شهرِ شبزده چون آفتاب کرد
آئین او خطابهسراییّ زن نبود
خواند از چه رو خطابه و فصلالخطاب کرد؟!
تحریفِ صبرِ شیر خدا را خدا نخواست
بهر خروش، فاطمه را انتخاب کرد
تکلیفِ خاص، نسخهٔ الگوی عام نیست
نادان چرا مقایسهٔ ناصواب کرد؟
با نامِ آن یگانهٔ مستوری و حیا
بر روی بیحیاییِ زن، فتح باب کرد
یا للعجب خطابهٔ او دیده و ندید
کآن اسوهٔ عفاف ز کور احتجاب کرد!
آری به آیهٔ متشابه برد پناه
آن فتنهپروری که ز عقل اجتناب کرد
باری، ز پشت پرده گُلِ باغ مصطفی
بیپرده با جماعت کافر عتاب کرد
باد هوس بر آتش آن فتنه میدمید
وآن خطبه مکرِ مدعیان نقش آب کرد
خصم از رهِ حدیث درآمد، ولیک او
کفرِ وی آشکار به حکم کتاب کرد
پوشیده در حجاب، برون آمد از حجاب
پس زد حجاب ظلمت و رخ در حجاب کرد
إن تَكُن ترجو رضا ربِّ السّــما
ومليكِ الخلقِ من إنـسِِ وجـن
كلَّما أصبـحتَ أو أمسـيتَ قـل:
لعــــن الله الـّــذي قــال «وإن»
ترجمه:
اگر خشنودیِ پروردگارِ جهان و جهانیان را خواهانی،
هر بامداد و شامگاه این سخن را مکرّر کن:
لعنت خدا بر آنکه گفت:
فاطمه پشت در هست که باشد!!
وَقيلَ أتباعُهُم كُثْرٌ ، فَقلتُ بلى
بيتُ الخَلا أكثرُ الأبياتِ إتيانا
در پاسخ اراجیف آنکه گفت: «مسجد یکی مناره یکی و اذان یکیست...»?
ظلمت ز نور و حق ز حقیقتنما جداست
با حرف، متحد نکنند آنچه را جداست
گر راه حق یکیست، دگر راهها از او
از ابتدا جداست و تا انتها جداست
حلّ تمام مغلطهها این دو جمله است:
ره بیگمان جداست، اگر رهنما جداست!
گفتا خدا که «واعتصموا ... لا تفرقوا»
شیعه جدا نگشته ، مخالف چرا جداست؟
گر خود ز عقل و عترت و قرآن جدا نئی
دانی که این دو راه یکی هست یا جداست
هردو دم از خدا و رسول و ولی زنند
گیرم خبر یکیست، ولی مبتدا جداست
غیر از نشانِ قبله که یک امرِ ظاهریاست
از این گروه، در همه جا راه ما جداست
مذهب جدا کتاب جدا پیشوا جدا
عدل و معاد و وحی و نبیّ و خدا جداست
از آن خدایِ فاضلومفضولناشناس
ذاتِ حکیمِ عالمِ عدلآشنا جداست
آن غیبِ «لا یُری» ز خدایی که پیش خلق
روز جزا برهنه کند ساق پا ، جداست
آن مصحفی که همره و همدوش عترت است
از مصحفی که هست ز عترت جدا، جداست
آن مصحفی که حکمِ «رضاع کبیر» از اوست
از مصحفی که عفت از او شد بنا ، جداست
هم وحیِ ایزدی ز «غَرانیق» اجنبیاست
هم نفسِ احمدی ز خطا و هوا جداست
پیغمبری که برده زنش را به بزم رقص
از آن نبی که هست شعارش حیا ، جداست
پیغمبری که هست زبانش زبان حق
از آن که گشته بر هذیان مبتلا ، جداست
پیغمبری که کرد معیّن وصیّ خویش
از آنکه کرد امت خود را رها ، جداست
آن پیشوا که فاطمه بر اوست خشمگین
از آنکه هست فاطمه را پیشوا ، جداست
القصه ای رفیق، اگر حق و باطل است
تا انتها جداست چو از ابتدا جداست
مخلوط کردنِ حق و باطل خیانت است
زیرا که هست قابل تشخیص تا جداست
ای شیعه فهم کن که چه گفتند اهل بیت
همزیستی، ز وحدت و مهر و صفا جداست
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago