هنرِ رضا زاهد

Description
(صفحه را یک هواخواه می‌گرداند)
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago

6 months ago

.

اجرای چند ردیف
در یک گفتگوی کوتاه

این ترانه ای ست
که با ضرب ساطور، تنظیم کرده ام
به قصدِ اینکه ببینید
مغزِ استخوانِ دربسته ای را
که قرار بوده قرارگاهِ عقل باشد، اما
کافه ای شده امروز
برای مهمانی ی مور و ملخ

مزید بر این
اگر شد که ساخته شود
آهنگی خواهم نوشت که خواندنش
منظومه ی منحوسِ باورهای زنگار گرفته را
خاکستر کند

همان باورهای کهنه ای که شعور را
خاکستر کرده اند
در طولِ زمان و عرضِ جهان

یقین داشته باش
اگر حریفِ این کار شوم
دریغ نخواهم کرد

ضمنا نگاه کن، همین حالا
میزی که پشت آن نشسته ام
می لرزد از اضطراب
چون یاد کسی افتاده ام
که او گمان می کند تو بوده ای و من هم
‌ می بینم که هستی
با همان وضوحی که خودم را
می بینم که نیستم

این نیز
دستگاه ناهمایونی ست
که از اجرای آن ناگزیرم و می دانم
بی حاصل است، زیرا
اگر شبانه روز ردیفِ "داد"ش را
با فریاد، اجرا کنم
باز هم به پای "بیداد"ش نمی رسم
بس که بلند و گرم و پرسوز
بیداد می کند

این طور

( سُلا سی دو سیلا ، سی دو سی رِ دو)

◇◇◇

می بینی؟
هیچ کسی نمانده هیچ کجا که بخواهد
در هواداری ی این "مخالف خوانِ" درهم شکسته گریه کند
نه در سه گاه ، نه در چارگاه
حتی
نه هرگز و نه هیچگاه

با این حال
انکار و ناپذیرایی را
هرگز رها نخواهم کرد

گوش کن !

( رِ ، دو رِ دو رِ دو رِ می رِ می رِ . . . )

اما
به رغم هر چه بوده وقتی یا فعلا هست
همچنین تمامِ آنچه نیست
-- یعنی همان‌هایی که نبوده و نیامده اند هیچ وقت--
انکار را پیش می برم همه جا
در باره ی همه چیز
تا هستم و بعد هم که تمام شدم
کارِ جدال با غائله های قلّابی ی دنیا
ادامه خواهد یافت
به دستِ همین آهنگرِ کار آمد
چون سرد نمی شود دست های گرم و درد کشیده اش
حتی پس از پایانِ زمانِ ابد

◇◇◇◇◇

بقیه ی این ترانه هم
همان حرف های پنهانی ی ماست
که از نوشتن و گفتن معاف بوده اند همیشه
فقط بدان در باره ی من
که تاب آورده ام هنوز
در جسم و بدن
از روی نا گزیری
در حالی که بارِ ناگفته هایی که دارم
چنان سنگین است
که اگر بارِ فیل می کردی
کمرش می شکست

◇◇◇◇◇◇◇

اگر کافی نبوده متنِ کوتاهی
که تا این دقیقه برایت
انگشت نویسی کرده ام
فردا دوباره فریاد خواهم زد
حتی اگر نتوانم
آوازِ "داد" را
درست و بلند و با همان درخششی که دارد
بزنم .

_
#هنررضازاهد

یک قطعه از یکی از کتاب های منتشرنشده ی " هنر رضا زاهد " .

توضیح اینکه "بیداد" ، "داد" و " مخالف" اسامی ی ردیف هایی ست در دستگاه های "همایون " ، "سه گاه" و "چهارگاه" .

@rezaazaahed

6 months, 1 week ago

. باران

سراسرِ شب
پشتِ پنجره ابرها می‌سوخت

اگر مادری نداشت باران
اندوه و مهربانی را
چگونه می‌آموخت؟

Rain

On and on , the clouds burned
through the night
Behind the window
over yonder

Wouldn't Rain have learned
tenderness and sorrow
Was it but for she had a mother?

_
#هنررضازاهد
By Reza Zahed
Translated by Parisa Safaei
اثر رضا زاهد
ترجمه از پریسا صفایی

@rezaazaahed

6 months, 2 weeks ago

. «سرنوشت»

ای دوستِ عزیزِ دور شده از منظر
ای دوستدارِ دریاهای خطر
به یاد می‌آری؟
شبی که می‌رفتیم
تا بار به روی دریا بگذاریم
چه نقشه‌های درازی
برای آینده داشتیم
عجب نهالِ محالی کاشتیم

آنجا که در اشاره‌ی ابروی بخت
به آب افتادیم
جز موج‌های رنج که روی هم غلتیدند
هیچ راهِ دیگری ندیدیم
به جای پارو
آه، روی دریاچه کشیدیم
به یاد می‌آری؟

چراغِ زجر را دیدی
نفرین به ماهِ بهمن می‌کرد؟
هر قطره‌ی آب بر دریا
از داغِ نورِ او شیون می‌کرد

به یاد می‌آری؟
وقتی که شب گذشته بود و روز نیامد
آنچه نابودنی بود آمد
آن بی زمانِ لا وجود هم
حالا به یادت آمد؟

دیدی که هیچ پیدا نشد
سفینه‌ی سکینه‌ای که چشم به راهش بودیم
هر روز
چه دیر به آب رسیدیم و چه زود
غرق شدیم آن روز
هنوز

______
#هنررضازاهد

از کتاب «کتاب های موسا مرعشی»
کتاب سوم: غزل‌های موسا(سروده‌ی خودش)

@rezaazaahed

8 months, 1 week ago

.

میان پرده

( در رثای یک مسافرِ دائمی)
‌‌‌‌

کارم تمام است

در چنگِ آشوبِ جوانی بودم و دست
در هر مصیبتی فرو می‌کردم

از جمله دانه‌ی ریزی را یک روز
اسیرِ خود کردم و تا مریخ
با او مسافرت کردیم

من هستی‌ی عظیمِ خود را آنجا
به آن نیستی‌ی بی انتها
نشان دادم و منکوب کردم همه را و جا افتاد

اما

نفهمیدم از کدام دوره‌ای ، هوا
با هستی‌ی ستارگانِ دوردست
بیخود مخالف شد و آن دانه هیچ شد و من هم
گیر افتادم و جنبنده‌ای نمانده بود
اسیرش کنم که بر گردم

در عینِ حال
‌ هیچ جایی هم
برای باقی ماندن ، باقی نمانده بود

از ستاره‌های آشنای دیگری هم
که میخ شده بودند به اطرافِ دیوارِ لا مکان
پیغام می‌رسید پشتِ هم

آنها که با اسیر کردن آمده‌اند مجبورند
با اسارتی مخوفتر برگردند

نزدیک ترینشان بلند گفت
هیچ چیزی نمانده است و حالا
در بندِ هیچ چیز بودنِ همه چیز گرفتاری رضا !
مَردی؟ بیا اسیرِ تازه‌ای پیدا کن

فهمیدم از اشاره‌اش که دیگر
فقط دلاورانِ اسیر شده بر می‌گردند

همان لحظه اشکبارانِ ستاره ها به سرم ریخت
می‌دانی چرا ؟

آنها همه فهمیده بودند
این شیرِ اوژَنی که گیر کرده در هوا
تنها کسی را که خود اسیرش بوده نیز
در گیرودارِ آشوبِ پیری
و در ادامه‌ی آن بی‌قراری‌ی بی تعریف
گم کرده است و روی هوا خواهد ماند

تا ابد

فهمیدی آن ستاره‌های طعنه‌زن ، چرا
برای این پهلوانِ گرفتار در بندِ بلا
اشک می‌ریختند ؟

__

میان‌پرده‌ی بین موومان چهارم و پنجم از کتابِ « آهنگِ بزرگ» اثر استاد زاهد

@rezaazaahed

8 months, 2 weeks ago

.

سبّابه ام را بلند کرده ام
برای اینکه حرفی بزنم

می دانم اگر کسی
مجبور شود دوباره بزاید خود را
            وحشتناک است ولی
صعب تر از دوباره در وجود آمدن اینست
که مرد باشی و لیاقتِ زاییدن را
از اصل، نداشته باشی

من بودم و نداشتم و کردم واقعا
ولی
 در جایی که ناگزیر بودم و این فعلِ خلافِ عرف
           در حالتی وقوع یافت
        که اصل بی منازعِ ناچاری
پیشِ وحشتِ پر مهابتش، شوخی بود

اما شد

حالا که دوباره پیدا شده ام
     یکی نیست بگوید
کدام گونه ای از بودنی های مجاز
بایست باشم و کجا باشم و در کدام نقش
بازی کنم تا بعد
در زنجیر اسارتِ بایست های آن نقش
     قبول کنند که باشم و دست
از سرم بر دارند و اگر نشد
من هم مجاب شوم
که ممکن نیست باشم و خود را
آزادکنم

چون می دانم انسان آزاد
-- اگر واقعا شکل بگیرد --
در منشورِ هیچ آئینی
پذیرفتنی نیست

همچنان که هیچ آئینی
حریف آزادی ی ناشی از نبودن نیست

پس سوالی دارم :

مگر بودن
 فقط در صورتی مجاز است
      که محکوم باشی به تن دادن
به شکلی از اشکالِ موجود و مرسوم ؟

اگر هستی هم محدود باشد که اسمش
هستی نیست دیگر
             چرا که حتا
نیستی نیز که وجودش
صرفاََ، نبودنِ هستی ست
         محدود به حدّی نیست

چون نه تنها هیچ پایانی ندارد
بلکه شکل هایی که می تواند اتخاذ کند نیز
نا محدود است    

از این گذشته، مگر
محدودیتِ بودن را
فقط برای ایجاد شدگان خلق کرده اند
که نابوده ها و ناشده ها آزادند
از حصار های پر شمارِ این زندانِ تنگ و تاریک
که هستی ی مشروط و محدود است

حالا تو از قعر آن قارّه ی ناموجود نگاهم کن
ببین چه گیری افتاده ام اینجا

سال هاست
تمام ساختارهای مجعولی
که هستند و گمان می کردم
ممکن است بشود لحظه ای
-- حتی به گونه ای تمثیلی --
در گوشه ی نامعلومی از یکی از آنها
بنشینم و قراری بگیرم
طردم کرده اند و هر لَت و پاری که از راه می رسد
می گوید برو

[ ببخشید که حرف اصلی را
تباه می کنم طی این مثال ]

ولی به هر حال
گفته اند و می پرسم :

چرا بایست بروم ؟
من که اینجا بودم آن وقت که تو آمدی

پس اگر دیدنِ صورتم
چشم های نالایقت را
ناسور کرده است
تو برو .
.

_
قطعه‌ای از یکی از کتاب‌های "هنر رضا زاهد"

#هنررضازاهد
@rezaazaahed

8 months, 4 weeks ago

.

زمینی که زمان را کشته است

چه درکی خواهی داشت اگر بشنوی
‌‌‌‌ روی زمینی راه می روم
که بُردارِ زمان معکوس است در آن و روزها
به عقب بر می گَردند و با اینحال
حتی یک روز از گذشته ام را به دست نمی آورم
چون این عقب گرد
گریز به بیرونِ زمان است وهیچ محتوایی ندارد.

____
#هنررضازاهد

@rezaazaahed

10 months, 3 weeks ago

.

گوشه ی مویه

ظهرِ پائیز
روی شیشه ی پنجره ای بسته و تار
چکید و پشیمانی
از مغرب طلوع کرد

آبانِ هزار و چند صد و چَنداد و چهار .

__
#هنررضازاهد
قطعه ای از یکی از کتاب‌های "هنر رضا زاهد"
@rezaazaahed

11 months ago

.

دوام آوردن

فرو ریخت از هوا
خزان و پرت کرد خود را
بر حواشی ی خانه ها و خیابان ها

پائیز دوّمی، زمین است
بس که از کهولتِ خود غمگین است

سومی هم به آهنگِ طبلی مرموز
در سینه دارد صدا می کند هنوز .

___
#هنررضازاهد

قطعه ای از یکی از کتاب‌های "هنر رضا زاهد"
@rezaazaahed

11 months ago

«اگر تو بودی»

یادت هست یک‌بار
به خاطر نقشی
که با یادِ تو از باد تراشیدم
رفتیم هردو روی هوا باهم

حالا درین تنهایی هم
فقط هوای هوا رفتن مانده‌ست
چون نیستی

امروز اگر تو بودی
این بارِ بند و زنجیر را
باید چه‌کار می‌کردم؟
چه‌طور می‌‌توانستم شب‌ها
این همه شب را تنها
بر استران خیالی بار کنم
که راه نمی‌رفتند

ضمناً
برای این نخجیرگرِ در به در
پیری مگر ضروری بود امروز
حال آنکه آزاد نکرده خود را
از گذشته هنوز

خوب شد که راه نیفتادیم
آنها و من
به سمتِ بی‌راهه‌ای که نشانش را
نداشتیم و از تو دورم می‌کرد
تا ابد

در بندِ دیوانه‌اش نیز
اگر پیدا می‌شد
دری نداشت و پیرانِ فراری را‌
دیگر بلد نبود بشناسد

ازین گذشته مگر داشتیم
کسی در آوازی
که خود ٬ ساخته و خوانده بود
غرق شود؟

اینها همه بودند که پرسیدم
مردی هست از قدیم آیا
که زنده مانده باشد هنوز

حرفی دارم من

باید قبول نمی‌کردم و می‌بودی
به خاطر نقشی
که با یاد تو بازی کردم و خوب
درنیامد

باید می‌بودی

پس دوباره امروز
با یاد تو خود را باید
از پیکر این بادِ جدید
که مادرِ هر باد و بیدادی‌ست
بتراشم

هرچند لازم نیست ٬ چون
چندبار ٬ سالِ درازِ دیگر
از دیرشدن گذشته و من
با دقّتی که دارم نمی‌کنم‌
بیهوده‌است باز هم
از باد ٬ چیزی بتراشم

امروز اگر تو بودی
لازم نبود من باشم.

____
#هنررضازاهد

از کتاب مستطاب «رضا زاهد»
اثر استاد رضا زاهد

@rezaazaahed

11 months, 1 week ago

.

این هم برای گرم  شدن
               با یاد ما سه نفر
      جنگاور و کتابنویس و آهنگر

درین مقامه، جنگاوری قدیمی
       قصد دارد آتشی روشن کند
برای سوزاندنِ کتابنویسِ کهنه کاری که دیگری نیست
                  خودش است

جوری که این صحنه ی نامالوف
              چنان دیدنی شود
       که بینندگانِ با سابقه را نیز
                   مبهوت کند

گیرِ کار ولی اینست
         که خبر گرفته و می داند
        کبریتِ احمری که بایست
صحنه پردازِ این نمایشِ موحش باشد
      در وزیدنِ بی امانِ بادِ بیداد
            خاموش شده است     

اما
      از آنجا که آهنگرانِ افسونکار
راهِ گرم کردنِ کوره ی جادوسازِ خود را
                  گُم نمی کنند
      آتش این مصافِ درونی نیز 
          روشن خواهد شد حتما
              اگر باور نمی کنی
                    تماشا کن 

زیر این پلِ پوسیده ای که زمان
   خیال می کند در گذر است در آن
               کوچه ای هست
   -- گذرگاهِ آهنگرانِ معرکه پرداز --
          که رفتارِ عابران در آن
با ضربِ موسیقی ی عجیبی عجین است
                     که تنها
آنها که با موازینِ جهانِ معتاد به زمان، جنگیده اند
       راهِ تاریک و پر پیچ اش را
            می توانند طی کنند

اینجا

قلندرانِ پشتِ پا خورده از تاریخِ مجعولِ بود و نبود
         زمانِ تازه ای بنا کرده اند
                که قادر نیست
        از هیچ کس و هیچ چیز
حتی از خودش که ناچیزِ و لاوجود است
                    عبور کند

             راهِ آن بی راه را نیز
    همان دلاورِ دردمند ساخته است    
  به این امید که خاسرانِ سرنوشت
                در پیمودنِ آن
دوباره رو شوند و لاعلاجی ی جمعی ی خود را
                    خفه کنند 

اینجا مکانِ سالاری و آزادی ی ابدی ست
برای مقیمانِ منزلت سازِ وادی ی نابودی  

من هم امروز
  ازبطنِ همین کوچه حرف می زنم
            با مخاطبانِ آشنایی
که هوادارِ آنچه اند که نیست و می جنگند
    با هرچه هست و نباید می بود

چون هستی ی هیچ چیزی
   زیرِ این پلِ پوسیده ای که هست
               باورپذیر نیست
دیگر اینکه آنچه قرار است هست شود نیز
               ناپذیرفتنی ست
چرا که محکوم به نابوده بودن و نا شدن است

حالا دیدی
    این شعله از کجا و با چه سوزی
          لهیب کشید و زبانه زد ؟

‌      پس صبر کن که با یاد تو نیز
که در خزانه ی سوختگی های قدیم نگه داشته ام
                  حرفی بزنم
از سوزِ آن سوختنِ گرانمایه و بی نظیر

به آداب و نحوه ای که دیدی و شنیدی و زدم

فقط خبر کن که تا همین جای کار
         اگر تو هم آتش گرفته ای
آن حرف را فراموش و آهنگر کتابنویس را هم
             خاموش کنم فعلا


                             •
                             •

کردم .

_
#هنررضا‌زاهد

قطعه ای از یکی از کتاب های "هنر رضا زاهد"
@rezaazaahed

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago