?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months ago
بیانیه رسمی
به نام ایران بزرگ
با افتخار اعلام میکنیم که چنل آپادانا توسط گارد جاویدان خریداری شده و از این پس تحت مدیریت جدید به فعالیت خود ادامه خواهد داد.
در اینجا لازم میدانیم از تیم مدیریتی پیشین چنل آپادانا صمیمانه قدردانی کنیم. تلاشهای ارزشمند آنها در راستای ترویج ملیگرایی و آگاهیبخشی دربارهی تاریخ و فرهنگ ایرانزمین، نقشی مهم و تأثیرگذار در این حوزه داشته است. خدماتی که آنها ارائه دادند، شایستهی احترام و سپاسگزاری است.
اکنون، با مدیریت جدید، امیدواریم که بتوانیم راه این چنل را با همان تعهد و مسئولیتپذیری ادامه دهیم و در جهت تقویت هویت ملی، آگاهی تاریخی و انسجام فکری میان دوستداران ایران، گامهای مؤثری برداریم. تلاش ما بر این خواهد بود که چنل آپادانا همچنان به عنوان یکی از پایگاههای معتبر و تأثیرگذار در حوزهی ایرانگرایی فعالیت کند.
از تمامی دنبالکنندگان عزیز دعوت میکنیم که ما را در این مسیر همراهی کنند و با حمایت خود، به اعتلای این چنل یاری رسانند.
پیش به سوی سرافرازی ایرانزمین
گارد جاویدان
*👑*به نام ایزد دادار*👑*👑**سپنتا پادکست اپیزود اول: وصیت نامه داریوش بزرگ*👑*گوینده: سوشیانت*👑*تنظیم کننده: جاوا
به ما بپیوندید*⬇️*⬇️⬇️
👑 به جمع ما در اتحادیه گارد جاویدان بپیوندید!
👑آیا شما هم از عاشقان تاریخ، فیلم، سریال، گیم و انیمه هستید؟ آیا میخواهید در یک فضای دوستانه و پرشور با افرادی همعلاقه ارتباط برقرار کنید؟ اتحادیه گارد جاویدان مکانی است که شما به دنبالش هستید!
👑 چرا باید به اتحادیه گارد جاویدان بپیوندید؟
👑1. گفتگوهای جذاب: در چنلهای ما، شما میتوانید درباره تاریخ ، آخرین فیلمها، سریالها و بازیهای ویدیویی بحث کنید و نظرات خود را با دیگر اعضا به اشتراک بگذارید.
👑2. رویدادهای ویژه: از تماشای فیلمهای کلاسیک و جدید تا برگزاری مسابقات گیمینگ و نمایش انیمه، ما رویدادهای هیجانانگیزی را برای اعضای خود برنامهریزی کردهایم!
👑3. دسترسی به محتوای منحصر به فرد: مقالات، نقدها و تحلیلهای تخصصی در زمینه تاریخ، فیلم و فرهنگ را از دست ندهید.
👑4. فرصتهای شبکهسازی: با پیوستن به ما، شما به یک شبکه بزرگ از علاقهمندان ملحق میشوید که میتواند فرصتهای جدیدی را برای شما فراهم کند.
👑5. جامعهای دوستانه: در اتحادیه گارد جاویدان، شما همیشه با افرادی همفکر و دوستانه روبرو خواهید شد که عشق به تاریخ و هنر را با شما به اشتراک میگذارند.
👑 همین امروز به ما بپیوندید! 👑
👑برای اطلاعات بیشتر و عضویت در چنلهای ما، بپیوندید . بیایید با هم تاریخ را زنده کنیم و دنیای جذاب فیلم، سریال، گیم و انیمه را کشف کنیم!
اتحادیه گارد جاویدان – جایی برای عشق به تاریخ و هنر! 👑
ریکشن بزنید?
صدایی می آید، بانگ پیکار است
بانگ مبارزه ما با شیطان است
سوزی می آید، سوز زمستان است
نشانه آمدن آن اشرار است
زمزمه ای می آید، بانگ فاش شدن راز است
نشانه برملا شدن اسرار است
نسیمی می آید، نشانه تمام شدن اشرار است
پیکار ما با این اشرار رو به اتمام است
ما دل خوش به این آبی آرام نیستیم
هر لحظه هرجا پیکارگر آماده پیکار است
غریبه
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.
وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!" عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک رخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.
اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.
حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.
در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد.
تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.
پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند.
پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.
دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.
می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم.
رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.
چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.
می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود و تکان می دهد ناگهان سکه های طلا از داخل سقف به پایین میریزد. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند.
خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.
پسر می گوید بی انصافها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند.
چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.
روزی کسی در کوچه پس گردنی محکمی به ملانصرالدین زد و سپس شروع به عذرخواهی کرد که ببخشید اشتباه کردم و شما را بجای کس دیگر گرفته بودم. ملا قانع نشد ، گریبان او را گرفت و پیش قاضی برد و ماجرا را باز گفت.
قاضی حکم کرد: ملا در عوض یک پس گردنی به آن شخص بزند. ملا به این امر راضی نشد. قاضی حکم کرد به عوض پس گردنی یک سکه طلا بایستی آن مرد به ملا بدهد. ناچار تسلیم شده و برای آوردن سکه از محکمه بیرون رفت.
ملا قدری به انتظار نشست. بعد در حالی که داشت در محکمه قدم میزد نگاهش به پس گردن کلفت قاضی افتاد پس درنگ نکرد و پس گردنی محکمی نثار قاضی کرد و گفت:
چون عیال در خانه منتظر من است و من زیاد وقت نشستن ندارم هر وقت آن مرد سکه را آورد شما در مقابل این پس گردنی آن سکه طلا را بگیرید.?
به انجمن ژایدان بپیوندید:
پاسداران فرهنگ و هویت ملی ایران
✨ ژایدان، انجمنی است برای تمام آنهایی که به تاریخ، فرهنگ، و هویت ملی ایران افتخار میکنند. اینجا، ما با هم تلاش میکنیم تا ارزشها و میراث نیاکانمان را حفظ کنیم و به نسلهای آینده انتقال دهیم.
? چرا ژایدان؟
- حفظ هویت ملی: با حضور در ژایدان، شما بخشی از یک حرکت ملی برای حفظ و تقویت هویت ایرانی خواهید بود.
- پاسداشت فرهنگ و هنر: ما در ژایدان به ترویج و گسترش هنر و فرهنگ ایرانزمین میپردازیم، از شعر و ادبیات گرفته تا موسیقی و صنایع دستی.
- رویدادهای فرهنگی و آموزشی: برگزاری سمینارها، کارگاهها، و نمایشگاههای فرهنگی، فرصتی بینظیر برای آموزش و ارتقای آگاهیهای ملی و فرهنگی است.
- حفظ زبان فارسی: با ترویج و آموزش زبان و ادبیات فارسی، نسلهای آینده را به ارتباطی عمیقتر با ریشههای خود پیوند میدهیم.
? ماموریت ما:
ژایدان به عنوان یک انجمن ملیگرا و فرهنگی، به دنبال زنده نگه داشتن ارزشهای ملی و ترویج آگاهیهای فرهنگی در جامعه است. ما با تمام توان میکوشیم تا ایرانِ جاودان را در دلها و ذهنها زنده نگه داریم.
? چه کارهایی انجام میدهیم؟
- انتشار مطالب آموزشی و فرهنگی
- حمایت از پروژههای فرهنگی و اجتماعی
? به ژایدان بپیوندید، جایی که فرهنگ و هویت ملی ایران همیشه زنده است! ?
آیدی چنل: @ZHAYEDAN_assn
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months ago