?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
لیست سال ۲۰۲۴
حقوق عمومی و فلسفه حقوق
تفکیک قوا در نظامهای سیاسی تک حزبی
در توهم آزادی (چگونه آزادی به عنوان مبنای نوین مشروعیت دستمایه تمامیت خواهی دولتها میشود؟)
تکیه دمکراسی بر اراده و اراده بر دمکراسی
پسا-دمکراسی، قدرت در دست بیقدرتان(مختصری در کتاب قدرت بیقدرتان )
احزاب در دولتهای پساتوتالیتر
تفاوت بایستهها و ساختارهای حاکم
معانی مختلف دولت در کشاکش ترجمه
مجموعه جیموالف
۱. جمهوری اساسی به مثابهی یک نظام التقاطی
۲. اسلامی بودن نظام به چه معناست قسمت اول
اسلامی بودن نظام به چه معناست قسمت دوم
اسلامی بودم نظام به چه معناست قسمت شوم
۳. آزادی در جمهوری اسلامی به چه معناست
۴. حقوق ملت در قانون اساسی جمهوری اسلامی
طرح یک مسئله: اصول اسلامی به مثابه حقوق طبیعی
۵. ماهیت پلیس اداری در جمهوری اسلامی
۶. اقتصاد در تارنمای جمهوری اسلامی
یک نتیجه و یک مقدمه
طرح یک مسئله: تعارض دو اصل ۱۶۷ و اصل ۳۶ قانون اساسی
ـ ...
قرارداد اجتماعی و ایدهی دولت (کدام یک خالق دیگریست؟)
#خانه_تکانی ۲۰۲۴ سال خیلی عجیبی بود. الان که سال داره به سر میرسه، بهش از دور نگاه میکنم و باورم نمیشه این همه حادثه در یک سال اتفاق افتاده باشه. یک عالمه داستان، یک عالمه اتفاق و خب مشخصا یک عالمه درس. خیلی خلاصه بخوام بگم، هم دهنم سرویس شد و هم خیلی…
#خانه_تکانی
۲۰۲۴ سال خیلی عجیبی بود. الان که سال داره به سر میرسه، بهش از دور نگاه میکنم و باورم نمیشه این همه حادثه در یک سال اتفاق افتاده باشه. یک عالمه داستان، یک عالمه اتفاق و خب مشخصا یک عالمه درس. خیلی خلاصه بخوام بگم، هم دهنم سرویس شد و هم خیلی تجربیات جدیدی کسب کردم که باعث شد وارد مرحلهی جدیدی از زندگی بشم.
مهمترین درسی که از امسال گرفتم این بود که نباید به خیلی از آدما و اتفاقها اهمیت بدم. خیلی از روابط ارزشش رو ندارن، خیلی از عادتها ارزشش رو ندارن، خیلی از ارزشها هم ارزشش رو ندارن. اگه بخوام حرفم رو پوست بکنم، چیزی که یاد گرفتم این بود که نباید خودم برای خودم یه مشکل درست کنم و بعدش خودم رو قربانی جلوه بدم. باخودم گفتم خیلی وقتا خودم انتخاب میکنم که به قول خودم یه حادثه پیش بیاد -و مشخصا یاد گرفتم خیلی از چیزا حادثه نیستن، فقط نتیجهی واقعی تصمیماتیان که خودم گرفتم-. این که خیلی چیزا اهمیت ندارن، بخاطر اینه که هیچی نیستن جز یه اشتباه که بهتره به جای حلاجی کردن، ازشون درس بگیرم و درگیر نباشم؛ یعنی باید تطبیق پذیری خودم رو بالا ببرم و بگم اگه یه چیزی تو روزمرگیم هست که آزارم میده یا بهم آسیب میزنه، باید یه جوری جایگزینش کنم یا ازش صرف نظر کنم و اگه بخوام خیلی دقیق بگم، به طرز فعالانه انتخاب کنم چی تو زندگیم باشه و چی نباشه.
یه درس خیلی مهم دیگه ای هم که گرفتم این بود که خیلی خیلی اول راهم تو تقریبا همه چی. واقعیت تازهای نبود اما درک این موضوع و مهمتر از اون، بکار بستن این واقعیت در زندگیم باعث میشد خیلی خیلی راحتتر کنار بیام با این که خیلی چیزا شاید اونقدر که باید فوق العاده از آب در نیاد و این مشکلی نداره. از دست دیگه، پذیرش این واضعیت باشد شد یادم بمونه اگرم یه وقتی یه چیزی خوب از آب در اومد نذارم غرور بهم غلبه کنه، چون بهم ثابت شده بود که کسی نیستم و هنوز راه دارم برای طی کردن. جدای از این، این کسی نبودن برام آرامش بخش بود؛ چون وقتی بهش فکر میکردم با خودم میگفتم به عنوان یه "هیچکس" میتونم فعالانه یاد بگیرم، سوال بپرسم و مهمتر از همه اشتباه کنم و از اون اشتباهها درس بگیرم.
از دست دیگه، سال ۲۰۲۴ سال بدی هم نبود. امسال با اضطراب اجتماعیم خیلی بیشتر از قبل کنار اومدم؛ یعنی الان دیگه مثل قبل از حرف زدن تو جمع نمیترسم و راحتتر میتونم با آدمایی که نمیشناسمشون ارتباط بگیرم؛ ولی خب هنوز راه درازی در پیش دارم. با آدمای خیلی خوبی آشنا شدم و خب خیلی اتفاقهای خوبی رو هم تجربه کردم. در کل، سال گذشته سال بهتری از ۲۰۲۳ بود. و برام جالبه که تونستم خودم رو با تغیراتی که ایجاد شده بود تطبیق بدم و هر چیزی که در ۲۰۲۳ پشت سر گذاشته بودم رو به خوبی و خوشی جایگزین کنم و درگیرشون نباشم. امیدوارم بتونم این فرایند تطبیق پذیری و انتخاب این که چی بخشی از روزمرگیم باشه و چی نباشه رو همینطور ادامه بدم و یاد بگیرم چیزی بسازم که ارزشش رو داشته باشه.
حقوق به مثابه ابزار توجیه دیکتاتوری پرولتاریا (بخش دوم)
مارکس معتقد بود برای رسیدن به یک جامعهی کمونیستی باید مراحل مختلفی طی بشه. اولین مرحله بعد از انقلاب، حاکمیت طبقهی کارگر بود، که به عنوان یک مرحله انتقالی، ازش به "دیکتاتوری پرولتاریا" یاد میشه که هدفش حمایت فعالانه از منافع طبقه کارگر -پرولتاریا- و منافع عمومیه. هدف این مرحله، ایجاد شرایطیه که مالکیت خصوصی از بین بره و مالکیت جمعی و اشتراکی شکل بگیره.
اون چیزی که برای من جالبه، اینه که در حقوق عمومی، تعیین مبنای حاکمیت دولت خیلی اهمیت داره. هر دولتی لاجرم میبایست وجود خودش رو توجیه کنه و برای خودش عنصر مشروعیت تعیین کنه. در مورد دولتهای مدرن و اون چیزی که امروز به عنوان یک دولت حقوقی میشناسیم؛ عنصر خدمت عمومی اهمیت کلیدی داره و دولت حقوقی، یک دولت خدمتگزار که بر مبنای دمکراسی و ارادهی مردمی شکل گرفته شناخته میشن؛ اما خب در طول تاریخ، چه در عمل و چه در نظر، مبانی دیگری هم برای مشروعیت دولتها مطرح شده. دولت در اندیشه مارکس، به خصوص دولت سوسیالیستی و اون چیززی که مارکز دیکتاتوری پرولتاریا معرفی میکنه، با این که در نظر دو چیز محتلف بودن اما در عمل و تجربهی کشورهای بلوک شرک عملا خلط شدن، برای این که وجود خودش رو توجیه کنه، دست به گریبان ایدئولوژی و به بیان روشنتر آرمان میشه. پیشتر خیلی در مورد مبنای ماورایی حکومتها حرف زدم∆، و مشخصا در دولتهای سوسیالیستی هم همین اتفاق میافته. حقوق بر پایه آمال و آرزوهای طبقه حاکم شکل میگیره و شمشیر عدالت با به سنگ آنچه حزب حاکم مقصود میدونه تیز میشه. در جامعهای که همهی افراد رو فارغ از فردیتشون سوار یک کشتی واحد به اسم جامعهکنیم، همه چیز بر مبنای مسیری که کشتی داره طی میکنه معنا پیدا میکنه و حقانیت در دولتهایی با منبای ماورایی و به خصوص ایدئولوژیک، چیزی نیست جز اون چیزی که قدرت میگه. در حقیقت، ماهیت ماورایی مبنای قدرت، باعث ایجاد تنافی بین اون چیزی که واقعا انصاف حکم میکنه و اون چیزی که اقتضای منافع حزب حاکم میشه و این باعث میشه که حقوق افراد به بهانهی منافع و مصلحت حکومت زیرپا گذاشته بشه. و اون چیزی که برام جالب بود، این بود که مارکس حقوق رو ابزار و ایدئولوژی طبقه حاکم در جهت حفظ سرمایهداری معرفی میکرد، اما در عمل خود مارکسیستها در مرحلهی گذار، از حقوق برای توجیه قدرتی که بدست گرفته بودن استفاده کردن و حقوق به مثابه ایدئولوژی خاص خودشون رو تشکیل دادن و اون چیزی که بعدها متفکرینی نظیر پاشوکانی∆ سعی کردن توجیه کنن هم همین بود که یک جامعهی سوسیالیستی به حقوق نیاز داره، اما حقوقی که با هدف حزب حاکم منافاتی نداشته باشه. و عجیب نیست اگر در بلوک شرق دادگستری و قانون تبدیل به ابزار سرکوب میشدن؛ چرا که همون چیزی که از اول مبنای حاکمیت قرار گرفته بود میتونست توجیهکننده اقدامات بعدی به نام اون حاکمیت هم قرار بگیره و خب مشخصا وقتی معنا و هدف حق منحرف بشه، مجرم و جرم هم ماهیت جدیدی پیدا میکنه و ازرائیل لباس عدالت میپوشه و چکش دست میگیره.
▪️حقوق و کمونیسم
حقوق به مثابه روبنای سرمایه داری یا حقوق به مثابه حقوق؟ (بخش اول)
مارکس معتقد بود حقوق ابزاریه در جهت حفظ ساختارهای طبقاتی و تقویت منافع طبقه حاکم. نگاه مارکس به حقوق، به عنوان روبنایی برای نظام تولید سرمایه داری که در جهت توجیه روابط اقتصادی و اون چیزی که مارکس و مارکسیستها بهرهکشی و انباشت سرمایه نامیدن، ماهیت ایدئولوژیک یا به بیان دقیقاتر، به عنوان یکی از لوازم سرمایهداری معرفی میشه، جوری که انگار بوجود اومده تا طبقه حاکم بتونه با توسل به اون -در قامت قانون- حیات خودش رو حفظ کنه و فضا رو برای تولید و به قول چپها "استمثار" مهیا کنه. از دست دیگر، نگاه جمعگرایانه مارکسیستها و باور به این که انسان به عنوان یک عضو جهان اجتماعی معنا پیدا میکنه، باعث میشد به آنچه که حقوق در معنای عام کلمه برای فرد به تنهایی مهیا میکنه و صیانت از حقوق فردی و مهمتر از همه، اصل آزادبودن قراردادها احترام قائل نباشن و حتی نفیش کنن؛ و در این بین، نفی مالکیت خصوصی و تاکید بر مالکیت اشتراکی، شاید نقطهی عطف تلاقی مارکسیسم و حقوق به شمار بیاد. در بیان موجز، حقوق به عنوان یک مفهوم کلی -اعم از قانون یا نظر- مجموعهای از معیارهای مشخصه برای تبیین، سازماندهی و صیانت از روابط شخصی بین افراد به عنوان ارتباط یک شخص با شخص دیگر. شاید ادعای بزرگی باشه، اما حقوق در نهایت از فرد در مقابل فرد و از فرد در مقابل حکومت دفاع میکنه و حق در ذات خودش امریست که بر یک محق حمل میشه و این یعنی ذات حقوق برآمده از فردگرایی و مکاتب اصالت فرد خواهد بود. در مورد مارکسیسم، به عنوان یک مکتب جمعگرا، اصولا چیزی به اسم حقوق، نمیتونسته معنا داشته باشه، و برای همینهم هست که مارکس، وقتی داره در مورد آمال و نهایت یک جامعه کمونیستی حرف میزنه قانون رو امری مطرود و فراموش شده میدونه و معتقده در یک جامعهی شکل گرفته بر پایهی مالکیت اشتراکی بدون طبقه، که همه در کنار هم به عنوان یک جز از پیکری واحد زندگی میکنن، اصلا نیازی به قانون، به عنوان بهعنوان مجموعهای از قواعد الزامآور که از طرف دولت اجرا میشه نخواهد بود -چرا که همونطور که گفتم مارکس معتقد بود اصلا قانون در این معنا صرفا یک حقیقت اجتماعی تحمیل شده از سمت حکومت و صاحبان سرمایهست برای توجیه انباشت سرمایه و حفظ رابطه طبقاتی). در مقابل مارکس باور داشت که در یک جامعه کمونیستی، مردم به سطح بالاتری از آگاهی اجتماعی دست پیدا میکنن و همین باعث میشه و اصولا با درونی شدن اصالت جمع، منافع فردی با منافع جمعی همسو شده در چنین شرایطی، به جای اجبار قانونی، هنجارهای اجتماعی و توافقهای جمعی جایگزین قانون میشن. در نهایت باید اینطور بگیم که باور داشت حقوق اصولا ابزاریه در دست طبقه حاکم، به نفع صاحبان سرمایه که با حمایت از فردگرایی، مالکیت خصوصی و همچنین اصل آزادی ارادهها، ابزار و توجیه نظام سرمایه رو تهیه میکنه و سازمان میبخشه. چنین مقدمهای، در کنار نظریات کلی مارکس دربارهی اون چیزی که ایدهآل و آرمانشهر کمونیستی مینامید، باعث میشد نتیجه بگیره اصولا در جامعهی مورد مقصود خودش به قانون و به معنای دقیقکلمه حقوق نیازی نیست. به عنوان کسی که میتونه از بیرون به کل این استدلال نگاه کنه، و به عنوان کسی که معتقده حقوق امریست فرای یک واقعیت اجتماعی، باید بگم خیلی سخته که بتونیم "حقوق" رو به صرف ایدئولوژی تحمیل شده از سمت طبقه حاکم تقلیل بدیم. شاید حتی سهلانگارانه باشه؛ چرا که حقوق، در نظر، ابزار دست من نوعی به عنوان صاحب سرمایه یا وسیله نیست؛ حق، چیزیه که هست، بنا به مقتضیات زندگی اجتماعی و فراتر از این که من مخاطب حق باشم یا هر کس دیگهای؛ همونطور که بعدها تاریخ ثابت کرد فرق نداره جنایت در کدوم سرزمین اتفاق میافته؛ جنایت، جنایته و انصاف و عدالت نمیتونه متفاوت باشه. ممکنه بنا به اقتضای زمان و تاریخ ابزار احقاق این عدالت متفاوت باشه و این بستگی به خیلی از امور درون فرهنگی داره، اما اون چیزی که مسلمه، اینه که حقوق خصوصی و حقوق کیفری، در نهایت میبایست بر اساس مجموعهای از اصول کلی شکل بگیرن و پا به پای پارادایمها با جامعه راه بیان. مارکس این حقیقت رو به کلی کنار میذاره و چیزی جز کینهای که از قشر بورژوا و حاکم داشته و ایدههای آرمانگرایانه خودش نمیبینه و این ندیدن محدود به مارکس نیست؛ تمام مارکسیستها و چپهای بعدی هم انقدر سوار بر این آرمان بودن که یادشون رفت آرمانشهرها بر استخوان بنیاد نمیشن.∆
#کلیشه_نوشت
سرکار سفید
وقتی خبرنگار پرسید "چرا داستان جدیدی ننوشتید؟" جوابی نداشتم بهش بدم. در واقع نه این که جوابی نداشتم، جوابش کوتاه و مختصر نبود، برخلاف اون چیزی که این روزا همه از همه چیز انتظار داریم، حتی اون خبرناگتر از من و حتی من از زندگی. فکر کردم، هم همون موقع و هم بعدا. چرا داستان جدیدی ننوشته بودم؟ یک سال شده؛ شایدم یک سال نیم؛ شایدم اگه کمی دقت کنم دو سال! نـ ـوشـ ـتن... خب هر چی نباشه نوشتن وقت میخواد،حوصله میخواد و از همه مهمتر ایده میخواد. منِ وامونده این مدت انقدر درگیر الف و ب و دال و جیم بودم که کلا فکر این که یه روزی بشینم فکر کنم یه یارویی به یه بهانهای رفت یه جایی و یه کاری کرد و تو دیالوگ با یه یاروی دیگه یه چیزایی گفت و آخرشم راشو کشید و رفت رو از سرم بیرون کرده بودم. شاید مثلا همین الان بتونم بگم الف آدم خوبی بود، یه روز صبح از خواب بلند شد و دید تبدیل شده به یه مار بوا؛ پس اولین کاری کرد که این بود که پیچید دور گردن زنش و خفهش کرد! بعدش دم خودش رو بلعید و خودش رو غورت داد. فکر میکنم این رو بشه یه داستان به حساب آورد، اما خب بی پیرنگ و بی سر و ته. چرا داستان ننوشتم؟ شاید انقدر درگیر داستانهای شخصی خودم بودم که نشد به درد آدمای دیگههم فکر و روایتشون کنم. و خدا میدونه این دردا انقدر شخصی بودن که هیچ پیرنگ شایستهی تقدیری ازشون در نمیاومد. عشق و شکست. ماجراجوییهای مضحکی که به یاد آوردنش بیشتر از این که موجب دلتنگی باشه موجب تنفر از خوده. داستانهای عاشقانهای که در طول زمان نوشته شدن خیلی سادهن. توش الف از ب خوشش میاد اما به هر دلیلی نمیتونه بهش بگه یا یه سری کلیشه مثل رغیب، اختلافات قومی قبیلهای یا دلمشغولی شخصی یا سیاسی وجود داره که یعنی کار شدنی نیست. عشق واقعی انقدر ساده و انقدر واقعی نیست. عشق واقعی، غیر واقعیترین چیزیه که میشه تصورش کرد؛ در عین حال پیچیدهترین. ممکنه از یه یارویی خوشت بیاد و اونم از تو خوشش بیاد، اما هر دو انکارش کنید، یه جوری برینید به هم و فقط وقتی یه آهنگ که توش از موی سیاه یا چشم بادومی حرف بزنن یاد هم بیافتید. چقدر مسخره. داستانهای روزمره و دردهای شخصی از این هم مسخرهترن. افسردگی یکی از اعضای خانواده، همسایهی عصبانی، همکلاسیهایی با عقاید عجیب و یا دوستای ناامید و بیپولی و آیندهی نامعلوم، همشون تعریف نکردنی و در عین حال شخصی و آزار دهندهان. به کسی ربطی نداره اگه شارژر تلفنت گم شده باشه یا قهرمان زندگیت در حال مرگ باشه یا هر چیزی شبیه این. مخاطبای رمانهایی با برگ کاهی خیلی خودخواهتر از این حرفان که به بدبختیهای شخصی باقی آدما گوش بدن. از درد و بلای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی هم که چیزی برای گفتن نیست. اگر بگم که چقدر همه چیز افتضاحه چیز جدیدی نگفتم، هر چه ادبیات میتونه بگه رو چشم به صراحت و روشنی میبینه. صدا و سیما چیزی برای پنهان کردن نداره و قیافهها داد میزنن همه چیز خرابه. وضعیت اجتماع انقدر خرابه که کسی دلش نمیخواد در موردش حرف بزنه. در ثانی، همونطور که اولش گفتم، انقدر دنبال جوابای ساده میگردیم که حوصلهی رو به رو شدن با عمق فاجعه رو نداریم؛ در عین حال دلمون نمیخواد آینهای که میگه خیلی تنبلتر از اونی هستیم که چیزی رو درست کنیم رو باور کنیم، برای همینم وقتمون رو با خوندن کارای فوکو و مارکوزه و هایک و چند تا اسم اجقوجق دیگه تلف میکنیم که هم بتونیم به خودمون بگیم روشنفکر و نو اندیش و هم از خودمون در مقابل رو به رو شدن با واقعیتهای اجتماعی محافظت کنیم. واقعیتهایی مثل این که بیش از حد با خیلی از چیزا کنار اومدیم و به عنوان نسلی که از اول تو این اوضاع رشد کرده هیچ تصوری از جوامع انسانی واقعی نداریم به جز اون چیزی که اینستگرام و یوتیوب بهمون نشون داده. شاید خیلیهامون متوجه نشدیم که تمامیت خواهی ایدئولوژی حاکم چقدر روی زندگی شخصیمون و حتی رفتارمون توی خونه با خانوادهمون تاثیر گذاشته، جوری که انگار به عنوان بخشی از این اتمسفر، حتی شکل اعتراض و خیر سرمون در دایرهی حقیقت زیستمون هم بخشی از پیکرهی نظامه. نفس عمیق... ها!؟ چرا داستان جدیدی ننوشتم؟ چون انقدر درگیر زندگی کردن و بخشی از یک داستان بودن بودم که وقت نداشتم داستان یک شخصیت خیالی رو تصور کنم. شاید این چند جملهی قبل از نتیجه خلط مطلب به حساب بیاد، اما درگیر شدن با زندگی و وجود آدما، آرزوها، علایق، سلایق، طرز فکر و اون عادتهای مسخرهشون، باعث میشه انقدر توی وضعیتهای مختلف از چند جهت مختلف فرو برم که با خودم بگم فاک! ای کاش میشد همه چی از اول!
این جواب سوال اون پسر بود. وقتی با اون صدای نافذ، خیلی محترمانه اما با تشویش، از بین جمعیت و سر و صدا ازم پرسید "چرا داستان جدیدی ننوشتید؟"، یه نفس عمیق کشیدم و گفتم وقتی خدایان در میان مخلوقات خودشون قدم میزنن، به صلیب کشیده میشن.
یاد من میماند
نگاه کردن
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago