آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم‌ِ پاکش می‌زدند

#مولانا

رتبه می‌خواهی چو خورشید از خلایق دور باش
سایه از همراهی مردم به خاک افتاده است

#صائب_تبریزی

حَسن ز بصره، بلال از حبش، صُهیب از روم
ز خاکِ مکّه ابوجهل، این چه بوالعجبی است

#حافظ

ای برادر تو همه اندیشه‌ای
مابقی تو استخوان و ریشه‌ای

#مولانا

غیرتش غیر در جهان نگذاشت
لاجرم عین جمله اشیا شد

#عراقی

من بی‌دل و دستارم، در خانهٔ خَمّارم
یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نِه؟

#مولانا

شبی که از غمِ روی تو گریه می‌کردم
تمام رویِ زمین ز آب دیده، تر می‌گشت

#فروغی_بسطامی

کفرِ زلفش رَهِ دین می‌زد و آن سنگین‌ دل
در پِی‌اش مشعلی از چهره برافروخته بود

#حافظ

سال‌ها پیرُویِ مذهبِ رندان کردم
تا به فتویِ خِرَد حرص به زندان کردم

#حافظ

به عین عُجب و تکبّر نگه مکن در خلق
که دوستان خدا ممکن‌اند در اوباش

#سعدی