**بازی با کلمات:

1. دشمن خواب از خواب فرار کرد؛ اما باعث شد به یک خواب طولانی برود.

2. گفت: "صادقم"، اما دروغ‌گو از آب درآمد؛ اسمش را گذاشتند: صادق دروغ‌گو!

3. مهتاب آتشین، شب را روز ساخت.

4. هر جا حرف منافات در میان بود، شیطان مهربان ظاهر می‌شد.

5. او دزد انسانیت بود، چون نمی‌گذاشت فیلم ببینیم.

6. چشم‌هایش را بست تا معجزه خواب را ببیند.

7. دخترک با هر عملی می‌خندید؛ بله، غم خندان به خانه‌اش آمده بود.

8. رنگ آبی را با یک گل در دریاچه انداخت و دریای گلابی را ساخت.

9. موضوعی را می‌دانست و بلند گفت: "من می‌دانم!" اولین فریب دانستن را نوش جان کرد.

10. پیاز می‌خورد و اشک خنثی می‌ریخت.

11. بادی وزید و خرس خوش‌رو زمین افتاد.

12. خانواده‌اش به اداره متوفیان رفتند تا تقدیرنامه زندگی‌اش را بگیرند.

13. آن شب آسمان آن‌قدر پرستاره بود که فکر کردم یک شب آفتابی است.

14. چراغ تاریکی، زیر سایه روشنی‌اش را از دست داده بود.

15. با شنیدن سخنانش، بغلاوه‌ای تلخ به معده‌ام سرازیر شد.

16. چشمانش را بست و دوباره اسیر تاریکی شد.

17. شب شد، لباس آرامش را پوشید و خوابید.

18. موش ناقلا، بخاطر خوردن کیک خود را موش کور ساخت؛ گاهی هم به موش مردگی می‌زد.

19. دختر اجنبی دنبال خانه‌اش، همه جا را ترک کرد.

20. رویای غمگین دروازه خواب‌هایش را تک‌تک زد اما کسی باز نکرد.**#ثنا_غنی‌زاده

ادب‌سرا|Adabdsara

#نامه‌ای_به_هم‌راز_خیال شاهین صحرایم، نمی‌دانم نامه‌هایم را می‌خوانی یا نه، اصلاً نمی‌دانم دوست داری برایت نامه بنویسم یا خیر. اما این را بدان که من می‌خواهم، من دوست دارم. چون با نوشتن این نامه‌ها، تنهایی مثل زنبوری که خانه‌اش به آتش کشیده شده، از من زدوده…

همسایگی جمع اهل قلم...! ?*?*

?@YAGHMAGAR_001 یــغــمـاگــر??

?@nawisnda_sg قَـــــقـــنـوس??

?@atvjz هـزار سـخن نـاگـفته??

?@FIoRenDa فـلـورینـدا??

?@Yanliz6 نــهــان??

?@myromans12 واژه های دریـا??

?@Paar_waz پَـــــــرواز??

?@Parneyan123 سفر درعـالمِ خـیال??

?@gol_barg گــلــبــرگ??

?@eternalm7 اتـرنــالـم??

?@KOTAH_MINAVESAM کوتاه مینویسم،عمیق بخوان??

?@nawisnda_arvand آرونــد|بــانــوامــیـری??

?@kahkashan_dastan کهکشان داستان ??**

**وز آن روزی که پا در دنیا نهاد
نوشته شد بر جبینش رسم جهاد

رهبر یک حزب بود، اما چطور
رها کرد اَحرام و بَرخاست ضد جلاد

در میان آن همه سرباز شجاع
یکه‌تن ماند با قوم عاد

یهود بزدل، چون‌که می‌ترسید ز او
خواست با تانک و بمب، او را بَرَد برباد

غافل که شیر مرد خدا تنها نیست
لشکر الله بسته با او پیمان اتحاد

دست راستش شکست و برباد رفت
با دست چپ حمله آغاز کرد و شتافت

این میان، انگشت سبابه‌اش پرید
خون در دست مبارکش جا گزید

کوادکوپتر وارد میدان شد
مرد شجاع، اندکی بی‌حال شد

با دست چپ و انگشت نداشته
کوپتر را زمین زد، با روی پوشیده

آخر آن بزدلان تاب نیاوردند
با بمب حمله کردند و از آن‌جا جستند

روز دگر که آمدند در محل جنگ
یحی سنوار را دیدند، نشسته بر اورنگ

حتی یهود از غمش نالان و پریشان گشت
بخاطر مرگ بزرگ‌مرد؛ رسوا و ناتوان گشت

باید خیلی پیش‌تر این را منتشر می‌کردم، اما فراموشی سد راهم شد و مرا بازداشت. با این حال، ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.**#ثنا_غنی‌زاده

@nawisnda_sg

درد برای همه یکسان تقسیم شده است، یکی یک‌باره می‌چشد دیگری به تدریج!#ثنا_غنی‌زاده
@nawisnda_sg

**َ

ستا سترگو زما زندگی جانانه
چگونه وصف تو گویم زما گرانه

پشتو ندانم ولی ثنای تو خواهم گفت
نگارا، زما یارا او دلبر من و عزیزتر ز جانه

زه پشتو نپوهیژم ولی ستا یاری غوارم
من پیرو و شاگردت بمانم او نگار جانه**#ثنا_غنی‌زاده@nawisnda_sg

با رفتنش مرا بیچاره و بی‌آشنا کرد

با رفتنش مرا بیچاره و بی‌آشنا کرد

چه گویم ای یاران ز هجر نارفیقم