?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
هل بده تا نیفتم
همیشه قبل از انجام هر کار جدیدی آنقدر نگران و مضطرب میشوم که تصور میکنم قادر به انجام آن کار نیستم.
اما بارها به من ثابت شده که با شروع کار همهی آن نگرانیای که داشتم کم کم محو میشود و تازه خود واقعیام را میبینم که دارد همچو جوانهای سر به زیر رخ مینماید.
زمانی که خودمان را دستکم میگیریم باید بارها تصویر همان لحظهای که توانستیم کاری را انجام دهیم را به خودمان یادآوری کنیم. با همان حس پیروزی و خوشحالیای که تمام صورتمان را روشن
میکند.
ما آدمها گاهی نیاز به هل دادن داریم تا دیگر از کارهایی که باعث رشدمان میشوند فرار نکنیم.
اگر کسی را در زندگی داریم که نقش حامی یا هلدهنده را برایمان ایفا میکند یعنی خوشبختیم.
✍? زهرا صلحدار
شده از خواندن یک متن تبلیغاتی شگفتزده شوید و آرزو کنید کاش من نوشته بودمش؟
نوشتن جملههای هیپنوتیزمی قوانینی دارد که آموختنشان سخت نیست.
میتوانید با دانستن این قوانین برای کسب و کارتان جملههای ترغیبکننده بنویسید.
دوشنبه ساعت ۸ شب قرار است از همین قوانین حرف بزنیم.
برای ثبتنام رایگان در این وبینار میتوانید از طریق لینک زیر اقدام کنید.
نکات فنی: لطفن ده دقیقه قبل از شروع وبینار وارد پنل ایسمینار خودتان شوید و از طریق لینکی که در اختیارتان گذاشته میشود، در وبینار شرکت کنید.
علم من هنوز تشنهی دانستنه
گالیله گفت: شاگرد خصوصی دارم، زیاد از حد هم دارم، طوری که دیگه وقتی برای تحقیقات خودم باقی نمیمونه. همش یاد میدم و یاد میدم، پس کی میتونم یاد بگیرم؟
حیف که من مثل آقایون استادان فلسفه عقل کل نیستم. من نادانم، هیچی بلد نیستم، پس مجبورم سوراخ سمبههای معلوماتو بگیرمو رفو کنم.
آقا، علم من هنوز تشنهی دانستنه! دربارهی مهمترین مسائل هنوز چیزی جز یه سری فرضیه تو دستمون نیست و اگه ما اونا رو اثبات نکنیم پس کی بکنه؟ *
همیشه آدمهایی که علم بیشتری دارند میگویند چیزی نمیدانند و میخواهند بیشتر بدانند اما کسانی که تنها یک کتاب خواندند مدام قمپز در میکنند و میگویند بلدم بلدم.
به نظرم هر چه بیشتر سراغ آگاهی و کسب دانش میرویم بیشتر میفهمیم قطرهای ناچیز از این دریای بینهایت هستیم و باید آنقدر تلاش کنیم که یک قطرهمان را به دو قطره سپس به سه و بیشتر برسانیم. چون یادگیری هیچگاه تمامی ندارد و تا بینهایت ادامه مییابد.
پس چقدر ما خوشبختیم.
✍? زهرا صلحدار
سر شلوغی با کلاسیست؟
از بچگی دلم میخواست سرشلوغ باشم. تصور میکردم سرشلوغی کلاس دارد و حس بزرگ بودن به آدم دست میدهد.
اعتراف میکنم تا چند سال پیش هم دلم میخواست شبیه همان دوستی که هر وقت پیام میدادم و میگفتم همدیگر را ببینم در جواب میگفت وقت ندارم، من هم آنقدر سرم شلوغ باشد که به همه بگویم وقت ندارم و حس غرورش تمام وجودم را اکلیلی کند.
روزهایی رسید که واقعن از شدت کار چنان فشار و استرسی قلبم را پر میکرد که با خود میگفتم سرشلوغی نه تنها باکلاسی نیست بلکه سرشار از خستگی و گاه درماندگیست.
تنها زمانی میتوانی سر شلوغی را تحمل کنی که کارت، کار موردعلاقهات باشد وگرنه انگار میان قفسی اسیر شدهای که خروج از آن آسان نیست.
هر روز باید کاری را انجام دهی که لذتی از آن نمیبری و این سرشلوغی خود شکنجه است.
حیف که این روزها آدمها برای اینکه زنده بمانند شکنجهگر خویش شدهاند و چارهای ندارند.
زمانی که کار موردعلاقهات را انجام دهی هر شب خستگی شیرینت را با خود به رختخواب میبری و میخوابی که صبح به عشق آن کار برخیزی. حاضری سختیهایش را تحمل کنی اما ادامهدهندهی مسیری باشی که با تمام قلبت دوستش داری.
✍? زهرا صلحدار
آن یا این؟
خودت انتخاب میکنی
آن زمستان یخزده را گذراندم تا به این بهار دلکش برسم. آن غم بزرگ را گذراندم تا به این شادی جانافزا برسم.
آن تمرینهای سخت را با استمرار انجام دادم تا به این رشد و نظم در نوشتن برسم.
آن کتابهای سختخوان را با مشقت خواندم تا به این لذت در خواندن برسم.
آن دوستیهای ناکوک را کنار گذاشتم تا به رفاقتهای ناب برسم.
آن طوفانهای سهمگین را در زندگی گذراندم تا به این نسیمهای نوازشگر رسیدم.
آن پایهها را ساختم تا بتوانم در مهارتم به تخصص برسم.
آن پلهها را طی کردم تا به این تجربیات ارزنده برسم.
همچنان آنها را خواهم گذراند تا به اینها برسم.
این و آن را خودمان تعیین میکنیم، مهم این است اولویتمان چه باشد.
✍? زهرا صلحدار
کاش زودتر میدانستم
خوب بلد بود وانمود کند. تا مرا میدید لبخندش کش میآمد. همیشه میگفت وقتی خورشید وسط آسمون باشه انرژیم در بالاترین سطحشه.
هر وقت با هم بودیم از خنده رودهبر میشدیم اما همیشه خندههای او بیشتر و عمیقتر بود.
رفاقتمان سالدار شده بود. با هیچکسی جز او راحت نبودم. سفرهی دلم همیشه پیش او باز بود. خودم هم نمیفهمیدم چرا حرفهای به جا مانده در اعماق دلم را هم برایش تعریف میکردم.
برعکس او، من همیشه جدی و میانهرو بودم. گاهی به اینکه آدم شادی است رشک میورزیدم.
با او گشتن باعث شده بود اندکی تغییر کنم و زندگی را ساده بگیرم. یک روز وقتی به دیدنش رفتم قیافهی گلگونش را دیدم. شبیه همیشه نبود.
پوزشخواهانه به چشمانم نگریست و گفت: دیگه نمیتونم تحمل کنم. فکر میکردم بعد از این همه سال بتونم بهش عادت کنم. اما دیگه نمیشه.
چشمانم مات و مبهوت منتظر بود تا بگوید چه اتفاقی افتاده.
سرش را زیر گرفت و در حالی که با انگشتانش بازی میکرد گفت: باید تغییر جنسیت بدم. نمیخواستم بپذیرم ولی خیلی دارم اذیت میشم.
محکم کوبیدم روی دستش و گفتم: شوخی میکنی دیگه؟
نخندید. حتا یک لبخند کوچک. فهمیدم جدیترین تصمیم زندگیاش را گرفته است.
✍? زهرا صلحدار
چیزهای زیادی هست که باید بدانم.
کتابهای زیادی هست که باید بخوانم.
اهداف زیادی هست که باید برایشان تلاش کنم.
داستانهای زیادی هست که باید بنویسم.
آدمهای زیادی هستند که باید بشناسم.
رویاهای زیادی هست که باید ببافم.
سفرهای زیادی هست که باید بروم.
کارهای زیادی هست که باید تجربه کنم.
میخواهم تا میتوانم تلاش کنم، زندگی کنم و شاد و ماجراجو باشم.
✍? زهرا صلحدار
هما جان احمدی طباطبایی قراره از شنبه تا چهارشنبه کلی نکتهی کاربردی توی وبینارهاشون بهمون یاد بدن. از دستش ندین❤️✨
زبان شخصیتها را بشناس
گفت: باید چشم و گوشت را تیز کنی وگرنه نویسندهی خوبی نمیشوی.
گفتم: همیشه حواسم پرت افکارم است و تا گوش تیز میکنم چشمانم پی چیز دیگری میرود.
گفت: فکر میکنی به همین آسانیست؟ نه جانم، باید دل بدهی، جان بگذاری.
گفتم: پس بگویید که باید بروم بمیرم دیگر.
گفت: نگران نباش، نمیمیری. دست از نوشتن بکش و ...
گفتم: اگر دست از نوشتن بکشم نویسندهی خوبی میشوم؟ واقعن این را شما میگویید؟
گفت: عجولی دیگر. نمیگذاری کلامم منعقد شود بعد جواب بدهی. اولن اینکه شنونده بودن را تمرین کن. این یکی از اصلهای مهم در نوشتن جزییات است.
وارد بازار شو. در پارک قدم بزن. اگر فرصتی فراهم شد با عدهای همکلام شو. یک جمله بگو اما طوری که باعث شود آدم به حرف آید و نتواند زبانش را نگه دارد. ناگهان حس کند میتواند با تو درددل کند.
گاهی نیاز نیست زیاد حرف بزنی. تو با همدلی هم میتوانی اعتماد بسازی.
مدتی این کار را انجام بده بعد دوباره میزان نوشتنت را بیشتر کن. حتمن فرقش را خواهی دید.
گفتم: یعنی برای اینکه بتوانم زبان شخصیتهای مختلف را بسازم همین کافیست؟
گفت: کافی نیست اما شروع خوبی است. برای اینکه بتوانی باورپذیرتر بنویسی نیاز است خودت هم لحنها و زبان آدمها را بشنوی. در کنارش هم نمونههای خوب بخوانی تا تقویت شود.
✍? زهرا صلحدار
زرد، سبز یا قرمز؟
- کجا بودم؟
+ فراموش کردی؟
- اینجا وسط زندگی ایستاده بودی که ناگهان...
+ که ناگهان چی؟
- صبر کن بذار ببینم چی شد.
+ فیلمو عقب نزن. حدس بزن.
- ناگهان چراغ سبز شد.
+ خب؟
- شایدم قرمز. نمیدونم.
+ میشه زرد بمونه؟
ـ نه زرد خیلی کوتاهه. چند ثانیه فقط.
+ ولی من باید درست تصمیم بگیرم.
من دلم میخواد مدتی توی چراغ زرد بمونم تا بفهمم چه گلی دارم سر زندگیم میزنم...
✍? زهرا صلحدار
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago