?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 4 weeks ago
00:00
لایق تو کسی نیست؛
جز آنکه:
تو را انتخاب میکند نه امتحان،
تو را نگاه میکند نه اینکه ببیند،
تو را حس کند نه اینکه لمست کند،
تو را بسازد نه اینکه بسوزاند،
تو را بیاراید نه اینکه بیازارد،
تو را بخنداند نه اینکه برنجاند،
و تو را دوست بدارد و دوست بدارد.
اینهارا از ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﯿﺪ
ﺗﺎ ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ:
۱ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
۲ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
۳ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪ .
۴ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
۵ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
۶ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮﺍﺕ ﻣﺨﺮﺏ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ .
٧- شخصی که بی حرمتی برایش تفریح است.
خياط هم در كوزه افتاد
در روزگار قديم در شهر ري خياطي بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتي كسي ميمرد و او را به گورستان مي بردند از جلوي دكان خياط مي گذشتند .
يك روز خياط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه اي به ديوار آويزان كرد و يك مشت سنگ ريزه پهلوي آن گذاشت .
هر وقت از جلوي دكانش جنازه اي را به گورستان مي بردند يك سنگ داخل كوزه مي انداخت و آخر ماه كوزه را خالي مي كرد و سنگها را مي شمرد .
كم كم بقيه دوستانش اين موضوع را فهميدند و برايشان يك سرگرمي شده بود و هر وقت خياط را مي ديدند از او مي پرسيدند چه خبر ؟ خياط مي گفت امروزسه نفر تو كوزه افتادند .
روزها گذشت و خياط هم مرد . يك روز مردي كه از فوت خياط اطلاعي نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته يافت . ازهمسايگان پرسيد : خياط كجاست ؟
همسايه به او گفت : خياط هم در كوزه افتاد .
و اين حرف ضرب المثل شده و وقتي كسي به يك بلائي دچار مي شود كه پيش از آن درباره حرف مي زده ، مي گويند :” خياط در كوزه افتاد ” .
به موسی وحی رسید که آیا می دانی چرا احمق را روزی می دهیم؟
عرض کرد: نه پروردگار من
خطاب آمد:برای آنکه عاقل بداند،
طلب روزی
به حیله و تدبیر نیست
https://t.me/ghoranesoti
هر کسی در این زندگی
با کیفیتی متفاوت
ضربان زندگیاش میتپد
در این تپیدن
مشکلات ضربه های محکم میزنند
اگر مشکلی تو را در هم میکوبد
بگذار بکوبد
ضربه ها ضربان زندگی هستند
ضربان زندگی با ضربه ها زنده است
خوابی که تو در آن فرو رفته ای
با ضرباهنگ پی در پی زندگی
بیدار خواهی شد
.
اگه درکش کردی
بچه خمیره خدا کریمه
تاجری بود عقیم، هرچه زن می گرفت بچه دار نمی شد و زنها را روی اصل نزاییدن با زور طلاق می داد، بعد از اینکه چند زن گرفت و طلاق داد، دختری را عقد کرد.
این دختر مادری داشت آتشپاره و خیلی زرنگ، دختر که به خانه تاجر رفت یک هفته بعد از آن مادرش قدری خمیر درست کرد و روی شکم دخترش گذاشت و رویش پوست کشید و به دختر گفت:« هروقت که تاجر به خانه آمد به او بگو من بچه دار هستم.»
دختر گفت:« مادرجان، من که بچه ندارم، تو قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای، من چطور بگویم بچه دارم؟»
مادرگفت:« نترس بچه خمیره، خدا کریمه» و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد.!
تاجر که شب به خانه آمد، عیالش با شرم و حیا و با حالتی ترسان گفت:« تاجر باشی سلامت باشد، من بچه دارم.»
تاجر از این خبر خیلی شاد شد، مادر دختر هم در هر پانزده روز مقداری به خمیر اضافه می کرد و روی آن را با پوست دایره می پوشاند.!
به این ترتیب نه ماه و نه روز تمام شد و وقت فارغ شدن دختر رسید.!
مادر آمد پیش دخترش ماند و به تاجر گفت:« در خانواده ما رسم است بچه را خودمان می گیریم و ماما نمی آوریم تا حمام ده روز بچه را به پدرش نشان نمی دهیم.» تاجر قبول کرد.
مادر دختر را خواباند و خمیر را از شکم او باز کرد و به شکل بچه درست کرد و پهلوی دختر خواباند، دختر مرتب گریه می کرد و می گفت: بعد از تمام شدن این ده روز به تاجر چه خواهیم گفت؟»
مادرش او را دلداری می داد و می گفت:
« غصه نخور، بچه خمیره، خدا کریمه.» تا ده روز تمام شد.
مادر دخترش را با بچه برداشت برد حمام، جلوی در حمام سگی آمد خمیر را در دهان گرفت و فرار کرد.!
در همان لحظه مادر هم سر رسید، دید که بچه خمیر را سگ می برد، داد و فریاد راه انداخت و از مردم استمداد طلبید و گفت:« نگذارید سگ بچه دخترم را ببرد.»
مردم ریختند دیدند سگ بچه ای گریان را می برد.!
سگ را گیر آوردند و بچه را از سگ گرفتند و به مادرش دادند و دختر هم دید پستانهایش شیر آمده، مادر دختر گفت: « دخترم ،هی به تو می گفتم غصه نخور بچه خمیره، خدا کریمه و تو باور نمی کردی.»
مادر دختر بچه را در حمام شستشو دادند و به خانه تاجر که انتظار آمدن آنها را می کشید بردند، تا رسیدند بچه را بغلش دادند و تاجر هم خیلی شاد و مسرور شد
@samad
شبیه کسایی که بهت آسیب زدن نشو،
شبیه کسایی شو که بهت کمک کردن بهتر بشی...
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 4 weeks ago