دکتر بهم گفته توی آلودگی هوا اگر از جونت سیر شدی می‌تونی بری خیابون بعد اون وقت کارهای من همیشه توی روزایی اتفاق می‌افته که هوا در آلوده‌ترین حالت ممکنشه.

شب‌هایی که تا صبح نمی‌خوابم برام متفاوته روز جدید برام آغاز نمی‌شه انگار که به شب قبل همچنان متصلم.

اما همان یاد کردن از این چیزها بس نیست. باید یاد بسیار شب‌های عشق که هیچ یک به دیگری مانند نبوده باشد در سر داشته باشی. باید در کنار محتضران و بالین مردگان در اتاقی که پنجره های آن باز بوده و آوایی گاه گاه از بیرون در آن راه می‌یافته نشسته بوده باشی، و این هم بس نیست که سرت از یادگر انبار باشد. باید چون یادها بسیار شد بتوانی آن‌ها را فراموش کنی و باید آن صبر جمیل را داشته باشی که در انتظار بازگشتن آنها بنشینی. زیرا یادها خود به کار نمی‌آیند و فقط آن‌گاه که در ما به خون و نگاه و رفتار مبدل می‌شوند، آن‌گاه که دیگر نامی ندارند و از ما جدا نیستند، آن‌وقت است که شاید در ساعتی که بسیار نادر پیش می‌آید، از میان آن‌ها نخستین کلمهٔ شعر برمی‌خیزد.

#word of the day:

Picky person
همون سخت پسند خودمون ✨☀️

عاشق اینم که از گل‌ها عکس بگیرم اینجا بذارم

احترام یه چیز متقابله دوستان، یعنی باید بدستش بیاری

اگر این بار بخوام برم دیدنش یه جعبه گنده شیرینی گاتای ارمنی می‌خرم. حس می‌کنم می‌خوام برم دیدن مامان بزرگ فرنگیم??

مامان بزرگم یه همسایه داشت توی آپارتمانشون که یه خانوم ارمنی نسبتا مسن بود. آخرین باری که نرفته بود ارمنستان و ایران بود کریسمس ما رو دعوت کرد خونشون. مامان بزرگم زنگ زد و من رفتم خونشون تا با هم بریم. یه جعبه شکلات هم سپرد من بخرم تا دست خالی نریم. کلی شیرینی…

مامان بزرگم یه همسایه داشت توی آپارتمانشون که یه خانوم ارمنی نسبتا مسن بود. آخرین باری که نرفته بود ارمنستان و ایران بود کریسمس ما رو دعوت کرد خونشون. مامان بزرگم زنگ زد و من رفتم خونشون تا با هم بریم. یه جعبه شکلات هم سپرد من بخرم تا دست خالی نریم. کلی شیرینی های خوشمزه خوردیم برامون قهوه درست کرد و از ما قول گرفت که نوروز بیاد خونه مامان بزرگم. یه حال عجیبی داشت انگار که مهم نبود چه مراسمیه فقط دور هم می‌خندیدیم.

استاده پنج مدل سؤال طرح کرده که بچه‌ها نتونن تقلب کنن. من از همون روز اول که گفت اسمم فروغه فهمیدم قراره نور رو وجودمون بکشه بیرون ولی کسی باورم نکرد?