با ینگجه

Description
کانال «با ینگجه» با هدف اطلاع‌رسانی رویدادهای روستای ینگجه برای ینگجه‌ای‌های مقیم شهرهای کشور ایجاد شده است.

?ارتباط با ما:
@Mostafa_shooshtari

?احراز هویت کانال در سامانه وزارت ارشاد:
http://t.me/itdmcbot?start=yengejeh
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

6 months, 2 weeks ago

▪️انا لله و انا الیه راجعون▪️ با نهایت تاسف و تاثر درگذشت مرحومه مغفوره بانو كربلايی فاطمه بيگم موسوی (همسر مرحوم محمد هاشم شوشتری) را به اطلاع دوستان، آشنایان و همولایتی‌های عزیز می‌رساند. مراسم تشییع و خاکسپاری آن مرحومه فردا شنبه يكم دی ماه ساعت ١٠ صبح…

6 months, 2 weeks ago

?ادامه داستان?
مرادقلی که در ظلمات داخل سوم هیچ چیزی را نمی‌توانست ببیند، مدام دندان‌قروچه می‌کرد و در دل می‌گفت: «چه غلطی کردم اومدم خونه این پیرزن! الحق که به هیچکی باج نمیده!» کورمال کورمال داشت دنبال چوبی و چماقی می‌گشت که اگر پیرزن داخل آمد کارش را یکسره کند. دودلی عجیبی به جانش افتاده بود. «اگه پیرزن فهمیده پس چرا نمیاد توی سوم؟ شایدم نفهمیده و داره کار دیگه‌ای می‌کنه.» گل‌بانو به داخل خانه برگشت و از زیر تشکچه‌های گوشه اتاق، تفنگ برنوی پدرش را بیرون آورد. همین‌طور که پارچه دورش را باز می‌کرد، سریع در ذهنش گذر کرد که این پارچه را مادرش از بازار قوچان برای جهازش خریده بود. تفنگ را که دید این بار ذهنش سمت پدرش رفت که در ایام شباب به او یاد داده بود چطور تفنگ دست بگیرد و شلیک کند. همیشه می‌گفت این تفنگ ره‌آورد سفرش به شوروی است و از بازار مکاره عشق‌آباد خریده. چهره پدرش جلوی چشمش آمد که پیشانی‌اش را می‌بوسید و می‌گفت: «دخترجان، من که پسری ندارم. لااقل تو همیشه جسور باش و نذار اسم پدرت از زبونا بیفته». گل‌بانو تفنگ را که آماده کرد، آن را عصا کرد و برخاست. آرام آرام به سمت حیاط رفت. مرادقلی حالا دیگر هم سکوت و هم تاریکی آزارش می‌داد. تا از جا بلند شد که به انتهای سوم برسد و چیزی برای حمله به پیرزن پیدا کند، سرش محکم به سقف کوتاه سوم خورد و یک تکه سنگ از سقف کنده شد و درست افتاد روی پنچه پایش. صدای خورد شدن استخوان پایش را شنید. از شدت درد، فقط دندان‌هایش را ‌فشرد و ناله‌هایش را قورت داد. به زمین و زمان و به پیرزن لعنت می‌فرستاد. «پیرزنِ بی‌خیر! لعنت به تو که مث جغدا شبا بیداری...». تفنگ سنگین بود و گل‌بانو گردسوز را جلوی در اتاق گذاشت. آرام به سمت سوم حرکت کرد. از دهانه سوم فقط تاریکی می‌بارید، انگاری که بالاتر از سیاهی هم رنگی باشد! دوباره حرف‌های عمه در ذهنش هم خورد. «گل‌بانو! سوم جن داره و نباید هیچ‌وقت نزدیکش بشی!» مرادقلی دل‌آشوبه‌ای گرفته بود که حد نداشت. صدای خش‌خشی از بیرون سوم می‌آمد ولی نمی‌دانست از پیرزن است یا نه. گل‌بانو همین‌طور که نزدیک‌تر می‌شد، ترسش از جن‌های سوم بر نترسی‌اش از دزد غلبه می‌کرد. ولی یادش هم نمی‌آمد به کسی باج داده باشد. اگر دزد از این‌جا موفق درمی‌آمد برایش خیلی اُفت داشت. مرادقلی بالاخره در آن تاریکی به تخته چوبی برخورد که عمود شده بود. زمین و زمان نمی‌خواست به او باج بدهد. چوب در جایش محکم بود و دست مرادقلی را نمی‌گرفت. «لعنتی... فقط بدونم این چوب چرا تکون نمی‌خوره... اون از شغالا که همین امشب زوزه نکشیدن رو یاد گرفتن، اینم از سقف این سوم لعنتی که پنجه پامو داغون کرد... حالا هم تو چوبِ کوفتی انگار تو زمین ریشه گرفتی...» زور بیش‌تری زد و چوب از جا کنده شد. ناگهان سقف سوم فروریخت و مرادقلی نعره‌ای بلند کشید. خروارها خاک نصیبش شد.
گل‌بانو که برای اولین بار در عمرش به دهانه سوم رسیده و آماده بلعیده‌شدن بود با صدای مهیب ریزش سوم و نعره بلند مرادقلی، نقش بر زمین شد و قلبش در دم ایستاد. دم آخری فقط در ذهنش می‌آمد که عمه همیشه می‌گفت «گل‌بانو! سوم جن داره و نباید هیچ‌وقت نزدیکش بشی!»

پی‌نوشت‌ها:
۱.     در شمال خراسان اصطلاحاً به گیاه یا علفی که بیش از حد رشد کرده باشد می‌گویند «خَر» شده.
۲.     سوم یا سُنب؛ کنده‌های تونل‌مانندی که در روستاهای کوهستانی مشاهده می‌شود. سوم‌ها معمولا مانند تونلی در دل کوه یا تپه به صورت افقی در قدیم‌الایام با ابزارهای ابتدایی مثل بیل و کلنگ کنده می‌شدند و روستاییان از فضای داخل آن به عنوان آغل برای نگه‌داری احشام استفاده می‌کردند. ویژگی بارز این سوم‌ها این بود که در ایام زمستان، گرم و در ایام تابستان، خنک بودند.
۳.     قسمتی از خانه‌های روستایی که محل نگه‌داری گندم و جو و دیگر خوراکی‌ها برای ماندگاری بیش‌تر است.

@yengejeh | باینگجه

6 months, 2 weeks ago

?**دروند یکم

? "سوم"
نویسنده: مصطفی شوشتری

نیمه‌های شب، صدای زوزه شغال‌ها که از دم‌دم‌های غروب شروع شده بود، اوج می‌گرفت و خبر از سلطنت‌شان در پیرامون روستا و مزارع و نیزارها می‌داد. این پیام را گله گرازهای وحشی که لابه‌لای صخره‌های تپه مشرف به روستا کُلُنی تشکیل داده بودند، به خوبی می‌گرفتند و می‌دانستند اگر به‌هم‌چسبیده یک‌جا جمع شوند، شغال‌ها و کفتارها جرات نزدیک شدن به تپه را ندارند. سگ‌های روستا هم خبر داشتند شغال‌ها جربزه ورود به روستا را ندارند. پس سر کوچه‌ها در کمال آرامش استراحت می‌کردند. با این همه وقتی زوزه‌ شغال‌ها قطع می‌شد، تلفیق سکوت و سیاهی شب، ترس و دلهره را به دل هر انسانی می‌انداخت. مرادقلی ولی برایش فرقی نداشت. آن‌قدر از کودکی با پدرش و از ۱۵ سالگی تنها و شبانه برای آبیاری زمین مردم به دشت رفته بود که هم به سکوت و هم به تاریکی عادت کرده بود. البته ترجیح می‌داد شغال‌ها هم‌چنان زوزه بکشند تا بتواند کارش را پیش ببرد. نزدیک دیوار کاهگلی خانه پیرزن که رسید، سرش کمی گیج رفت. از بچگی هروقت می‌خواست کار اشتباهی انجام بدهد، سرگیجه می‌گرفت. لُنگ همه‌کاره‌اش را به صورت بست و دست‌هایش را به سنگی که از لابه‌لای کاهگل‌ها بالا زده بود قلاب کرد. تا خواست خودش را بالا بکشد سنگ رها شد و مقداری کلوخ بر سر و رویش ریخت. چند ثانیه‌ای بی‌حرکت ایستاد و دوروبر را خوب پایید که کسی از صدای ریختن کلوخ‌ها بیدار نشده باشد. خبری نبود و دوباره به تلاشش ادامه داد. آن طرف دیوار که رسید حیاط بزرگ خانه پیرزن جلوی رویش بود. روی علف‌های گوشه حیاط که بعد از مرگ حشمت‌الله کسی نبود که آن‌ها را بزند و خَر(۱) شده بودند، فرود آمد و بوی تند علف‌ها به مشامش رسید. از آن بوهایی که موقع درو کردن یونجه‌های زمین مردم همیشه حس می‌کرد. افکارش را جمع کرد. چشم‌هایش را ریز کرد تا بتواند دوروبرش را خوب ببیند. باید از کنار سوم(۲) می‌گذشت تا به کندوخانه(۳) برسد و انبانش را پر کند.
گل‌بانو با حساب و کتاب خودش ۸۳ ساله بود و گرچه ۲۰ سالی می‌شد که بی‌شوهر شده بود ولی همه مردم روستا می‌دانستند گل‌بانو بدون حشمت‌الله هم برای خودش مردی است. آن‌قدر مغرور، حواس‌جمع و تندزبان بود که هیچ‌کس به مخیله‌اش هم نمی‌رسید بخواهد چیزی از او کم کند یا ضربه‌ای به او بزند. آخر پدرش کدخدا و تنها حاجی روستا بود و پیرزن در تمام عمرش به اینها و این که بابایش و بابای بابایش هم بزرگ‌زاده بودند و سواد داشتند می‌نازید و پیش زن‌های روستا خودش را تافته جدابافته می‌دانست. پیرزن البته از نقطه‌ضعف خودش خبر داشت ولی در تمام عمرش به ‌هیچ‌کس حتی حشمت‌الله رو نکرده بود. همان اول کاری از صدای ریختن سنگ و کلوخ دیوار، فهمید که کار، کار سگ و سمور و گربه نیست. خودش را به لب پنجره رساند و دید که یکی از دیوار پرید و روی علف‌های گوشه حیاط فرود آمد. گرچه پاهایش کم‌جان و زانوانش کم‌رمق شده بود ولی چشم‌هایش مثل دوران جوانی کار می‌کرد. یادش نمی‌آید ترس از تنهایی و سکوت و تاریکی تا حالا آزارش داده باشد. مخصوصاً که ۲۰ سال هم به همین تنهایی عادت کرده و تمام عمرش در همین خانه پدری سپری شده بود. ولی تنها یک نقطه ضعف داشت که از کودکی ولش نمی‌کرد. نقطه‌ضعفی که از خاطره عمه‌اش شروع شد. وقتی که در همین حیاط، یک روز عمه‌ تعریف کرده بود که اوایل نوجوانی، وقتی وارد سوم تاریک شده تا به گوسفندها آب و یونجه بدهد، انگار یکی ضربه محکمی به سینه‌اش زده و او همان‌جا غش کرده. وقتی که بعد ساعتی از سوم بیرون آمده دیده سینه و دست و پایش کبود شده. بینوا تا یک ماه زبانش بند آمده بود و همه می‌گفتند جنی شده. عمه می‌گفت از آخر از آب چشمه بابالنگر شفا گرفته. گل‌بانو یادش می‌آید که ایام کودکی هروقت کار بدی می‌کرد عمه با چشم‌غره می‌گفت: «میندازمت تو سوم ها!!» بزرگ‌تر که شد، باز هم عمه همیشه با جدیت می‌گفت: «گل‌بانو! سوم جن داره و نباید هیچ‌وقت نزدیکش بشی!» گل‌بانو حساب کرده بود که ۷۵ سال هست که هیچ‌وقت وارد سوم نشده. مخصوصاً بعد مرگ حشمت‌الله که اصلاً راهش را کج می‌کرد و به سوم نزدیک هم نمی‌شد. گل‌بانو حالا مطمئن شده بود غریبه‌ای وارد حیاط شده. چراغ گردسوز را روشن کرد و از اتاقش بیرون آمد.
مرادقلی که آهسته آهسته داشت خودش را به کندوخانه می‌رساند، نزدیک سوم، نور گردسوز پیرزن چشمش را گرفت. دهانه تاریک سوم مثل دهان نهنگی انتظارش را می‌کشید و راهی جز این نداشت که وارد سوم شود. پیرزن تا پرده جلوی در را کنار زد، از دزد خبری نبود. شصتش خبردار شد که دزد فقط می‌تواند داخل سوم رفته باشد. دوگانگی ترس از سوم و نترسیدن از دزد به جانش افتاد. دوباره تمام حرف‌هایی که عمه درباره اجنه داخل سوم گفته بود توی مغزش هم خورد.
?ادامه داستان در پست بعدی?**
@yengejeh | باینگجه

9 months, 2 weeks ago

◾️انا لله و انا الیه راجعون◾️ با نهايت تاثر و تاسف، درگذشت مرحومه مغفوره حاجيه خانم #بتول_سبزی (فرزند مرحوم علی‌اصغر و همسر مرحوم غلامحسن غلامی*گرگان) را به اطلاع آشنایان و همولايتی‌های عزيز می‌رساند. مراسم تشيیع و خاكسپاری اين مادر عزيز چهارشنبه ۴ مهرماه…

9 months, 2 weeks ago

◾️انا لله و انا الیه راجعون◾️

با نهايت تاثر و تاسف، درگذشت مرحومه مغفوره حاجيه خانم #بتول_سبزی (فرزند مرحوم علی‌اصغر و همسر مرحوم غلامحسن غلامی*گرگان) را به اطلاع آشنایان و همولايتی‌های عزيز می‌رساند.
مراسم تشيیع و خاكسپاری اين مادر عزيز چهارشنبه ۴ مهرماه ساعت ۱۴ در آرامستان امام‌زاده عبدالله #گرگان انجام می‌گردد. شادی روحش فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.

@yengejeh | باینگجه

9 months, 3 weeks ago

?آگهی فروش

یک قطعه زمین در حاشیه جاده اسفراین، مجاور خانه سید جواد موسوی تقریباً ۱۴۰ متر با قیمت ۱۸۵ تومان
??صفری 09198892027

@yengejeh

1 year ago

?سلیمان لو قارونچا

سراینده: #غلامحسین_سبزی

سن نن مَنَ دل خوش لوق بِر کاموالو شالچا
من  نن   سَنَ  ایکّه   اَنتِک   قِزِل   قولاق چا
سن تاندورا اُت سال کو فتر مسگسِ بِشسِن
من  آرپایِقَن  ،  بَقدی   و  تالخا   و   یرونچا
سن  یُونگ  اَگِرَن  گل  دوخِیَن  مهر  دوزَلتن
من  زحمتمَ  شاهد   اولان  ،   اُرتاکو  باغچا
داغونگ   داشونو   کَکلِگ   اوتو  اِدّه  معطّر
قاراتِغنگ  اُونگوندَ  آچی  گُول  باغو   غُنچا
اَللردَده    دف    دودادو    توی   آت   بَزَنِقلِ
تاس لارداحنا شواش شواش اون ایکه بَقچا
نار   اَلدَ   و   قان    یردَ  ،     یُزَرلگ   چَلَگندَ
مجمعه  لَ   پُر نقل  و  نبات  باشدا تاواقچا
گِنگ  دنیادا  بیر  کُنجدَ  اوز  گُنگلِمَ  مشغول
گدماق دا  و   گلماق  دا  سلیمانلو   قارونچا

@yengejeh | باینگجه

1 year ago

?نتایج آرا چهاردهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری در روستای #ینگجه:

1⃣محمدباقر قالیباف: ۱۱۹ رای
2⃣سعید جلیلی: ۱۱۵ رای
3⃣مسعود پزشکیان: ۱۰۷ رای
4⃣مصطفی پورمحمدی: ۵ رای
آرای باطله: ۵ رای

@yengejeh | باینگجه

1 year ago

?اطلاعیه

زمان رأی گیری انتخابات ریاست جمهوری در روستای ینگجه و شرکت راهسازی و روستای ماه‌نشین به شرح ذیل می‌باشد:

?از ساعت ۸ تا ۱۰: روستای ینگجه

?از ساعت ۱۰ تا ۱۱: شرکت راهسازی

?از ساعت ۱۱ تا ۱۳: روستای ماه نشین

?از ساعت ۱۳ تا پایان رای‌گیری: روستای ینگجه

?ضمنا محل رأی‌گیری آموزشگاه شهید باب‌الله سبزی می‌باشد.

باتشکر
حجت‌الله پرستار نماینده فرماندار شعبه ۱۲ سرولایت

@yengejeh | باینگجه

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago