همیش از درد می گویی و از حالم خبر داری
از عشقت اشک می ریزم تو آیا چشمِ تر داری

نهالِ آرزو خشکید چمن زرد و دلم نالان
اگر چه زار و نالانم ولی تو گوشِ کر داری

یکی از عشق می نالد یکی در عشق می میرد
تو ای جانِ جهانِ من به دردِ من نظر داری

خدایا خسته ام از خود تو حالم را نمی بینی
که عمری در خفا سوختم از این دردم خبر داری

به چشمم اشک خشکید و از این دوری پریشانم
که بی من در شبی تنها از این خانه سفر داری

#ادیب

دردهاے لعنتـــے در من چــرا پایان نداشت
داستان عشق پایانے به‌جز هجران نداشت

من چشیـدم ســرد و گـــرم روزگار تلـــخ را
زندگــے ڪردم شبیہ آدمے ڪہ جـان نداشت

مے زدم بر آب و آتش تا ڪہ دردم ڪـم شود
جز بہ جادوے لبت دردم ولے درمان نداشت

ڪوچہ ها را تڪ بہ تڪ بر بال بــاران تاختم
حس و حالم را چرا یڪ روح سرگردان نداشت

مــوج گیســوے مرا از شــانه‌هایت دور ڪن
نرگست یڪ عاشق دیوانہ و حیران نداشت

می‌برم با خود بہ گور این آرزو را بعد از این
زندگے در گــرم آغوشت چرا امڪان نداشت؟

نرگس_زارع

‌ ‎‌‌‌‎࿐჻ᭂ?჻ᭂ࿐

می شود گاهی مرا در خلوتت مهمان کنی؟
یاد من را کنج دنج قلب خود پنهان کنی؟

من تو را هر ثانیه پیش خودم حس می کنم
می شود با بودنت این وَهم را جبران کنی؟

دوست دارم قفل سنگین سکوتت بشکنی
سختی این زندگی را بر خودت آسان کنی

هر غمی داری برای من؛ تو تنها خوب باش
دوست دارم زخم خود با جان من درمان کنی

مثل بارانی که قولش را بمن دادی بمان
در مرامت نیست ابرهای خسته را کتمان کنی

آرزوی دیدنت هر لحظه واجب می شود
معصیت باشد مرا این گونه بی ایمان کنی

در نبودت این بهار همچون زمستانی گذشت
می شود با بودنت تقویم را یک عمر تابستان کنی؟

" شباویز "

?دکلمه در وصف مادر ❤️

.
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگه داری دیوانه ندارد

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای عشق سرشارش کنم رویم نشد

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی چشم توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

#شهراد_میدری✨

?دکلمه حاجی مصطفی ?

?

کاش می شد که دلم در غزل زنجیر شود
نفسم از نفسِ گرم تنت سیر شود

کاش یک قاصدک از تو خبری می آورد
تا که این خواب منِ شب زده تعبیر شود

دانهٔ عشق تو را در دل خود کاشته ام
کاش این ذرّه به دستان تو تکثیر شود

خنده هایت به بهار و لب تو شاخ نبات
در کنارت چه بعید است، کسی پیر شود

پیش آن لشکر چشمان تو تسلیم و گمم
کو سپاهی که در این مهلکه درگیر شود؟

من صدایت زدم و چهره ز من گرداندی
حق این عشقِ خیالیست که تحقیر شود

فال من در کف فنجان و دلم در کف دست
روز و شب منتظرم تا که چه تقدیر شود

@MUSTAFA004005. ای هم شعر حاجی مصطفی

@MUSTAFA004005

دوستا مصطفی دلیت زده بود آیدی خود را من پس آوردمش بعد ازی هر مشکل داشتین ای پویش است میتوانین بر خودش مسج کنین تشکر از عمایت شما عزیزان دل

بس کن ای شیخ مرا منع زِ میخانه مکن
زهر مار این دو سه تا ساغر و پیمانه مکن

مده هشدار تو از قعر جهنم بس کن
خود خرابیم! شرر بر دل دیوانه مکن

کم بگو از عسل و جنت و فردوس برین
کم فریبم بده و وعده‌ی رندانه مکن

حوریِ نقد در این شهر فراوان شده است
وعده‌ی نسیه‌ تو بر جاهل و فرزانه مکن

رفته از دست من ای شیخ نگارم، تو دگر
منع از ساقی و از ساغر مستانه مکن

برو ای شیخ بگو نزدِ رقیب از قولم
لطف کن زلفِ دلارای مرا شانه مکن
هاتف مهراد

@MUSTAFA004005. ? پوی