«باد» می‌آید و «پاییز»... فقط می‌گذرد!
این شب دلهره‌انگیز ... فقط می‌گذرد!

در سفر بس که در اندیشه‌ی «مقصد» هستیم؛
جاده بی‌وقفه و یکریز ... فقط می‌گذرد!

آنچه ما طی کردیم «عمر» حسابش نکنید!
عمر -در حالت پرهیز- ... فقط می‌گذرد!

هرکه می‌آید تا در دل ما بنشیند -
ـ چون «گراز» از دل جالـیز ـ فقط می‌گذرد!

«بوی بهبود از اوضاع جهان...» می‌شنوید؟!
«مرگ» از این خاک بلاخیز فقط می‌گذرد!

هشتصد سال گذشته ست از آن دوره، ولی-
باز از این بادیه «چنگیز »فقط می‌گذرد!

ما همانیم که یک عمرررر تحمل کردیم!
با همان جمله‌ی «این نیز ... -فقط- می‌گذرد!»

?

صحبت از فلسفه و شعر و هنر سخت شده‌ست!
توی ذهن همه «یک چیز» فقط می‌گذرد!

اصغر عظیمی‌مهر
۱۳ مهر ۱۴۰۳
کرمانشاه
#اصغر_عظیمی_مهر
https://t.me/azimimehr2020

دیگر آن مردی که خیلی ساده بودم، نیستم!
آن که در هررررر حالتی آماده بودم، نیستم!

دیگر آن عاشق که معشوقش به هر شکلی که بود -
باااااااز هم دیوانه و دلـداده بودم، نیسـتم!

دیگر آن مردی که در  خوشرویی و خوش‌مشربی
«بی‌نظیر و آس و فوق‌العاده» بودم، نیستم!

دیگر آن مؤمن که با چشمان تر از نیمه‌شب-
تااااااا سپیده بر سر سجـاده بودم، نیسـتم!

تازگی حس میکنم در شعرهایم دیگر آن -
شاـعری که سااااالها آزاده بودم، نیستم!

جاده‌های پرخطر دارند اتوبان میشوند!
دیگر آن مردی که عشق جاده بودم نیستم!

رنج بسیااااری کشیدم تا به مقصد در مسیر ؛
دیگر «آن مردی که راه افتاده بودم» نیستم!

اصغر عظیمی‌مهر
کرمانشاه
#اصغر_عظیمی_مهر
https://t.me/azimimehr2020

کاش در عشق اصلا "سنت سوگند" نبود!
"عاشق" این قدر پی حیله و ترفند نبود!

چیزی از عشق شنیدند و پی آن رفتند
آنچه "دیدند" ولی آنچه "شنیدند"، نبود!

کاش هر چیز خودش مزه‌ی خود را می‌داشت!
لذت "چای" به شیرینی یک "قند" نبود!

بار اول که تو را توی خیابان دیدم
روی لب ‌های تو ای کاش که "لبخند" نبود

حیف که وقت همآغوشی‌مان کوتاه است!
کاش انسان پی ابداع "کمربند" نبود!

مطمئنم به خدا هیچ زمان از تاریخ
«عشقبازی» سبب «خشم خداوند» نبود

حس تلخ خفگی می‌کنم از دوری تو...
کاش اصلا نفس‌ام به نفس‌ات بند نبود

اصغر عظیمی مهر
https://t.me/azimimehr2020