Haroon Behyar/هارون بهیار

Description
شعر؛ ادبیات و موسیقی

ارتباط با من
@Hbehyar68
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago

7 Monate, 4 Wochen her

عقب افتاده از عمرم، ظهورِ آرزوهایم
نمی‌افتد به این‌ اطراف عبورِ آرزوهایم

یکی را هم نکردی از میانِ شان برآورده
مرا شرمنده کردی در حضورِ آرزوهایم

نیاوردم تو را یک بار در این سال‌ها ای شانس!
تو هم اصلا نیفتادی به تور آرزوهایم

مرا با خاک یکسان کرده چشمان درشتت! آه
مرا با خاک یکسان کرده زورِ آرزوهایم

گذشت آن‌روزها که از دهانش شعله بر‌می‌خاست
پر از خاکستر است اینک تنورِ آرزوهایم

هنوز امیدوارم، ای سراپا آه! می‌آرم
پناه از دست تاریکی به نورِ آرزوهایم

مرنج ای سرزمین! ای زادگاهِ گور! از پیشم
چه نامی بهتر از این نام! "گورِ آرزوهایم"...

تو را در این حوالی بازخوانی می‌کنم هر شب
مرا آرام می‌سازد مرورِ آروزهایم

خوشم از اینکه عمری بوده‌یی با من غم دوری!
خوشم ای آشنایِ دورِ دورِ آرزوهایم

#هارون_بهیار

8 Monate her

به نام خداوندی که معنا را در دل زندگی جاری کرد

درود و مهر به همراهان عزیز
خوش آمدید به کانال رسمی «کافه معنا»، جایی که داستانی تازه از آرامش، زیبایی و معنویت آغاز می‌شود.
ما اینجا با عشق‌وانگیزه، قدم گذاشته‌ایم تا فضایی بیافرینیم که فراتر از یک کافه باشد؛ فضایی برای آرام‌گرفتن، اندیشیدن و لمس لحظات ناب زندگی. «کافه معنا» جایی است که به شما فرصت می‌دهد کمی از هیاهوی روزمره فاصله بگیرید و در کنار نوشیدنی‌های دلپذیر، لحظاتی شیرین و عمیق را تجربه کنید.
هدف ما این است که کافه معنا، تنها یک مکان نباشد، بلکه پلی باشد برای اتصال به آرامش درونی و کشف زیبایی‌های پنهان در زندگی.
ما محیطی چشم‌نواز و الهام‌بخش با رنگ‌هایی برگرفته از رنگین‌کمان طراحی کرده‌ایم، و دیوارهای کافه‌مان مزین به جملاتی است که شما را به تفکر و تعمق و تأمل فرا می‌خواند.

در این کانال، شما با فعالیت‌ها، برنامه‌های ویژه، مطالب معنوی و حال‌وهوای کافه بیشتر آشنا خواهید شد. اما ما به همین بسنده نمی‌کنیم! محتوای اینجا قرار است شما را با دنیایی از معنا، آرامش و الهام همراه کند. از حکایت‌های کوچک زندگی گرفته تا جملات الهام‌بخش، شعرهای ناب و یادآوری زیبایی‌های جهان.
ما باور داریم که زندگی هر روز فرصتی دوباره است برای یافتن معنا و خودسازی و لذت‌بردن از لحظه‌ها. «کافه معنا» آمده است تا این لحظات را با شما شریک شود و جایی باشد که قلب‌ها به هم نزدیک‌تر شوند.
منتظر دیدار شما در کافه معنا هستیم. بیایید تا این داستان را با هم بنویسیم.

آدرس ما در هر دو دنیا
دنیای مجازی:- کافه معنا
دنیای حقیقی:- افغانستان، هرات، خیابان ابن سینا (جاده محبس سابق) نبش ابن سینا ۲۰، روبروی جمنازیوم ابونصر فراهی.
ارتباط در دنیای حقیقی عمیق‌تر از دنیای مجازی است. پس به امید دیدار 🌻🙂

*مفهوم معنا:
معنا، جوهره‌ای است که به زندگی، افکار و اعمال ما ارزش و هدف می‌بخشد و باعث می‌شود وجودمان از پوچی رها شود. این مفهوم با ارتباط انسان با خود، دیگران، جهان و حقیقتی متعالی شکل می‌گیرد و احساس رضایت عمیق درونی را به ارمغان می‌آورد.
با عشق و سپاس، تیمکافه معنا

شماره تماس: ۰۷۲۸۷۴۷۴۳۶

https://t.me/cafe_mana 🌸

8 Monate her

درود بر این تیم پر انرژی، دوستانی که دوست دارند حتما تشریف ببرند لذت خواهند برد!

10 Monate, 1 Woche her

با آقای موسی عصمتی شاعر روشندل؛ امروز آشنا شدم، شاعری نابینا که از بسیاری از آدم‌های دورانش بیناتر است، ذیل همین گزارۀ کوتاه ویدیویی از اشعار شان که توسط زیتب بیات به خوانش گرفته شده با لینک کانال شان را می‌گذارم، دوستانی که اینجا حضور دارند اگر مایل بودند به کانال ایشان هم بپیوندند

10 Monate, 1 Woche her

چون نعش در بیابان، از من نمانده چیزی
چون برفِ زیر باران، از من نمانده چیزی

درمانده درس از من ، دیگر نترس از من
ای آهوی هراسان! از من نمانده چیزی

من روستایی‌ام که سیل از سرم گذشته
جز خانه‌های ویران از من نمانده چیزی

غربت مرا شکسته، ای زادگاه! اصلاً
ترکت نبوده آسان، از من نمانده چیزی

من برکه‌یی اسیرم در آفتاب سوزان
جز چند آیۀ جان از من نمانده چیزی

می‌خیزم و می‌افتم، چون رودخانه، گفتم
بگذارمت به جریان، از من نمانده چیزی

انگار سایه‌ام هم من را نمی‌شناسد
انگار که در اذهان، از من نمانده چیزی

من خواب پارسالم، یادت چسان بیایم؟
دیگر ندارد امکان، از من نمانده چیزی

صدسال بعد شاید برگردم و ببینم
جز چند شعر حیران، از من نمانده چیزی

#هارون_بهیار

10 Monate, 1 Woche her

میانِ حوضی از حباب؛ آب؛ کیف می‌کند
کنار دوستانِ خود حباب کیف می‌کند

به من چه در میانِ آسمان معذب است ابر
گمان کنم خودش ازین عذاب کیف می‌کند

به شاخه‌‌های نوبرش پرنده راه داده است
درخت ازینکه می‌کند ثواب کیف می‌کند

شب است و قورباغه‌یی، گرفته روی ‌ساقه‌یی
نشسته در میانِ منجلاب کیف می‌کند

دمیده صبح و در میانِ کوچه‌یی سگی عمیق
به خواب رفته زیر آفتاب کیف می‌کند

شده‌ست خشک گوشه‌یی، میان شیشه خوشه‌یی
ازینکه عاقبت شده شراب کیف می‌کند

یکی ازینکه می‌کشد به سیخ رنج می‌برد
یکی ازینکه می‌خورد کباب کیف می‌کند

یکی به یاد توست فکر می‌کنم همیشه وقت
چنین که از نوشتنِ کتاب کیف می‌کند

نمی‌تپد دگر دلش، یکی؛ رقیب قابلش
ازینکه پیش تو شده خراب کیف می‌کند

دلم تمام روز بعد را خوش است، نازنین!
شبی که با تو در میانِ خواب کیف می‌کند

#هارون_بهیار

1 Jahr, 1 Monat her

آنچنان که جغد پیر از لانه لذت می‌برد
با تو این دیوانه در ویرانه لذت می‌برد

گاه باید سوخت پایِ دوست تا آخر؛ ببین!
شمع می‌سوزد ولی پروانه لذت می‌برد

در میان جام در دست تو می‌رقصد شراب
در میانِ دستِ تو پیمانه لذت می‌برد

رود در پهلوی خانه، رودخانه می‌شود
رود از بودن کنارِ خانه لذت می‌برد

از تو لذت می‌برم اندازۀ زیبایی‌ات
از تو زیبایی به این پیمانه لذت می‌برد؟

قصه‌ها می‌گوید از گرمی آغوشم به خلق
بس که در آغوش من افسانه لذت می‌برد

سر به رویش هر قدر سنگین شود، غمگین شود
لیک اگر باشی سبک‌سر، شانه لذت می‌برد

از غزل‌هایم نمی‌آید خوشِ هیچ عاقلی
از غزل‌هایم فقط دیوانه لذت می‌برد

#هارون_بهیار

1 Jahr, 1 Monat her

یارب چرا هی می‌کند مرغِ سحر ناله؟
شاید که دلتنگ است لابد داده سر ناله

هر جای دنیا می‌روم چون باد می‌نالم
هر جای دنیا می‌کند بامن سفر، ناله

از خنده‌ام پیداست می‌نالم؟ نمی‌نالم
گاهی می‌آید خنده‌هایم در نظر ناله

پایین شدم از شانه‌ات ای کوه! راحت باش!
دیگر نخواهی کرد از دردِ کمر ناله

دیشب به گوشم خورد در کوچه صدای نی
با ‌ناله هی می‌گفت، می‌خواهد هنر، ناله

می‌خواستم از این جهنم رخت بربندم
دیدم خودم را در میانش غرق در ناله

رفتی و " در"، پشت سرت این سو و آن سو رفت
رفتی و چندین بار دیشب کرد، در، ناله

دارد دوباره در وجودم شکل می‌گیرد
شعری پر از امید، بگذارد اگر ناله

دارد مدارا می‌کند؛ این شعر خواهد سوخت
دندان اگر بردارد از روی جگر، ناله

ای آنکه با شوق آمدی، فردوس را دیدی؟
فردوس دارد از جهنم بیشتر ناله

با ناله گرگی خواند عشق اش را کنارش! پس-
ناله به جایی می‌رسد اما نه هر ناله

من که گذرنامه ندارم، دوستان! فعلا
از ناله بیرون می‌شوم با این گذرناله

#هارون_بهیار

1 Jahr, 2 Monate her

مطئمنم در دلم یک "کهکشان" جا می‌شود
ورنه غم‌هایت میانش، پس چسان جا می‌شود؟

روز؛ روزِ بس بزرگی هست، حیرانم چطور-
زادروز تو در آغوش زمان جا می‌شود

بارها من دیده‌ام، وقتی نگاهش می‌کنی
در میان چشم‌هایت "آسمان" جا می‌شود

جا برای جانِ تو پهلوی جانم هست؛ باش!
در تن من همزمان ای جان! دو جان جا می‌شود

دردِ دل کن با دلم بی‌خار! مانندِ زمین
در دل من قرن‌ها رازِ نهان جا می‌شود

ناودانم؛ با خیال تخت در من خانه کن
لانۀ گنجشگ‌‌ها در ناودان جا می‌شود

این جهان با این همه وسعت چگونه جا شده؟
آن کجا باشد که در آن این جهان جا می‌شود؟

لامکانی، لامکانم، در منی و در توام
یعنی اینکه لامکان در لامکان جا می‌شود

شعری و بسیار سنجیده تو را برداشتم
لقمه‌یی که مطمئنم در دهان جا می‌شود

گرچه سنگین و بزرگی لیک می‌گویم تو را
کوه‌ هم باشد میانِ این زبان جا می‌شود

آبی و بی‌تو ندارم جا برایِ زندگی
جای من هر جا که تو باشی همانجا می‌شود

شعرِ من دیوانه شو! دیوانگی نسبت به عقل
بیشتر در قالبِ روح و روان جا می‌شود

#هارون_بهیار

1 Jahr, 4 Monate her

یک شب به راه افتاد دنبال اثر می‌گشت
از خود، میان کوچه‌ای می‌رفت و بر می‌گشت

می‌رفت از دیوانگی سر آورد در دشت
دیوانه بود و دربه‌در دنبال در می‌گشت

از دور می‌آمد به سویش، ناگهان، وقتی-
می‌شد به خود نزدیک مفقودالاثر می‌گشت

ابری شد و غرید و بارید و خودش را برد
او سیل بود و لحظه لحظه بیشتر می‌گشت

هرگز کسی او را ندید از خویشتن، بیرون-
از عالم و آدم همیشه بی‌خبر، می‌گشت

می‌خفت در آغوش خود حیران و سرگردان-
یک عمر در آغوش خود دنبال سر می‌گشت

یک شب به خوابم آمد و دنبال خود تا صبح
با من میان شعرهای من به گرمی، گشت

خود را تصور کرد در یک کلبۀ چوبی
باران گرفت و ژاله شد، یکباره، مرمی گشت

در نیمه‌های شب فقط با شعر راحت بود
در نیمه‌های شب فقط با یک نفر می‌گشت

مرغی میان بیم و امید پریدن بود
هی بال و پر می‌کرد و پس بی‌بال و پر می‌گشت

تنهایی‌ام چون کهکشانی بود و ماهی داشت
در کهکشان من زمین دور قمر می‌گشت

پهلوی من هر صبحگاهان خیمه‌ای از مِه
با من میان جنگل و کوه و کمر می‌گشت

من از کدامین سرزمینم! سرزمینی که
دریا غزل می‌خواند و چشم ابر تر می‌گشت

این شعر را باید رها می‌کردم از خود، وای
دیوانه می‌شد، بیش ازین با من اگر می‌گشت

#هارون_بهیار

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago