اساطیر ایران و جهان

Description
سیری در نمادها و اساطیر ایران و جهان

بیان نقد و نظرها: @poodeh

🌺 آغاز به کار کانال: 25 آذر 1395
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 1 week ago

4 months ago

🔹بزرگترین تندیس اسب‌سوار جهان یا کمبوزه

یکم:
به گفته‌ی تاریخ جهانگشا چنگیزخان مغول وقتی بر شهر بخارا دست یافت:  “فرمود تا آتش در محلات انداختند و چون خانه‌های شهر تمامت از چوب بود بیشتر از شهر به چند روز سوخته شد مگر مسجد جامع و بعضی از سرای‌ها که عمارت آن از خشت بود” … “اعیان زمان و افراد سلطان بودند و از عزت پای بر سر فلک می‌نهادند دستگیر مذلت گشتند و در دریای فنا غرق شدند” … “زیادت از سی هزار آدمی در شمار آمد که کشته بودند و صغار اولاد و اولاد کبار و زنان چون سرو آزاد آن قوم برده کردند”… “و یکی از بخارا پس از واقعه گریخته بود و بخراسان آمده حال بخارا ازو پرسیدند گفت آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند، جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر ازین سخن نتواند بود” (جلد اول ص ۸۲ و ۸۳)." و در شهری دیگر:  “خلق بیرون آمد تمامت را بداشتند زنان را از مردان جدا کردند ای بسا پری‌وشان را که در کنار شوهران بیرون می‌کشیدند و خواهران را از برادران جدا می‌کردند و فرزندان را از کنار مادران می‌ستدند و از غصب ابکار، پدران و مادران را دل افگار، و فرمان رسانیدند که بیرون چهارصد محترقه که تعیین کردند و از میان مردان گزین و بعضی کودکان از دختران و پسران که به اسیری براندند تمامت خلق را با زنان و فرزندان ایشان بکشتند و بر هیچکس از زن و مرد ابقا نکردند” (ج اول ص ۱۲۷). “چون به در مرو رسیدند در یک ساعت شهر بستدند و مؤمنان را چون شتران ماهار زده ده ده و بیست بیست در یک رسن قطاری می‌کردند و در طغار خون می‌انداخت تا زیادت از صدهزار را شهید کردند” (ج اول ۱۳۱). درباره قتل عام بلخ می‌نویسد: “… بفرمود تا اهالی بلخ صغیر و کبیر قلیل و کثیر را از مرد تا زن به صحرا راندند و بر عادت مألوف بر مثین و الوف قسمت کردند تا ایشان را بر شمشیر گذرانیدند و از تر و خشک نگذاشتند… جماعتی از پراکندگان که در کنج‌ها و سوراخ‌ها مختفی مانده بودند و بیرون آمده تمامت ایشان را بکشتند … و از جانور درو هیچ نگذاشتند”‌(ج اول ۱۰۴ و ۱۰۵)" و "از قنقلیان از مردینه به بالای تازیانه زنده نگذاشتند".

اگر تاریخ جهانگشا و جامع‌التواریخ و سایر تاریخ‌های عهد مغولان را بخوانیم از واژه به واژه و سطر به سطر و صفحه به صفحه‌ی آنها بوی خون می‌آید. چنگیزخان مغول یکی از خونریزترین مردان تاریخ جهان است با قلبی از سنگ خارا.
مغولان در ساحل رودخانه توول در تسونجین بولدوگ در ۵۴ کیلومتری شرق پایتخت مغولستان، اولان‌باتور، برای بزرگداشت چنگیزخان بزرگترین تندیس اسب‌سوار جهان را به بلندای ۴۰ متر(به اندازه‌ی یک ساختمان ۱۳ طبقه) ساخته و بر پا کرده‌اند زیرا چنگیزخان را پدر ملی خود می‌دانند.
در سال ۲۰۰۸ از زندگانی او فیلمی سینمایی ساخته‌اند که نامزد اسکار شد.

دوم:
"داریوش شاه گوید: این است آنچه به وسیله من انجام شد پس از اینکه شاه شدم. کمبوجیه پسر کوروش از خاندان ما بود او در آن زمان شاه بود. کمبوجیه برادری داشت به نام بردیا، مادر بردیا مادر کمبوجیه نیز بود [پس آنها برادر تنی بودند]...هنگامی که کمبوجیه رهسپار مصر شد، مردم نافرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسیار شد هم در پارس، هم در ماد، و هم در سایر سرزمین ها."(کتیبه‌ی داریوش بزرگ در بیستون)

در اینجا بر خلاف مغولستان برنامه‌ای تلوزیونی ساخته می‌شود و با تمسخر و توهین به کمبوجیه نام او را کمبوزه و... تلفظ می‌کنند تا اثبات کنند ما را به بزرگداشت و احترام گذاشتن به پدران چه کار؟؟؟

سوم:
مردمانِ سپاه این سخن نپسندیدند و گفتند: پادشاهی به دو مَلِک راست نشود(کشور نمی‌تواند همزمان دو پادشاه داشته باشد) و اندر میان رعیت، بیشش آنند(بیشتر از آن دسته هستند) که پدرت را می‌خواهند، اگر تو او را نکشی ما این مُلک بدو بازدهیم از بهر آنکه ایشان خلاف کنند(اختلاف اندازند) و حیلت انگیزند به میان مردمان اندر، و این مُلک(پادشاهی) بر تو راست نشود و چون مُلک بدو بازدهند تو دانی که او در کشتن تو با کسی مشورت نکند و نگذارد که بر تو یک روز بگذرد تا تو را نکشد.
شیرویه متحیر شد و دانست که اگر پرویز در مُلک بنشیند هم در ساعت او را بکشد. از آن سرهنگان بزرگ یکی را بفرمود که برو و او را هلاک کن. آن مرد با سلاح برفت و پیش بایستاد. پرویز او را گفت: تو را به چه فرستاده‌اند؟ گفت: مرا فرستاده‌اند تا تو را بکشم. گفت: برو که تو نه آن مردی که مرا بتوانی کشتن و کار مرگ من به دست تو نیست. آن مرد بازگشت و سوی شیرویه آمد و آن سپاه همچنان نشسته بودند، شیرویه مردی دیگر را بفرستاد پرویز او را همچنین بگفت.

⬅️ابخش نخست، ادامه دارد👇👇

@Persian_Mythology

4 months, 2 weeks ago

آقادار، بازمانده اساطیر کهن ایرانی

بخش دوم

حرمت به طبیعت و درخت، کم و بیش بین تمام اقوام ایرانی مطرح بوده و هست. این گاهی به شرک و گاهی هم از سوی روشنفکران عصر ما از جمله نیما یوشیج به مظاهری از عقبماندگی و جهل تعبیر شده است. قطع درختی عظیم با انگیزه‌های دینی و برای مبارزه با شرک در یکی از ایالات ایران به دستور یکی از خلفای بغداد، در تاریخ آمده است. در سال‌های اخیر نیز صدور دستور قطع چندین درخت موسوم به «آقادار» از سوی مقامات رسمی در گیلان به بهانه‌ی مبارزه با خرافه‌پرستی و جهل در مطبوعات نقل شده است.

از دیدگاه ما اصطلاح آقادار با جزء اول «آقا» و جزء دوم «دار» به معنای درخت، سوءتفاهمی چشمگیر را در گیلان و مازندران پدید آورده است، تا آنجا که سعی ما در این نوشتار کوتاه، صرف کاستن از ابعاد همین سوءتفاهم شده است.
ابتدا از قول دکتر منوچهر ستوده و بر اساس مشاهدات بیش از نیم قرن پیش ایشان از منطقه‌ی گیلان، مطلبی را نقل می‌کنیم:
«در گیلان مثلی سایر است که «هر جا پیله پیله داره، اونجه گیلکان مزاره»، یعنی هرجا درختان بزرگ و تنومند است، آنجا پرستشگاه و زیارتگاه گیلک‌ها است. اطراف آن‌ها چراغ روشن می‌کنند و شمع می‌افروزند و به شاخه‌های نازک آن‌ها دخیل می‌بندند و آن‌ها را به نام آقادار و آقاسور و آقاریس و نظایر آن‌ها می‌خوانند. همین درختان با‌گذشت زمان به امامزاده تبدیل می‌شوند و در ظرف پنجاه سال اخیر در حدود ده درخت که رابینو در کتاب گیلان خود به نام مزار خوانده و در زمان وی جز درختی تنومند چیزی دیگر نبوده است، امروز کنار آن‌ها بنایی ساخته‌اند و به نام امامزاده… نام‌گذری کرده‌اند» (از آستارا تا استارباد، ج اول، ۱۳۴۹).

نکته‌ی مهم این مطلب است که لفظ و یا اصطلاح «آقا» در اصطلاح آقادار همان واژه‌ی ارجمند «آقا» که امروزه در فارسی بسیار مصطلح است و ریشه‌ای ترکی و مغولی دارد نبوده و نیست. در ترکیب «آقادار» که از سنسکریت منشاء گرفته است، «آقا» به معنای گناه و معصیت است. برای روشن شدن موضوع توجه خوانندگان را به سه واژه‌ی سنسکریت که در پی خواهد آمد جلب می‌کنم:

اول: آقا agha، به معنای گناه و گناه‌آلود.
دوم: قِنَا یا گِنا ghna، به معنای زایل‌کننده و از بین برنده.

سوم: اقاقنا یا اقاگَنا aghaghna، به معنای شستن و از بین بردن گناه یا همان کفاره است.

گفتنی‌ست «تارُ taru» در سنسکریت به معنای درخت یا همان «دار» است. ترکیب این واژه با واژه‌ی اقاگنه aghaghna می‌تواند «آقاگنه‌تارُ» یا کوتاه‌شده آن «آقاتار» یا همان «آقادار» باشد که واژه‌ی گیلکی «دار» همان درخت است. مشابه این ترکیب در فرهنگنامه‌ی سنسکریت «دِواتارِ» (دیودار) و «کالپاتارِ» است که دو واژه‌ی اخیر با شرح انگلیسی آن‌ها را نیز در ذیل آورده‌ایم. همان‌طور که در معنای این واژه‌ها ملاحضه خواهید نمود موضوع «آقادار» و مفهوم این واژه به بعضی از اعتقادات در مذهب هندو مربوط است که آیین پیش از اسلام مردم منطقه نیز بوده است. در آیین هندو از پنج درخت صحبت می‌شود که هرکدام به پارادایز و ایزد ایندرا مربوط می‌شوند.

منبع:

درویش‌علی کولایی،
گیله‌وا، شماره ۱۳۱، ص ۱۲۰

#اساطیر_ایرانی
#اساطیر_گیاهی

🍂🍃🍂🍃

@persisn_mythology

4 months, 2 weeks ago

🐦‍🔥🌿🎄🌲🌳🌴

#آقادار، بازمانده‌ اساطیر کهن

بخش اول

در نواحی گوناگون ایران، درختانی هستند که به دلایل گوناگون مذهبی تا تاریخی، مورد تکریم و احترام و توجه مردم هستند. اجزای این درختان (شاخه‌ها، برگ‌ها، ریشه یا گل‌ها) گاهی در درمان‌های سنتی یا مراسم مذهبی استفاده می‌شود. نمونه مشهور آن شاخه های درخت #برسم است که بخش جدایی ناپذیر مراسم دینی زردشتیان است. این درختان کهنسال مورد احترام، که معمولن‌ از گونه #سرو، #چنار، #آزاد و... هستند، در برخی نواحی ایران مثل گیلان و مازندران، «آقادار» نامیده می‌شود، که تقدس این گونه درختان ریشه در اساطیر کهن ایران و جهان دارد.

نگاهی به درخت مقدس در باورهای کهن ایرانی می‌افکنیم.

تنها درختی که در زیر سایه‌اش، «گیومرتن» آفریده شد و تا بیاساید با آرامش و تندرستی. همان که در نزدیکی‌اش «هوم سپید» خلق شد تا دشمن پیری، زنده‌کنندۀ مردگان و انوشه‌گر زندگان باشد.
همان که سیمرغ بر آن آشیان گرفت و بر فراز آن پرّان کرد. آن «همه‌تخمه»ای که هزاران نوع گیاه قرار بود از آن برآیند. آن که نخستین انسان، به پهنا و بلندایی مهسان، درخشان چون مهر تابان، وقتی مشیانه‌اش را دید، ترکش کرد.
آقادار، درختی درازعمر، از نوع سرو، چنار، شمشاد و ازگیل که در هر آبادی تنها یک درخت به این نام معروف است. مردم با توسل به آن نیروهای اهریمنی را از زندگی خود و از آبادی دور می‌کنند.

«ایرانیان باستان بر این عقیده بودند که دنیای آنها در اصل گستره‌ای مسطح و پهناور بدون کوهها و دره‌ها و آب‌کندها بوده است. بدون هرگونه برجستگی یا رخنه‌ای در دریای پیرامون خود که دریایی بدون باد و عاری از هرگونه موج بود. هیچ‌چیز این کمال اولیه را تغییر نمی‌داد و حتی خورشید و ستارگان و ماه نیز بر گنبد آسمان بی‌حرکت بر جای خود قرار داشتند.
هنگامی که اهریمن به ناگهان وارد جهان شد، این نظم ازلی درهم شکست. اهریمن چونان آذرخشی دل آسمان را شکافت و محکم به زمین خورد. امواج سهمگینی که بر زمین پدید آمد زایش کوهها و دره‌های عمیق را در پی داشت. کوه البز در نقطه این برخورد، زاده شد و به مدت 800 سال به سوی آسمان سر کشید.
سپس حیات وارد این دنیای تازه شد. درخت «سئین» (#سیمرغ) یا درخت «همه‌تخمه» رویید که شاخه‌های گوناگون آن بذر گیاهان مختلف را در خود داشت. این درخت ماوای پرنده بزرگی به نام سئین بود و هر بار که این پرنده بالهای عظیم خود را به هم می‌زد، شاخه‌ها را تکان می‌داد، بذرها را ‌پراکنده می‌کرد، هزاران دانه بارور بر زمین می‌ریخنتد و در آن ریشه می‌زدند.
نخستین حیوان، گاو نیرومندی که پوست سپیدش چون ماه می‌درخشید. در همین سرزمین و بر کنار رود «وه‌دائیتی» به چرا مشغول شد. هنگامی‌که این گاو در نبردی دشوار با اهریمن کشته شد، روحش به ماه پرواز کرد. از مرگ او زندگی در وجود آمد و بر اثر چکیدن تخمه‌اش از سپهر آسمان بر زمین، انواع جانوران پدید آمدند.
در سمت دیگر رودخانه، نخستین انسان به نام «گیومرتن» [#کیومرث] زندگی می‌کرد که مقدر بود در یک روز بدفرجام با اهریمن رو‌به‌رو شود. اما تخمۀ او نباید از میان می‌رفت این تخمه به مدت چهل سال در زمین باقی ماند و سپس به صورت یک ساقه مقدس ریواس سبز شد. از دو شاخۀ این ریواس، همزادان مقدس «#مشی» و «#مشیانه» [نخستین انسانهای فانی و اجداد همه ما] زاده شدند.»

منابع:
تونی آلن، چارلز فیلیپس، مایکل کریگان؛ سَروَر دانای آسمان. ترجمۀ عباس مخبر؛ ویراستار حسین ثاقبی. تهران: روزنه‌کار، 1384

#اساطیر_ایرانی
#اساطیر_گیاهی

نوشته: حسین ثاقبی

🍂🍃🍂🍃

@persisn_mythology

5 months, 4 weeks ago

شبی یک سرگذشت:امشب
جشن شب چله(یلدا)ق آخر
اظهار نظر درمورد جشن یلدا وشروع چله بزرگ درگاه شماری ایرانی را از قول دانشمند بزرگ ابوریحان بیرونی (مبدا سالشماری تقویم کهن سیستانی آغاز زمستان است ونخستین ماه سال دراین تقویم کریست نام دارد)
با نفوذ آئین مهر دراروپا اندیشه های مردمی بر اساس باور مهری قوت یافت ونخستین روز زمستان خوره روز یا روز خورشید درتقویم میلادی به عنوان نخستین روز سال نو مطرح شده است ، به بیانی ساده پس از قرن چهارم میلادی با فراگیر شدن مسیحیت درغرب ، در روم وبسیاری از کشورهای اروپایی روز ۲۱دسامبر به عنوان تولد میترا جشن گرفته می شود وکلیسا از آنجائی که در تعین زمان دقیق میلاد مسیح به نتیجه روشنی نرسید این روز را که مطابق آغاز ماه کریست درتقویم سیستانی و برابر با زادروز مهر درآئین مهر بود به عنوان میلاد مسیح پذیرفت ، واعلام کرد مسیح درشروع انقلاب زمستانی ، زمانی که خورشید به نقطه اعتدال در مدارخویش رسید متولد گردیده است ، بنا براین ۲۱ دسامبر که بعدها درنتیجه اشتباهات محاسباتی به ۲۵ دسامبر انتقال یافت ، به عنوان میلادمهر وجود مسیح وآغاز حضور طولانی ترخورشید درآسمان جشن گرفته میشود ، این جشن چون درماه کریست رخ میداد بانام کریسمس نام‌گذاری شد ، بسیاری از باورها وائین ها مراسم های غربی ریشه درآئین مهر دارد چنانکه درخت سرو و یا صنوبر وستاره ای دربالای آن یادگار کيش مهر و فرهنگ ایرانی است ورمز های آن را درادبیات سمبولیک ایران جست وجوکرد(برای سرو توضیح جداگانه لازم است)جشن شب چله بزرگ از اول دی تا دهم بهمن جشن سده و تا بیست اسفند چله کوچک شبهای بلند زمستان شب نشینی دربعضی از شهر های خراسان آذربایجان کرمان برگزار میگردد ، از آن جمله درکرمان قدیم درشب چله مردم تابامداد بیدار می ماندند وبراین باور بودند که قارون به شکل هیزم کنی که هیزم برپشت دارد شبانه به خانه نیکوکاران مستمند می‌رود به انها هیزم میدهد واین هیزمها تبدیل به طلا میشود ودرزمان قدیم تر مردم برای دیدار این هیزم شکن چهل شب به چله می نشستند، این داستان یاد آور داستان بابا نوئل درکریسمس میباشد .
کاظم مزینانی تاشبی دیگر بدرود
ماخذ

آثارالباقیه ابوریحان
جشنها وائینها منصوره میر فتاح

جشنها وآداب ومعتقدات زمستان ج اول انجوی شیرازی*
@goshetarikh

7 months, 4 weeks ago

شعر #شاسوسا از سهراب سپهری
از #هشت_کتاب / #آوار_آفتاب

کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام.
می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.
زنجیر طلایی بازی ها، و دریچه روشن قصه ها، زیر این آوار رفت.

آن طرف، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام، شبیه غمی .
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام.
روی این پله ها غمی، تنها، نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
"من" دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد.
در سایه-آفتاب این درخت اقاقیا، گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد.
خورشید، در پنجره می سوزد.
پنجره لبریز برگ ها شد.
با برگی لغزیدم.
پیوند رشته ها با من نیست.
من هوای خودم را می نوشم
و در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند
و تصویر ها را بهم می پاشد، می لغزد، خوابش می برد.
تصویری می کشد، تصویری سبز: شاخه ها، برگ ها.
روی باغ های روشن پرواز می کنم.
چشمانم لبریز علف ها می شود
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد.
می پرم، می پرم.
روی دشتی دور افتاده
آفتاب، بال هایم را می سوزاند، و من در نفرت بیداری به خاک می افتم.
کسی روی خاکستر بال هایم راه می رود.
دستی روی پیشانی ام کشیده شد، من سایه شدم:
"شاسوسا" تو هستی؟
دیر کردی:
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار ترا داشتم.
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها.
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم: "شاسوسا"! این دشت آفتابی را شب کن
تا من، راه گمشده ای را پیدا کنم، و در جاپای خودم خاموش شوم.
"شاسوسا"، وزش سیاه و برهنه!
خاک زندگی ام را فراگیر.
لب هایش از سکوت بود.
انگشتش به هیچ سو لغزید.
ناگهان، طرح چهره اش از هم پاشید، و غبارش را باد برد.
رووی علف های اشک آلود براه افتاده ام.
خوابی را میان این علف ها گم کرده ام.
دست هایم پر از بیهودگی جست و جوهاست.
"من" دیرین، تنها، در این دشت ها پرسه زد.
هنگامی که مرد
رویای شبکه ها، و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود.
روی غمی راه افتادم.
به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست:
در شب "آن روزها" فانوس گرفته ام.
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده .
برگ هایش خوابیده اند، شبیه لالایی شده اند.
مادرم را می شنوم.
خورشید، با پنجره آمیخته.
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست.
گهواره ای نوسان می کند.
پشت این دیوار، کتیبه ای می تراشند.

می شنوی؟
میان دو لحظه پوچ، در آمد و رفتم.
انگار دری به سردی خاک باز کردم:
گورستان به زندگی ام تابید.
بازی های کودکی ام، روی این سنگ های سیاه پلاسیدند.
سنگ ها را می شنوم: ابدیت غم.
کنار قبر، انتظار چه بیهوده است.
"شاسوسا" روی مرمر سیاهی روییده بود:
"شاسوسا"، شبیه تاریک من!
به آفتاب آلوده ام.
تاریکم کن، تاریک تاریک، شب اندامت را در من ریز.
دستم را ببین: راه زندگی ام در تو خاموش می شود.
راهی در تهی، سفری به تاریکی:
صدای زنگ قافله را می شنوی؟
با مشتی کابوس هم سفر شده ام.
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسید، و اکنون از مرز تاریکی
می گذرد.
قافله از رودی کم ژرفا گذشت.
سپیده دم روی موج ها ریخت.
چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد:
"شاسوسا"! "شاسوسا"!
در مه تصویرها، قبر ها نفس می کشند.
لبخند "شاسوسا" به خاک می ریزد
و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد: کتیبه ای !
سنگ نوسان می کند.
گل های اقاقیا در لالایی مادرم میشکفد: ابدیت در شاخه هاست.
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
برگ ها روی احساسم می لغزند.

#شعر_و_اسطوره
#اساطیرایرانی

@persian_mythology

8 months ago

??
بهره‌گیری از اساطیر در طراحی ابزارها (۱)

بهره‌گیری از اساطیر در طراحی ابزارها، از دوران‌های کهن رواج داشته و هنوز نیز رایج است.
در فرایند این برداشت و و بهره‌برداری، از سویی اساطیر مورد بازخوانی و نوسازی می‌شوند و از سوی دیگر، اشیا، ابزارها و نشانه‌های جدید، با ریشه‌های کهن فکری و باورهای برآمده و جایگیر در ضمیر ناخودآگاه انسان، پیوند می‌خورند و به طور نا‌خودآگاه، نیرو و پیامی را که در آن اسطوره ذخیره بوده‌است، به مخاطب منتقل می‌سازند که طراح آن شی یا ابزار و نماد، انتظار دارد از رهگذر این انتقال و ارتباط، به هدف خود دست یابد.

#قاشق_هخامنشی یکی از ابزارهای قدیمی است که نقش حیوانات و موجودات اساطیری ایران در ساخت آن، نشانه ذوق و شناخت و آگاهی و هنر سازنده آن است.

«این اثر شگفت‌انگیز با طراحی منحصربه‌فرد، شامل سه عنصر نمادین است: یک #اردک فلزی که قسمت پهن قاشق را با دهان خود نگه داشته، جلوه‌ای از توجه به جزئیات در صنعت فلزکاری هخامنشیان را به نمایش می‌گذارد. در قسمت میانی، تصویر #شیری قرار دارد که به نظر می‌رسد در حال شکار اردک است و در انتهای قاشق، سر یک #عقاب_اساطیری دیده می‌شود، نشانه‌ای از اسطوره‌های کهن ایرانی است.» (سوفیا نیوز)
به نظر می‌رسد که این عقاب شبیه همان عقاب اسطوره‌ای سرستون‌های #تخت_جمشید ساخته شده باشد، و احتمالا یکی از نمادهای رایج رسمی دولت هخامنشی بوده‌است.

#بازخوانی‌_اساطیر
#اساطیر_ایرانی
#اساطیر_در_جهان_امروز
#حیوانات_اساطیری

@persian_mythology

10 months ago

#انسان **ناماندگار وجهان ناپایدار
جهان بازتاب ذهن انسان یا ذهن انسان بازتاب جهان ؟
اسطوره انسان کامل در عرفان ایرانی

به یقین بدان که مسافرانیم
و احوالِ عالم هم مسافر است.
اگر دولت است می‌گذرد
و اگر محنت است می‌گذرد.

پس اگر دولت داری، اعتماد بر دولت مکن
که معلوم نیست که ساعت دیگر چون باشد.
و اگر محنت داری دلتنگ مشو
که معلوم نیست که ساعت دیگر چون باشد.

آیا انسان یک بر ساخت اجتماعی است ؟جهان ذهنی هر انسان چقدر می تواند بازتاب جهان عینی اوباشد ؟ تجربه زیسته چگونه در متن عرفانی بازتاب یافته است ؟ عزیزالدین نسفی یا نخشبی جزو ساده نویسان عرفانی قرن هفتم است که شاهد قتل عام وحشتناک مغول در ایران بود .خانواده اش نیز کشته شدند و تمام عمر از شهری به شهری دیگر می رفت وعرفان تدریس می کرد .ازبکستان امروزی مزاراوست متنی که از او آمد نشان می دهد چقدر اندیشه مسافرخانه پنداشتن دنیا علاوه بر دینی بودن بر تجربه زیسته او منطبق است .جهان پرآشوب ما برای کسانی که روحیه جنگی ندارند جز انزوا وسفر مدام و فرورفتن در جهان درون ، راهی باقی نمی گذارد تازه این موهبت آوارگی سهم کسانی است که اندک دانشی یا فنی بلدند که می توانند خود را در گوشه ای از جهان زنده نگهدارند ، بقیه آدمها که یا با ستمگران همدل می شوند ویا از ستم دق می کنند ومی میرند.
قرن بیستم، ماریژان موله و هانری کربن به آرای عزیزالدین نسفی پرداختند و مجموعه‌ای از رساله‌های او را با حواشی و مقدمه‌ای مبسوط و خواندنی با عنوان کتاب الانسان الکامل منتشر کردند. ایده‌ی «انسان کامل» اساسی‌ترین مفهوم در نظریه‌ی سیاسی عزیزالدین نسفی است. او از آنجا که خصلتی مرتبه‌ای برای معرفت در نظر می‌گیرد، فردی را که توانسته به بالاترین میزان معرفت دست یابد به عنوان انسان کامل معرفی می‌کند، و مردم عوام‌الناس نیازمند هدایت و رهبری انسان کامل و به بیان نسفی، «خلیفه الله» هستند.اندیشه سیاسی نسفی مورد توجه شیعیان هم قرار گرفته است .البته مولوی هم اگاه ترشدن  را شرط انسان تر شدن می داند:
اقتضای دل چو ای جان آگهی است
هرکه را افزون خبر جانش قوی است
جان انسان شد زحیوان بیشتر
ازچه رو زانکه فزون دارد خبر
ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی خود استخوان وریشه ای
گر بود اندیشه ات گل ،گلشنی
ور بود گلخن تو هیمه ی گلخنی
مولوی ، انسان را خلاصه آگاهی اش می داند.جهان بیرون را بازتاب درون انسان  می داند. اندیشه درنظر او ،مقدم بر جهان بیرون است و جهان بیرون را تغییر می دهد .اما این همه واقعیت جهان نیست شاید کسی بتوانداز نظر فردی ،جهان بیرون خودرا تغییردهد اما تغییر در اجتماع ،نیازمند آگاهی و شعور اجتماعی ووجدان فردی تعالی یافته و معطوف به اجتماع وخیر جمعی است.**#رحمان_کاظمی

10 months, 3 weeks ago

#زیبایی شناسی سیاست درغزل حافظ

در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش
حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش

صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست
تا دید محتسب که سَبو می‌کشد به دوش

احوالِ شیخ و قاضی و شُربُ الیَهودِشان
کردم سؤال صبحدم از پیرِ مِی فروش

گفتا نه گفتنیست سخن گرچه محرمی
دَرکَش زبان و پرده نگه دار و مِی بنوش

ساقی بهار می‌رسد و وجهِ مِی نماند
فکری بکن که خونِ دل آمد ز غم به جوش

عشق است و مفلسیّ و جوانیّ و نوبهار
عُذرم پذیر و جرم به ذیلِ کرم بپوش

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی؟
پروانهٔ مراد رسید ای مُحِب خموش

ای پادشاهِ صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش

چندان بمان که خرقهٔ اَزْرَق کُنَد قبول
بختِ جوانَت از فلکِ پیرِ ژِنده پوش

زیبایی شناسی سیاست در غزل حافظ به تحلیل نسبت ابیات حافظ با قدرت می پردازد .اگرچه حافظ در بنیان نگرش خود،رندی را مفهوم محوری اندیشه خودمعرفی می کند که نماد آزادگی وشجاعت وصراحت لهجه دربیان حقیقت است اما در زبان غزل آشکاروپنهان به گفتگو با نهاد قدرت ومرکز پرداخته است .گاهی مفاهیم مرکز را نامرکز می کند و ارزشهای تثبیت شده مرکز را که زاهدوصوفی وفقیه وپادشاه نگهبانی می کنند در ترازوی طنز می گذارد وسنگین وسبک می کند تا سویه های دیگر زندگی و حیات انسانی را نشان دهد،چنین نسبتی را که حافظ با قدرت برقرار می کند فقط سعدی توانسته پیش ازاو به نگره انتقادی قدرت بپردازد.
پیوند زبان با قدرت به مثابه پیوند ریشه با درخت است . ریشه های درخت، هرچه  قویتر وپهن تر باشد استحکام درخت دربرابر حوادث طبیعی بیشتر است به قول فردوسی :
برافکندم ازنظم کاخی بلند
که ازبادوباران نیاید گزند
یعنی سخنی گفته ام که ریشه در فرهنگ وروان انسان ایرانی دارد وتااین ریشه ها زنده هستند درخت ها فرهنگ و تمدن وزبان فارسی نامیرا خواهد بود . قدرت های حاکم روزگار نیز از زبان و ادبیات وشعر برای مشروعیت بخشی وتقدیس ساختار خود بهره می بردند. با این مقدمه مختصر به خوانش غزل حافظ می پردازیم که عناصر زیبایی شناسنانه ی گفتگوباقدرت را بررسی می کنیم .
در نخستین بیت غزل ،ازتغییر فضایی مژده می دهد که اگرچه واقعی نیست اما ناظر بر مناسبات سیاست حاکم با جامعه است یعنی عصرحاکمیت تازه ای که مدارا درآن بیشتر است وسختگیری مهارشده است . حافظ درتقابل با دوران سیاه امیر مبارزالدین انتظار دارد فضای جامعه  بهتر شود که با طنزی فرادستانه ،خود را ،از وضعیت مرکزگریزانه به مرکز گراییده معرفی می کند شراب حمل می کندو صاحب فتوای پلید بودن شراب را با خود همراه می بیند وبه نوشیدن آن واداشته است .تصویر تناقض آمیزی که حافظ از مرکز جامعه می دهد نوعی تابوشکنی است که با توجه به نفوذ کلام حافظ در جامعه آن روز در عصراتابکان فارس، بدون پشتوانه ی قدرت نمی تواند باشد .دربیت دوم با طنزی صریحتر ،صوفی را از کنج عبادتگاه به پای خم شراب می کشاندودلیل چنین تغییر کاربری صوفی را تغییر درنگهبان مرکز جامعه که محتسب است می داند که بیان نقیضی زیباتری در طنز او رخ می نماید .دوباره طنز مرکز گریزانه را گسترش می دهدوهمه عناصرمرکزی جامعه را که نگهبان روایت رسمی است یعنی وضعیت روحی شیخ وقاضی را از پیر می فروش که در حاشیه جامعه است ومرکز گریزی درنهاداوست می پرسد مثل اینکه شما در خیابان ازکسی که مست است سراغ مسجدیا محل دعاوتوبه را بگیرید که طنز آیرونیک است ونکته ی طنرآمیزتر ،پاسخ می فروش به حافظ است که می گوید وضع شیخ وقاضی آنقدر خراب است که قابل گفتن نیست پس تو هم خاموش باش وپرده دری نکن وشرابت را بنوش که اکنون منع کنندگان گناه  به وضع گناهکاران دچارشدند.حافظ پس از توصیف طنزآمیز مرکز جامعه از تهیدستی خود پرده برمی داردوخطاب به ساقی می گوید چاره ای برای غم او بکندکه خونش را به جوش آورده .جوانی وتهیدستی خودرا به رخ می کشد که کرم وبخشش ساقی نصیب اوشود زیبایی شناسی سیاست در همین نکته است که حافظ از مرکز قدرت تقاضای شادنوشی می کندوبه خودش  خطاب می کند حالا که لطف ساقی قدرت به حافظ فیض می رساند اینهمه سخن آوری چیره دوستانه نکند در دوبیت پایانی غزل ،ستایش  قدرت حاکم یا پادشاه تازه را خیلی آشکارا بیان می کند که ای شاه تو بی نظیری ،امیدوارم که هدیه ی ناقابل حافظ را( لباس تیره صوفیانه)  روزگار پاره پوش بپذیرد که غزل را با طنزی تلخ تمام می کند .زیبایی شناسی سیاست در غزل حافظ از طریق شناخت نشانه ها و مناسبات بین آنها امکان پذیراست اگرچه زبان غزل یا زبان هنری ،برون ارجاعی نیست اما هیچ متنی نمی تواند با وضعیتی که متن در آن  آفریده شده بی ارتباط باشد.
#رحمان_کاظمی

11 months ago

? نماد کشور فرانسه

ریشه نماد #خروس برای فرانسه کجاست؟

این نماد از سال ۱۹۰۹ میلادی بر روی پیراهن تیم ملی فوتبال فرانسه نقش بسته، ریشه در دوران باستان دارد. منشأ این نماد به زمان رومیان باز می‌گردد. آنها اجداد فرانسوی‌های امروزی، یعنی گُل‌ها را «گالوس» می‌نامیدند که در زبان لاتین هم به معنای خروس و هم به معنای قوم گُل بود. این تشابه لفظی باعث شد تا رومیان از جمله جولیوس سزار، گُل‌ها را با خروس مقایسه کنند.
در طول تاریخ، نگرش به این نماد متغیر بوده است. در سده‌های میانه، دشمنان فرانسه از این تشبیه برای تحقیر استفاده می‌کردند. اما فرانسوی‌ها خود این نماد را پذیرفته و آن را نشانه‌ای از غرور، شجاعت و افتخار ملی خود دانستند.
در دوران انقلاب فرانسه، خروس به عنوان «نماد هوشیاری» بر روی سکه‌ها و مهرها ظاهر شد. اما ناپلئون بناپارت که از این نماد متنفر بود؛ آن را با عقاب جایگزین کرد. با این حال، پس از دوران ناپلئون، خروس دوباره به جایگاه خود بازگشت.
امروزه، اگرچه خروس نماد رسمی جمهوری فرانسه نیست و جای خود را به «ماریان» داده است، اما همچنان در بسیاری از نمادهای ملی، از جمله ورزش، حضور پررنگی دارد. نقش خروس بر روی پیراهن تیم‌های ملی فوتبال، هندبال، والیبال و راگبی فرانسه دیده می‌شود.
این نماد همچنین در نشان رسمی شهرداری‌های فرانسه از سال ۱۹۵۱ و نیز در آرم کمیته ملی المپیک این کشور حضور دارد. حتی در جام جهانی فوتبال ۱۹۹۸ که در فرانسه برگزار شد، نماد مسابقات خروسی به نام «فوتیکس» بود.

#نمادهای_حیوانی
#اسطوره_در_دنیای_امروز
#اساطیر_جهان

@persian_mythology

1 year ago

?
#مهر_گیاه در اساطیر ایرانی

(بخش اول).

مهرگیاه یا مردم‌گباه در اساطیر ایرانی، با افرینش اولین انسان پیوند خورده است:
در لغت‌نامه دهخدا زیر چند مدخل، به نام‌های گوناگون مهر گیاه و اسطوره‌شناسی این اشاره شده است.  ذیل یبروح الصنم آمده‌است: به معنی مردم گیاه و آن بیخ گیاهی است شبیه به مرد و زن به هم پیوسته دستها بر همدیگر حمایل کرده و پاها در هم محکم ساخته…  معرب شاه‌بیزک فارسی و نیز به فارسی مردم گیاه و بیخ سگ شکن و به یونانی بطیطس و به هندی لکهمنا لکهمنی…

صادق‌هدایت در #نیرنگستان به نقل از برهان قاطع مهرگیاه را این‌گونه توصیف می‌کند: «گیاهی باشد شبیه آدمی و در زمین چین روید و آن سرازیر و نگونسار می‌باشد چنان‌که ریشه‌های آن به منزلهٔ موی سر اوست. نر و ماده در گردن هم کرده و پایها در یک دیگر محکم ساخته، گویند هر آنکه آن را بکند در اندک روزی بمیرد و طریق کندن آن چنانست که اطراف آن را خالی کنند چنان‌که به اندک زوری کنده شود و ریسمانی بر آن بندند و سر ریسمان را بر کمر سگ تازی محکم سازند و شکاری در پیش آن سگ رها کنند. چون سگ از عقب شکار بدود آن گیاه از بیخ و ریشه کنده شود و سگ کَن به این اعتبارش گویند و سگ بعد از چند روز بمیرد و آن را مردم گیاه یا مردم گیه نیز خواندند و نر و ماده آن را از هم تفرقه نتوان کرد و اگر قدری از آن را با شیر گاو بخورد زنی بدهند که عقیم باشد البته فرزندش به هم رسد. اگر از نر بخورد فرزندش نر و اگر از ماده بخورد فرزندش ماده می‌شود.» (نیرنگستان، ۸۸)

مهر گیاه به احتمال زیاد از نظر لغوی با مشی و مشیانه-که در اساطیر ایرانی حکم نخستین زوج انسانی را دارند-مربوط است. هنگامی که انسان نخستین یعنی #کیومرث درگذشت نطفهٔ او بر زمین ریخت و مشیه و مشیانه که نخستین زوج بشر بودند به صورت #ریواس از زمین روییدند. اسم آن‌ها در برخی متونبه صورت مهر و مهریانه آمده‌است. در کتاب گزینه‌های زادسپرم آمده‌است: <<کیومرث اندر گذشت… اندر پایان چهل سال، ریباس گونهٔ مشی و مشیانه برآورده شدند. یکی به یکدیگر پیوسته و هم بالا(=هم قد) و یگانه. اندر میان ایشان روان برآمد. ایشان به هم بالایی(=هم قدی) آن گونه بودند که پیدا نبود کدام نر، کدام ماده و کدام آن روان هرمزد آفریده بود… پس مشی و مشیانه از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند» (اساطیر ایران، مهرداد بهار: )

«چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد، ... چهل سال [ آن تخمه ] در زمین بود با بسر رسیدن چهل سال، ریباس تنی، یک ساقه پانزده برگ، مهلی و مهلیانه  [از ] زمین رستند. درست [بدان ] گونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستد یکی به دیگری پیوسته، هم بالا و هم دیسه بودند. میان هر دو ایشان فره،  برآمد آن گونه [هر سه] هم بالا بودند که پیدا نبود کدام نر و کدام ماده و کدام آن فره هرمزد آفریده بود که [ با ایشان است، که فره ای است که تن] مردمان از برای او آفریده شد. (بهار، اساطیر ایران، ۱۷۷، به نقل از بندهش، ۱۰۰_۱۰۷) «پس، از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند، و روان به مینویی اندر ایشان شد. » (بهار، ۱۲۷) روشن (یکی از مفسران زردشتی) گوید که نه ماه ریواس پیکر بودند پس به مردم پیکری گشتند. (همان، ۱۳۷)
«ارتباط انسان با گیاه ریباس باید ریشه‌ای کهن داشته باشد و محتملا، به عنوان #توتم در بعضی قبایل ایرانی شناخته می‌شده است. سپس، در اشیای میانه، این تمام در نزد ایرانیان عمومیت یافته و بعدها اعتقادی کلی شده است. (همان، ۱۸۰)

در ادبیات فارسی، مردم گیاه و مهرگیاه بارها مورد توجه شاعران بوده است و به صورت #هرمافرودیت نیز منعکس شده‌است:
باد صبا که فحل بنات نبات بود،
مردم گیاه شد که نه مرد است و نه زن است.

#اساطیر_ایرانی
#گیاهان_اساطیری
#اسطوره_گیاهان

@persian_mythology

@asr_e_ketab

?

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 1 week ago