?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
Breath of life ???
سینا بطحایی
#موزیک
@boiereihan
زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه پدرم گفت بیام بریم بیرون آش بخوریم، نازنین رو هم میارم، دوست دخترش رو میگفت، سفره افطار توی خونه پدری هنوز پهن بود، دل و دماغ نداشتم، گفتم بیا زیر پل میام همونجا، ساعت ۹ نشسته بودم زیر پل، رسید بوق زد و سوار شدم، نازنین رو شاید بار دوم بود میدیدم، قشنگ بود، همونطور که بهزاد هی دربارهش حرف میزد توی ماشین تا برسیم بهزاد فقط حرف زد، مسخرهبازی در آورد، خوشحال بود، هی گیر داد به من، نازنین یه جا گفت بهزاد آدم باش خب، خندهم گرفت، بهزاد گفت دیدی خندید! آش میخوردیم یک جایی بهزاد گفت نازنین کف دست میخونه، ناخوداگاه دستام رو مشت کردم، بردم زیر میز، بذار کف دستت رو ببینه، من همهش گفتم این [...] یه چیزی قایم میکنه، نازنین پرید که بهزاد این چه حرفیه، بعد بهم گفت این رفیقت خله، خودت میدونی که، گفتم آره، دستام هنوز مشت بود، گذاشتم روی میز و گفتم بهزاد میدونه من به این چیزا اعتقاد ندارم ولی خب شما بخون ببینیم چه خبره، کف دست چپ رو دراز کردم گفت راست دستی دست راست رو بیار، کف دست راست رو دراز کردم، نگاه کرد، کمی چپ و راست دستم رو نگاه کرد، اجازه گرفت کف دستم رو بگیره گفتم باشه، فکر کرد، ختدهم گرفت گفتم ادای خوندن در میاری؟ گفت خط عمرت بلنده ولی بهش نمیرسی، چون خودت نمیخوای، توی مغزت یه جایی رو قفل کردی روی اون خط که اونجا تموم میشه، جا خوردم، گفت منظورم این نیست شما تمومش میکنی، خودت بیشتر از این نمیخوای، یعنی مغزت نمیخواد. گفت سفر هست ولی نمیری، خندیدم، گفت باور نداری ولی دست تو نیست، ولی کسی یا چیزی مجبورت میکنه سر آخر، گفت اولین باره توی زندگیت یه چیزی از دستت در رفته و چون نمیتونی مدیریتش کنی کلافهای. آروم دستم رو کشیدم، نگاه کردم به صورتش، زنی نزدیکهای چهل سال، موهای کوتاه که ریشهش مشکی بود، گفت باور نداری ولی برنامه زندگی همه چیزش از قبل ریخته شده، قبول نداری؟ گفتم نه، همه چیز دست خودمونه. راجع به چیزهای دیگه گپ زدیم، پاشدم خداحافظی کردم بهزاد گفت میرسونمت گفتم نه، نازنین گفت فکر کن به چیزهایی که گفتم. اومدم بیرون، راه افتادم وسط جمعیت، اضطراب افتاده بود توی دلم، چند وقتیه اینطورم. دلم پیچ میخورد، هوا سرد نبود ولی یقه کاپشن رو دادم بالا، سردم شده بود، اولین باره چیزی از اراده من خارج شده که نمیتونم کاریش کنم، شبیه قایقی که توی سیل افتاده و کنترلی روش نداری و با سیل میره هرکجا که اون بخواد. صبر میکنم.
How do i stop loving you ???
Engelbert humperdink
#موزیک
@boiereihan
بیشتر احساس از سر انگشتان منتقل میشود. از توی دستها. وقتی دستش را میگیری، نرم انگشتانت را میکشی پشت دستش، تمام آن حس دوست داشتن را منتقل میکنی. دست ها حرفهای ناگفتنی را منتقل میکنند، حرفهایی که از سرانگشتان منتقل میشود. حرفهایی که نمیشود گفت، میشود دستش را گرفت توی چشمهایش نگاه کرد.
زنی برای مهمانی آماده میشود و مردی کت و شلوار پوشیده، نشسته است با گوشی موبایل وَر میرود و غر میزند و ساعت را نگاه میکند! چه چیزهائی را از دست می دهد ...
زنی آرایش کند و تو فقط نگاه کنی
دست کند در میان موهایش
آن گل سر آبی را
بکارد در میان گندمزار گیسوانش
لباس از تن که میکند
تا لباس شبی بر تن کند
جهان لحظه ای متوقف میشود
سکته ای میزند
لبخندی می نشیند
بر گوشه ی لبان خلقت!
آن سایه ی لطیف را
آن خطی که میگذرد از میان مرز لب هایش
آه ... نفس مانده در سینه!
و توئی که نمیدانی
خالق این مخلوق
چه در سر داشته
وقتی گِل میزده و شکل می داده.
عاشق بوده به گمانم.
گفته بود آن زن را میبینی، آن زن حال مرا خوب میکند، آن زن تراز ناتراز من را میزان میکند. اشاره کرده بود به قلبش جایی که زن آرام نفس میکشید و گفته بود آن زن نفس های بودن را در میان این همه "نبودن" جا میآورد.
و آن زن لابد حال خوبی داشته با مرد که حال مرد را خوب میکند.
در ایستگاه مترو آزادی یک نهنگ از یک سر تونل وارد میشود، چرخی میزند از خروجی خیابان بهبودی بالا میرود! پسری می پرد دم نهنگ را بگیرد. کله پا میشود وسط شکاف ریل ها! میپرم پائین بچه را بلند کنم. زانویش زخمی شده است ... نهنگ را با دست نشان میدهد. میگویم من هم دیده ام!
مردی فریاد میشکد : یکی داره خودکشی میکنه! آقا بیا بیرون ... قطار داره میاد.
نگاه میکنم به دستانم. پسرک آب میشود. و لبخندی کف دستم شکل میگرد! نور قطار می اوفتد روی دستانم ...
زن توی آینه نگاه میکرد به فاصله عریان بین تاپ و و دامن کوتاهش خطها و ترکهای پوستی شکم را نگاه میکرد کف دستها را گذاشت روی شکم، خندید، دستها را برد و موها را جمع کرد بالا، موها را با دست چپ گرفت و با دست راست کش را بست دور موها، از آینه فاصله گرفت و چرخید، دامن و موها چرخیدند.
+داستانک
@boiereihan
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago