کوره راه

Description
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

8 months, 2 weeks ago

لحظاتی هست، که ناگهان زندگی از هرطرف به زیر آوار بی‌طعمی، بی‌رنگی و بی‌مزگی دفن می‌شود. هیچ چیز جاذبه‌ای ندارد. احساس معلق بودن و سرگیجه. هیچ قدرتی بر روی زمین، نمی‌تواند ما را قادر سازد تا مثل ساعتی قبل، با جذبه به اطراف نگاه کنیم. درست مثل زمانی که جوهر گوگرد بر چهره‌ی زیبای زنی پاشیده شده باشد.

بله، اینجا فلسفه دست و پا می‌زند اما جهان بی روح شده، به چنگال آن نخواهد آمد. ایده‌آلیست شتاب می‌کند تا بگوید عشق بر همه‌چیز غلبه می‌نماید. عشق به آن چهره‌ی اینک از ریخت افتاده معنا می‌بخشد و عاشق اگر عاشق باشد...ایده آلیست در چشم به هم زدنی، سوار بر چارپای منطق، ما را به دورترین نتایج و پیش‌بینی‌ها می‌رساند. واقعیت هرگز نمی‌تواند از او سبقت بگیرد.

او می‌گوید: عشق ابدی است و لذا یک صورت از ریخت افتاده همان قدر دوست‌داشتنی به نظر ما خواهد رسید که یک صورت با طراوت. اما خشت خشت دنیای بی‌رنگ و طعم شده‌ و تاریک عاشق فریاد می‌زند که این دروغ است. کلمات کی توانسته‌اند خطر واقعی را برطرف کنند؟ و در دراز مدت این جوهر گوگرد است که پیروز می‌شود و عاشق مجبور می‌گردد که معشوقه‌ی خویش را رها نماید و اقرار کند که یک‌ شیاد است.

اگر جاذبه نباشد، در بی‌وزنی، در تاریکیِ بی‌طعمی، شیاد درون ما چه سنگین می‌شود. نه علم، نه هیچ فلسفه و هنری، نمی‌تواند به ما چیزی را بدهد که تاریکی می‌دهد.

8 months, 3 weeks ago

«امید کاذب»، درک ما از زمان را ناپیوسته، نابهنگام، بی‌رایحه و بی‌جهت می‌کند. ما گرفتار و در بند زمانی می‌شویم که فاقد هرگونه ضرباهنگ و کشش روایی است. زمانی که نمی‌تواند ما را برای مدت طولانی راضی نگه دارد و به زندگی‌مان معنا ببخشد. «امید کاذب» ما را به تغذیه‌ی پیوسته از چیزهای جدید [امر نو] و سرگرم شدن با لایه‌های بسیار سطحی و موقتی زندگی فرا می‌خواند.

#دلنوشت

10 months ago

«امید کاذب»، درک ما از زمان را ناپیوسته، نابهنگام، بی‌رایحه و بی‌جهت می‌کند. ما گرفتار و در بند زمانی می‌شویم که فاقد هرگونه ضرباهنگ و کشش روایی است. زمانی که نمی‌تواند ما را برای مدت طولانی راضی نگه دارد و به زندگی‌مان معنا ببخشد. «امید کاذب» ما را به تغذیه‌ی پیوسته از چیزهای جدید [امر نو] و سرگرم شدن با لایه‌های بسیار سطحی و موقتی زندگی فرا می‌خواند.

(با الهام از بیونگ چول هان)

10 months, 3 weeks ago
ای کاش در کنارِ این سر …

ای کاش در کنارِ این سر حجیم از فقه و اصول، سرانگشتی ظریف از فلسفه هم می‌داشت تا نه شکایت ظلم را به ظالم می‌برد - که ریشه‌ی درد همان قانون غیرعقلانی‌‌ای است که به آن ارجاع می‌دهد - و نه زمینه‌ی خودکشی را به این سطح از لوده‌بازیِ بوزینه‌هایِ فجازی تقلیل می‌داد که به قول آلبرکامو در افسانه‌ی سیزیف:

"تدارک اقدامی مثل این[خودکشی]، در ســـکوت و خاموشیِ قلب صورت می‌گیرد، همان-گونه که یک اثر هنری بزرگ چنین است. خود فرد از این تدارک ناآگاه است. یک روز غـــروب، ماشه را کشیده یا می‌پرد[...] کلمــه‌ای دقیق‌تر از این (تحلیل رفتن) قابل تصـور نیست. شروع به اندیشیدن سرآغاز تحلیل رفتن است."

10 months, 4 weeks ago

"سوژه‌ی میل هیچگاه صرفا یک سوژه‌ی زنده [حامل حیات] نیست؛ او حامل شکلی از مرگ، شکلی از فقدان است که هر رابطه‌‌ای که با جهان اتخاذ کند را شکل می‌بخشد. در واقع این فقدان، سوژه را از جهان بیرون کشیده و او را در بیگانگی کامل با محیط یا زیست‌جهانش قرار می‌دهد"

«سائق مرگ» به ما می‌آموزد که هویت و میل‌ورزی ما حول یک فقدان شکل گرفته و ما همواره در پی آن ابژه‌ی گم-شده‌‌ی آغازینیم، ابژه‌ای که وجود متعینی هم ندارد. همین پیوند بنیادینِ میان لذت و فقدان است که دوامِ خوشی را دشوار و باعت رنج گریز‌ناپذیر سوژه از خوشی‌‌اش می‌‌‌شود.

‏ممنوع کردن میل، میلی که ریشه‌ در آن فقدان آغازینی دارد که هویت سوژه و تمام جهانش را شکل می‌دهد، تلاشی مذبوحانه‌ برای سرکوب بنیاد وجود اوست. درنهایت آن چه ممنوع می‌شود ابژه‌ی میل است و‌ میل با «نه گفتن» به این سرکوب خودش را در توجه به ابژه‌ی دیگری تثبیت می‌کند.

اینجا گویا پژواک ⁧#نیچه⁩ به گوش می‌رسد:
‏"من نه را می‌آموزم در پاسخ به هرچه ناتوان می‌سازد"

‏پاسخ میل به هر ممنوعیتی که در صدد ناتوان کردنش باشد، همواره یک نه‌یِ بلند نیچه‌ای بوده است. دریغ که گوش‌های کرِ جان‌هایِ سنگین و سرهای سُرب اندیش، همچنان به ممنوعیت می‌اندیشند.

10 months, 4 weeks ago
کوره راه
11 months ago

‍ارگاسم و احساس آزادی

"در واقع تنها در دو حالت است که تنش ناشی از «تعارض درونی» به‌طور کلی از بین می‌رود: مرگ و ارگاسم" (گوینده: ناشناس)

در رابطه با مرگ نظری ندارم چون فراسوی تجربه‌ی ماست. ما اگر هم در رابطه با مرگ احساسی رو تجربه می‌کنیم، این احساس صرفا برخاسته از تجربه‌ی احساس فقدان [فقدان عزیزان، دوستان و...] هست و ربطی به مرگ نداره.

اما در رابطه با ارگاسم میشه معنادار اندیشید.
دو مقدمه برای رسیدن به نتیجه‌ای که می‌خوام بگیرم لازم هست. هر دو مقدمه در رابطه با این واقعیت روانی در انسان هست: در تار و پود ما، در کدهای وجودی ما، به عنوان موجودات انسانی، نیاز به «دیگری» قرار داده شده و هیچ گریزی از آن نیست حتی در خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین لحظات.

۱
تاد مک‌گوان این مسأله رو اینطور توضیح میده:

حتی صمیمانه‌ترین و خصوصی‌ترین لحظات زندگی ما نیز حول نگاهی همگانی [دیگری] شکل می‌گیرد ولو وقتی نگاه غایب باشد. سوژه در لحظات خصوصی، ولو غالباً ناخودآگاهانه [ناهشیارانه]، به کنش و عرضه‌ی خود در برابر «نگاه خیالی» ادامه می‌دهد. ما فعالیت‌های خصوصی خود (حتی خصوصی‌ترینِ آنها مثل رابطه‌ی جنسی) را چنان انجام می‌دهیم که مؤید تصور خاص ما از خودمان باشد. و این «خودانگاره» مستلزم این است که نگاهی بیرونی -به تعبیر فروید ایگوی آرمانی- آن را تماشا کند. همین تماشاگر است که به فعالیت خصوصی معنا و ساختار می‌بخشد. ما در نبودِ این تماشاگر/ایگوی آرمانی، نمی‌دانیم چطور در جهان خصوصی عمل کنیم و امکان سامان‌دهی زندگی شخصی خود را نداریم.

۲
ژیژک در جای دیگری همین مطلب رو با یک لطیفه توضیح میده:

دهقان فقیری کشتیش می‌شکنه و همراه با، مثلاً سیندی کرافورد [زمان ما مثلا جنیفر لاورنس] به جزیره‌ی دورافتاده‌ و نامسکونی‌‌ای می‌افته. سیندی بعد از رسوندن دهقان به کام دل می‌پرسه: خب چطور بود؟، دهقان جواب میده خوب بود اما هنوز یک تقاضای کوچک داره تا رضایتش کامل بشه. آیا میشه که سیندی خودش را به صورت بهترین دوست او دربیاره، یعنی شلوار بپوشه و سبیلی هم روی صورتش بکشه؟ ضمناً دهقان به او اطمینان خاطر میده که آدم همجنس‌گرا و منحرفی نیست و خود سیندی بعد از انجام این کار متوجه خواهد شد. بعد از این که سیندی خودش را به شکل دوست مورد نظر دهقان در میاره، دهقان بهش نزدیک میشه، سقلمه‌ای به پهلوش می‌زنه و با چشمک مردانه‌ای بهش میگه: فهمیدی چی شد؟ همین الان ترتیب سیندی کرافورد رو دادم.

این سومی [نگاه سوم] که باید همیشه به مثابه‌ی شاهد حضور داشته باشد، این نکته را عیان می‌کند که «لذت #خصوصیِ معصومانه و بی‌مزاحمت» در واقع امکان ندارد. عمل جنسی همیشه حداقلی از تظاهر و خودنمایی را در بر دارد و زیر نگاهِ خیره‌ی یک #دیگری صورت می‌گیرد.

۳
نتیجه (مسأله‌ای که ذهن من رو عجیب درگیر کرده):

شاید ریشه‌ی لذت غریب و آرامش عجیب لحظه‌ی ارگاسم خیلی متافیزیکی‌تر از اون چیزی باشه که ما خیال می‌کنیم. ارگاسم به عنوان لحظه‌ی رها شدن از این نیاز عمیقِ وجودی به «دیگری»، دیگری یا همان عامل تعارض‌های درونی من؛ لحظه‌ی (ولو بسیار کوتاهِ) احساس بی‌نیازی از هر دیگری؛ این لحظه بیش از حد شبیه به این تعریف آین رند از #آزادی هست:

"آزادی (اسم):
چیزی نپرسیدن، هیچ انتظاری نداشتن، طلب هیچ چیزی نکردن"

شاید اون «آزادی مطلقِ متافیزیکیِ» مورد اشاره‌ی بعضی از فلاسفه، فقط در همین لحظه‌ی بسیار بسیار کوتاه هست که تجربه میشه؛ شاید ارگاسم تنها لحظه‌ی تجربه‌ی #آزادی به معنای واقعی کلمه - همان که شوپنهاوئر می‌گفت: "عدم وابستگی مطلق به هرگونه زمینه‌ای" - در زندگی هست.

شاید واقعا تجربه‌ی احساس آزادی ریشه‌ی آن لذت غریب است...

11 months, 2 weeks ago

پی‌نوشت:

«انکار اراده‌ی زیستن» به هیچ عنوان به معنای «خودکشی» نیست. برخلاف آن چه که به واسطه‌ی نقل‌های ناقص و فهم‌های معیوب از فلسفه‌ی شوپنهاوئر به وی منتسب شده، شوپنهاوئر نه تنها مشوق خودکشی نبود، بلکه اساسا با آن مخالف بود، چرا که خودکشی را اقدامی در جهت «تأیید اراده‌ی زیستن» می‌دانست نه «انکارِ آن».

11 months, 3 weeks ago

احساس اشمئزاز از تماس با حیوانات، در ترس شناخته شدن از طرف آنها نهفته است. وحشتی که در «ژرفای وجود آدمی» نهفته است، ریشه در این آگاهی مبهم دارد که چیزی چنان نزدیک با حیوانات در او هست که ممکن است حیوان آن را شناسایی کند.

(والتر بنیامین)

پی‌نوشت:
به باورم، دو تعبیر «اشمئزاز» (نه صرفا ترس از لمس کردن) و «ژرفای وجود آدمی» تعابیر کلیدی این متن هستند. گویا در احساس «اشمئزاز» این حیوان است که قرار هست از ما بترسد، اما در ترس ساده که عموما هم این طور هست قضیه برعکس می‌باشد. پس با این نگاه بنیامینی - که البته هیچ ادعای علمی و مطابق با واقع بودنی هم روش ندارم - باید هرکجا اشمئزاز احساس کردیم از حیوان مورد نظر تشکر کنیم که راهی به فهم عمیق‌تر خودمان پیش پای ما گشوده است.

1 year, 2 months ago

فروم در مقدمه‌ی "هنر عشق ورزیدن" می‌نویسد: «هرچه آگاهی فرد عمیق‌تر باشد، عشق در وجود او عظیم تر است... آن که تصور می‌کند همه‌ی میوه‌ها همزمان با توت فرنگی می‌رسند، از انگور هیچ نمی‌داند» هامپتی دامپتی یکی از شخصیت‌های معروف آلیس در سرزمین عجایب است. استعاره‌ی…

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago