چینی نازک تنهایی من🌱

Description
دختری در این دنیای غریب که امید تنها دلیل زنده بودنش است

تراوشات مغزی یک دانشجوی سال ششم پزشکی که به جز پزشکی، به خیلی چیزهای دیگر علاقه‌مند است
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago

8 Monate, 1 Woche her

دیشب تموم‌ شد.
همه اون امید داشتنها، همه اون انتظارا، همه اون ICU رفتنا، همه اون دل خوش‌کردنا. دیشب همه‌چی تموم شد.
دیگه نیاز نیست برم بیمارستان یه شهر دیگه تا باهاش حرف بزنم. حالا فقط کافیه رو به آسمون کنم‌ تا صدامو بشنوه.

سفر به سلامت پدربزرگ عزیزم
خدانگهدار.

8 Monate, 1 Woche her

از همون جمعه سخت، می‌دونستم پروگنوز‌ خوبی در انتظارمون نیست، می‌دونستم امید داشتن منطقی نیست ولی هر روز و هر سری که می‌رفتم بیمارستان، خود خواسته این بی‌منطق‌بودنو انتخاب می‌کردم که بتونم امیدوار باشم، که بتونم تک‌تک نشونه‌های مثبتو پیدا کنم و بهشون چنگ بزنم که امیدوار بمونم،‌ که وقتی خانوادم ازم حال پدربزرگمو می‌پرسن بتونم یه چیز خوب بگم و دل خوش کنم به فشار کنترل شده، با wbc پایین اومده، به همین چیزای ساده.
ولی ته دلم بعد اون جمعه، می‌دونستم این چیزی رو درباره اصل کاری تغییر نمیده.

8 Monate, 1 Woche her

منتقل شد به ICU و من هروقت که می‌تونستم بیام خونه، همه افکار منفیمو پس می‌زدم، روپوش سفیدم رو می‌پوشیدم و می‌رفتم بالا سرش که نشونه‌ای امیدبخش ببینم که یعنی اوضاع بهتره.
پر از امید دونه دونه برگه‌های اوردر و آزمایشات رو زیر و رو می‌کردم. دستشو می‌گرفتم و باهاش حرف می‌زدم.
از جای خالیش، از دل‌تنگی همه، از امید به خوب شدنش، از اینکه باید بجنگه، از اینکه می‌تونه به همه‌چی‌ غلبه کنه؛ از امید، از روزای قشنگ، از شب یلدایی که همه دور هم جمع شده بودن و من اون شب مسئول رسوندن سلام همه به پدربزرگم توی ICU بودم.

11 Monate her

وقتی سر آخرین مورنینگ شروع کردم به نوشتن که مبادا چیزی رو از تجربه چند لحظه قبلم از قلم بندازم، کودک درونم زمزمه کرد بغل گوشم: می‌دونی، فقط خودمون و خدای خودمون می‌دونیم این یک ماه اخیر به تو چی گذشته‌. من غمت رو دیدم، اشکت رو دیدم، استیصالت رو دیدم، غصه‌ای که به کسی نگفتی رو‌ دیدم. من این سه روز اخیر، دست و پا زدنای تو رو دیدم که چه جوری تلاش می‌کردی سرپا بمونی، بیمارستان بری و درس بخونی. کم چیزی نیست مریض باشی، خسته باشی، بیزار شده باشی ولی بازم جا نزنی. باور کن تو لایق خوشحال بودنی و من اینجام تا تو رو شاد کنم مهم نیست با چه بهونه‌ای. مهم نیست چی بشه من نمی‌ذارم شعله امید اینجا خاموش بشه.
با شیطونی چشمکی زد و ادامه داد:
I want you to know, I'm here with you, I'm here for you, no matter what you're going through.
#خویشتن_نویسی

11 Monate her

فقط ۷دقیقه طول کشید تا به بیمارستان برسم. ۷دقیقه بود ولی تنم به لرز نشسته بود. تنم به لرز نشسته بود ولی بدنم از درون می‌سوخت. ۷دقیقه بود ولی حس کسی رو داشتم که با لباساش به آب زده. ۷دقیقه بود ولی خود خود زندگی بود‌. ۷دقیقه بود ولی با همه وجودم، ازش لذت بردم. یه جایی توی عمق جونم حالا خوشحال شده بود.
#روزهای_تکرارنشدنی

11 Monate her

و بالغ درونم براش عجیب بود این همه سر و صدا و این نم‌نم لطیف بارون. انگار یه چیزی درست نبود اینجا.

در یک ثانیه، درست در یک ثانیه بعد، انگار زیر دوش ایستاده بودم. دو ثانیه بعد، آب از مقنعه مشکیم چکه می‌کرد. من هاج و واج، خیره شدم به زمین و رگباری که تا حالا زیر نظیرش هیچ‌وقت نبودم. والد درونم حالا عصبی شده بود: دختر، تو هنوز از این سرماخوردگی جون سالم به در نبردی! تازه امروز یکم بهتر شدی! می‌دونی چقدر دارو به خوردت دادم تا دووم بیاری و بتونی برای این دوتا امتحان دیروزت که معادل ۱۰ واحد بودن، یکم درس بخونی؟!

کودک درونم پرید وسط حرفشو گفت: یادته کوچولو بودیم، دلت می‌خواست طولانی زیر بارون بمونی؟ می‌گفتی: اینجوری حس می‌کنم درست روبه‌روی خدا وایستادم و می‌تونم باهاش حرف بزنم. دلت می‌خواست توی بارون قدم بزنی، بدوی، بخندی، گریه‌ کنی ولی همش یکی مراقبت بود که این دیوونه‌بازیا رو درنیاری؟ الانو ببین. نه تنها کسی نیست، بلکه مجبوری از اون کارا بکنی. پس نه به گذشته فکر کن، نه به چیزی که هنوز نیومده. ذهنتو از هر چیزی خالی کن و فقط از آرزوی قشنگت لذت ببر.

1 Jahr, 1 Monat her

A doctor is a student till his death, when he fails to be a student, he dies.

ویلیام آسلر
پدر پزشکی مدرن
از بنیانگذاران بیمارستان جان هاپکینز

روز پزشک مبارک?
#دیالوگ‌های_ناب

1 Jahr, 1 Monat her

عجیب اینه که با وجود هم‌چنان ناراحت‌بودنم ازش، از این شیره‌ای که بر سرم مالیده شد، ناراضی نیستم. این یکی دوهفته اخیر، تا تونستم گیرش اوردم و سوالام رو ازش پرسیدم و جوابایی که گرفتم که بهتر از اینو از هیچ کدوم از اتندهای عفونی دیگه نمی‌تونستم بگیرم‌. عفونی رشته جذابی نیست برام، پدر درمیاره قشنگ، پر از کبوترهای حفظی‌های فرار به درد نخوره که تا دو روز نخونی، می‌بینی از ذهنت برای همیشه مهاجرت کردن. با این همه، برای هر پزشکی must to learn عه. می‌دونی قرار نیست همه‌چی و همه درسها رو هم دوست داشته باشیم و با علاقه جلو ببریم که. یه جاهایی باید به خاطر پذیرش این نقش، پا روی دلمون بذاریم و بیشتر تلاش کنیم. همون‌طوری که بارها تا حالا این کارو کردیم.
به قول این نوتیفیکیشنه:
No one said it's easy.

من تصمیمم رو گرفتم.‌ به لیست must to do هام درمانگاه عصر دکتر دریا بعد از اتمام روتیشن عفونی اضافه شد.

باشد که روزگار بچرخد به کام دل
باشد که غم خجل شود از صبر قلب ما
#عفونی
#از_روزها

1 Jahr, 1 Monat her

حس می‌کردم گول خوردم. گول اون چشم‌های آبی قشنگش رو، صدای دوست‌داشتنیش رو و تدریسی که سر کلاسش نبودم ولی به نظرم بهترین تدریس بین همه اساتید عفونی دانشگاه بود.
اون زمان، انقدر محیط بیمارستان و ملاقات با استادم، منو هیجان‌زده کرده بود که نفهمیده بودم اون دلسوزی و همدلی که من در نگاه و رفتارش دیدم، برای مریضاشه، نه برای شاگرداش. همون روز که براش ناآشنا بودم و خودم اعتراف کردم که کلاسها رو نیومدم و به خاطر همین یکم توبیخم کرد، همون روز که صدام به سختی درمیومد و داشت ازم سوال درسی از مبحثی که یه هفته پیش امتحانشو داده بودم و حالا بلدش نبودم، می‌پرسید، باید همه اینها رو می‌فهمیدم. ولی من چنان ذوق‌زده بودم از جمله آخرش و محبتی که اون روز نسبت به من داشت که به راحتی گول خوردم و رسیدم به این نقطه که با پنبه استاد قشنگم سرم رو ببره و من جیکم هم نتونه در مقابلش در بیاد?

1 Jahr, 4 Monate her

چند لحظه که گذشت مثل همیشه والد درونم، شروع کرد به سرزنشم که این چه طرز جواب دادنه؟! داشتی با استادت حرف می‌زدی مثلا! بخش اطفال بد روت اثر گذاشته! چرا مثل بچه‌های گیج، نگاهش می‌کردی و جواب می‌دادی؟! باید به عنوان یه آدم بالغ می‌گفتی: مایه افتخارمه! خوشحال میشم بتونم با شما همکاری داشته باشم استاد! فرصت ارزشمندیه برام! یا یه همچین چیزی.

غرغراش که تموم شد، دیدم نه، با اینکه یکم خجالت زدم از چند دقیقه پیش، من همون جواب ساده دوکلمه‌ای رو به هر جمله بالغانه‌ای که به ذهنم می‌رسه، ترجیح میدم. آخه می‌دونی، کودک درونم، با همه احساسش، به ساده‌ترین و خالصانه‌ترین شیوه ممکن جواب داده بود. من این جواب رو از همه جوابهای محترمانه بزرگونه ذهنم بیشتر دوست دارم.
#اطفال

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago