?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago
هیچوقت عوض نشو
رفتم توی مغازه کامپیوتری گفتم: ببخشید این تبلت من یهویی خاموش شد
مغازهدار گفت: باشه یه نگاهی بهش میندازم. ممکنه Lcd سوخته باشه. اگه سوخته بود عوضش کنم؟
گفتم بله لطفاً، خیلی احتیاج دارم
گفت فردا بعد از ظهر بیایید تحویل بگیرین.
با خودم گفتم خوب یه ۷۰۰ ۸۰۰ تومنی افتادم تو خرج و روز بعدش رفتم و خلاصه تبلت رو سالم بهم تحویل داد.
گفتم هزینهش چقدر میشه
گفت: هیچی، چیز مهمی نبود فقط کابل فِلَتش شل شده بود، سفت کردم همین
تشکر کردم و اومدم بیرون... نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. میتونست هر هزینهای رو به من اعلام کنه و منم خودم رو آماده کرده بودم...
کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود. یک بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش. گذاشتم رو پیشخوان و بهش گفتم:
دنیا به آدمهایی مثل شما نیاز داره... لطفاً هیچوقت عوض نشو
از بالای عینکش یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد.
گفت؛ جَوُون حرف پدرم رو بهم زدی که چند وقت پیش فوت شد اونم میگفت همیشه خوب باش و عوض نشو حتی اگه همه بهت بدی کنن
در راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر در آدمها به تدریج اتفاق میافته. تنها چیزی که میتونه ما رو در مسیر درستکاری و امانتداری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمونه...
آدمِ خوب! هیچ وقت عوض نشو...
از هزاران، یکنفر اهل دل اند
مابقی تندیسی از آب و گِل اَند
تقدیم به تمام خوبان و کسانی که در مسیر خوبی هستند.
بیائیم همیشه بجای نشر حوادث و بدیها نیکی ها و انسانیت ها رو بیشتر نشربدیم!
🌀🌿🌀
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد....
همه شما عزیزان رو به سهم خودمون در خانه تکانی فرهنگی دعوت میکنیم به این فراخوان که درصورت همسویی فضای کار، در طرح حمایت محیطزیستی "هما" شرکت کنید.👇👇
چرا حالا که شب به نیمه رسیده و من مثل سربازی تیرخورده، از فرط خواب تلو تلو میخورم، باید یاد این خاطرهی بیاهمیت بیفتم؟ یک بار رفته بودیم سفر. با ماشین. شب سوم رسیدیم به یک شهر خلوت که سگ در آن پر نمیزد. البته ساعت یک صبح بود. گرسنه بودیم. فقط یک عرقفروشی باز بود. آبجو سفارش دادیم و قارچ تفتداده و لیموترش. چیز بیشتری نداشت. خدا را شکر کردیم. زن پا به سن گذاشتهای هم آنجا بود که به گمانم یک دبهی چهار لیتری را کامل نوشیده بود. مست و ملنگ. چرخید و آمد نشست کنار ما. بیتعارف. بعد به شکل خودجوش شروع کرد به تعریف کردن داستان زندگیاش. اینکه سی سال پیش در همین میکده با شوهرش که راننده کامیون بوده آشنا شده و اینکه پارسال شوهرش با موتور تصادف کرده و مرده. اینکه هنوز میآید اینجا به امید اینکه یک بار بالاخره در میکده باز بشود و شوهرش بیاید داخل و بگوید من زندهام و تصادف یک شوخی پشتوانتی در حد دوربین مخفی بوده و الخ. خیلی حرف زد. از زمان مهدکودکش تا همین دو ساعت قبل از رسیدن به میکده. واو ننداز.
ترکیب عجیبی بود. ترکیبِ آبجو و قارچ و لیمو و زنی که تا خرتناق مست بود و یکی از شیشههای عینکش گم شده بود و روایت زندگیاش که انگار ترکیبی از فیلم ترمیناتور بود و کیک محبوب من. هفت هشت سالی از آن شب گذشته. بزرگوار با آن مصرف بالای الکل، احتمالا تا حالا درِ یکی از میکدههای بهشت را باز کرده و به شوهرش سلام داده و رفته به دیار باقی. اگر اینطور باشد، یعنی یک روایت جذاب مرده و هیچ کس دیگر به آن دسترسی ندارد. انگار که تنها نسخهی یک کتاب خوانده نشده بیفتد توی تنور نانوایی و جزغاله بشود. همین شد که خواب از سر من پرید. دفن شدن روایتها.
یکی از فتیشهای من هم همین شنونده بودن روایت آدمهاست. از قدیم هم همین بوده است و همیشه آرزو میکردم شغلم طوری باشد که این امکان را به من بدهد. اما چه کاره شدم؟ مهندس. شنونده چه روایتهایی هستم؟ در بهترین حالت، اعتراض مردم از سیستم فاضلاب یا شکایت از ترافیک کوچهی فلان. چه کاره دوست داشتم بشوم؟ مثلا دوست داشتم آن زمانی که مردم برای هم نامه میفرستادند، شغلم پستچی بود. یک پستچی بیشرف و بیاخلاق. صبح به صبح نامهها را از اداره تحویل میگرفتم و سوار ماشین میشدم و میرفتم یک جایی خارج از شهر. زیر درخت کُنار، چای میخوردم با خرما مضافتی. همزمان تک تک نامهها را باز میکردم و داستان آدمها را میخواندم. بعد در پاکتها را با تف یا سریش میبستم و آخر شب میرساندم دست صاحبشان. میبینید؟ خیلی هم بیشرف و بیاخلاق نیستم.
یا مثلا یک کشیش کاتولیک بیشرف و بیاخلاق میشدم. سه شیفت توی کلیسا کنار اتاقک اعتراف مینشستم و چای و خرما مضافتی میخوردم و به اعترافات مردم معمولی گوش میدادم. به گناهانشان که حتما جذابترین بخش زندگیشان است. حتی شاید داستانهایشان را مینوشتم و بعد از مردنشان چاپ میکردم. هر کدام از این آدمها معمولی یک کتاب منحصر به فرد است که هیچ نسخهی دومی از آن وجود ندارد و قبل از افتادن در تنور شاطر، باید از آن کپی گرفت. من داستان ابرقهرمانها و آدمهای مشهور را دوست ندارم. به درد من نمیخورند. من داستان آدمهای معمولی را دوست دارم. چون خودم معمولیام. داستان زندگی جورج واشنگتن به درد کجای من میخورد؟ من داستان یک مهندس فاضلاب را میخواهم بشنوم که نیمهی تاریک ذهنش پر از هیاهوست و هیچ کس از آن خبر ندارد. من دوست داشتم نجاتغریق روایتها باشم. هر وقت کسی میمیرد، انگار ستارهای در آسمان تاریک خاموش میشود. حالا چطور داستان آن درخشش را ثبت کنیم؟ همین ماجراست که من را مغبون میکند.
اصلا باید یک ادارهی روایات تاسیس کنند. اسمش را هم بگذارند سازمان حفاظت روایات (سحر). مردم به اجبار باید بروند سحر و روایتشان را آنجا ثبت کنند. مثل اظهارنامههای مالیاتی. هیچ روایتی دیگر نمیمیرد. اصلا خودم باید این سازمان را راه بیندازم. به عنوان شغل جانبی. میشوم یک مهندس بیشرف و بیاخلاق که نیتش خیر است. شنیدن روایت به نیت حفاظت از آنها. چه کسی بدش میآید که ستارهاش در دل آسمان تا ابد سو سو بزند و ردش باقی بماند؟ مردیم از بس داستان موفقت و شکست گاندی و کلینتون و کاوه گلستان و چرچیل و بنیصدر را دوره کردیم. من به دنبال داستان زندگی یک خیاط تنها هستم که ته یکی از بنبستهای نظامآباد زندگی میکند. معمولی.
#فهیم_عطار
@fahimattar
یکی از بهترین ویدیوهای زندگی ما که باید دید????????????
قبل از اینکه دیر بشه پخش کنید همه ببینن که انسانها هیچ وقت باهم جنگ ندارند.
این دیکتاتورها هستند که برای بقای قدرت وظلم خود ملت های بیگناه را به جان هم میاندازند. وخودشان همیشه در قصر هایشان مثل یک موش پنهان میشوند..... ???
قصه بیمارستان
آرش حیدی، جامعهشناس، در رویداد بازخوانی مقاله قصهگو از والتر بنیامین، با اشاره به جایگاه همراه بیمار در نهاد بیمارستان، میگوید: «همراه بیمار کسی است که بیش از ۷۰ درصد کارهای بیمار را انجام میدهد اما نهاد بیمارستانی همیشه آن را به عنوان یک موجود زائدی که بر پیکره بیمارستان چسبیده است [میبیند]».
?ویدئوی کامل این سخنرانی را در کانال یوتیوب پانوراما تماشا کنید.
نامه انیشتین به فروید:
آقای فروید عزیز آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟
چرا باید انسانها اینطور بیرحمانه همدیگر را بکشند؟ چرا تمام کوششها برای یک صلح پایدار به شکست منجر شده است؟ چرا انسانها اینقدر خونخوار و بیرحم هستند؟ چرا مردم اجازه میدهند دیکتاتورهای جانی و دیوانه از احساسات آنان سواستفاده کنند و آنان را تا مرز جنون و کشتن همسایگان خود به کار ببرند؟
آیا هدایت رشد روانِ انسان در جهتی که توان مقابله با جنون نفرت و نابودی را داشته باشد امکانپذیر است؟
پاسخ زیگموند فروید به آلبرت انیشتین:
به طور کلی تضاد میان انسانها و حیوانات با توسل به قدرت و خشونت خاتمه پیدا میکند، در انسانها چون اختلاف عقیده هم وجود دارد این تضاد به بالاترین حد از انتزاع میرسد. انسانهای غارنشین که به صورت گله حیوانات زندگی میکردند قدرت بازو و مشت تعیین کننده مالکیت بود با پیدایش اسلحه و استراتژی جنگ، برتری فکری جای زور بازو را گرفت.
به طور کلی کشتن دشمن سبب ارضا یکی از غرایز انسانی است اما به تدریج در نظامهای بشری تغییراتی صورت گرفت و شیوههای توسل به زور به نفع حاکمیت حقوق تغییر کرد. با نگاهی گذرا به تاریخ بشر میبینیم که همواره اختلافاتی پایان ناپذیر میان یک یا چند موجودیت اجتماعی، اختلافاتی میان واحدهای کوچک و بزرگ، محدودههای شهری – مناطق مختلف – میان قبایل – ملتها و امپراتوریها وجود داشته که اغلب با زورآزمایی و جنگ خاتمه یافته است.
برخی مانند هونها و مغولها در تاریخ بشر مانند طاعون ظاهر شدند و فقط بدبختی و تباهی به بار آوردند. جلوگیری قطعی از بروز جنگ فقط زمانی ممکن است که انسانها برای جایگزینی قدرت مرکزی و رعایت احکام آن در هریک از موارد اختلاف به توافق اصولی برسند. آقای انیشتین شما از سهولت بسیج مشتاقانه انسانها برای جنگ حیرت کرده و حدس زدهاید که چیزی درون انسانها منشا اثر است و سپس از غریزه نفرت و نابودی که کار اینگونه تحریکات را آسان میکند نام بردهاید. ما روانشناسان به وجود چنین غریزهای اعتقاد داریم و سعی کردهایم تظاهرات و نشانههای این غریزه را بررسی کنیم.
غرایز انسانی به دو گونهاند:
1- غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگی هستند این غرایز را عشقی یا تمایلات جنسی مینامند.
2- غرایزی که خواهان نابودی و مرگ هستند ما آنها را به غریزه پرخاشگری و غریزه تخریب خلاصه میکنیم.
به نظر میرسد که هیچ یک از این غرایز به تنهایی فعالیت نمیکنند. به طور مثال شخصی که عاشق میشود غریزه تصاحب و مالکیت و پرخاشگری هم در او تشدید میشود اما غریزه تخریب یا مرگ و ویرانگری در درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت بی جان برگرداند درحالیکه غریزه عشق و شهوانی قطب مخالف آن است که معرف کوششهای زندگی هستند.
امیدی به محو تمایلات پرخاشگرانه انسانها نمیتوان داشت. بلشویکها امیدوارند بتوانند از طریق تضمین ارضا نیازهای مادی و رفع اختلاف طبقاتی در جامعه و برابری پرخاشگری انسانها را از میان بردارند. به نظر من امیدی واهی و خیالی باطل است چون بلشویکها حتی به پیروان خود نمیآموزند از کینه توزی و دشمنی نسبت به یکدیگر دست بردارند. هدف ما محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها نیست فقط باید سعی کرد این گرایش به گونهای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند.
امروزه در جوامع اکثریتی عظیم از مردم تشکیل میدهند که خود استقلال و ثبات عقیده ندارند و به مرجع قدرتی نیازمندند که برای ایشان قادر به اتخاذ تصمیم باشد. باید دقت و کوشش بسیار به کار برد تا انسانهای روشنفکر تحصیل کرده و دارای استقلال فکر – شجاع و حقیقت جو، از لایههای بالای جامعه تربیت نمود و هدایت تودههای وابسته و فاقد استقلال را به آنان سپرد. البته وضعیت مطلوب و دلخواه اجتماعی مرکب از مردمانی خواهد بود که زندگی غریزی خود را مطیع و مقهور حاکمیت خرد و عقل کرده باشند.
نمیتوان تمام جنگها را در اساس محکوم کرد. تا زمانی که قدرتهایی وجود دارند که بیرحمانه آماده نابودی دیگرانند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند از ویژگیهای روان شناختی تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت زیادی برخوردارند یکی قدرت یابی عقل که بر زندگی غریزی غلبه نموده است و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش.
تا کی باید انتظار داشت تا مردم دنیا صلح طلب شوند؟ نمیدانم. تنها امید من به نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از تاثیرات و پیامدهای جنگ است. هر چیزی که به تکامل فرهنگی یاری رساند و آن را تقویت و تسریع کند، بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد.
دوستدار شما زیگموند فروید
منبع:
https://courier.unesco.org/en/articles/why-war-letter-freud-einstein
?پویش خانه تکانی فرهنگی
@khanetekanifarhangi
*♦️*داستان تنظیم خانواده در عصر پهلوی و جمهوریی اسلامی: از تیم فوتبال تا بازیی تکنفره
✍️ حسن محدثیی گیلوایی**
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
برای کاری رفتم میدان شهرمان و چشمان ام به این تابلو در بارهی تنظیم خانواده افتاد. ماشین ام را رها کردم و رفتم آن سوی خیابان و این عکس را گرفتم.
برای من این عکس خیلی آشنا است. من ۱۳ سال در عصر پهلویی دوم زندهگی کرده ام. پدر ام بهعنوان آخوند روستا رئیس مثلاً یک سازمان روستایی بود که به آن میگفتند خانهی انصاف (یک جور سازمان محلی برای حل و فصل دعواها در روستا). بر روی دم در این خانهی انصاف، پوستری همینطور آبی رنگ زده بودند حاویی تصویر خانوادهای با دو بچه و زن و مردی که با انگشتهایشان عدد دو را نشان میدادند و روی آن پوستر هم نوشته شده بود: فرزند کمتر، زندهگیی بهتر! آنها هم خیلی شاد بودند.
پدر ام البته ده تا فرزند داشت؛ خب امکانات نبود؛ یعنی که امکانات کنترل فرزندآوری وجود نداشت و آموزشی هم داده نشده بود. من که خود ام فرزند هفتم بودم، متولد نیمهی دههی چهل خورشیدی هستم. در آن روزگار هنوز کسی با شیوهی کنترل فرزندآوری آشنا نبود. لاجرم، نمیتوانیم والدینمان را به خاطر ساختن یک تیم فوتبال خانوادهگی ملامت کنیم. در هر صورت، آن تبلیغات برای تنظیم خانواده در روستاهای آن زمان نه تناسبی با آموزشهای داده شده داشت و نه اصلاً مردم با آن آشنایی داشتند. هر زنی اگر نازا نبود، در عمر زایندهگیی خویش، بین ده تا پانزده یا حتا بیست شکم حامله میشد. چند تایی به زاییدن نمیرسید و سقط میشد. چند تایی هم زاییده میشد ولی سر زا یا بعد زاییدن از دست میرفت. بالاخره دستکم هفت هشت ده تایی فرزند باقی میماند که با کمترین امکانات بزرگ میشدند و اگر اهل از کار در میآمدند، گوشهای از کار خانواده را میگرفتند.
اما پدر ام بهتنهایی امورات را میگذراند و کل زندهگیی این خانوادهی ۱۳ نفری (شامل مادربزرگ مادری) را اداره میکرد و گاهی خانهای یا زمینی هم برای آیندهی فرزندان اش میخرید. ما فرزندان هم در کار کشاورزی یار و یاور بودیم. بعدها تکنولوژی تحول پیدا کرد و آموزش پیشگیری از فرزندآوری و امکانات اش هم بروز و ظهور پیدا کرد و جایگیر شد و جا افتاد.
اما حالا این پوستر با این اقتصاد فشل و تحریمزده، از خانوادههای ایرانی میخواهد فرزند بیشتری بیاورند. وانگهی، اگر در آن کمی دقت کنید، یک خانوادهی گسترده میبینید متشکل از پدربزرگ و مادر بزرگ، پدر و مادر، و دو یا سه فرزندشان؛ آنهم در عصری که خانوادهی متعارف، خانوادهی هستهای است (شامل حداکثر پدر و مادر و دو فرزند). خیلی هم شاد هستند.
خلاصه، معلوم نیست تعداد فرزندان بیشتر با این اقتصاد ویران که مقامات کشور هر از گاهی ما را تهدید به گرانتر کردن قیمت بنزین هم میکنند تا عملا خانوادهها را فقیرتر کنند، چهطور میتواند زندهگیی شادتری برای خانوادهها درست کند؟! وقتی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی گفته «از سال ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۱ نرخ فقر نسبتا ثابت و حدود ۳۰ درصد یا ۲۵ میلیون و ۴۰۰ هزار نفر بوده است» (میدری، https://t.me/SharghDaily/105338)، چهگونه باز هم میتوانیم مردم را به فرزندآوریی بیشتر دعوت بکنیم؟!
البته در عمل میبینیم که اینگونه تبلیغات ثمری ندارند و مردم، واقعیت ملموس زندهگیشان را در این مورد ملاک عمل قرار داده اند و میزان فرزندآوری روز به روز بیشتر در کشور افت میکند (بنگرید به https://www.tabnak.ir/fa/news/1257443/).
در هر صورت، حکومت سودای افزایش جمعیت دارد اما مردم یا ازدواج نمیکنند یا اگر ازدواج میکنند فرزندآوری را به تأخیر میاندازند یا اصلا بچهدار نمیشوند. هر یک از طرفین راه خود را میروند! لابد اینگونه تبلیغات برای برخیها نان و آبی دارد یا از باب انجام وظیفهی اداری صورت میگیرد.
باری، هر گوشهی شهر با من حرف میزند، ولی ترجیح میدهم بیشتر سکوت کنم و هر چه کمتر از خانه و کاشانه بیرون بروم.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago