?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 3 weeks ago
🔹الهامبخشترین صوت معنویای که در زندگیتان شنیدهاید چه بودهاست؟
-من:
🎙 تحول مومنانه، به کلام گهربار عبدالکریم سروش
🍇
خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمّد علی بعد از 17 سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از 17 سال، كودكش را لمس كند
خدا كند انگورها برسند
آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد
هندوكش دخترانش را آزاد كند
برای لحظهای
تفنگها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود
بریدن را
قلمها آتش را
آتشبس بنویسند
خدا كند كوهها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به میخانه شوند پلنگها با آهوها
خدا كند مستی به اشیاء سرایت كند
پنجرهها
دیوارها را بشكنند
و
تو
همچنانكه یارت را تنگ میبوسی
مرا نیز به یاد بیاوری
محبوب من
محبوب دور افتادهی من
با من بزن پیالهای دیگر
به سلامتی باغهای معلق انگور...
📗نسخه پیدیاف کتاب صد سال جنگ بر سر فلسطین
تاریخچه استعمار شهرکنشین و مقاومت
✏️نوشته رشید خالدی، استاد بازنشسته مطالعات عرب مدرن دانشگاه کلمبیا
🔖ترجمه اشکان بحرانی
° مترجم نسخه الکترونیکی کتاب را برای خوانندگان داخل ایران، به شکل رایگان در دسترس قرار داده است.
❇️وقتی که معلم شدم...
✏️ محبوبه نوذری
[بخش اول]
*?سال ۱۳۸۱، دانشگاه تهران*
ده ساله بودم؛ با جثه ریز و چشمهای پر از کنجکاوی، از خیابان به ورودی در دانشگاه خیره شده بودم.
شبیه خانم بزرگها کیفم را در دستم گرفته بودم. بابا و مامان تا جلوی در دانشگاه همراهیام کرده بودند و حالا طی کردن ادامه راه با خودم بود.
پا به محوطه دانشگاه گذاشتم چند دختر جوان و خندان با دست نشانم دادند؛ انگار که هم سن و سالشان باشم خواستم بی تفاوت از کنارشان رد شوم.
یکی از آنها جلوی مرا گرفت و گفت: عزیزم تو اینجا چیکار میکنی؟ سرم را بالا گرفتم و با اعتماد به نفس زیاد گفتم عضو انجمن ریاضیدانان و فیزیک دانان جوان هستم کلاس هندسه محاسباتی دارم. با چشمهای گرد و آفرین گویان از کنارم گذشتند.
در این چند هفته ای که برای کلاسهایم به اینجا آمده بودم تفاوت محیط دبستان و دانشگاه برایم دنیای جدیدی ساخته بود. محیط بزرگ ناشناخته بدون نظارت یک بزرگتر، دنیای کودکانه مرا پر از حس غرور میکرد. سنگین راه میرفتم، سنگین حرف میزدم، انگار که جان کودکیام پر از وزنه شده بود.
اما یک روز وسط همین کلاس هندسه محاسباتی وزنههایم را زمین گذاشتم و جز یک دختر ده ساله معمولی نبودم…
کلاسهای دانشگاه تهران برام ابهت زیادی داشت، اولین بار بود که روی صندلیهای این کلاس بچههای غیر هم جنس خودم هم نشسته بودند؛ اولین بار بود که استاد مرد داشتم و همه اینها جان کودکانه مرا مضطرب میکرد.
اما آن روز؛ روز متفاوتتری برای من بود. استاد مشغول تدریس روی تخته بود و من از یک جایی به بعد احساس کردم هیچ چیزی از صحبتهای او را نمیفهمم! حتی یک کلمه! استاد مساله را پای تخته نوشت و مشغول توضیح دادن شد؛ خواستم آرام دستم را بالا ببرم و بگویم که از بیخ و بن موضوع را نفهمیده ام؛ اما همان لحظه پسرِ باهوشِ ردیف اول؛ - نامش هومن بود، موهایش بور بود و یک وری روی صورتش ریخته شده بود- دستش را بالا برد و یک ضرب جواب مساله را گفت!
دستم را آرام آوردم پایین. انگار وزنههای غرورم پرت شد پایین. کسی اینجا بود که میتوانست جواب مساله را بگوید و من چطور باید خودم را یک دختر خنگ معرفی میکردم؟ من سوال نداشتم ؛ میخواستم ابراز نادانی کنم! پس باید ساکت مینشستم که هیچ کس نفهمد این دختر ریز جثه کم سن و سالی که وسط کلاس نشسته هیچ نمی فهمد!
از هومن، هم بدم آمده بود هم به او حسودی میکردم. از هر کسی که میفهمید مساله پای تخته چطور حل میشود بدم آمده بود. از هر کسی که مثل من خنگ نبود و میتوانست راه حل همه مسالهها را بفهمد.
کلاس تمام شد؛ هومن و دوستانش خوشحال و پر انرژی از کلاس بیرون رفتند. دست دست کردم ؛ همه بچهها تقریبا از کلاس خارج شدند . باز صبر کردم؛ استاد جزوههایش را توی کیفش گذاشت و با قدمهای بلند اما آرام از کلاس خارج شد. پشت سرش دویدم. راهروهای دانشگاه تهران بلند و تاریک بودند ؛ میانه راهرو رسیدم به او؛ قدم به زور تا کمرش میرسید. صدایش کردم متوجه من شد پایین را نگاه کرد و ایستاد. بعد از یک کلاس طولانی سه ساعته خستگی از چشمهایش میبارید. مستاصل و کودکانه گفتم من نفهمیدم !
چرخید به سمت کلاس و گفت برگرد! خودش جلوتر از من برگشت به سمت کلاس و با دستش اشاره کرد که بیا.
برگشتیم توی کلاس؛ گفت برو بنشین سر جایت. نشستم. کیفش را گذاشت روی میز. رفت پای تخته و از اول اول شروع کرد. همه را گفت. همه را با حوصله توضیح داد. مدام میپرسید: فهمیدی؟ با سر تایید میکردم. مساله را پای تخته نوشت و گفت حالا تو بگو. جواب را منظم و یک ضرب گفتم. شبیه هومن، شبیه دخترهای باهوش، شبیه همه آن آدمهایی که همه مسالهها را میفهمند. گفت آفرین حالا برو. وزنههای غرورم را برداشتم و از کلاس خارج شدم.
.
جلسه بعد؛ سر جایِ همیشگیام نشسته بودم. استاد مثل همیشه آرام و متین وارد کلاس شد. کیفش را روی میز گذاشت. بدون آنکه به کسی نگاه کند رفت پای تخته؛ جای به نام خدا آن بالای تخته بزرگ نوشت بپرس و زیرش خط کشید.
درس را شروع کرد…
آن بپرس ، رمز بین من و او شد. تند تند دستم را میبردم بالا و سوال میپرسیدم، با حوصله و صبور پاسخ میداد. حواسم دیگر به هیچ کس نبود ، او گفته بود بپرس پس من میپرسیدم بدون آنکه وزنههای غرورم از شانههایم پایین بیفتد.
?خلاصه کتاب «شبکه های خشم و امید»
✏️نوشته مانوئل کاستلز
▪️نشر مرکز
10صفحه/4000 کلمه
?پ.ن: نویسنده کتاب جامعه شناس اسپانیایی و شهروند آمریکاست. در تمامی تحلیلش اشاره ای به سیاست های امپریالیستی بلوک غرب در سرکوب آزادی های مدنی مردمی که در بهار عربی خواهان نظم دینی بودند نمیکند. اما اگر ذهن تان به این مسائل حساس باشد، به خوبی در لابه لای فکت های کتاب، قابل مشاهده است.
?برای هم کتاب خلاصه کنیم :)
?«...تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو میکنم، تصادف با یکی دو روح خارقالعاده، با یکی دو دل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست!
چرا نمیگویم بیشتر؟ بیشتر نیست. یکی، بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست. گرچه من به اعجاز حادثهای، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگیام به حقیقت داشتم...»
از وصیتنامه شریعتی به احسان
با مخاطبهای آشنا، ص۲۴۰
https://www.shariati.com/farsi/saar.html
?درباره مفهوم «ثار» در عبارت «ثارالله»
✏️علی شریعتی
?۳۰ صفحه مهم به مناسب روزهای سرخی که در آن هستیم و خونی که به گردنمان است...
متن کامل در اینجا، ص ۱۰۹ تا ۱۲۲
?درباره لزوم طراحی «سلسله طرح درسهای مسئولیت اجتماعی» برای مدارس غیرانتفاعی؛ یک همفکری
?از سالهای میانی دهه شصت و دعوای عمومی درباره جواز تأسیس مدارس غیرانتفاعی، یک استدلال مدام در میان مدافعان مدارس غیرانتفاعی تکرار میشد : «منابع برای آموزش با کیفیت همگان نیست. اجازه بدهیم ثروتمندان آموزش با کیفیت ببینند و بیشتر رشد کنند. بعداً اینها با این تواناییهای اضافه، به کل جامعه خدمت خواهند کرد». اینگونه، استدلال میشد که تأسیس مدرسه غیرانتفاعی، در نهایت در خدمت خیر عمومی و کمک به کلیت جامعه، و از جمله فرودستان، قرار خواهد گرفت.
?اکنون بعد از گذشت قریب چهل سال از این تصمیم، با ارزیابی مختصات هویتی و سبک زندگی فارغ التحصیلان مدارس غیرانتفاعی خاص، میتوان با تردید اساسی به گزاره ذکر شده در بالا نگاه کرد و گفت که آن «بعدا» مورد نظر، هیچ گاه نیامد. پژوهشهای متعددی نشان دادهاند که به علت زیست گلخانهای و عمدتاً مرفه جمعیای که دانش آموزان این مدارس داشتهاند، به میزان نگران کنندهای روحیه فردگرایی و توجه به منفعت شخصی در هدف گذاری آنها پررنگ بوده و از طرف دیگر درک آنها از مفاهیم اجتماعیای مانند عدالت، بسیار سطحی است.
? چند وقت است که با جمعی از معلمها و فارغ التحصیلهای مدارس غیرانتفاعی، به این موضوع فکر میکنیم که در میان برنامههای متنوع و طرح درسهای گوناگون مدارس غیرانتفاعی، جای آموزش یک امر اساسی خالی است: «آموزش مسئولیت اجتماعی».
?به شکل اجمالی، منظور طراحی محتواهای آموزشی اعم از کلاس، کارگاه، بازدید میدانی، اردوی جهادی بازنگریشده و مواردی مانند آن است. به نحوی که این محتواها منجر به درک عمیقتر مسئولیت اجتماعی و مسئله عدالت در سطح نگرش و همچنین به مشارکت عینی دانش آموزان و کادر مدرسه در میدان عمل و بهبود شرایط زندگی دیگر افراد فرودستنگهداشتهشدهجامعه در سطح کنش، منتهی شود.
? امسال به شکل آزمایشی قصد داریم در چند مدرسه با طرح درسهایی مانند «NGOگردی»، کارگاه مبانی توسعه محلی و خواهرخواندگی دو مدرسه در مرکز و حاشیه، به شکلی که آسیبهای طرحهای قبلی را نداشته باشد، آموزش مسئولیت اجتماعی را آغاز کنیم.
?اگر معلم یا فعال اجتماعی هستید یا اگر سمنهای تخصصی و مورد اعتمادی در سطح تهران میشناسید که خوب است دانشآموزان از آنها بازدید کنند یا اگر ایدههایی برای ورود بصیرتهای رشته توسعه محلی و مددکاری اجتماعی به میدان آموزش و تبدیل آنها به طرح درس آموزشی را دارید یا اگر مدارسی میشناسید که ممکن است از اجرای این ایده و ایستادن پای حواشی اش استقبال کنند، دعوت میکنم که پیام بدهید تا درباره موضوع همفکری کنیم.
☘به مناسبت ایام، این مقاله را بخوانید و ببینید که در میان انبوهی حرف تکراری فقهای مدرسی(اگر اصلا دغدغه پیامبر را داشته باشند و سخنی از او بگویند) رسول خدا از قاب چشمان شریعتی، چه قدر دلپسند است...
▫️ یک نقل غیر رسمی هم محضرتون اضافه کنم در پینوشت:
?وقتی شریعتی تفسیر سوره روم رو میگه، به گوش طالقانی هم میرسه و بزرگوار خیلی حال میکنه. زنگ میزنه به شریعتی و میگه «تو که دروس حوزوی رو نخوندی چه طور چنین تفسیر درخشانی به ذهنت رسیده؟» شریعتی هم میگه دقیقاً چون اونا رو نخوندم به ذهنم رسیده :)
? در پینوشت دوم هم ذکر خیری بکنیم از تواضع پدر طالقانی. که در چنین موقعیتهایی وقتی نبوغ و دل صاف فردی رو میدید، به جای اینکه احساس کنه تقسیر اسلام ارث پدر خودش و هم لباسیهاشه، با فروتنی کامل به خودش نهیب میزد و تلاش میکرد که یاد بگیره.
?گویا همین اتفاق هم با محمدحنیف نژاد تکرار شده چند بار. پای درس تفسیر قرآن طالقانی توی مسجد هدایت، دانشجوی رشته کشاورزی پاکدلی بود که چند وقت یک بار بعضی نکات تفسیریای که به ذهنش میرسید رو با استاد(طالقانی) مطرح میکرد. گویا چند بار طالقانی اشک تو چشماش پیچیده و گفته چرا اینا به ذهن حنیف رسیده و به ذهن من نرسیده بود؟ این بچه ها توی مبارزه هستن و بنابراین چیزهایی براشون آشکار میشه که برای ما، نه! الخ...
ایران و انتخابات دولت چهاردهم
چگونه میتوان از اقتصاد ایران سخن گفت؟
علیرضا شفاه
صادق الحسینی
۱۲ تیر ۱۴۰۳
♦️ فیلم کامل:
https://simafekr.com/post/273
♦️ صوت کامل
? سیمافکر؛ ویدئورسانه فرهنگ و سیاست ایران
@simafekr_com
Simafekr
سیمافکر، ویدئو رسانه فرهنگ و سیاست
ویدئو رسانه سیمافکر، وبسایتی است که از سال ۹۲ تا کنون فعالیت خود را در زمینه فرهنگ، سیاست و علوم انسانی به صورت انتشار ویدئو فیلم، آغاز کرده است.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 3 weeks ago