الناز محمدی/ رمان آخرین دروغ

Description
هر گونه کپی برداری از مطالب این کانال ممنوع می‌باشد.

الناز محمدی.نویسنده
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 6 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

9 months, 2 weeks ago

دوستان خوبم، جدیدترین کار الهه در حال تایپه که یک رمان خانواده محور و عاشقانه است که قطعا با خوندنش قلبتون به تپش می‌افته‌. از دستش ندید که کار تقریبا به میانه رسیده??

برای عضویت در کانال به آیدی زیر پیام بدید
@eli_mohamadiiii.

9 months, 2 weeks ago

عیارسنج بی‌رویا
الهه محمدی

9 months, 2 weeks ago

توی‌ لحظه‌هایی که فکر می‌کردم چطوری قراره از یک تونل وحشت بزرگ بگذرم، دقیقا وسط آواری که روی سرم بود، صدای آرومی توی یه‌شب پربارون توی گوشم پیچید که می‌گفت:
«چشمات رو ببند... می‌شنوی؟ صدای بارونه! خدا داره باهات بلندبلند حرف می‌زنه!»
از همون موقع یاد گرفتم، وسط تیغ تیز آفتاب که بارون پیدا نمی‌شه و طوفان زده وسط زندگیم و باید ازش رد شم، چشم ببندم و صدای بارون رو تصویرسازی کنم... هر‌چی اون درد سنگین‌تر باشه، بارون تندتره... هرچی بارون تندتر باشه، صدای خدا انگار بلندتره... می‌خواد یادم نره که هست... که هست... که هست! اون‌جوری که من باورش دارم هست، نه اون‌جوری که می‌خواستن توی مغزم زورچپونش کنن! من اینجوری پیداش کردم... وسط لحظه‌هایی که تنهایی رو جوری لمس کردم که شاکی شدم از لحظه‌‌‌‌ای که سوییچ این دنیا رو زدن... خدایی که من برای خودم پیدا کردم، خدای همون بارونه رفیق...

ت.ن: موسیقی بی‌کلام، شاهکاری بود که برای من دیر پیدا شد ولی به موقع پیدا شد و این معجزه‌ی رشد و نوشتنه❤️

ت.ن۲: گوش بدید رفقا... به یاد خدای بارون❤️

#الناز_محمدی
#بارون

11 months, 4 weeks ago

??
صدا و هنر جاودان است...

#فرامرز_اصلانی

11 months, 4 weeks ago

آمین می‌گویم برای آرزوهای خوب‌تان، سلامتی تن‌تان، آرامش روح‌تان، جیب‌های پرپول‌تان و دل‌های مهربان‌تان.
سال نو مبارک❤️

12 months ago

توی سالی که گذشت با خودم زیاد تکرارش کردم!

«توی زندگیت، اون آدمی باش که آرزو داری دیگران برات باشن! فقط یادت نره، بی‌توقع! بی‌چشم‌داشت! این رو مدام به خودت گوشزد کن!»

این‌جوری شد که راحت‌تر لبخند زدم. این‌جوری شد که بهتر یاد گرفتم. این‌جوری شد که توی تموم لحظات تلخ، سرم رو از زیر آب بالا آوردم و نفس گرفتم!

رد می‌شه! مثل ۱۴۰۲ که بی‌رحم اومد و ناباورانه دارم به پایانش نگاه می‌کنم و نمی‌تونم حیرتم رو پنهان کنم! با وجود تموم ناملایمات، توی سرعت گذر زمان، خاطراتم رو جا گذاشتم و از ما، چی می‌مونه جز تاریخ و خاطره؟! «هوم؟!»

پ.ن: اون «هوم»، اسم رمزه، اسم یه‌ خاطره!?

بیست و ششم اسفندماه هزاروچهارصدودو??

#الناز_محمدی

1 year ago

در یک دوست وفادار، امنیت بیشتری هست، تا در هزار آشنا.

#‌هرمان_ملویل

1 year ago

نگاهش غریب‌تر از هر زمانی بود که پیمان به یاد داشت:
ــ کمکم می‌کنی؟! باهام برگرد تو همین ضیافت سرخ و سیاه! می‌دونی توی اون اتاقای بالا چی می‌گذره و چه خبره که!
عرقِ داغ، شبیه مذاب روی تن پیمان راه گرفت و تپش قلبش بالا رفت. پارسا چشم در چشم او گفت:
ــ هوش و جون تو، قسم راست منه! پس دردمو می‌فهمی... برو پیمان... اگه برادرمی، از همون راهی که اومدی تا مچمو بگیری، برگرد و منکر همه چیز شو و... برادرم بمون... برو داداش!
پاهایش عقب‌عقب کشیده شد. تن و روح پیمان داشت متلاشی می‌شد. دستش میان هوا معلق مانده بود. پارسا که چرخید و با حالت دو خودش را به ساختمان رساند، پیمان نیمه‌نفس، یقه‌ی باز بلوزش را کشید. زنجیری توی دستش آمد. با حرص آن را از گردنش کشید. پشت گردنش سوخت و موهایش اسیر دو پنجه‌اش شد. بیچارگی را در لحظه به معنای واقعی کلمه فهمید و دور خودش تاب خورد.
دنبال کسی بود به دادش برسد ولی... جز باغی غریب و جانی خسته و صداهایی ناآشنا؛ هیچ چیز در آن لحظه نبود. با خستگی خم شد و دست روی زانوهایش گذاشت. خستگی سی‌وهفت سال زندگی، به جانش مانده بود. این دیگر چه دردِ بی‌درمانی بود؟

#رمان_بندبازی
#الناز_محمدی
#روزبه_بمانی

1 year ago

من بمیرم، تو باخودت چه کردی
تویی که مطمئنم، قراره برنگردی
من می‌میرم، از این همه جدایی
تمام آرزوهام، به من بگو کجایی
چه کنم با خاطره‌هات، تو بگو!
چه کنم با فکر چشات، تو بگو!
من و باید این همه درد، بکشه...
دل من تنها به همین غصه خوشه!

جناب روزبه خانِ بمانی، چی می‌خوای از ما با این همه حس و بغض؟? کشتیمون?****

«جنونی در من است که فقط خودم می‌شناسم و اهلش?*?»*

#روزبه_بمانی
#الناز_محمدی

1 year ago

نفس می‌کشم تا
خیالت نمیره...

#محمد_اصفهانی
#الناز_محمدی

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 6 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago