?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 11 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 2 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 10 months, 1 week ago
•°"مقصدی بهسوی مسیر"°•
تا به یاد دارم، همواره زره بر تن کرده، انتظار پیکار کشیدهام؛
و زندگی برایم مقصدی بوده که در آن، حقیقت را برملا میکردهاست.
گویی به دروغی اجباری تن دادهام و هر روز را به این امید سر میکنم تا به آن نقطه راهیابم.
آن نقطۀ آرمانی و فریبنده به نام "مقصد"...
لحظههایم به امید این آرمانشهر معنا مییافتند و مسیرهایش، پیچهای تودرتوی بیحاصلی بودند که رنجشان را به بهای شیرینیِ آن سرزمینِ دوستداشتنی تاب میآوردم.
اکنون اما، پس از پشتسر گذاشتن چندین نقطه، پس از آنکه بارها به وسوسهی آن مکارهی حیلهگر دوباره رهسپار راه شدم، میبینم که فریبهایش تکراری شدهاند...
در هر تکرار اما، او بلندتر بانگ برمیآورد و فریادش محکمتر بر سرم میکوبد که
چیزی بزرگتر در پیش است، جایی بهتر و مکانی با حسِ تعلقی بیشتر...
این چنین است که زنجیره تکرار میشود:
او بیشرمانه مرا به قصد خویش، فرا میخواند.
و من، که این نغمههای فریبنده را بسیار شنیدهام، دیگر آبدیده شدهام!
پند دردآور این تجربۀ آشنا، چنین آشکار میشود:
مقصدی نیست.
نمیدانم بوده یا نه؛
اما به یقین میدانم که برای من، نخواهد بود.
کنون، زندگی برایم تنها "مسیر" است؛
لمس گلبرگهای تازهی بهاری و خشونت تنهشان در زمستان است.
نفس کشیدن است توأم با لذتی بیتوصیف از شوق زندگی.
خندیدن است با یاد خاطراتِ گاهگاهِ آنان که جایی در قلبم دارند، یا داشتند.
حس لطیف باران است و سرمای آرامشبخش برف...
روح زخمخوردهام اما،
اکنون رهسپار مسیر شده است؛ نه بهقصد توقف در جایی،
که برای "زیستن" در تکتک پیچوخمهای این جاده.
برای بودن، بهمعنای کلمه، در تمام لحظاتِ زندگیام، هرچند ناشدنی...
چرا که، بهراستی، هرگز نخواهم دانست مقصدی بوده یا نه،
یا که خلقتم، برای رسیدن به کدامین تعالیست...
اما در این لحظه، در این دم،
حق انتخابِ آدمی را از خویش سلب نمیکنم...
من، میخواهم در این بیغوله، راهی که مردمان شتابان از آن میگذرند،
بایستم، نفسی گیرم،
و چونان ماهی قرمزی سرگردان، با بالههای شکستهام،
مقصدی بهسوی مسیر را در پیش گیرم.
و در این راه هرگز فراموش نخواهم کرد؛
که اگر امروز را به ارزانیِ فردا زندگی نکنم،
عایدیام چیزی جز غبطههای پیدرپی نخواهد بود.
پس من، زندگی خواهم کرد، این حقیقتِ تلخنما را...
و نخواهم پذیرفت دروغِ تحمیلیِ شیرینش را...
✍ زینب همتیان
"هنر را چه سود؟"
? اگر شما هم در قید و بند اعداد باشید و منطقِ ریاضی با قاطعیتِ بیچون و چرایش شما را بلعیده باشد، ممکن است به ناگاه خود را در جستجوی چیستیِ هنر بیابید و از خود بپرسید: هنر؟ هنر را چه سود؟
شاید هم پا را از افکارتان فراتر بگذارید و تفکراتی چون «این بیمارها گرد به گرد هم آمده اند برای وقت گذرانی! » را در میان عموم ترویج دهید!
? اما اگر از این تفکراتِ بهظاهر عمیق گذر کنیم در نهایت باید پرسید که به راستی هنر در زندگیِ مایی که دو دوتایمان چهارتاست و یکمان با یک مساویست، چه نقشی دارد؟
هنر در تعریفش چنین مینماید که یکی از ارکان جداییناپذیر در تاریخ تمدنِ بشر است، چونان که فلسفه و الهیات.
✨ *هنر نفَس است برای روحی که از راه مانده و تقلا میکند برای اندکی هوا
? هنر تجسم تلفیقِ آواهای طبیعت است در شمایل سیاههی نتها بر روی سفیدیِ کاغذهایش
? هنر رام کردن آوای وحشیِ باد است در رقصِ انگشتان آدمی بر روی ساز
? هنر پاشیدن رنگ است بر پوچیِ ناتمام بوم*
? و چینشِ واژه هاست بر وجودِ درختان..
?حال در میانِ طوفان افکارمان و دریای بی ساحلِ دغدغه های بیامان...
در میان تقلای روحمان که آب میطلبد در دریایی که در آن شناوریم...
درمیان تلخیِ خبرهای هر روزهای که میشنویم...
در میان غمهای که خیلی وقت است امید بهبودشان را از سرمان گذراندهایم...
این هنر است که هنرنمایی میکند ،گویی که باغبانی میشود برای کاشت بذرِ امید در دل هایمان...
هنرِ اینروزها، این روزهایی که افکارمان در تنهایی فرار را بر قرار ترجیح میدهند، نوبر است...
? در آخر بدانیم که برای رهایی از تاریکیها نیازی به قدرتِ زیادی نیست، که حتی ذره ای نور برایمان روشنایی را به ارمغان می آورد، نوری که این روزهای سرد میتوان آن را از دل گرمابخشیِ هنر تجسم یافت.
هنری که شاید با دنیای قاطع ما عجین نشده باشد اما چه کسی گفته که عجزِ انگشتان من در نواختنِ باخ، روحم را در برابر طنینشان ناشنوا میکند؟
✍ زینب همتیان
..یک روزَمی که بوی شانۀ تو خواب میبَردَم
معشوقِ جان، به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزن
هنگامۀ منی.. *...میخوانم میخوانم میخوانم تو خواندنِ منی
باران که میوزد سوی چشمانم باران که میوزد باران که میوزد، تو شانه بزن! باران که می…
یک لحظه من خودم را گم میکنم نمیبینمَم
اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمیبیننمَم
معشوق جان به بهار آغشتۀ منی اگر تو مرا نبینی من هم نمیبینَمَم...
.. اگر تو مرا نخوابانی من هم نمیخوابانَمَم نمیبینمَم اگر تو مرا حالا بیا تو شانه بزن زانو
من هیچگاه نمیخوابم از هوش میروم
دیروز رفته بودم.. امروز هم از هوش میروم
افتادنی که مرا میافتد هنگامۀ منی که میافتد معشوق جان به بهار آغشتۀ منی، منی، منی که مرا میافتد
و میروم از هوش منی اگر تو مرا تو شانه بزن زانو منی از هوش می…*
? در سال ۱۹۹۱ به مناسبت سیامین سالگرد بنیانگذاری عفو بینالملل، ۳۰ فیلم از مجموعه «نوشتن علیه فراموشی» توسط شخصیتهایی از دنیای هنر و سرگرمی، سیاست و رسانه، نوشته و کارگردانی شد. سفیران حقوق بشر آن با ۳۰ فیلم کوتاه از ۳۰ پرونده زندانیان عقیدتی در سراسر جهان دفاع و دادخواهی میکنند.
? این فیلمها در نهایت با عنوان «علیه فراموشی» منتشر شد. ژان-لوک گدار، آلن رنه، شانتال آکرمن، کلر دنی، کوستا گاوراس از جمله فیلمسازان مطرح این مجموعه بودند. بخش مربوط به ایران را میشل پیکولی کارگردانی میکند که دربارهٔ نسرین رسولی از زندانیان زنی است که در دههٔ شصت اعدام میشود.
-به مناسبت روز جهانی حقوق بشر
✍ با تشکر از شایان بقایینژاد برای ترجمه زیرنویس
ترجمه متن یونانی این موسیقی:
*گرچه به زبان فرشتگان نجوا کنم،
و رازهای هستی را دریابم،
و ایمانی چنان داشته باشم که کوهها را بجنبانم،
اما اگر محبت و عشق نداشته باشم،
همچون صوتی بیمعنا و پراکنده در فضا، بیاثر خواهم بود.
محبت، بردبار و مهربان است،
همه چیز را تحمل میکند،
به همه چیز امیدوار است،
هرگز از میان نمیرود.
نبوتها پایان مییابند،
زبانها خاموش میشود
و دانش محو میگردد،
اما محبت جاودانه است.
ایمان، امید و محبت باقی میمانند، اما بزرگترین آنها محبت است.*
#موسیقی
موسیقی فیلم Trois couleurs: Bleu اثر ماندگار کریشتف کیشلوفسکی
? در فیلم چریکهٔ تارا، بیضایی با استفاده از رویکردی طبیعتگرایانه در بافت تصاویر و داستان، در کنار قالب بصری رویاگونِ پر رمز و راز اثر، توسعهدهندهی نوعی زمانِ بیزمانی است که اثر را از تعلق به دورهای خاص از تاریخ و یا مکان ویژهای میرهاند. همان کاری که در فیلم بعدی خود مرگ یزدگرد نیز به نحوی دیگر ادامه میدهد که در آن اثر، تاریخ و اسطوره را به زیر تیغ نقد برده و مخاطب را به تأمل و بازاندیشی در واقعهٔ تاریخی از مرگ و سقوط یک پادشاهی دعوت میکند.
این رویکردِ بی زمانومکانی، به بیضایی اجازه میدهد تا فراتر از روایتِ صرف یک واقعهٔ تاریخی، به ابعاد فلسفی و انسانی آن بپردازد و هویت ملی را نه در قالب یک واقعیت ثابت، بلکه به عنوان یک فرایند دائمی و در حال تحول معرفی کند و جالب آنکه حتی در تاریخیترین حالاتِ این آثار نیز، مشکلات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دنیای معاصر را نیز به نمایش میگذارد.
? و اما سوسن تسلیمی! که با سیمای گرم و گیرا،نگاهان عمیق و نافذش و نیز بازی های برخاسته از دانش تئاتری خود، تجسمی ماندگار از اسطورهٔ زن ایرانی را به نمایش میگذارد.در نقش تارا، او به نماد قدرتی بَدوی و سرشار از زندگی بدل میشود و با افسونگری ذاتیاش، فیلم را به اوج میرساند.
در همکاریهای بعدی این دو نیز، سوسن تسلیمی با بازیهای تأثیرگذار خود، به بیضایی این امکان را میدهد تا جهان پیچیده و چندلایهایِ خود را به زیباترین و ظریفترین شکل ممکن به تصویر بکشد.صد حیف که سانسورهای بیکران حکومت و به تبع مهاجرت هر دوی آنان از ایران،ما را از حضور درخشان این دو هنرمند محروم کرد!
پ.ن: فیلم پیوست شده، صحبتی کوتاه از بهرام بیضایی درباره سانسور آثار خود در بخشی از مستند عیار تنها ساختهی علا محسنی با همکاری رادیو فردا، میباشد.
✍ محمدرضا مهدوی
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 11 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 2 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 10 months, 1 week ago