FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads: @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 2 weeks ago
🔷️فقط جهت تبلیغات :👈🏽 @Ads1_Myporoxy
.
.
.
.
.
.
#proxy #poroxy
Last updated 1 month, 3 weeks ago
🛑 ارائه اشتراک انواع فیلترشکن
🛑 ارائه سرویس کاهش پینگ بازی های آنلاین
🛑 ارائه VPN آیپی ثابت مخصوص صرافی ها
مشاوره و خرید:
🔥 @Leorando
Last updated 6 months, 3 weeks ago
یک فامیل خرپولی داشتیم که لامصب خدایِ شانس هم بود. اصلاً انگار همای سعات وقتی روی دوش کسی مینشیند تا فیها خالدونش را پُرمیکند. هر بُعدی از زندگیاش را نگاه کنی میبینی یکی از یکی بهتر. بعد ما دوروبریها حالا یا از حسادت یا غصه مینشینیم فلسفهبافی که این حتماً یکجای زندگیاش میلنگد. یا خودش بواسیر دارد یا بچهاش شاقّولوس. اختلاف زناشویی که دیگر روی شاخش است.
والّا ما هر که را زیر همای سعادت دیدیم مثل صاایران بود. هر روز بهتر از دیروز.
این فامیل ما معجزه هم داشت. دست به پشگلِ بُز میزد میشد شمشِ طلای هیجده عیار. بارها خودم دیدم بدهکار میآمد التماس میکرد که آقا من پول ندارم بدهیات را بدهم، بیا این مِلک را جای بدهی بردار. اینهم هرچقدر اصرار که به خدا ملک نیاز ندارم، آخرش راضی میشد جای بدهی بردارد.
بعدش درست سهچار ماه بعد یک بلواری، پاساژی، چیزی که فقط از ما بهتران باخبرند، از کنارش رد میشد و قیمتش میشد صد برابر.
همیشه هم تا لنگ ظهر خواب بود. یعد یک دوساعتی میرفت حجره و برمیگشت ناهار و دو ساعت هم بعدظهر میرفت سرکار.
البته آدم حسابی بود. با اینکه معتقدم محال است ثروتهای هنگفت در مملکت ما از راه درست بهدست آمده باشد (یعنی اَبَرپولدارها)؛ اما این بابا که پولدار متوسطی بود یک ریال حرام در زندگیاش نبود. تا آنجاهم که از حساب کتابهایش باخبر بودم نود درصد سود ماهیانهاش میرفت جیب نیازمندان. یک دست بشقاب شش تیکهی کامل در خانه نداشت.
هیچکس هم نمیدانست. اصلاً مگر کار خیر نمایشی میشود؟ کار خیری که در بوق و کرنا شود احتمالاً یک چیزی پشتش باشد. یک بدهبستانی، پولشوییای، کوفتی، زهرماری.
الغرض؛ فامیلجان که میدید کلهی سحر پا میشوم میروم دوقّوزآباد سُفلی برای چهار واحد حقالتدریس ساعتی دههزار تومن که پول آن را هم یکسال بعدش میدهند، دلش میسوخت و همیشه از روی صداقت و ایمان خالص یک جمله به در میگفت که دیوار بشنود: «به دویدن نیست. دنیا به یکی میاُفته و به یکی نمیاُفته. یکی از خروسخوان تا بوق سحر هر روز میدود ولی هشتش گرو نهش است، و یکی هم توی خانه نشسته و پول سراغش میآید. تا خدا نخواهد نمیشود. گر بخواهد آتش آب خوش شود؛ ور نخواهد آب هم آتش شود».
تهِ دلم میگفتم مردک شکمسیر خبر ندارد ما همین دویدنها را هم نکنیم شب باید آجر به شکم ببندیم.
اصلاً تصور کن همهی مملکت مثل تو فکر کنند. به سال نمیکشد نابود میشود. حالا شاید دنیا به یکی بیفتد؛ ولی در نگاه جمعی تا تلاش نباشد که رشد اقتصادی رخ نمیدهد. یکیاش همین آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم.
ولی از خدا چه پنهان، اونورِ تهِ دلم هم وقتی سالها سگدو زدنم را با هشتِ گرویِ نهِ زندگی مقایسه میکرد میگفت راست میگوید. تا خدا نخواد دنیا به کسی نمیافته. وقتی سوار خرِ مراد نیستی، بیحرکتی، بهترین حرکته. اصلاً گورِ بابای جامعه. تو مگر مسئول رشد اقتصادی کشور هستی. تو فکر خودت باش. فوقش دست نامرئی آدام اسمیت همه چیز را درست میکند.
حالا هم که پا به سن گذاشتهام و هنوز هم دروبرِ صفرِ بُردارِ زندگی میپلِکم، آن درگیریِ اینورِ تهِ دل و آنورِ تهِ دل بیشتر شده. نکند فامیلمان راست میگفت؟ نکند همهچیز قضاوقدر و سرنوشت باشد و وقتی تقدیرت نباشد هرچقدر هم زور بزنی نمیشود؟ نکند اصلاً ما را برای رنج و بدبختی کشیدن ساختهاند؟
ولی خب این هم که نمیشود. فکر زیانآوری است. هم امید را میکشد و هم تلاش را. امید حتی کاذبش هم گاهی خوب است. با زیرورو شدنِ زندگیِ خیلی هم نمیسازد. اصلاً مگر خوشبختی فقط داشتنِ ثروت است و ثروت هم فقط پول؟ چیزهای دیگر ثروت نیستند؟ آرامش، فهم و شعور، روابطِ خوب، احترام، سلامتی، حتی خواب خوب. اصلاً مگر نه این است که هرچقدر بیشتر داشته باشی برای گسترش یا حفظ آن باید بیشتر زور بزنی؟
حالا چه شد یکهو سالها دعوای اینورِ ته دلمو اونور ته دل را اینجا نوشتم؟ داشتم مثنوی میخواندم دیدم همین تعارض در دفتر اول در مناظرهای بین شیر و نخجیران (حیوانات قابل شکار) آمده است.
در آنجا شیر طرفدار تلاش و کوشش است و نخجیران طرفدار قضا و قدر و توکل. البته مولانا سمتِ شیر را میگیرد و معنایی تازه از جبر و قضاوقدر و سرنوشت میدهد که بعدها خواهم نوشت.
عین حرف آن فامیل ما را نخجیران به شیر میگویند:
صد هزار اندر هزار از مرد و زن
پس چرا محروم ماندند از زَمَن ؟
نخجیران که مخالف کوشش و به جبر و توکل معتقد بودند، به ردّ سخنان شیر پرداخته و میگویند اگر استدلالات تو درست باشد، پس چرا آن صدها هزار تن مرد و زنی که حریصانه برای سروسامان دادن به امور دنیوی تلاش کردند و به آنهمه علل و اسباب متوسل شدند از زمانه خیری ندیدند و از منافع آن محروم ماندند؟
آری؛ فلسفه، با حیرت در مواجهه با جهان و دیگران آغاز میشود.
🖌 دکتر محسن زندی
یک بحثی در فلسفهی عمل وجود دارد که اگر در شرایط گوگیجهی قمار، یعنی پِنجا پِنجا بودی و معلوم نبود کدام طرف میشود، چه باید کرد؟
خیلی از لحظات زندگی همین حالت قمار را دارد. مثلاً مواقعی هست که آدم میماند هیچ کاری نکردن و به عافیت گذراندن و سودی نگرفتن بهتر است؛ یا کاری و حرکتی زدن؛ حتی در صورت به نتیجه نرسیدن و هزینهی بیهوده دادن.
هر دو طرفِ بحث هم هزار جور دلیل دارند که مثل خیلی بحثهای دیگر تا قیام قیامت حل نمیشود. اما به هرحال، بحث مهمی است که ما هم در تصمیمات کوچک زندگی با آن روبروییم، هم در تصمیمهای بزرگ. حتی در تصمیمات و حرکتهای اجتماعی. مثلاً تزِ اجتماعی حاکم بر روح ما این است که «با یه گل بهار نمیشه»، پس به من ربطی نداره. حتی در حوزهی بینالملل هم این بحث تحت عنوان «نبرد ارادهها» مطرح است. کتاب «هنر جنگ» از سان تزو را بخوانید.
البته یکجورایی جواب آدمها به تیپ شخصیتیشان هم بستگی دارد. مثلاً خود من که لوب فرونتال مغزم بیشتر به حفظ و صرفهجویی انرژی تمایل دارد (همان عبارت علمیِ گشادی است؛ مشوّش نشوید)، همیشه هنگام فکرها و انگیزههای تازه به بقیهی مغزم میگوید: بیشین بینیم بابا. که چی بشه؟
اما مثلاً سعدی دومی را میپسندد و خیلی محکم میگوید:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/ و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
مولانا که دیگر بدتر. کم مانده به آدمهایی که لوب فرونتالشان فعال است فحش ناموسی بدهد. دیگر خیلی که رعایت حال کند میفرماید نادانِ روانی:
مرغ کو اندر قفس زندانیست/ مینجوید رَستن از نادانیست.
تزِ او کلاً این است که توی دل قمار بزن. اصلاً «خنُک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش/ بِنماند هیچش الا هوسِ قمارِ دیگر».
قبلاً هم گفتهام که مثنوی سرتاسرش داستان انسان است و مولانا در قالب نمایشنامهنویسیهای نمادین، احوالات و کششها و تعارضات درون انسان را در قالب نمادهای گوناگون روایت میکند. کل حرفش در داستان نخجیران و شیر این است که وقتی بیل هست، دست هست، خاک هم هست غلط میکنی بگویی آدم بدبختی هستم و تقدیر من همین است. بدبختی مال آن طرز نگاهت هست بیچاره. نه تقدیرت.
یعنی یکجورایی علاوه بر تیپ شخصیتی، طرز نگاه آدمها به مسائل و حتی نحوهی پرسش از آنها را هم مهم میداند.
مطلب جالبی دیدم که میگفت «بسیاری از مشکلات انسان از نوعِ پرسیدن او آغاز میشود». این مطلب در ذهنم بود تا اینکه ویدئویی از استیو جابز دیدم و یاد آن افتادم. سوالاتی که استیو جابز در آن ویدئو پرسید هیچکدام با "چرا" شروع نمیشد و همه با "چگونه و چطور" آغاز میشدند.
وقتی پدیدهی تازهای را تجربه میکنیم نتایجش در مغز ثبت میشود و از آن نتایج در برخورد با پدیدههای بعدی استفاده میکنیم. در واقع وقتی ما یک سوال را با "چرا" شروع میکنیم طبیعتاً مغزمان دنبال جواب در تجربیات گذشته میگردد.
به عنوان نمونه: "چرا فلان اتفاق افتاد؟ چرا فلان حکومت سقوط کرد؟ چرا در فلان آزمون قبول نشدم؟ چرا من آدم موفقی نیستم؟ چرا اینقدر فقیرم؟ مردم چرا بیتفاوت هستند؟ چرا آدمها در جنگل یا پارک آشغال میریزند؟ چرا سر هم کلاه میگذارند؟ و..."
سپس جواب این سوالات را در میان تجربیات ثبتشدهی گذشتهمان میجوییم.
اما آدمهای موفق در کنار پرسیدن چرا، بیشتر به سمت "چگونه یا چطور" میروند. مثلاً شاید در ذهن آدمهایی چون لوترکینگ، ماندلا، گاندی یا جابز اینچیزها بوده است:
چگونه میتوانم کمپین حقوق بشری موفقی تشکیل بدهیم؟ چگونه میتوانیم امپراطوری استعماری انگلیس را شکست دهیم؟ چگونه سیاهپوستان به حق و حقوق برابر خواهند رسید؟ چگونه دنیای بهتری خواهیم داشت؟ و....
جواب سوالهایی که با "چرا" شروع میشوند در گذشته هستند و دلیل و چرایی یک اتفاق و پدیده را بیان میکنند و بستگی به نوع تجربیات ما دارد.
ولی جواب سوالهایی که با "چگونه یا چطور" شروع میشوند علاوه بر پاسخ چرایی مساله، راهکار عملی برای برونرفت یا حقیقتبخشی به چیزی را بیان میکنند؛ و از آنجاکه تمام جواب هم در گذشته نیست نیاز به تفحص و تحقیق و تفکر بیشتر دارند. مثلاً در کنار «چرا فقیرم؟؛ و سپس ربط دادن آن به هزار دلیل خارج از کنترل» میپرسد:
"چگونه میتوانم فقیر نباشم؟ چگونه میتوانم فلان کار را با موفقیت انجام دهم؟ و ..."
پاسخ دادن به این سوالها راحت نیست و نیاز به تحقیق و تفکر و مشاوره و تلاش دارند. اما نتیجه هرچه باشد راهکاری عملی است که ممکن است درست یا غلط باشد؛ ولی به هرحال یک راهکارِ معطوف به آینده است، نه صرفاً نبش قبر گذشته. برای احساس بدبختی کردن همیشه میتوان دلیلی در قبرِ گذشته پیدا کرد. فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر/ سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر.
🖌 دکتر محسن زندی
گمان نمیکنم در دو سه دههی گذشته شخصیتی را بتوان یافت که چنان محبوبیتی داشته که با شنیدن خبر مرگش چنین تغییر حالی در میان مردم، با سن و جنسیت و قومیت و رنگ و زبان و باورهای مختلف پدید آمده باشد.
خیلیها متأثر شدهاند. حتی کسانی که مخالفش بودند یا شادی کردند نیز درگیر مرگ او هستند؛ که صدالبته این هم نشاندهندهی اهمیت او است. تغییر حال در چیزهایی پدید میآید که برای آدمی موضوع (ابژه) باشند؛ وگرنه، چیزهای بیاهمیت که تغییر حالی نمیآورند.
نمیدانم آیا در کشورهای دیگر سابقه دارد که مردم به کسی که نودونه درصدشان حتی او را از نزدیک ندیدهاند چنین عشق بورزند و در مرگ او چنان شیون کنند که انگار عزیزشان مرده است.
آنهم نه شیون منفعلانه؛ بلکه، نوع منحصر بهفردی از غم که با افتخار و حماسه و خشم و شادی و حالات متعارضِ دیگر عجین است. این حالت روانی در انسان پدیدهی نادری است که کمتر اتفاق میافتد و جای مطالعات بسیار دارد.
این پدیده شبیه همان چیزی است که ماکس وبر نامش را #کاریزما میگذاشت و بهترین تعریفش همان است که مولانا میگوید: جمع شدن دو پدیدهی متضاد در یک نفر: #مهر و #هیبت هست ضد همدگر/ این دو ضدّ را دید جمع اندر جگر.
یک دوست غربگرای ساکن امریکا میگفت اینها همه ناشی از هژمونی تبلیغات و پروپاگاندای رسانهها است که مردم را دنبال خود میکشاند.
گفتم سلّمنا که همین باشد. مگر دیگر کشورهای اینچیزها را ندارند؟ همین امریکای شما مگر ارباب رسانهها نیست؟ خب شما هم بروید هژمونی و پروپاگاندا کنید ببینیم میتوانید چنین چیزی را پدید آورید.
من نه از سیاست سردرمیآوردم نه از جنگ. از هردوشان هم میترسم و بدم میآید. اما تحلیلِ آن حالت روانشناختی در مردم برایم مهم است. جدای از مطالبی که ماکس وبِر دربارهی کاریزما گفته، تنها چیزی که از روانشناسی بهذهنم رسید #کهنالگوهای یونگ بود.
مسالۀ یونگ این بود که چرا در گسترۀ تاریخ انسان اسطورهها و نمادهای اسطورهای مشابه و مشترک وجود دارد؟ چه فرایندهای روانی مشترکی در پسِ آنها است که چنین محصولات مشترکی پدید میآورد؟
پاسخ اصلی او مفهومی بود به نام #ضمیر_ناهشیار_جمعی؛ که مهمترین محتویاتش کهنالگوهایی هستند که بین تمام انسانها مشترکند.
یکی از این کهنالگوها #قهرمان است. انسانها میل به وجود قهرمان دارند. روان آنها بدون وجود قهرمان از هم میپاشد. حالا یا آن را در بیرون دارند؛ یا در قالب شخصیتهای تخیلی در هالیوود میسازند.
سلیمانی قهرمان واقعیِ چند دهه مبارزه با کشوری است که برای تأمین انرژی و سلطه و شادی کشورش، از آنطرف دنیا به همهجا سرک میکشد، کشورها را اشغال میکند، آدمها را میکشد، آواره مینماید. سپس با همان هژمونی رسانهای چنان در میان قربانیانش #سندروم_استکهلم میسازد تا عاشقش باشند. که چه؟ تا بیشتر غارتشان کند. جالب نیست هر چیزی در دنیا ارزشش با دلار سنجیده میشود؟ دلارِ بدهکارترین و پرمصرفترین کشور دنیا.
سلیمانی بغض فروخفتهی ملتی است که از مرداد سیودو از دخالتهای امریکا رنج میکشد. بغضی که او نه فقط در گلوی ایرانیهای شیعی، که در کردها و عربها و افغانها و هندیها و سنیها و ایزدیها و مسیحیها و باقی میدید و برای رهاییشان تلاش میکرد. هر نقدی هم که به او داشته باشید؛ آیا میتوان چنین چیزی را نادیده گرفت؟
اما بهگمانم چارچوب مفاهیم جامعهشناختی و روانشناختی بسیار تنگ و فقیر است. باید فراتر رفت. بازهم مولانا بهترین پاسخ را میدهد: «مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست»:
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
راز آنها را باید در سبک زندگیشان دید که در وصیتنامههایشان تجلی مییابد: «همسرم... قبر من ساده باشد، مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمهی #سرباز قاسم سلیمانی بنویسید، نه عبارتهای عنواندار».
راز محبوبیت سلیمانی در میان مردمان خسته از مسابقهی #اشرافیت و #فاصلهی_طبقاتی دقیقاً همین چیزی است که گفته روی قبرش بنویسند. چیزی که مردم هم خوب آن را میفهمند و هم به خوبی بود و نبودش را در هر کسی تشخیص میدهند.
راز محبوبیتش آن بود که او #دارا نبود: نه سردار؛ نه سرمایهدار؛ نه سیاستمدار؛ نه دکاندار؛ نه کیسهدار؛ و نه تمام دارهای دیگر.
او سربازی بود که چون چیزی نداشت؛ ترسی هم نداشت. فقیر و مشتاق الی الله؛ که چهل سال #دارش را مشتاقانه بر دوش میکشید.
این همان چیزیست که منطق کاپیتالیستی نه میفهمد و نه میتواند بفهمد. اشتیاقِ مرگ؛ یا به قول خودش: رهایی از دست خود و رقص در میان خون خود: چون رهند از دست خود دستی زنند/ چون جهند از نقص خود رقصی کنند.
انگار، داشتن یا نداشتن؛ بودن یا نبودن؛ مسأله هنوز هم همین است.
🖌 محسن زندی
🔶 چرا باید به سردار سلیمانی افتخار کرد و در شهادت او گریست؟
جدای از فضیلتهای اخلاقی و شخصیت والای این مردِ بیادعا، کافیست نگاهی #ژئوپلیتیک به دو عکس بالا داشته باشیم:
♦️ تصویر نخست: نقشهی داعش در سال ۲۰۱۴
🔹 تصویر دوم: داعشِ محوشده در سال ۲۰۱۹
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای حیات عاشقان در مُردگی
دل نیابی جز که در دلبُردگی
🔶 برسان سلام ما را به رفوگران هجران ...
ابنعربی در فصوصالحکم (صص 181_187) میگوید که اولین گامِ عرفان، به زمین فرود آمدن و آغاز زندگی در پایینترین سطحِ آن، و تنزل دادن خود به عنصریترین درجهی وجود است. انسان در آغاز باید بتواند جهان را از #چشم_حیوانات بنگرد.
به راستی، حیوانات جهان را چگونه مینگرند؟ چه تجربهای از هستی دارند؟ احساسات و عواطف آنها چگونه است؟ دربارهی ما انسانها و دغدغهها و دعواهایمان چه تصویری دارند؟
مثلاً تا بهحال هیچ حیوانی را دیدهاید دروغ بگوید؟ اهل ریاکاری و تظاهر و دغلکاری و حقهبازی باشد؟ اختلاس کند؟ ارز دولتی بگیرد و آزاد بفروشد؟ با همسرش بددهنی و کتک کاری کند؟ از زیر کار و مسئولیتی که به او میدهند در برود؟ نامرد باشد؟ مواد مخدر بفروشد؟ هیچ حیوانی ... .
حیوان ماندن بد است؛ اما حیوانی نگریستن به عالم، شروع #سیروسلوک است. شاید به همین دلیل است که عارفان، صُلحِ کل هستند؛ چراکه، جهانِ حیوانات و گیاهان را میتوانند تصویر کنند و با آن همدلی نمایند. ازینرو، عارفان کامل هیچ جانداری را نمیآزارند.
به قول ابنعربی در ترجمانالاشواق، دین آنها، #عشق است؛ و قلبشان پذیرایِ تمام صورتها.
🖌 دکتر محسن زندی
ده مهارت برتر برای موفقیت انسان
مجمع جهانی اقتصاد با مطالعه و مصاحبه با ۳۵۰ مدیر ارشد نُه صنعت در پانزده کشور توسعه یافته دنیا به نتایج جالبی درباره ۱۰ مهارت برتری که یک انسان موفق در سال ۲۰۲۰ به آن نیاز خواهد داشت، رسیدهاند که در ادامه به آنها پرداخته خواهد شد:
⭕️ مهارت حل مسأله
که در زندگی روزمره بسته به نوع مساله (ساده یا پیچیده) نیاز است . گرچه طراحی و ساختارگرایی به روند حل مساله کمک میکند، اما تصمیمگیری به موقع در موقعیت، موفقیت را بیشتر خواهد کرد که شامل: شناسایی مساله ،ساختن تصویری واقعی از آن، پیدا کردن راه حل مناسب، تصمیمگیری، پیادهسازی و مانیتورکردن فیدبکها (بازخوردها) میشود.
⭕️ تفکر انتقادی
فردِ دارای مهارت تفکر انتقادی، توانایی این را خواهد داشت که ارتباط منطقی بین ایدهها را بفهمد و قدرت تشخیص و ارزیابی را داشته باشد. همچنین ارتباط و اهمیت ایدهها را درک کرده، و خود قدرت بیان عقاید و نظرات خود را داشته باشد. این مهارت باعث پیشرفت مهارتهای زبانی، خلاقیت و... در فرد می شود.
⭕️ خلاقیت و نوآوری
خلاقیت و نوآوری در واقع تبدیل یک ایده یا تصویر جدید به یک واقعیت است. توانایی دید و درک جهان به روشی جدید برای پیدا کردن الگوهای مخفی و نادیده شده. البته خلاقیت و نوآوری دو روند دارد. تفکر و تولید.
اگر ایده یا تفکر جدید داشته باشید ولی نتوانید آن را عملی کنید میتوان گفت خلاقیتی ندارید.
⭕️ توانایی مدیریت افراد
که اشاره به نقشپذیری به عنوان یک رویه در تربیت افراد یا انگیزهمند کردن آنها برای بهبود و اجرای بهتر است که سختترین و مهم ترین نقش در بحثهای مدیریتی است.
⭕️ مهارت هماهنگ شدن با دیگران و سازگاری اجتماعی
این مهارت شامل توانایی سازماندهی کار خود و لینک آن با دیگران است و توجه به فعالیتهای مختلف بهطور همزمان دارد. البته با اولویتبندی و تفویض اولویت در صورت لزوم.
⭕️ هوش هیجانی
این مهارت اشاره به توانایی فرد برای کنترل احساسات و استفاده از آن برای بالا بردن قدرت تفکر است.
افرادِ با هوشِ هیجانی بالا در تشکیل و حفظ روابط بین فردی و گروهی بهتر عمل میکنند.
⭕️ مهارت تصمیمگیری و قضاوت
در این مهارت فرد برای حل مشکلات از بین چند گزینهی امکانپذیر،یک گزینه را انتخاب میکند. مسالهای که واضح و مشخص است، ریسکپذیری و قبول آن از طرف فرد است.
این مهارت یک جزء کلیدی از مهارتهای مدیریت محسوب میشود.
⭕️ مدیریت سرویسگرا (خدمتمحور)
که به توانایی و تمایل به پیشبینی، تشخیص و رفع نیاز دیگران گفته میشود. افراد دارای این مهارت در فراهم آوردن رضایت افراد و در دسترس و تمرکز افراد اطراف خود تلاش میکنند.
⭕️ قدرت مذاکره
روشی است که افراد آن را برای حل و فصل اختلافات به کار میگیرند.
در این روش افراد برای درک مساله و رسیدن به بهترین نتیجهی ممکن تلاش می کنند.
در مذاکره افراد به دنبال منافع متقابل، و حفظ یک رابطهی کلیدی برای نتیجهای موفقیتآمیز هستند.
⭕️ انعطافپذیری شناختی
توانایی ذهن است برای سوئیچ بین تفکر در دو مفهوم متفاوت، یا بهعبارتی تفکر در مورد مفاهیم متعدد بهطور همزمان، با در نظر گرفتن جنبههای مختلف فکری. (برگرفته از رسانهها)
🔳⭕️ پاورقی
میزان اهمیت این مهارتها به یک اندازه نیست. برای نمونه، درجهی اهمیت خلاقیت و توانایی حل مسأله در این جدول، هر سال بیشتر میشود.
مهارتهای شناختی که از مطالعهی کتابها و نشریات متنوع، مواجهه با انواع فراوانِ منابع ادراکی، تجربه، و یادگیری، و نیز با کسب دانشها و مهارتهای جدید بهدست میآیند، از اهمیت بالایی برخوردارند.
توانایی شناخت و مدیریت احساسات و هیجانات، و نیز مدیریت متناسبِ رفتارها نیز به همان میزان مهم هستند. ممکن است یک نفر تحصیلات عالیه داشته باشد، اما هنوز روش تعامل صحیح، شیوهی ابراز هیجانات و احساسات خود، یا درک احساسات دیگران و ابراز پاسخ مناسب، و نیز رفتار صحیح و انسانیِ متناسب با هر موقعیت خاص را بلد نباشد.
🖌 دکتر محسن زندی
🔸 یک کتاب خیلی خوبی آقایانِ دَکاتِر، نادر مهرگان و حمید پاداش دارند به نام اصول و مبانی علم اقتصاد که از کتابهای مناسبی است که خواندش را به علاقمندان به آشنایی با مفاهیم علم اقتصاد توصیه میکنم.
فصل مربوط به پول با این جمله آغاز میشود: «پول تنها چیزی است که هر چیزی را با آن میتوان خرید».
🔸 خب معلوم است که این حرف یک ذره افراطی است و برای اشاره به اهمیت پول میباشد. خصوصاً سنّ آدم که کمی بالاتر میرود تازه میفهمی که برخلاف تصوری که در جوانی داشتی خیلی چیزها اینطوری نیست.
یکیاش همین گذر عمر که لامصب از چهل به بالا انگار خیلی عجله دارد برای تمام شدن. لعنتی چه خبرت است؟ یک کم گازش را کمتر کن. طوری سرعتش را دو سه برابر میکند که انگار دیگر از مسیر خسته شده است و زود میخواهد به مقصد برسد.
عمرِ رفته را با کدام پول میتوان خرید و موهای سفید را با کدام رنگ میتوان دوباره سیاهشان کرد؟
🔸 اما آن جملهی بالا را من میخواهم یکجور دیگر در حوزهی معرفت روایت کنم:
کسی که اقتصاد (یعنی آگاهی از فرایند خلق و گردش پول) را بلد نیست؛ هیچ چیزی بلد نیست؛ از شناخت تاریخ و هنر و ورزش و جنگ و سیاست و مدیریت و قانونگذاری و ادبیات و حقوق و محیطزیست و جرم و تروریسم و صنعت و کشاورزی و شهرسازی و دعواهای سیاسی و تمام مسایل دیگر اجتماعی گرفته؛ تا فردیاتی چون اخلاق و روانشناسی، و بهطور کل هر چیزی که مربوط به انسان و جامعه و حوزهی بینالملل است. باور کنید حتی فرایند دینداری و علوم دینی را (بنگرید به مقالهای که از رادنی استارک با عنوان رویکرد اقتصادی در دینپژوهی ترجمه کردهام؛ در کتاب راهنمای دین پژوهی، انتشارات دانشگاه ادیان).
🔸 شاید خیلیها قبول نداشته باشند؛ اما به گمانِ فعلی من، فهم رفتارهای انسان در همهی ابعاد فردی و اجتماعی و بینالمللی، بدون گوشهی چشم داشتن به قواعد اقتصادی، صرفاً مشتی پراکندههای جزیینگرانه تولید میکند که تنها اعتباری موقت و عرَضی دارند.
البته دقت داشته باشید که مطلقاً منظورم تحقیر یا تخفیف و فروکاهش علوم و دانشهای دیگر به علم اقتصاد، یا تفکرات مارکسیستی مبنی بر اینکه همهچیز روبنایِ متغیرهای اقتصادی میباشد نیست؛ بلکه، میخواهم بگویم که در تمام حوزههای معرفت باید نیمنگاهی به اصول و مبانی علم اقتصاد داشت تا بتوان چارچوب تحلیلی بزرگتر و دقیقتری ارائه داد و به واقعیت نزدیکتر شد.
به قول مولانا:
آدمی اول حریصِ #نان بود
زانک قوت و نان ستون جان بود
سوی کسب و سوی غصب و صد حیَل
جان نهاده بر کف از حرص و امل
چون بهنادر گشت مستغنی ز نان
عاشق نامست و مدح شاعران
🖌 دکتر محسن زندی
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads: @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 2 weeks ago
🔷️فقط جهت تبلیغات :👈🏽 @Ads1_Myporoxy
.
.
.
.
.
.
#proxy #poroxy
Last updated 1 month, 3 weeks ago
🛑 ارائه اشتراک انواع فیلترشکن
🛑 ارائه سرویس کاهش پینگ بازی های آنلاین
🛑 ارائه VPN آیپی ثابت مخصوص صرافی ها
مشاوره و خرید:
🔥 @Leorando
Last updated 6 months, 3 weeks ago