عطر میخک، بوی باروت

Description
و چون تو مرا دوست داری
دنیا بزرگ‌تر
آسمان وسیع‌تر
دریا آبی‌تر
گنجشک‌ها آزادتر
و من هزار بار زیباتر شده‌ام...
(سعاد الصباح: فارسی من)
•••
[مترجم من پناهنده نیستم، آن دختر یهودی، اسطوره‌های عشق، زندان جَو، طبقه ۹۹، نوه آمریکایی، سبیلیات، خار و میخک، سنافور]
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 4 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 7 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 months, 1 week ago

3 months, 1 week ago

مأموری که می‌گفت از آن روز به بعد برای دخترش هم نگران است، نگران اینکه توی چه هوایی نفس می‌کشد؟! نگران اینکه دختر واقعی خودش الان توی کدام صفحه و کانال تلویزیونی سیر می‌کند؟

https://farhikhtegandaily.com/page/262117/?fbclid=PAZXh0bgNhZW0CMTEAAaZWq5rp9DLlZq4ZmfHqIoURPOPTeqeM2RtSeOnDO9zVefNs-NfReTZ0UkU_aem_F89qxZtcHRKyHEg6qqe9zw

3 months, 1 week ago

یک شهر در محاصره برای خودمان فراهم می‌کنیم و تنها از یک منبع تغذیه می‌شویم، بی‌آنکه به احتمال مسمومیت همان منبع تغذیه فکر کنیم، بی‌آنکه تصور کنیم افکار ما در محیط ایزوله فقط یک سد دفاعی برای خود تعریف می‌کنند و در مقابل محتوا‌های ویروسی، باکتریایی و میکروبی که بعد‌ها با آن مواجه می‌شویم هیچ تدبیری پیش‌بینی نمی‌کنند.
ما با ایزوله کردن خودمان بی‌دفاع می‌شویم و متأسفانه این موضوع را شوخی می‌گیریم. یک‌بار به خاطرات مشترکمان رجوع کنید. به تسخیر سفارت انگلستان و عربستان که زمانی در محیط ایزوله ما از قضا رفتاری درست ارزیابی می‌شد و ما اصلاً باور نداشتیم که این ایزولاسیون منجر به انجام یک اشتباه می‌شود. افرادی که در شهر‌های شبیه به هم محاصره شده بودند و از قضا انسجام داشتند و آموزش دیده بودند، یک کنش مشترک انجام دادند. بعد‌ها معلوم شد اشتباه می‌کردند، معلوم شد رژیم رسانه‌ای منجر به این اتفاق رژیم مسمومی بوده است.
حالا اجازه بدهید کمی بی‌رحمانه‌تر صحبت کنیم. تصور کنید عده‌ای بر اساس یک رژیم نامناسب تبدیل به مبارزان مسلح یا نامسلحی شوند که تکلیف خود را در پاکسازی از نوع «خشونت‌بار» بدانند. ترور عضو شورای شهر در خیابان بهشت مگر چیزی غیر از این بود؟! چرا تصور می‌کنیم پیام‌رسان‌های داخلی یا شبکه‌های اجتماعی ایزوله خطرناک نیستند؟!
اگر این تایم‌لاین‌ها در ذهن چند جوان متدین که این بار دغدغه دین دارند، دوباره تصویری بسازند که این بار منجر به کشیده شدن ماشه‌های بیشتری شود، تکلیف چیست؟ آیا ما باور نمی‌کنیم که «این تایم‌لاین» هم مثل «آن تایم‌لاین» توانایی تولید رهنوردی جدید دارد؟! چه تفاوتی بین آن رهنورد و رهنورد‌های آینده وجود خواهد داشت؟ آیا صرف اینکه جوان‌های پاکی هستند و دغدغه مقدسی دارند برای تبرئه آن‌ها کافی است؟ آیا شمشیر‌های پاک در سیطره ذهن‌های آلوده خطرناک نیستند؟
یک دور با آدم‌هایی که در شهر‌های داخلی محاصره شده‌اند حرف بزنید. آدم‌هایی که خیلی‌هاشان حتی باور نمی‌کنند که افرادی با تفکر متفاوت در کشور حضور دارند، آدم‌هایی که متوجه فضای اطراف خود نیستند و تصور می‌کنند خالص‌سازی تنها راه سازندگی در این کشور است. آیا امکان ندارد از بین این افراد گروهی شمشیر عدالت را خودشان بردارند و خودشان دست به کار شوند؟ منظور ما بدون شک تمامی افراد فعال در شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌های داخلی نیستند، اما بدون شک تایم‌لاین اغلب آن‌ها مسیری اختصاصی است که تصویری درست از فضای اطراف به آن‌ها نمی‌دهد؛ چراکه تصویر اختصاصی است، همانطور که وقتی به تایم‌لاین براندازان نگاه می‌کنید انگار در یک جهان دیگر زندگی می‌کنند؛ جهانی که با ما فرق دارد، جهانی که در محاصره یک گروه دیگر است.
ما به سرعت در مسیر دوقطبی شدن قدم برمی‌داریم و با این دست‌فرمان به زودی به جایی می‌رسیم که برای تکمیل پازل «روآندازیساسیون» چند اتفاق کوچک کافی است. آن روز باید منتظر افرادی باشیم که با نگاه به حلقه خودشان تصمیم می‌گیرند. حلقه‌ای که ممکن است آلوده باشد. این حرف‌ها را نگفتیم که به شما پیشنهاد بدهیم به جای ایتا و بله بروید و تلگرام نصب کنید، اما از شما می‌خواهیم یک دور توی نوشته‌های شهید آوینی بزنیم، کمی از محیط‌های ایزوله بیرون بیاییم و با مردم حرف بزنیم. تمامی گروه‌های جامعه بار‌ها ثابت کرده‌اند که نبض جامعه را نمی‌شناسند. حداقل می‌توانیم قسم بخوریم که کل جامعه از تک‌تک افراد درون جامعه باهوش‌تر است. پس برای یک بار هم که شده سری به خود جامعه بزنیم، شاید حرف‌های جالبی برای گفت‌وگو داشت.

دخترم را توی صورتش دیدم
«به دخترک تشر زدم که بار آخری باشد که تو را توی خیابان می‌بینم. شماره پدرت را بده که تماس بگیرم تا برای تحویل گرفتنت بیاید!» دخترک که انتظار داشتم سر عقل آمده باشد دست به کمر گرفت و انگار که جای ما دوتا عوض شده باشد با حالت پرخاشگرانه و ستیزه‌جویی گفت: «لازم نکرده. دو روز دیگه جای من و تو عوض میشه، اون وقت تو باید به من شماره پدر و مادرت رو بدی! تازه اگه پدر و مادری داشته باشی!» اولش خنده‌ام گرفته بود! ولی وقتی دیدم چقدر توی دنیای این دختر همه‌چیز «تمام شده» است دلم برایش سوخت! گفتم: «بچه جون، این خبرا نیست! شماره خانواده‌‌ات رو بده!» صداش را کلفت‌تر کرد و پرسید: «بازداشتگاه از کدوم طرفه؟» هفته بعد درحالی‌که گریه می‌کرد با التماس دنبال یک نفر بود که با خانواده‌اش تماس بگیرد تا بیایند و او را ببرند. می‌گفت حالش از بازداشتگاه به‌هم می‌خورد و حتی یک ساعت هم تحمل ماندن ندارد!
این حرف‌ها را یک مأمور انتظامی از جریانات سال‌های قبل می‌گفت. مأموری که دختری به همان سن و سال دارد، مأموری که دخترش را توی صورت آن دختر دیده بود.

3 months, 1 week ago

وقتی دوقطبی در جامعه اینقدر پررنگ شد، هیچ مرزی برای شرارت و وقاحت وجود نداشت. مردمی که دو تایم‌لاین کاملاً متفاوت از هم داشتند انگار روز‌های نه چندان دور خودشان را فراموش کرده بودند و فقط دست به جنایت علیه آدم‌هایی می‌زدند که می‌شناختند و با هم در ارتباط بودند. آمار‌ها از تجاوز به دویست تا پانصدهزار زن و دختر روآندایی خبر می‌دهد. آن‌ها مردم یک کشور بودند، اما بلایی سر هم آوردند که باور کردنی نیست. بسیاری از زنان بازمانده از آن اتفاق درگیر ایدزند و بیش از پانزده هزار روآندایی حاصل از تجاوز‌های افسارگسیخته‌ آن 100 روز در این کشور زندگی می‌کنند.
واقعیت دردناک بیشتر از این آمار است. بسیاری از توتسی‌ها که به اوگاندا پناه برده بودند بر اثر بیماری کشته شدند، اما بازمانده آن‌ها با حمایت ارتش اوگاندا به هوتو‌ها حمله کردند و ماجرا برعکس شد و هوتو‌ها تا زئیر عقب‌نشینی کردند و بسیاری بر اثر ابتلا به وبا کشته شدند. ما در مورد عدد‌ها صحبت نمی‌کنیم، این‌ها انسان هستند. حالا با تمام این تفاسیر اگر به شما بگوییم ترور رئیس‌جمهور هابیاریمانا، توطئه خود هوتو‌ها بوده چه احساسی به شما دست می‌دهد؟!

خیلی دور، خیلی نزدیک
روایت دردناکی بود. روایت مردمی که در یک شهر در محاصره گیر کرده‌اند، رژیم خبری یکسانی دارند و هیچ صدایی جز هیاهو، تأیید و تشویق اطرافیان خودشان را نمی‌شنوند. این روایت برای شما آشنا نیست؟
بله، ما هم مثل تمام مردم دنیا همیشه در آستانه چنین اتفاقاتی قرار داریم، اتفاقاتی که از شهر‌های کوچک‌تر شروع می‌شود، از محاصره‌های کوچک، از تایم‌لاین‌های کوچک و از هم‌افزایی خشونت‌های کوچک! چه بسا اگر در کشوری به سر می‌بردیم که حاکمیت منسجمی وجود نداشت تیر‌های برق تبدیل به چوبه‌های دار می‌شد. یک بار دیگر خشونت‌های اتفاقات اخیر را به خاطر بیاورید. چطور یک پزشک، یک کارمند، یک راننده یا اصلاً یک ایرانی معمولی تبدیل به یک عامل ایجاد خشونت افراطی می‌شود؟ آیا این تأثیر تایم‌لاین اشتباه نیست؟
دوباره تأکید می‌کنیم این مطلب به‌هیچ‌عنوان در تأیید یا رد یک اتفاق نیست، اما یک‌بار مرور کنید که در وقایع اخیر خیابان چه اتفاقاتی افتاد؟ مردم در دو تایم‌لاین متفاوت با هم روبه‌رو شدند و نتوانستند با هم حرف بزنند. حرف‌های «زبان الکن» حکمرانی به گوش مردمی که در شهر دیگری در محاصره بودند، نرسید. چه بسیار افرادی که هنوز تصور می‌کنند مسئولان ایرانی به ونزوئلا فرار کردند، فیلم پدر مرحومه امینی را ندیده‌اند و هنوز تصور می‌کنند اگر چند روز بیشتر مقاومت می‌کردند ارتش به نفع اعتراضات وارد عمل می‌شد!
از نگاه این طرف و آن طرف
بیایید یک واقعه را به صورت مجزا بررسی کنیم. مجیدرضا رهنورد را احتمالاً به خاطر دارید، همان جوان مشهدی که در عرض چند ثانیه از یک شهروند عادی تبدیل به یک متهم به قتل شد.
یک بار نام او را در رسانه‌های داخلی و بار دیگر نام او را در رسانه‌های خارجی جست‌وجو کنید. اخبار طوری هستند که انگار در مورد دو شخص مجزا روایت می‌کنند. یکی قاتلی بی‌رحم و دومی دستاویزی سیاسی برای ترساندن مردم از عقوبت حضور در خیابان! هر طرف هم هزار دلیل برای این گفته‌ها می‌آورد. رسانه‌های خارجی می‌گویند وکیل تسخیری بوده، رهنورد تحت شکنجه اعتراف کرده، عمل او در حمله به شش نفر دفاع مشروع بوده و اصلاً از کجا معلوم که خود او قاتل باشد؟ رسانه‌های داخلی هم می‌گویند او اعتراف کرده، شاهدان عینی در صحنه حضور داشته‌اند و فیلم دوربین‌های مداربسته هم شهادت به همین مسئله می‌دهند. شهادت می‌دهند که یک جوان چاقوی بزرگش را بار‌ها و بار‌ها بلند کرده و مثل کلنگی که می‌خواهد زمین را سوراخ کند به قلب همشهری خودش کوبیده است. البته این‌ها فقط بخشی از دلایل موجود در دو تایم‌لاین است. از قضا صدای اهالی هیچ‌کدام از این دو تایم‌لاین به هم نمی‌رسد.

حالا پرسش اینجاست، ما در کدام شهر در محاصره زندگی می‌کنیم؟! رژیم خبری ما از رهنورد یک طفل معصوم و قربانی ساخته است یا یک جنایتکار و مستحق اعدام؟! بماند که خود رهنورد در آخرین گفت‌وگو‌هایش می‌گفت که فریب تایم‌لاین خودش را خورده و برادرکشی کرده است. همان حرفی که بازمانده‌های نسل‌کشی روآندا امروز می‌زنند!

شمشیر‌های پاک، ذهن‌های آلوده
تمام این سطوری که خواندید مقدمه‌ای بود برای جملاتی که از این به بعد خواهید خواند. سطوری که زنگ خطری برای همه است، برای همه ما‌هایی که در شهر‌های در محاصره زندگی می‌کنیم.
ما بعضی اوقات برای حفظ و نجات خود و اطرافیان خود تصمیم می‌گیریم که در محیط ایزوله زندگی کنیم.

3 months, 1 week ago

شمشیر‌های پاک ذهن‌های آلوده

مرتضی درخشان، فعال فرهنگی: پشت ساختمان، «باترگو» دختری شانزده ساله که با میله‌های آهنی کتک خورده، پشت سر عمو و زن عمویش پناه گرفته بود و هنوز امید داشت که از این کابوس وحشتناک بیدار شود، یکی از شبه‌نظامیان به زن عموی باترگو گفت: «ما هیچ‌کدام از شما‌ها را باقی نمی‌گذاریم، ما به هیچ سوسکی رحم نمی‌کنیم...» و به جای این سه نقطه گلوله‌ها را به سمت زن‌عمو روانه کرد.
انگار که اسلحه‌ها فرمان آتش را از حلقوم تفنگ فرمانده شنیده باشند، سمفونی را شروع کردند، صدای رگبار توی هوا پیچید و نکانکا، برادر یازده ساله باترگو روی زمین دراز کشید، اما آن‌هایی که فرصت پیدا نکردند، شکوفه‌های قرمز روی پوست سیاه‌شان دهان باز کردند و تند تند روی زمین افتادند.
بعد از اینکه سر و صدا خوابید، دوتا بچه کوچک که با خون اقوامشان خیس شده بودند از زیر جنازه‌ها بیرون آمدند و فرار کردند تا تنها شاهدان این ماجرا باشند. ماجرایی که 10 نفر کشته داشت، ماجرایی که نوک سوزنی از نسل‌کشی بزرگ روآندا بود. قتل بیش از یک میلیون انسان فقط به خاطر یک دروغ رسانه‌ای!

ایزوله‌سازی از نوع غیرپزشکی
وقتی صحبت از فضای ایزوله می‌شود احتمالاً اولین چیزی که به ذهنمان خطور می‌کند، بیمارستان است. یک اتاق برای بیمارانی که بدنی بسیار ضعیف دارند و معمولاً در این اتاق استریل شده نگهداری می‌شوند تا هیچ میکروب، باکتری یا ویروسی از طریق فضای بیرون به بدن آن‌ها وارد نشود.
تصور اینکه از معرض تمام خطر‌ها و آلودگی‌های محیطی دوریم خیلی خوب است، اما آیا محیط‌های ایزوله برای ما خطر ندارند؟ این مطلب که از قضا هیچ ارتباطی به علم پزشکی ندارد دنبال پاسخ دادن به همین سؤال است. در مدتی که این مطلب را می‌خوانید به شدت توصیه می‌کنیم که به خوب و بد فکر نکنید، این مطلب را در فضای خلأ و تا انتها مطالعه کنید و مادامی که آن را می‌خوانید تمام تعصّبات را کنار بگذارید.

شهر‌های محاصره شده
ما در دنیای عجیبی زندگی می‌کنیم، محتوا دورتادور ما را گرفته است و به هر طرفی که سر می‌چرخانیم یک پیام می‌بینیم. پیام‌هایی که از روزنه‌های کوچک و بزرگ به چشمان ما نفوذ می‌کنند و ما با آن‌ها درگیر می‌شویم.
از تبلیغات محیطی و چاپی گرفته تا پیامک و محتوای مجازی و تلویزیون و روزنامه، این محتوا‌هایند که جای میکروب‌ها، باکتری‌ها و ویروس‌ها را در فضای اطراف ما گرفته‌اند. ما در هر لحظه داریم محتوا‌های تولیدی توسط افراد، سازمان‌ها و رسانه‌های مختلف را می‌بینیم، نفس می‌کشیم و به نوعی زندگی می‌کنیم. چه اتفاقی برای روان ما می‌افتد؟
مغز آدمی در این دوران مثل یک شهرِ در محاصره است، درست مثل تمام شهر‌های گیرافتاده در محاصره که انتخاب‌های محدودی دارند. ما هم نمی‌توانیم از چهارچوبی که ما را محاصره کرده خارج شویم. هرچه این محاصره تنگ‌تر باشد، انتخاب‌های ما محدودتر خواهد بود.
هرچه محیط ما بسته‌تر باشد، فکر کردن برای ما آسان‌تر است و زیر باران اطلاعات دسته‌بندی‌نشده خیس نمی‌شویم. دقت کنید، فکر کردن آسان‌تر می‌شود، درست‌تر نمی‌شود. مقایسه گردش افکار یک کودک با یک مرد که اداره یک خانواده و یک محیط کاری را برعهده دارد مثال خوبی است. ما در محیط‌های بسته و کوچک‌تر راحت فکر می‌کنیم، اما آیا درست تصمیم می‌گیریم؟

خانه‌ها، کلیسا‌ها و زمین‌های کشاورزی ر‌ها شده بود. همه و همه به این دلیل که هوتو‌ها می‌خواستند انتقام خودشان را از به قول خودشان «سوسک‌های توتسی» بگیرند! در یک فقره دو هزار نفر از مردمی که به یک مدرسه حفاظت‌شده توسط سازمان ملل پناه برده بودند پس از عقب‌نشینی نیرو‌های نظامی به شکل وحشتناکی کشته شدند. آدم چه کار‌هایی که نمی‌کند!

اینکه نویسنده از کلمه سلاخی استفاده می‌کند به این دلیل است که عمده این قتل‌ها با چاقو، قمه و چوب بود! بیش از یک میلیون جنازه تکه‌تکه شده توی شهر‌ها، خانه‌ها، کلیسا‌ها و زمین‌های کشاورزی ر‌ها شده بود. همه و همه به این دلیل که هوتو‌ها می‌خواستند انتقام خودشان را از به قول خودشان «سوسک‌های توتسی» بگیرند! در یک فقره دو هزار نفر از مردمی که به یک مدرسه حفاظت‌شده توسط سازمان ملل پناه برده بودند پس از عقب‌نشینی نیرو‌های نظامی به شکل وحشتناکی کشته شدند. آدم چه کار‌هایی که نمی‌کند!

تایم‌لاین قاتل‌ساز
توی تایم‌لاین هوتو‌ها هیچ پیامی از ترحم نبود. هوتو‌ها معتقد بودند که با اقلیتی شکننده طرفند که با یک خانه‌تکانی اساسی می‌توانند دنیای خودشان را خالص کنند و شر سوسک‌های مزاحم را از سر خودشان باز کنند. توتسی‌ها هم توی یک تایم‌لاین دیگر بودند و صدایشان به هوتو‌ها نمی‌رسید.

3 months, 3 weeks ago

? #روایت | تکبیرهای لهجه‌دار - ۱

? سه‌شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۳ جمعی از اقشار مختلف بانوان با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. روایت اختصاصی «خط رهبری» از این دیدار را به ✏️ قلم «اسماء خواجه‌زاده» در ادامه می‌خوانید:

  • از طرفِ صفِ آخری‌ها!

? روایت را معمولا آنهایی می‌نویسند که در حسینیه، در صف‌های جلوتر می‌نشینند. مهمان‌هایی که معمولا، و اصلا برای نوشتن به حسینیه آمده‌اند و دوربین‌شان را در نزدیک‌ترین نقطه به رهبر انقلاب کار می‌گذارند. اما روایتِ من، روایتِ #آخر_مجلس است؛ روایتِ مهمان‌هایی که پشت ستون نشسته‌اند. روایتِ مهمان‌هایی که برای دیدن چهره‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تا آنجا که می‌توانند روی پنجه‌شان قد می‌کشند و پابلندی می‌کنند. نه اینکه برای نوشتن، این انتخابِ من باشد. نه! من، شاید از طرفِ صفِ آخری‌ها برای این نوشتن انتخاب شده باشم! یک زنِ معمولی در دیدارِ رهبر انقلاب با #زنان.

  • قبل از صف

? نشسته‌ایم دورِ هم! بین دمنوش و چای، مجبور شده‌ایم دمنوش را انتخاب کنیم. بخار از لیوان‌ها و صدا از حنجره‌ی ما تا سقف خوابگاه بالا رفته. بحث سر این است که ساعت چند باید جلوی #حسینیه باشیم تا بتوانیم زودتر برویم داخل و «آقا» را هرچقدر که می‌شود از نزدیک‌تر ببینیم. وقتی لیوان خالی دمنوش‌ها را داخل آشپزخانه گذاشتیم، قرار شد لباس‌پوشیده و آماده، «الله اکبر» اذان را که گفتند، نماز را بخوانیم و بیرون بزنیم. همین کار را هم کردیم، اما آن‌قدر #جمعیت داخل کوچه و خیابان ایستاده که تمام نقشه‌هایمان نقش بر آب می‌شود.

  • صف

? در #صف ایستادن، یکی از دوست‌نداشتنی‌ترین کارهای زندگی من است. هرجا صف بوده فرار کرده‌ام. اصلا فکر نمی‌کردم برای ورود به مکانی یا دیدن شخصی داخل صف بایستم، اما برای دیدار رهبر انقلاب، هرقدر زود بیایید، باز هم با صف طولانی افرادی مواجه می‌شوید که برای ورود به حسینیه، حاضرند ساعت‌ها سرِ پا بایستند و خم به ابرو نیاورند.

? همه‌شکل و همه‌سِن خانمی توی صف دیده می‌شود؛ از خانم‌های اتوکشیده با چادرهای طرح‌دار گرفته تا زنان خوش‌سلیقه‌ که لباسِ محلی‌شان را پوشیده‌ و به دیدار رهبر انقلاب آمده‌اند. حتی زنان #غیر_ایرانی. دختربچه‌هایی که بی‌تفاوت روی شانه‌ای مادرانه سر گذاشته‌اند، دخترکانی که دنبال هم می‌دوند و زنان پابه‌سن گذاشته‌ای که دختر یا عروس‌شان را همراهی می‌کنند.

? از بین همه‌ی آنها، توجهم را حرف‌های دختری جلب می‌کند که سریع و پرهیجان درباره خواستگارهایش حرف می‌زند و در انتخاب بین #خواستگار مؤمن و کم‌درآمد با پسرِ به قول خودش «حقوق‌بالادار»ی که با معیارهای اخلاقی‌اش تناسب ندارد، دوبه‌شک است. زنی که هم‌صحبتش است نوزادی در بغل دارد.

? همان‌طور که نوزادش را از این دست به آن دست می‌دهد دختر جوان را راهنمایی می‌کند. دختران انتظامات چند بار به او می‌گویند می‌تواند به‌خاطر اینکه بچه دستش است به جلوی صف برود، اما بحث آن‌قدر برایش جذاب است که ترجیح می‌دهد همان‌جا بایستد. دخترِ جوان برای برخی دلایل زن مدام #بهانه می‌تراشد!

  • هوای زنانه

? حال و هوای حسینیه خیلی زنانه و لطیف است؛ از انتخابِ رنگِ لباسِ انتظاماتی‌ها و خوش‌رفتاری‌هایشان بیرونِ حسینیه یا رنگِ پرده‌های پشتِ سِن و بیرق‌هایی که روی دیوارها آویخته‌اند تا حدیث «اوصانی جبرئیل علیه السلام بالمرأة»ی رسول خدا (ص)؛ همه نشان‌دهنده‌ی سلیقه‌ای است که برای این #روز_خاص به خرج داده‌اند.

? سالن حسینیه از تصویری که در ذهنم بود بزرگ‌تر است. آن تقسیم زنانه و مردانه را ندارد و تمام ظرفیتش را زنانی پر کرده بودند که از #نقاط_مختلف_کشور آنجا حضور داشتند.

? راستش را بخواهید من همیشه تصور می‌کردم افرادی که در این جلسات حضور دارند از یک غربال ریزدانه، از یک ارتباط نزدیک یا از یک جامعه‌ی کوچک انتخاب می‌شوند، اما #تنوع لباس‌ها، چهره‌ها و لهجه‌ها در حسینیه حرف دیگری می‌زد!

? عاقله‌زنی را دیدم که خیلی از خستگی می‌نالید و از طیِ مسافتِ زیاد برای رسیدن به این دیدار حرف می‌زد. جثه سنگینی داشت و از آن پیاده‌روی و انتظارِ طولانی، اتوبوسِ بین شهری و بی‌خوابی گلایه می‌کرد، اما گلایه‌اش با #شوقی_عجیب آمیخته بود و در پایان تمام آنها فقط یک جمله گفت: «خدا را شکر که رسیدیم.»

@rahbari_plus

4 months, 2 weeks ago

بعد از درگذشت او، در اولین سالروز تولدش، چند نسخه از «اخبار الادب» را خریدم. آن شماره به او اختصاص داشت. مقاله‌ای از «امین حداد» به اسم «رویای رضوی» خواندم. درباره چند دختر که رضوی بعد از مرگ به دیدارشان آمده بود. جزییات این خواب را یادم است چون به دیدار من هم آمده بود.

کمتر از یک ماه بعد «دار الشروق» به مناسبت تجدید چاپ تمام آثار قدیمی رضوی، همایشی در «ساقیة الصاوی» با حضور مرید و تمیم برغوثی برگزار کرد. آخرین نوشته او به نام «فریاد» هم بود. اولین باری بود تنها به قاهره سفر می‌کردم. به چهره دخترانی که با تفاوت‌های اجتماعی و فرهنگی به آنجا آمده بودند نگاه می‌کردم و از خودم می‌پرسیدم: «رضوی به ملاقات کدامشان رفته؟»

قبل از اینکه به مرید برسم و قبل از اینکه هیچ‌کدام کتاب‌ها را امضا کند، همایش تمام شد و من دیگر او را ندیدم چون چند ساعت بعد از مصر خارج شد و دیگر برنگشت. کتاب‌های رضوی پیش من ماند. سفید، تمیز و بدون امضا. دفترچه سبزرنگی که موقع حضور در مراسم امضای چاپ دوم «طنطوریه» خریده بودم هم بود. با آرزوی «مصر»ی که شایسته من باشد برایم امضایش کرده بود. کنارش نشسته بودم و خجالت‌زده لبخندی به لب داشتم و منتظر بودم امضایی که برایم می‌زند تمام شود.

دقیقا یادم نمی‌آید چند بار مرا بوسید و اظهار خوشحالی کرد که من در شانزده سالگی کتاب «فرج» را خوانده‌ام. او نمی‌داند که این کتاب پس از گذشت سال‌ها و به‌رغم این‌همه کتاب عظیمی که خوانده‌ام هنوز کتاب مورد علاقه من است. او هیچ وقت باخبر نشد در خیلی از لحظات نگرانی و اضطراب و وقتی نیاز به نوعی آرامش داشتم مستقیما فصل «الرسالة الناقصة» را باز می‌کردم و نوشته مادلین به دخترش «ندی» را می‌خواندم. این را فقط بعد از مرگش فهمید. 
مثل «ندی عبدالقادر» من هم با همان اشتیاق لابه‌لای مقاله‌هایش که در کتابی به اسم «لکل المقهورین اجنحة، استاذة تتکلم» جمع و منتشر شده می‌گردم. مقابل مقاله «جنازة نجیب محفوظ» درنگ می‌کنم. می‌گوید وقتی تصمیم گرفت به تشییع جنازه برود به خاطر جایگاه جهانی محفوظ رییس جمهور و افراد زیادی آمده بودند و از مردم عادی می‌پرسیدند چرا به تشییع آمده‌اند؟
رضوی این مقاله را بلافاصله بعد از درگذشت محفوظ نوشت و درباره مرگ خودش حرف زد، هرچند هجده سال قبل از زمان واقعی آن بود. او گفت: «یک‌دفعه متوجه شدم خیالم خیلی راحت شده. به این معنا که خدا را شکر شهرت زیادی ندارم و جایزه نوبل نبرده‌ام و رسانه‌ها پیش از اسمم عبارت «نویسنده جهانی» نمی‌گذارند، به این ترتیب حکومت نمی‌تواند به من سخت بگیرد و حتی بعد از مرگ نفسم را ببرد.
چه نعمتی است انسان در مصرِ این زمان، ستاره درخشانی نباشد. درست است حکومت الان که زنده‌ام نفسم را می‌برد اما لااقل وقتی بمیرم دست از سرم برمی‌دارد. و مراسم تشییع جنازه‌ای که هیچ کس در آن شرکت نکند برایم برگزار نمی‌کند بلکه یک تشییع رسمی می‌گیرد و افسران بر من نماز می‌خوانند نه خانواده‌ام و مردم. من باید از الان به بعد خیلی مواظب باشم که فقط در چارچوب مرزها موفقیت کسب کنم و از حد لازم مشهورتر نشوم تا اتفاقی که برای نجیب محفوظ افتاد برای من نیفتد.»

@asmakhajehzadeh

7 months ago

ماذا سأفعل والآلامُ تعصِرني...
ماجد عبدالله

@asmakhajehzadeh

7 months, 2 weeks ago

ما زلتِ كما أنت،
تشربين عتمة الليل
بابتسامة...
::
هنوز چنانی که بودی
می‌نوشی تاریکی شب را
به لبخندی...

#مرید_برغوثی
#اسماء_خواجه‌_زاده

@asmakhajehzadeh

7 months, 2 weeks ago
مژگان چشمانش

مژگان چشمانش
بال پروانه‌هاست...

@asmakhajehzadeh

7 months, 2 weeks ago

السَـلام عليّك يا سيّد المـرسَلين.

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 4 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 7 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 months, 1 week ago