رمان.های.اعظم.فهیمی

Description
آی دی نویسنده😍😍
@azam6671

لیست.رمانهای.اعظم.فهیمی
رمان.کمند
تو.بزن.تا.من.برقصم فروشی
عشق.غیر.مجاز
رها.در.بند.آغوشت
شایع.شده.عاشق.شده.ام (چاپی) 🌻
به.عشق.دچار.می.شوم (چاپی) 🌻
در.هوس.خیال.تو (چاپی) 🌻

رمان در حال تایپ: بوی.تند.دلتنگی

@RomanFahimi
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

3 years, 3 months ago
3 years, 3 months ago
3 years, 3 months ago
3 years, 3 months ago

? دانلود رمان بوی تند دلتنگی
? نویسنده: اعظم فهیمی
? ژانر: عاشقانه
? تعداد صفحات : 350
———————

خلاصه :
به نام خدایی که عشق را نشانم داد تا قلم بزنم از بوی تند دلتنگی…

-گیتا، حامی پشت دره!
آخرین لباسی که در دست دارم را با بُهت رها می‌کنم و به اِلیکا زل می‌زنم.
از خبر عجیبی که شنیده‌ام دست و پایم سست می‌شود و لبانم می‌لرزد، چشمانم گرد شده و بی این که بدانم ثانیه‌هاست که به الیکا نگاه می‌کنم، الیکا با دستپاچگی دستانش را مقابلم تکان می‌دهد.
-گیتا شنیدی چی گفتم؟

? برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

? www.romankade.com/1401/04/10/دانلود-رمان-بوی-تند-دلتنگی-از-اعظم-فهیم/
?https://zarinp.al/435418
?https://zarinp.al/435418

? https://t.me/romankade_com

zarinp.al

درگاه پرداخت اینترنتی زرین‌پال

گذرگاه تراکنش‌های مالی امن

3 years, 11 months ago

#توجه #توجه #اطلاعیه_مهم سلام دوستان کانال بانو فهیمی برای همیشه به ایتا انتقال یافت? میتونی ایتا را از اینجا دانلود کنی: https://eitaa.com/dl برا خواندن ادامه رمان، نرم افزار ایتا را نصب کنید ?? و وارد کانال زیر شوید?? @RomanEshghiMan https://eitaa.c…

3 years, 11 months ago

#توجه
#توجه
#اطلاعیه_مهم

سلام دوستان کانال بانو فهیمی برای همیشه به ایتا انتقال یافت?

~~میتونی ایتا را از اینجا دانلود کنی:~~
https://eitaa.com/dl

برا خواندن ادامه رمان، نرم افزار ایتا را نصب کنید ?? و وارد کانال زیر شوید??

@RomanEshghiMan
https://eitaa.com/joinchat/2086666245C4fe6085874

توجه داشته باشید که در ایتا پست گذاری روزانه صورت میگیرد?
روزی ۲ الی ۳ پارت?
بعد از اتمام رمان #دلتنگی رمان جدیدشون #اهلی_عطر_تنت شروع به پارت گذاری میشود???

هر چه سریعتر به کانال ایتا برید چون اینجا دیگه رمان پارتگذاری نخواهد شد

3 years, 11 months ago

#بوی_تند_دلتنگی
#اثری_از_اعظم_فهیمی
#پارت93

صبح روز بعد با شعف خاصی از خواب بیدار میشوم، امروز؛ روز من است، روز رسیدن به خواسته ام، هنوز باور ندارم حامی با من تماس گرفته باشد، هنوز بابت درخواستش برای دیدنم دلم غنج میرود. صبحانه میخورم و مسواک میزنم، الیکا متوجه این بی قراری ام شده، هی نگاه خیره اش را به من میدوزد و چشم و ابرو بالا میدهد، آخر تاب نمی آورم و با تبسم موضوع را برایش تعریف میکنم، او هم از خوشحالی ام شاد میشود.
برای رفتن به دفتر آن طور که حامی خواسته از او نمیخواهم دنبالم بیاید، با یک آژانس مسیر را طی میکنم و وقتی مقابل در کارگاه میرسم قلبم با هیجان بیشتری میتپد. در کارگاه برخلاف همیشه بسته است و این مطمئنم میکند که حامی تنهاست، زنگ در را میفشارم، کمی زمان میبرد تا اندام حامی مقابل دیدگانم جان میگیرد، بی اراده لبانم از هم کش می آید، همین دیروز دیده بودمش، اما باز دلتنگ هستم، او هم لبخند کمرنگی میزند، در را کامل باز میگذارد و کنار می ایستد، حین گذشتن از کنارش سلام آرامی میدهم، از پله ها به آرامی بالا میروم و داخل دفتر میشوم، پشت سرم می آید که سمتش میچرخم، هر دو به هم خیره هستیم، من بابت بار سنگینی که دارم نفس نفس میزنم و او درک میکند که در این هوای گرم چه می چسبد.
-شربتم آماده اس!
و از روی کانتر لیوانی برمیدارد و از محتوای پارچ پر میکند، شربت آلبالوی خنکش را لاجرعه سر میکشم، با لبخند تماشایم میکند و اشاره میزند بنشینم، هر دو روبروی هم جا میگیریم، لب تر میکنم و میگویم:
-میخوام یه چیزی بهت بگم!
آرنج دستانش را روی زانو میگذارد و به جلو مایل میشود.
-میشنوم!
نگاهم با دلتنگی روی اجزای صورتش چرخ میخورد، با هیجان دستی به چادرم میکشم.
-دیروز که از هم جدا شدیم، وقتی رسیدم جلوی خونه الیکا، غیاثو دیدم!
چشمانش گرد شده و تماشایم میکند که زنگ در بی وقفه به صدا می آید، هر دو سمت در را نگاه میکنیم و من میپرسم:
-کسی قرار بوده بیاد؟
با اخم بلند می شود.
-نه، هیچ کس!
از سه پله ی مقابل پایین میرود و در را باز میکند، اما همین لحظه کسی هلش میدهد و وحشیانه وارد میشود، من اما نگاهم روی چهره کریه غیاث میخ میشود!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع

3 years, 11 months ago

#بوی_تند_دلتنگی
#اثری_از_اعظم_فهیمی
#پارت92

حس میکنم لبخند میزند، چون در لحن کلامش هم مشهود است:
-فردا بیا دفتر، اگه نمیتونی اطلاع بده بیام دنبالت، به خاطر شرایطت میگم!
من هم لبخند میزنم.
-اگه کیوان یا هر کسی منو دید چی؟
-فردا کسی جز من اینجا نیست، حالا میای؟
لبم را با هیجان گاز میگیرم و به دور از هر فکر و خیالی زمزمه میکنم:
-مگه میشه بخوای و نیام؟
-گیتا؟
-جانم؟
-من می‌تونم ۲۴ ساعت بهت فکر کنم بعد که دیدمت بهت نگاهم نکنم، می‌تونم دوستت داشته باشم، ولی تو فکر کنی اصلا نمی‌شناسمت، می‌تونم از حسادت بمیرم، اما بلند بلند بخندم که نشون بدم بی تفاوتم! من می‌تونم عکساتو هرشب چک کنم، ولی فردا بگم تا صبح داشتم سریال می‌دیدم... من خوب بلدم نقش بازی کنم گیتا، ولی خودم که میدونم تو دلم چه خبر بوده، داغون شدم گیتا، بد به پیامکات وابسته بودم، بد به صدات وابسته بودم، جون دادم تا بهت زنگ نزنم، تا بهت پیام ندم، گیتا با من روراست باش همیشه، به مولا من فقط تو رو داشتم تو زندگیم، سخت گذشت... خیلی سخت گذشت این چند روز!
نم اشک به چشمانم مینشیند و صدایم میلرزد:
-خجالت کشیدم بگم حامی، چی میگفتم بهت؟ تو برام همون رئیسی بودی که فکر میکردم عقده ریاست داره، تو برام پسرعمو و دوست یزدان بودی، چه میدونستم وقتی میری سفر اینجوری به خودم بیام بفهمم دلم سُر خورده، تازه بعد از سفرت بود که فهمیدم وابسته شدم!
نفس عمیقی میکشد.
-فردا بیا پیشم، ببینمت، دلتنگی سفر هنوز از دلم بیرون نرفته!
سر تکان میدهم.
-استقبال خوبی ازت نکردم، حق داری.
-کجاشو دیدی، فردا بیشتر گله میکنم ازت، فعلا کار دارم.
به طولانی شدن تماسش اصرار نمیکنم و کمی بعد خداحافظی میکنم تا به کارش رسیدگی کند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع

3 years, 11 months ago

#بوی_تند_دلتنگی
#اثری_از_اعظم_فهیمی
#پارت91

شب است، از چرتی که زده ام سرحال تر از ساعتی پیش هستم، مشغول جابجایی لباسهایم از داخل چمدانم هستم که صدای زنگ موبایلم بلند میشود، وقتی گوشی موبایلم را به دست میگیرم از چیزی که میبینم لبخند ناباوری میزنم، باور نمیکنم حامی بعد از این مدت پیش قدم شده و با من تماس گرفته باشد، هیجان زده تماس را وصل میکنم و سلام میدهم، با مکث کوتاهی میگوید:
-سلام، میتونی حرف بزنی؟
به دیوار پشتی تکیه میزنم و دستم را روی شکمم میگذارم.
-آره بگو!
-شنیدم مادر و پدر الیکا برگشتن، تو الان کجایی؟ مشکلی نیست؟
از اینکه نگرانم شده حال خوشی به من دست میدهد.
-چاره ای نداشتم، متوجه بارداریم شدن.
صدای نفسش داخل گوشم میپیچد.
-مشکلی که پیش نیومد؟ هوم؟ حاجی با خبر شده یا نه؟
-نمیدونم!
جدی میپرسد:
-نمیدونی؟ این یعنی چی؟
شانه ای بالا میدهم.
-از سمت خانواده الیکا خاطرم جمعِ، اما از طرفی هم...
میخواهم از حضور غیاث و تهدیدش حرفی بزنم، اما لب به هم میفشارم، دودل به روبرو زل میزنم که میپرسد:
-چرا حرفتو خوردی؟
نفس عمیقی میکشم و بی ربط میپرسم:
-فکراتو کردی؟
-در چه مورد؟
لبم را زیر دندان میبرم و با سختی میگویم:
-در رابطه با خودمون!
سکوت میکند و من صدای نفس هایش را خوب از بَرَم، هیچ عجله ای برای پاسخش ندارم، همین که صدای نفسهایش دلیل آرامشم است برایم کافی ست.
-اینکه باهات تماس گرفتم یا نگران اوضاعتم مشخص نمیکنه حرف دلمو؟
با حال خوشی که زیر پوستم میخزد چشم میبندم:
-حامی؟
-بله؟
-اومدی که بمونی؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago