بیاض | عاطفه طیّه

Description
بیاض

@atefe_tayye
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

4 months, 3 weeks ago

برخی از شعرهای خیلی کوتاه میمنت‌خانم به هایکو مانند است:

بادی وزید و برگی از گل ربود
شب خواب خواب بود. (جان‌های آفتابی، ص۱۱)

یا شعر پل که به قاب عکسی ساده و معصوم می‌ماند:

زیر پل در باران
مادر و شش کودک
لذتِ سادهٔ سگ بودن و مادر بودن. (جان‌های آفتابی، ص۱۱۳)

شاعر در برخی از شعرهایش به مضامین اجتماعی و سیاسی هم توجه دارد. او با زنانگی ملایم و عواطف معتدلش گاهی که از میان نغمهٔ نرم باران و نوای رقصیدن برگ‌ها در گلدان و آواز ماکیان، صدایش را به خشم، هیجان یا شیونی بلند می‌کند کاملا شنیده می‌شود و به چشم می‌آید:

وقتی تمام شهر
یک‌باره، یک‌صدا
فریاد می‌زدند
آری
فریادی از میانهٔ شب برخاست
نه!
فریادی از میانهٔ تاریکی
یک آذرخش
یک مرد. (با آبها و آینه‌ها، ص۸۰)

یا

می‌گفت
آن مداد طلایی را
روزی اگر بیابم
خواهم نوشت:
نان
با آرزوی آن که به دلخواه
سهمی از آن بیابند
در هر کجا که هستند
خیل گرسنگان. (جان‌های آفتابی، ص۱۶)

با این همه من میمنت‌خانم و شعر آرامِ رامِ بی‌‌چنگ‌ودندانش را که گویی با خود و جهان در صلحی ابدی است با این قطعه به یاد می‌آورم:

با هیچ‌کس ستیز نکردم
بیگانه
دوست
دشمن
نه!
من با هیچ‌کس ستیز نکردم
اینجا
کنار آتش
ماندم
با دست‌های گرم. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۷۰)

این یادداشت در ارج‌نامهٔ میمنت ذوالقدر(میرصادقی) چاپ شده است:
[ارج‌نامهٔ میمنت ذوالقدر(میرصادقی)، به کوشش خانم‌ها مریم میرشمسی، زهرا نادری و فرخ‌لقا نوایی بروجنی، نشر آگه].

@atefeh_tayyeh

4 months, 3 weeks ago

میمنت میرصادقی | عکاس طبیعت

میمنت ذوالقدر (میرصادقی) به سال ۱۳۱۶ در استان فارس متولد شد.
میمنت‌خانم که آزاده تخلّص می‌کند شاعری را با سرودن در قالب‌های کلاسیک شروع کرد. این دسته از شعرهایش را می‌توان در مجلات قدیمی و جلد اوّل کتاب زنان سخنور یافت. پس از مدتی کوتاه به قالب نیمایی مایل شد و چهار دفتر شعر به نام‌های «بیداری جویباران ۱۳۴۷»، «با آب‌ها و آینه‌ها ۱۳۵۶»، «جان‌های آفتابی ۱۳۷۱» و «زیر خونسردترین برف جهان ۱۳۸۹» منتشر کرد.
او بین معاصران به گمانم بیش از همه به شفیعی کدکنی توجه دارد و در شعری به نام «تجربه» به سرودهٔ مشهور شفیعی که با مصرع «ای خوشا شادی آغاز و خوشا صبحدما» آغاز می‌شود پاسخ داده است:

هم بال‌های خسته از پرواز را دیدیم
هم بال‌های بسته از آغاز را دیدیم
فرقی نمی‌کردند اما
آن بال‌های بسته از آغازِ بی‌پرواز
چیزی نمی‌گفتند با ما
از شادی آغاز. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۲۷)

توجه میمنت به طبیعت خواننده را به یاد طبیعت‌گرایی شفیعی می‌اندازد. آب و باران و نسیم و جوانه و درخت و برگ و برف و شکوفه از همراهان جدایی‌ناپذیر شعر او هستند و با به کارگیری این عناصر و توصیفاتی دلپذیر از رخدادهای طبیعی توانسته حال و هوایی خوشایند و باطراوت به شعرش بدهد. زبان شعر او ساده و سالم و شسته‌رفته است. توجّه ملایمی هم به آرایه‌های لفظی دارد و شعرش از موسیقی‌ای که از همنشینی درست و هنرمندانه کلمات ایجاد می‌شود بی‌بهره نیست.
زندگی و مرگ، عشق و تنهایی، امید و ناامیدی مهمترین مضامین شعر او را تشکیل می‌دهند و بیان عواطف شخصی و رمانتیسیسم برخی از شعرهایش خواننده را به یاد فروغ فرخزاد می‌اندازد. برای نمونه:

دیوار دیوار دیوار دیوار
آه...
این سال‌های جدا ماندن
این سال‌های جدا ماندن از خویش
بی انتظاری و بی اختیاری
در پشت این چاردیوار
دیوار دیوار دیوار دیوار. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۲)

یا:

- سهم من از تمام جهان
یک نظاره بود
از یک دریچه
تاریک و تنگ و کوتاه
- به به! خوش آمدی
با ما
از آب‌های آن سوی خشکی‌ها
و آفتاب آن طرف ابرها بگو. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۰)

میمنت‌خانم تألیفات و پژوهش‌هایی هم در زمینۀ ادبیات داستانی و نقد ادبی دارد. او همسر نویسندهٔ شهیر، جمال میرصادقی است و آشنایی‌اش با ادبیات داستانی موجب شده شعرهای روایی‌اش خوب و اثرگذار از کار دربیاید. برای نمونه شعری به نام «رودخانه ماند و تخته سنگ» که مفهوم دوستی و وفاداری را به زیبایی نشان می‌دهد:

روی بستر وسیع رودخانهٔ بزرگ دشت
آب‌های مست و هرزه می‌گذشت
آب‌های مست پرغرور
ارمغان کوه‌های دور
در کنار رودخانهٔ بزرگ دشت
تخته سنگ کوچکی نشسته بود
جز به رودخانه
جز به بوته‌های کوچک کناره‌های او
دل به هیچ‌جا و هیچ‌کس نبسته بود
سالیان گذشت
آب‌های مست پرغرور بی امان گذشت؛ رودخانه ماند و تخته‌سنگ
تخته‌سنگ کوچکی که سال‌های سال
در کنار او نشسته بود
گرچه پایکوب تند آب‌ها از او
پاره‌ها شکسته بود،
جز به رودخانه
جز به جنگلی که بر فراز او
تن به نور آفتاب و ماه شسته بود،
دل به هیچ‌کس نبسته بود
رودخانه ماند و تخته‌سنگ
تخته‌سنگ زندهٔ جوان
تخته‌سنگ سبز تازه‌جان
غرق پونه‌های تازه‌رو
غرق سبزه‌های پونه‌بو
دیگر او،
پاره‌سنگ کوچکی
سرد و سخت و بی‌بها نبود
جنگل و بهار و باد و رودخانه بود
جاودانه بود. (بیداری جویباران، صص ۴۱ - ۴۳)

@atefeh_tayyeh

ادامه دارد👇

4 months, 4 weeks ago

برای عشق

.
«گنجشک چگونه لرزد از باران؟»

برگ است؛ چرا نگرید از باران
بید است؛ چرا نجنبد از طوفان

چشمان تو سرخوشانه تابیده
بُرده‌ست مرا، چه بردنی! آسان

چون پر که به چنگ باد افتاده
از هوش نرفته‌رفته و عریان

لرزیدن من چو لرزش گنجشک
پیداست؛ دگر چه را کنم پنهان؟

گرم است به  پشتگرمی‌ات جانم
شاد است به شادمانی‌ات ای جان!

با مهر تو زنده می‌شوم از سر
من با تو تمام می‌شوم؛ پایان

(عاطفه طیه، ۱۳۹۶)

@atefeh_tayyeh

6 months, 3 weeks ago

دوصد گفته چون نیم کردار نیست

بلبلی به باز گفت:
- من آوازِ خوش دارم و هر کسی را با من خوش بُوَد، چون است که بهای من یک جو است و بهای تو هزار دینار؟
باز گفت:
- زیرا که تو عمل به گفتار می‌کنی و من به کردار.

منبع:
فضل الفقراء علی الاغنیاء، ابوبکر بن محمد بن حسین مرندی، تصحیح بهروز ایمانی.
متون ایرانی، به کوشش جواد بشری، مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ص ۲۷۱.

@atefeh_tayyeh

7 months, 1 week ago

اندرز زنان شهر هَروم به اسکندر

پس از فتح سرزمین بزرگ و باشکوه دارا، سودای کشورگشایی به سر اسکندر می‌افتد. پادشاه قدرقدرت در بسیط زمین، به شرق و غرب می‌تازد و از هر رزمی پیروز و سربلند بیرون می‌آید. حاکمان شهرهای مغلوب یا زار کشته می‌شوند یا می‌پذیرند که مطیع و منقاد و خراج‌گزار اسکندر باشند. همه و همه جز زنان سرزمین هَروم!

هروم سرزمین زنان است. حاکم و رزمنده و باشنده‌اش زنانند و مردی را به این سرزمین راه نیست. اسکندر برای ایشان نامه‌ای تهدیدآمیز می‌نویسد. از ایشان می‌خواهد کمر خدمت ببندند و آمادهٔ ورود او بشوند:

هر آنکس که دارد روانش خرد
جهان را به غَمری همی‌نسپرد

شنید آن که ما در زمین کرده‌ایم
سرِ مهتری بر کجا برده‌ایم

کسی کو ز فرمان ما سر بتافت
نِهالی جز از خاک تیره نیافت!

زنان نامهٔ اسکندر را می‌خوانند و پاسخی تند می‌نویسند:

بی‌اندازه در شهر ما برزن است
به هر برزنی‌در هزاران زن است

همه شب به خَفتانِ جنگ‌اندریم
ز بهر فزونی به تنگ‌اندریم

همانا ز ما زن بود سی هزار
که با تاج زَرّند و با گوشوار

که مردی ز گردنکشان روز جنگ
ز چنگال او خاک شد بی‌درنگ

و اندرز ایشان به پادشاه این که خرد پیشه کن و با ما نجنگ!

**تو مردی بزرگی و نامت بلند
درِ نام بر خویشتن‌بر مبند!

که گویند با زن برآویختی
و زآویختن نیز بگریختی!

یکی ننگ باشد تو را زین سخن
که تا هست گیتی، نگردد کهن**
به گفتهٔ فردوسی بزرگ اسکندر اندرز زنان را می‌خواند و پاسخی ملایم می‌نویسد:

نه من جنگ را آمدم با زنان
به پیلان کوس و تبیره‌زنان

مرا رای دیدار شهر شماست
گر آیید نزدیکِ ما هم رواست

چو دیدار باشد بِرانم سپاه
نباشم فراوان بدین جایگاه

زنان اسکندر را می‌پذیرند و پیشباز می‌روند. اسکندر وارد می‌شود و پس از دیدار با ایشان مثل پسری خوب به مغرب لشکر می‌کشد.

(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۳۱۴ تا ۳۱۶)

@atefeh_tayyeh

7 months, 2 weeks ago

آمدم و لحظه‌ای نشستم و رفتم
کیست که از من به من خبر برساند

هرچه شنیده‌‌‌ست از آن نشستن و رفتن
هرچه که دیده‌ست سربه‌سر برساند

قصّۀ تکراری‌اش نداند و از لطف
خوانَد و خود موبه‌مو ز بر برساند

قصّۀ راه دراز و پای شکسته
کندن و برخاستن ز سر برساند

رفتن و بالا کشیدن از کمرِ کوه
ماندن و افتادن از کمر برساند

قصّۀ آن زن که خواب هستی خود را
دید و فنا شد نفر نفر برساند

قصّۀ خندیدنش به غصّۀ بسیار
قصّۀ آن جان شعله‌ور برساند

قصّۀ آن شب که تا سپیده به یادی
ساخت غزل‌ها به چشم تر، برساند

قصّۀ آن شب که گوشوارۀ گیلاس
بر خودش آویخت تا سحر برساند

قصّۀ آن ساده‌دل‌زنی که به جز دوست
دوست ندارد کسی دگر برساند

گرچو من و به ز من هزارهزارند
این‌همه گفتم کسی مگر برساند

عاطفه طیّه (۹۹/۳/۲۹)

@atefeh_tayyeh

9 months, 3 weeks ago

دیکته

آغاز ماه مهر است‌؛ بنویس: «داد، بیداد»
بنویس: «خشم، اندوه» بنویس: «رفته بر باد»

بنویس کودک من! بنویس: «درد، فریاد»
بنویس: «آه! بابا جان را برای نان داد»  

#معدن_طبس

@atefeh_tayyeh

9 months, 4 weeks ago

نیزهٔ مرد پارسی و شاهنامهٔ فردوسی
شاه هاماوران که در جنگ با لشکر ایران شکست خورده از این که مجبور است با ازدواج دخترش سودابه و کیکاوس شاه ایران موافقت کند اندوهگین است، ولی سودابه که گویی در دلش قند آب می‌کنند شادمانه و خرسند به پدر می‌گوید:
کسی کو بود شهریار جهان
بروبوم خواهد همی از مهان
ز پیوند با او چه باشی دژم؟!
کسی نشمرد شادمانی به غم
سرانجام هم در جدال بین پدر و شوهر جانب شوهر را می‌گیرد و با او به زندان می‌رود.

رودابه دختر مهراب کابلی به زال پسر جهان‌پهلوان سام دل می‌بازد، با کمک کنیزان و خدمتکارانش ملاقاتی با او ترتیب می‌دهد. زال را به اتاقش می‌برد و بی‌توجه به رضایت یا نارضایتی خانواده‌اش که از نژاد ضحاک تازی هستند تصمیم به ازدواج با او می‌گیرد.

تهمینه دختر شاه سمنگان خبر می‌شود که رستم پهلوان ایرانی برای پیدا کردن اسبش به سمنگان آمده و مهمان پدرش شده است. شب آراسته و پررنگ‌وبوی بالای سر رستم می‌رود و با وعدهٔ پیدا کردن اسبش با او همخوابه می‌شود!

مادر سیاوش که از نژاد کرسیوز (برادر افراسیاب) است از پدر بداخلاق خود می‌گریزد، به ایران می‌آید، همراه طوس و گیو نزد شاه‌کاوس می‌رود و پس از گفت‌وگویی کوتاه می‌پذیرد زنی از زنان شبستان او باشد.

فرنگیس دختر افراسیاب و جریره دختر پیران وزیر خردمند افراسیاب، هر دو با سیاوش شاهزادهٔ ایرانی ازدواج می‌کنند و پس از کشته شدن همسرشان به پدران و کشور خود پشت می‌کنند. فرنگیس پدرش را دشنام می‌دهد و به کمک گیو، پهلوان ایرانی، همراه فرزندش کیخسرو به ایران می‌گریزد. جریره هم پس از حملهٔ لشکر ایران به توران، از فرزندش فرود می‌خواهد که به ایرانیان ملحق شود و انتقام پدرش سیاوش را از تورانیان بگیرد.

افراسیاب دختر دیگری دارد که نامش در شاهنامه نیامده است. او هم با تژاو، پهلوان خیانتکار ایرانی، ازدواج کرده است.

منیژه دختر دیگر افراسیاب در جشنگاهش بیژن پهلوان ایرانی را که برای تماشا آمده است می‌بیند و می‌پسندد. پس از سه روز عشقبازی با او، از وحشت ازدست‌دادنش او را با دارو بی‌هوش می‌کند، به اتاقش در قصر می‌برد و نگاه می‌دارد.

کتایون دختر پادشاه روم در مهمانی‌ای که پدرش برایش برپا کرده و قرار است در آن از بین بزرگان روم برای خود همسری مناسب انتخاب کند، گشتاسپ شاهزادهٔ ایرانی را که هیچکس در روم نمی‌شناسدش و گمنام و فقیرانه در دهی زندگی می‌کند می‌بیند و می‌پسندد. خلاف میل پدرش او را برای ازدواج انتخاب می‌کند. ناز و نعمت کاخ پدر را می‌گذارد و با شوهرش به ده می‌رود.

هیچ یک از این زنان که با شاهان، شاهزادگان و پهلوانان ایرانی جفت شده‌اند و اغلب در عشق و کامجویی پیشقدم هم بوده‌اند ایرانی‌تبار محسوب نمی‌شوند. شاید همین است که رفتار بی‌پروا و پرشور و خودسرانهٔ ایشان در فرهنگ ایرانی زشت تلقی نشده‌ است.
دختر ایرانی شاهنامه گردآفرید است که با سهراب که غلط زیاده کرده و از توران‌زمین به ایران لشکر آورده می‌جنگد. مرد جنگ‌جوی جوان به دختر ایرانی دل می‌بازد و دختر برای این که به چنگ دشمن نیفتد او را فریب می‌دهد، از او می‌گریزد، دست رد به سینه‌اش می‌زند و ریشخندش می‌کند:
چو سهراب را دید بر پشت زین
چنین گفت کای شاه ترکان و چین
چرا رنجه گشتی چنین؟ بازگرد
هم از آمدن، هم ز دشت نبرد
بخندید و او را به افسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت

شرح عاشقی دختران ناایرانی به مردان ایرانی، عرضه کردن خود به ایشان و پشت کردنشان به خانواده و سرزمین خود شاید به رخ کشیدن برتری ایرانیان باشد و تصویر این که نیزهٔ مرد پارسی تا کجاها رفته است...

@atefeh_tayyeh

10 months ago

مادر رستم

از کشته شدن رستم به دست نابرادر مدتی می‌گذرد. بهمن در ایران به پادشاهی می‌رسد و با لشکری بزرگ به زابلستان می‌آید که انتقام خون پدرش اسفندیار را که به تیر رستم جان باخته بود، از پدر و فرزند و ایل‌وتبار رستم بگیرد. قیامت برپا می‌شود؛ فرزند رستم را می‌کشند و پدر رستم را اسیر می‌کنند.

یکی از غم‌انگیزترین صحنه‌های شاهنامه برای من جایی است که رودابه مادر رستم در این آشوبِ جنگ‌وجوش بی‌تابانه زار می‌‌زند، لب به نفرین و دشنام پادشاه می‌گشاید و فرزند ازدست‌رفته‌اش رستم را خطاب قرار می‌دهد:

که زارا، دلیرا، گوا، رستما!
نبیره گَوِ نامور نیرما

تو تا زنده بودی که آگاه بود
که گشتاسپ اندر جهان شاه بود؟!

کنون گنج تاراج و دستان اسیر
پسر زار کُشته به بارانِ تیر

مبیناد چشم کس این روزگار
زمین باد بی‌ تخم اسفندیار!

خبر به بهمن و عمویش پشوتن می‌رسد که این مادر داغدار، شاه پیشین ایران یعنی گشتاسپ را کم از رستم دانسته و برای تخم‌وترکهٔ اسفندیار یعنی بهمن، پادشاه ایران، مرگ خواسته است!
پشوتن وزیر نجیب و خردمند بهمن به جای رنجش از این مادر سوگوار و آویز و ستیز با او، شرمسار و اندوهگین از پادشاه می‌خواهد که فوراً سیستان را ترک کنند چرا که کار دشوار و گران گشته است! شاه نصیحت می‌پذیرد و زابلستان را ترک می‌کنند.

به بهمن چنین گفت کای شاه نو
چو بر نیمهٔ آسمان ماه نو

به شبگیر ازین شهر لشکر بران
که این کار دشخوار گشت و گران!

بدین خانهٔ زالِ سامِ دلیر
سزد گر نماند شهنشاه دیر

سپه را سوی شهر ایران کشید
ز زاول به نزد دلیران کشید.

(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۲۲)

@atefeh_tayyeh

10 months ago

رفیق

رفیق آمد و آورد با خودش تنبک
و زآن مپرس‌وبِدان نیز شیشه‌ای کوچک

نشست و گفت و شنفت و سه‌سوته شد معلوم
که من همانم و او هم همان زن زیرک

همو که با سر انگشت خسته وامی‌کرد
به جهد صد گره‌ِ سخت‌بسته را تک‌ تک

همو که گرچه شکسته‌ست از بدِ بیداد
بدین شکستگی ارزد به این و آن یک یک

همو که گرچه به رویش نشسته گرد زمان
همان یگانهٔ حسن است و آفتاب فَلَک

همو که هیچ‌کس از همگنان چو او نشناخت
صفای دوستی و یکدلی و حقّ نمک

بریز گفتم و او ریخت‌؛ خانه روشن شد
که سُکر نور یقین است در صحاری شک

ت تن ت تن، دل لرزان به یادمان آورد
که عشق گرگ ستمکاره است و ما شیشک

ت تن ت تن زد و لرزید قلبمان؛ اندوه
بسی درشت و ستبر است و قلب ما کوچک

شنفت و گفتم و یکباره اشک آمد و ریخت
بر آن دو رخ، دو گلِ شُستهٔ بدون بَزَک

تمام شب سخن از حال‌های خوش هم بود
رفیق آمد و غم رفت، گو برو به درک!

عاطفه طیه (۱۴٠۱/۴/۱۲)

@atefeh_tayyeh

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago