راشد انصاری

Description
خالو راشد
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago

6 months, 3 weeks ago

در استقبال از حضور جناب انصاری در داراب:

خزان پر بر و پر باری آمد
هوا گل کرد و عطری جاری آمد

به دارابم عجب تغییر فصلی
بهار راشد انصاری آمد

#کریمی «پرواز»

6 months, 3 weeks ago

صفحه ی طنز بادم جان

6 months, 4 weeks ago

اندر ضرورت رعایت جوانب امر
در نامگذاری کتاب‌ها و....
نوشته ی: راشدانصاری

مدیر امور کتابخانه های یک جایی داشت از کتابخانه یکی از شهرهای تابعه بازدید می کرد.
در جریان این  بازدید، مسئول آن کتابخانه  گزارش کاملی از وضعیت کتابخانه را به عرض مقام عالی رساند و در آخر هم گفت  که تنها مشکل ما چگونگی برخورد با کسانی است که کتاب به امانت می برند اما برنمی گردانند. برای نمونه همین پریروز با یکی ازین خاطیان بگو مگو داشتیم. اگر در این زمینه دستورات لازم را صادر بفرمایید این مشکل ما به کلی مرتفع خواهد شد.
جناب مدیر امور کتابخانه های آنجا پرسید:« اون شخص چه کتابی را برده بود؟»
مسئول کتابخانه گفت: « هشت کتابِ سهراب سپهری را»
جناب مدیر امور کتابخانه ها با ابراز تاسف گفت: « این دیگه خیلی بی انصافیه. هشت کتاب؟ از یه کتابخانه کوچکی مثل این جا؟ نه. اصلاً پذیرفته نیست. اگه یکی دو تا کتاب بود قابل گذشت بود اما هشت کتاب، اصلاً. ابدا. باید برخورد کرد.»
طفلک مسئول کتابخانه خنده ای را که داشت لب هایش را قلقلک می داد کنترل کرد و به عرض رسانید که:« قربان، هشت کتاب، اسم یکی از کتابهای سهراب سپهریه. چشم. خودمان طبق دستور جنابعالی حل و فصلش می کنیم.»

این طنز تلخ، بنده را به یاد موضوع دیگری انداخت که باز هم بی ارتباط با سهراب نیست!
جشنواره ی شعری در یکی از استان ها داور بودم. در مراسم اختتامیه قرار بود، از یکی از بازماندگان سهراب سپهری با اهدای لوحی ، و....تقدیر شود.
در این مراسم هنگامی که مدیرکل محترم ارشاد آن استان لوح تقدیر را به نماینده ی سپهری داد،
گفت:« آقا سهراب! چرا خودشون تشریف نیاوردن؟!»
بنده بلافاصله عرض کردم:« ظاهراً بیمارن و نتونستن خدمت برسن!»

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT

9 months, 1 week ago

برای دوستم راشدانصاری:

راشدا آمدن برق مبارک بادت
ساعتِ مصرفِ بالا نرود از یادت

کم نما مصرف خود را شاید
دولت این جایزه، ماشین دادت

قدر این وقت بدان، تند مران
سعی کن دوست، نبیند شادت

خودروات کهنه سمندی ست خراب
در سفرهای شمالی ببرد بنیادت

یاد کن از همه دولتمردان
گر شبی قطعی برق افتادت

قصد دارند که قطعش بکنند
تا کنند از غم دل آزادت

شمع روشن کن و آن را بنویس
طبع ات این بار که شعری زادت!

ج.ا.فریاد

#خالوراشد

@rashedansari

9 months, 2 weeks ago

پشت پرده با حافظ!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

در پَسِ پرده ازین پس خبری نیست که نیست
از نهان کاریِ برخی اثری نیست که نیست

آب وقتی که گذشت از سرِ مردم، قطعاً
در سراپرده ی دنیا خطری نیست که نیست

خرمن آماده! ولی مرد کهن در خواب است
پیِ کوبیدنِ آن گاو نری نیست که نیست

شهر ما هر چه گدا داشت اخیراً مُردند
دیگر از لطف شما در به دری نیست که نیست

ابتکار است که آتش بزنی جنگل را
توی کابینه ی فعلی تبری نیست که نیست

گفته بودم بپرم از قفسِ تن بیرون...
یادم آمد بشرم، بال و پری نیست که نیست!

خاک اگر بوده فقط بر سرِ ما رفته و بس
مثل ما در همه آفاق «گَری» نیست که نیست!

رأی دادند سر انجام به آقای «ترامپ»
تا بگویند جز او کلّه خری نیست که نیست!

وحشی و جانی و سفاک تر از نسل بشر
شک نکن روی زمین، جانوری نیست که نیست

خواستم حرف مهمی بزنم، حافظ گفت:
چون دراین منطقه صاحب نظری نیست که نیست_

«مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»
وَرنه در مجلس شورا وُکلا بیدارند...

#خالوراشد

@rashedansari

9 months, 2 weeks ago

ﻧﻘﯿﻀﻪ
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)

” ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ ﮐﺰ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻡ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ”
ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ!

ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺩﻭﻟﺘﯽ! ﻣﻠﯽ ، ﺳﭙﻪ ﯾﺎ ﻣﻠﺘﯽ…
ﻭﺍﻡ ِ ﻣﺮﺍ ﺿﺎﻣﻦ ﺷﻮﺩ، ﻋﻤﺮﯼ ﺳﭙﺲ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!

ﺍِﺭﺛﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ،
ﺍﺯ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ دست کم ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ

ﺁﻥ نازنین ِ تندخو، ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﮑﻮ
ﺗﺎ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻧﺎﻡ ﻫَﻮﻭ ، ﻓﻮﺭﺍً ﻧﮑﻮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ

ﺩﻭﻟﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﺶ ﺭﻭﻡ ، ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺮَﻡ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﻊ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ

(ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺍً ﻧﺸﺪ، ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﺸﺪ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!)

ﺯﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﻫﺪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺍﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻗﺮﺽ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ

ﻣﺸﮑﻞ ﮐﻪ ﺣﻞ ﺷﺪ ﮐﺎﻣﻼ‌ً ، ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺷﺎﻡ ﻭ ﯾﻤﻦ
ﺩﺭ ﮐّﻞِ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ، ﺍﺳﻼ‌ﻡ ﺭﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ....

#خالوراشد

@rashedansari

1 year ago

بداهه ای
در راستای بی برقی های اخیر جنوب:

ای برق ز دستت عصبانی شده‌ام
دل مرده در ایامِ جوانی شده‌ام

با رفتنِ پی در پی تو در شب و روز
رو راست بگویم که روانی شده ام!

راشدانصاری

#خالوراشد

@rashedansari

1 year ago

مژده
مژده
کتاب های جدید راشدانصاری، شاعر، پژوهشگر و طنزپرداز جنوب:
دوره ی سه جلدی «جهانِ طنز» مجموعه ای از بهترین آثار طنزپردازان سراسر جهان به زودی توسط انتشارات «فرهنگ عامه» منتشر می شود....

1 year ago

پس از این که در شب شعر طنز تهران«در حلقه ی رندان» مورخ ۸۱/۹/۱۰ شرکت کردم، استاد حاج حسن شعبانی مشهور به «بانی» شاعر و طنزسرای وردآوردی ، این شعر را تلفنی قرائت کردند. البته در این جا همراه با پاسخ خالوراشد تقدیم می شود.

تقدیم به دوست قدیمی:

«راشد انصاری» آن شب شور و غوغا کرده بود
شور و حالی با بیان خویش برپا کرده بود

در درون «حلقه ی رندان» ز طبع شوخ خویش
پا درون کفش «شهرام شکیبا» کرده بود!

صبح آن شب دیدمش در کوچه‌های لاله زار
بهر خود یک همزبان تازه پیدا کرده بود

گفتمش دور از عیال خویش جولان می‌دهی
مشت و اُردنگی برای من مهیا کرده بود

بنده را قصد فضولی نیست، اما بی‌گمان
گوییا مجنون هوای کوی لیلا کرده بود!

راشد انصاری ما آیت الَله زاده نیست
لیک خود را بین آقازاده‌ها جا کرده بود

از دیارِ بندرِ عباس آمد آس و پاس
لیک با مردان کلّه گنده سودا کرده بود

«بانی» و «خالو» و «هالو» ما سه تا دیوانه‌ها
عشق روی گلعذاران مست و شیدا کرده بود!

پرسشی از سوی همسر خالو:

جانِ «بانی»، توی آن شب با شما در پایتخت
همسر من کارِ دیگر غیر از این ها کرده بود؟!

یعنی این جانب به جای همسری رام و مطیع
مار نه بل اژدها در آستین پرورده بود؟

ماکیان من که دارد تاج بر سر چون خروس
تخم مرغش بر خلاف ادعا بی زرده بود؟

باورش سخت است و مشکل در کت من می رود
این که گویی نقشه هایش ضد من گسترده بود؟

می توانم کی ز خاطر برد حتی لحظه ای
وعده هایش را که شیرین مثل حلوا ارده بود؟

دور از چشمم به کوس پادشاهی می زند
او که عمری در کنارم کمتر از هر برده بود؟

یعنی این یک مرده ی در چشم من دوشیزه وار
در حقیقت یک حریف ناکس ده مرده بود؟

جانِ" بانی" از چه گردی بانیِ بس اختلاف
بین من با او که در چشمم چو «شیر پرده» بود!

پی نوشت:
۱- همان شیر بی یال و دم و اشکم است که در ادبیات فراوان از آن یاد شده...
فقط یک مثال:
تو که چون شیر پرده پشمینی
چون بگیری شکار در پرده ...

اوحدی

#خالوراشد

@rashedansari

1 year, 2 months ago

نقاش و مرد جوان و....
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نقاش، روی تابلو تصویر مردی جوان را در میان سبزه زاری کشید. سبزه زاری بسیار زیبا با گل های وحشی که همچون قالیچه ی خوش نقش و نگاری گویی با دست خالق هستی، در دل طبیعت پهن شده بود. در کنار مرد نیز رودی زلال که به سمت پایین دست جاری بود ترسیم کرد تا به مرد جوان خوش بگذرد. تعدادی درخت بزرگ با شاخ و برگ های فراوان و میوه های خوشمزه هم برای زیباتر شدن تصویر نقاشی کرد. بعد دید درخت بدون پرنده زیاد جالب نیست. در ادامه تعدادی بلبل و کبوتر و گنجشک هم کشید که روی درخت نشسته اند و مشغول خواندن بودند. آواز پرندگان، رود ، درختان زیبا و....به گونه ای بود که انسان از خود بی خود می شد و فکر می کرد در همه چیز کائنات شریک است.
حوالی ظهر در حالی که نقاش گوشه ای داشت استراحت می کرد، مرد جوان یواشکی از روی تابلو حرکت می کند و می پرد بیرون. نقاش پس از کمی استراحت و نوشیدن فنجانی قهوه بر می گردد ولی از تعجب شاخ درمی آورد. آری، اثری از تصویر مرد جوان روی بوم نمی بیند.( نقاش را در این جا تنها می گذاریم، شاید اواخر داستان سراغی ازش بگیریم!)
مرد جوان پس از مقداری راهپیمایی وارد شهر می شود. خب، در وهله ی نخست شهر به نظرش خیلی زیبا و جذاب است. حسابی شیفته ی زرق و برق شهر می شود. آسمان خراش ها و ساختمان های چند طبقه، تابلوهای رنگ و وارنگ سردرب مغازه هاو مطب های پزشکان ، اتوبوس های دو طبقه، ماشین های شیک و گران قیمت و....برایش جالب و در عین حال تازگی داشت.
مرد جوان در خیابان، برخلاف مردم که غمگین و عصبانی به نظر می رسیدند، از خوشحالی برای خودش سوت و جیغ می زند. در این هنگام زنی عصبانی بر می گردد و کشیده ای محکم می خواباند زیر گوش جوان. مرد جوان خیلی تعجب می کند. در حالی که جای کشیده داشت می سوخت، قاه قاه می خندد. مردی هیکلی که شاهد ماجرا بود ، می آید و بدون سئوال و جواب مشت محکمی را حواله ی کله ی مرد جوان می کند. مرد جوان دراز به دراز ولو می شود کف پیاده رو و از هوش می رود. به هوش که می آید، متوجه می شود خیلی تشنه است. تلوتلوخوران خودش را به سوپری می رساند. یک بطری آب معدنی از داخل یخچال بر می دارد و یک نفس بالا می رود. چون از قوانین این دنیا چیزی نمی دانست، قصد خارج شدن از مغازه را داشت، که صاحب مغازه می گوید:« اوهوی، پولش؟» مرد جوان گفت:« اوهوی، پولش؟». در این لحظه دو تن از کارگرهای مغازه می افتند به جانش و تا می خورد کتکش می زنند. مرد جوان که هنوز بدنش کوفته ی کتک قبلی بود، خونین و مالین از سوپرمارکت خارج می شود. کمی داخل پیاده رو می نشیند و پیش خودش فکر می کند، « اوهوی،پولش؟» یعنی چی؟ آیا حرف بدی است که به خاطرش کتک خوردم؟ و اگر چنین است چرا صاحب مغازه خودش اول گفت؟!
بلند می شود، می رود داخل پارک محله و آبی به سر و صورتش که زخم و زیلی شده بود، می زند. بعد همان جا زیر سایه درختی دراز می کشد. هنوز چرتی نزده بود که مأموران مبارزه با مواد مخدر می ریزند سرش(چیزی نمی ریزند روی سرش، بلکه ریختند سرش!) - توضیح از خودم- و به گمان این که موادفروش است،دستگیرش می کنند. در اداره ی مواد مخدر از جوانک می پرسند:« نام و نام خانوادگی؟» در پاسخ می گوید:« یعنی چی؟» بازجو: - «عجب!»
بازجو:
- اهل کجایی جوان؟
- یعنی چی؟
- از کجا اومدی؟
- جای خیلی خیلی دور...
- آمریکا؟
- شاید...
- شاید؟!
- فکر کردی خیلی زرنگی؟
- شاید...
در این لحظه دوستان بازجو به این نتیجه می رسند که جوان را به ظاهر آزاد کنند اما زیر نظرش بگیرند. و این کار را کردند.
جوان پس از خروج از اداره ی موادمخدر می رود کنار ساختمانی چند طبقه تکیه می دهد تا نفسی چاق کند. جوان فکر می کند آن جا خانه ی خاله است! هنوز دقایقی نگذشته بود که ساختمان روی سرش خراب می شود. همین که ساختمان فرو می ریزد، گرد و خاک زیادی همراه با جیغ و داد مردم به هوا می رود. در کمال ناباوری جوان زنده می ماند و پس از حدود یک هفته خودش با تلاش شخص خودش از زیر آوار خارج می شود. گرد و خاک لباسش را می تکاند و می رود وسط خیابان می نشیند. چون دیگر اعتمادی به ساختمان های آن حوالی نداشت. همین که وسط خیابان می نشیند، کامیونی از روی جوان بدشانس عبور می کند. پس از چند دقیقه مردم طبق معمول به صورت خودجوش سر صحنه حاضر می شوند و با کاردک از کف خیابان جمع اش می کنند. جمع که می شود، نقاش را بالای سر خود می بیند. (بالاخره صلاح نبود بیش از این نقاش را منتظر بگذاریم!)
مرد جوان در حالی که خسته و کوفته به نظر می رسید، به محض دیدن ِ نقاش می گوید:« غلط کردم. منو برگردون به دنیای خودم...»

#خالوراشد

@rashedansari

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago