کافه ی عشق

Description
بزرگترین حسرتت خواهم شد ●━━━━━━─ ⇆ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

hace 5 meses, 1 semana

**صدحیف نشد باشی با این دل من همراه
من ماندم و دلتنگی با درد و غمی جانکاه

آتش زده این دوری بر روح و تن و جانم
از فرط غمت تنها از سینه کشم صد آه

تایاد تو افتادم تاریک شد این دنیا
برگرد و به دنیایَم نوری برسان ای ماه

محکومم و زندانی چون یوسف کنعانی
دلخسته و غمگینم دور از تو درونِ چاه

هرگز نگشودم لب بر شِکوه به پیشِ خلق
تا کس نشود اینجا از راز دلم آگاه

هرشب بکنم زاری ،مهرم به دلت افتد
باشد که رِسَم با تو بر زندگی دلخواه

کس نیست به دل جز تو،‌‌امیدمنی تنها
از سجده به غیر از تو دارد دل من اکراه**#مهنازنجفی

hace 5 meses, 1 semana

در #تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمانت را یافتم
و شبم پر ستاره شد
تو را صدا کردم
در تاریکی ِ شب ها دلم صدایت کرد و
تو با طنین صدایم به سویم آمدی
با دستهایت برای #دستهایم آواز خواندی
برای چشم هایم با چشم هایت
برای #لب هایم با لب هایت
برای تنم با تنت آواز خواندی
من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره کودکی خویش
به خواب رفتم
و لبخند آن زمانی‌ام را بازیافتم

در من
شک لانه کرده بود
دستهای تو
چون چشمه ای به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
#یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت -که گهواره رویاهایم بود -
و لبخند آن زمان به لب هایم برگشت
با تنت برایم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دست های تو اطمینان بود
بدی تاریکی‌ست
شب ها جنایتکارند
ای دل آویز من، ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم

صدایت می زنم
گوش بده قلبم صدایت می زند
شب گرداگردم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می کنم
از پنجره های دلم
به ستاره هایت نگاه می کنم
چرا که هر ستاره، آفتابی‌ست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم های تو سرچشمه دریاهاست

#احمد_شاملو

♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

hace 5 meses, 1 semana

در نخستين نگاه آفتاب
لبخندی مبهم'' می وزد
بوی صبح آويخته از تبسم سرخی  بر پيراهن گداخته ی زمستان''
با هزار اتفّاق رصد شده از دانه های برف''
انباشته شده است!
فنجان کوچک شعر من
در قاب  پنجره
بخار گرفته تر از ابر،
روی دهانم چکّه می کند''
زيبايی تا عمق کلماتی پنهان تا پشت لب هايم
با دونيم سيب قاچ شده
کنار دست های باد،
خطوط نام تو را بر لبانم کش می آورد...
سر می چرخانم،
عشق ''
تنها زمانی
علامت سوال گنگی ست
که با بوسه ی تو،
بر دهانم
شکل می گيرد''

#زينب_سادات_حسينی_ترنم

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

hace 8 meses

‍ شب ڪه  می‌شود
فقط تاریڪے رنجم نمے دهد
بوسه ات ڪنج لبم گریزان ست و
خیالت هراسان ڪوچ مے ڪند

شب  مرا به اسارت میبرد
به نگاهے ڪه از فاصله ها حیرانم مے ڪند
دور ازتوام  وگلوگاه بغضم نمے شڪند
نگاهم منتظر و
قفل ڪلید نفسهایم  بازنمیشود
چقدر فرسودگی...
ڪاش خاطراتت،
هرشب مرورم نمے ڪرد
تا این چنین بسوزم
با مرور ڪهنگے، دفتر شعرم چه ڪنم
از دست رفته  ام
اے عشق ...‌

#آنیل_آچلار
?قلم سفید
روحش شاد ?

hace 8 meses

گوزه‌لیم گَل بیزه بیر ، خانه‌ی ویران #نه‌_دئییر ؟
گوز یاشیم آخدیقجا سنه ، بو اشک پنهان #نه‌_دئییر

نیگارین هیجرینده منه بیر قلب یانان یوخدور ... ...
بو پروانه‌‌‌نی یاندیرماغا گوروم شمع سوزان #نه_دئییر

کونلوم گول جمالینله دوشموش غم و غصه‌لره ...
بو فصل خزاندا لبی غنچه سنه بولبول نالان #نه‌_دئییر ،

خسته عاشیقه باخ گورنه گئدیب سوداسینه ...
اولموشام وصلینه حئیران او یوسیف کنعان #نه‌_دئییر ،

او دلبر مه‌پاره منی هیجران غمینه غرق ائیله‌دی ...
بو یازیلان نامه‌‌‌‌یه او سئودیگی جانان #نه‌_دئییر ،

قویما مندن غئیری او گیسویه چکسین شانه‌‌لری ...
رشته دل او سیه زولفونده گزن حال پریشان #نه‌_دئییر ،

آیلار اولدی ایللر اولدی دوُردوم یولوندا گلمه‌دین ...
بو عاشیق هرگیز عهدینده اولماز پشیمان #نه‌_دئییر

من زولف نیگاری ، زنجیر تک بوینوما سالدیم ...
ائیله‌‌‌‌رَم مجنون صفت بو چوللری جولان #نه‌_دئییر ،

#مهردادی نَه غمدن قوتاریر نَه‌ده جانین آلیر ....
یارب منی خیلاص ائتمگه غمدن او جانستان #نه‌_دئییر ،

#مهرداد_برجی

hace 8 meses

یادت میاد روزیکه بی اجازه و‌یهویی اومدی تو زندگیم؟!
چه شیرین بود و چه شیرینه یاد آوریش ، میدونی عشق تو ، زیباترین لذتیه که تاحالا تجربه کردم ، هیچ وقت فکرشو نمیکردم که یه روزی یه نفر میاد تو زندگیم ، که همه ی دردامو بهش میگم و اون میشه درمون تمام دردام، آره تو شدی درمون دردم ، تو شدی آروم جونم.
میگن : کار خوب کنی میری بهشت ، من نمیدونم چه کار خوبی کردم ، که خدا بهشتشو برام آورده روی زمین ، آره بهشت من تویی ، وجود تو ، آغوش تو ، خودِ خودِ بهشته.
میدونی آروم میشم ، وقتی دستامو آروم میگیری.
بیا و قول بده که هیچ وقت باعث شکستن هم نشیم، آخه تو که نمیدونی لعنتی ، دلم غرق شده از دوست داشتنت از وقتی که تو اومدی من تازه فهمیدم زندگی چقدر شیرینه برام ، بودنت شد دلخوشی روزای تلخم.
درسته بین من و‌تو همه چیز تصادفی شروع شد ولی کاش تموم تصادف های دنیا اینجوری بود .
الان تو این تصادف چشمات شد آرامشم ، خنده هات شد شادی زندگیم ، الان دیگه نفسام به نفست بنده ، دیگه دنیا فقط با تو قشنگه و همه چیزا با تو میخوام .

آخه وقتی تو هستی دیگه هیچکس به چشم نمیاد ، وقتی تو باهام مهربونی ،نامهربونی هیچکس به چشم نمیاد و نمیتونه ناراحتم کنه، وقتی تو میگی دوسم داری حتی اگه همه ی دنیا هم ازم متنفر باشن بازم به چشمم نمیاد چون میدونم تو به اندازه همه ی دنیا دوسم داری.
اصلا…
اصلا زندگی من از روزی شروع شد که دل به دلت دادم قربونت برم.
من زندگی رو بدون تو نمیخوام پس لطفا ، لطفااااا همیشگی باش
آره ، همیشگی باش.

گاهی دوستت دارم و گاهی دوست ترت
میانگین را که بگیری ، برایت جان میدهم

#ستاره

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

hace 8 meses, 1 semana

جهان كوچك من؛
سلام
این نامه را درحالی مینویسم،
كه كوله بارم را بسته ام و
به زادگاه عاشق ترین شاعر سرزمینم
سفر كرده ام
تورا میان شعرهایش جستجو کردم و
حالا نشانه ها مرا و
تنهایی‌ام را به اینجا کشانده…
تفال به نامت زده ام و مژده داد که :
یوسف گمگشته باز آید به کنعان،غم‌مخور
انگار که تمام عالم میدانند من،
نقطه به نقطه‌ی این جهان را میگردم،
تا جهان‌کوچکم را در دستانت بیابم
جهان کوچک من؛
کاش میشد شما را پیدا کنم و
و تمامی دنیا را هم‌قدم با شما به تماشا بنشینم
هر كجاى اين مرز و بوم را كه پا ميگذارم،
همه از تو ميپرسند و در چشمانم،
برقِ اميدِ بهم رسيدنمان را ميبينند
راستش را بخواهى،
حالِ هيچكداممان خوب نيست!
واژه ى "عشق" اين روزها،
براى آدمها كمرنگ و كمرنگ تر شده است
آدمها همين كه روزشان را شب كنند،
برايشان كافيست…
بيخبر از اينكه "عشق" ميتواند معجزه اى كند،
كه وابسته به هيچ اتفاقى نباشد!
هركجا قدم ميگذارم،
برايشان مينويسم؛
عاشق شويد،
در بهترين زمان ممكن…
عاشق شويد،
وقتى كه مطمئن شديد هيچ تعلق خاطرى به
آدمهايى كه آمدند و باورتان را خراب كردند و رفتند،
نداريد…
جهان كوچك من؛
چشمانم را ميبندم،
وصالت را نيت ميكنم،
و به حضرت حافظ تفأل ميزنم:
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند
چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند

#شهاب

hace 8 meses, 1 semana

رفیق به غمت دچارم

hace 8 meses, 1 semana

یک روز رو به قلبم ، گفتم چه بی خیالی!
اصلاً نگفتی از من ، مانده ضمیرِ کالی؟

گفتش به من ببخشید منظور حرفتان چیست؟
گفتم نمیشناسی ؟ چه جمله محالی

گفتم که دیرگاهی ست دلتنگ روی اویم
زد روی شانه ام گفت :  لطفا بزن مثالی

با گریه گفتم عشقم ! از او خبر نداری ؟
گفت عشقتان نشانده من را سیاه چالی!

اویی که قلب خود را سوزانده ای برایش
شاید که رفته باشد از شهر و این حوالی

شاید دیارِ باقی ، یا شاید عشقِ تازه،
دیگر نخواهد آمد ، بدبختِ لا ابالی!

تا کی به انتظارش ، با گریه می نشینی؟
دق میدهی مرا در هر فرصت و مجالی

بستی مرا میانِ دیوانه خانه ی خود!
گفتی بمیری ای دل باید تو هم بنالی

گفتم عذاب تا کی ؟ تقصیر من چه بوده!
گفتی خفه ! فقط بر ، چشمانِ او حَلالی!

هر شب برای مرگم یک شعر تازه داری
پژمرده کرده اشکت ، گلهای سرخِ قالی

میگیری ام مرا در آغوشِ خود به گرمی 
میگویی از وفا و برگشتِ احتمالی! 

او رفته و تو اینجا رد داده ای به مغزت
فنجان و قهوه ها را ، کردی حرامِ فالی

آیا شود بیاید ؟ آیا کجاست حالا؟
بس کن از آه و ناله یا حرف و هر سوالی

یک دست می فشاری من را میانِ سینه
در دست دیگرت هی پُر استکان و خالی

چشمت به راهِ رفته شد کور و او نیامد
تا کی به چلّه هستی با این خراب حالی؟

کارت کشیده بالا ، دیوانه ی روانی!
تعطیلِ لا علاجی در چشمِ این اهالی!

افتاده روی نبضم ، آتشفشان بغضت
میسوزدم همه شب بی وقفه در توالی

پرپر نکن مرا با  ، شب گریه های دائم!
باور نکرده ای او ! رفته است چند سالی؟

با من بیا از اینجا ، تا دشت و دامنِ کوه
مهمان کنم تو را در یک روزِ خوب و عالی

یک کلبه چوبی و یک ، آتش به رنگ لبهات
یک تاب و خنده هایت ، با چاییِ زغالی

حالت اگر نشد خوب از این بهشت زیبا!
تغییر می دهیمش ، با فعل و انفعالی

با دیدن طبیعت در سر جرقه ای خورد
سرمای سخت آن سال آن غصه شد وبالی!

یادم نبود ای وای آن روزهای آرام!
ایوانمان پر از گل ، مشرف به دشتِ شالی

یک سال سوز و سرما ، زد زیرِ ریشه هامان 
او رفت و بعدِ او من ، مرغِ شکسته بالی

حالا گذشته دیگر ، باید که با دل از نو؛
یک آشیان بسازیم  در قسمتِ شمالی

گفتم به دل کمک کن تا باز زندگی را
سازیم مثل آنوقت آرام و اعتدالی

من را ببخش اگر که آزردمت عزیزم!
دیگر نمیکنم  با تو تلخی و جدالی

دستی بکش به مویت آبی بزن به رویت
باید ببینی امروز  رخ می دهد وصالی!

انگار توی جنگل ، پیچیده شد صدایم
دارکوب عاشقانه زد ریتمِ لای لا لا لی

طاقی مجلّل از گُل ، الماسِ نقره باران
با فرش سبزه ها زد یک رشته اتصالی

سُر خورد پایش آهو از ذوق با دویدن
افتاد در کنارِ ، گودالِ آبِ چالی 

در سایه ی درختان بابونه و اقاقی
رو به کلاغ گفتند ای زاغ از چه لالی؟

پرپر زنان خبر کن هر کس که میشناسی
برپا کنید بزمِ ، شادی و قیل و قالی

در گوش بید مجنون خم شد صنوبر و گفت:
ای لعنتیِ طناز ، ای لُعبتِ لیالی

آغوش گیرمت در جشن شراب و بوسه 
با عشوه های مستی ، لبریز از جمالی

دستت به شانه هایم در چشم مست هم گُم
دستان من بیفتد بر گودیِ هِلالی

افتاده بود عکسِ رقصِ نسیم و "پونه"
در آبِ چشمه ای صاف از شدّت زلالی

پُر کردم از زلالِ آن چشمه کوزه ام را 
تعبیرِ  زندگی بود این کوزه ی سفالی

در لابلای برگِ سرو و صنوبر و بید!
خورشیدِ پولکی هم دارد عجب جلالی

پروانه های عاشق ، سنجاقکان زیبا 
ببر و پلنگ و آهو ، خرگوش و شیرزالی

سنجاب و فیل و روباه ، شاهین و باز و بلبل
جمعی شلوغ و رقصان ، به به چه حال و بالی

یک آسمانِ آبی با رودهای جاری
یک روزِ یادگاری در جنگلِ شمالی

با یک غروب زیبا ، پایان رسید آن روز
از غصه ها و دوری این سینه بود خالی

در مجلس طبیعت با آرزوی سبزی؛
هر یک فرو نشانده در خاک خود نهالی

بستیم عهد و قولی ماندیم بر سرِ آن
تا ریشه ای نلرزد از تیشهٔ زوالی!

پیچید خنده هامان در قلبِ جنگل سبزِ
یک روز ماندنی شد هر چند هم خیالی

قلبم میان سینه ، در گوشِ دل چنین گفت:
امروز خواهد آمد با اسبش آن شُوالی

در آسمان زدم پُل با "پونه" های وحشی
تا عطرشان کشاند او را ، در این حوالی

#افسانه_احمدے_پونه

hace 8 meses, 2 semanas

آن مرگ عشق را که می گفتند باور کردم
حیف از آن شب ها که با یاد تو سر کردم

آن تمثال ها که با ارزش تر از جانم بود
از دل بیرون کشیدم همه را پرپر کردم

این چه باری  بود که با خود می کشیدم
آن ها راخواندید ببینید که مچاله تر کردم

دگر ننوانم  گویم روزگارم را برگرد  اما
حیف از آن چشم ها از برای تو تر کردم

دیگر  نخواهم  شنوم از تو صدایی نه پیامی
پا گذاشتم به روشنی ها تا از تو حذر کردم

دیگر گذشت آن ایام که برایت پر می گشودم
من بی  تو  روزگار  شادتری  را  سر  کردم

رشته ی دوستی ما گویی تاری بود از عنکبوت
آن رشته رشته نبود من آن را گسسته تر کردم

عشق من زحد بیرون بود و فریادها به آسمان
از این  فریادها  گوش  فلک را  من کر کردم

درونم همچون آتشفشان ز هجر تو می گداخت
چرا به خاطر تو دل و جانم را  پر شرر کردم

تو آسوده سرگرم کارخویش و فارغ از همه جا
من بودم فقط عمر  خود بخاطر تو بی ثمر کردم

در کشتی نوح بودم و نبود بیمم ز طوفان
من در این طوفان خود را شکسته تر کردم

تشته بودم، تشنه ی دیدار  و نشدم   سیراب
چه روزها دیدگانم را خسته و خسته تر کردم

نبود میسرم رسم به گرد پای تو ای دوست
چقدر دلم را هی من بی بال  و پر کردم

دریچه ی قلبم را گشودم که بنشینی تا ابد
رفتی طاقت نیاوردم یاد تو را هم بدر کردم

مکن عیبم ز هجرت زار زار  بنالم  دمادم
خسته هستم زبس سینه خود را سپر کردم

چنان آشفته بودم در تنهایی که نمی دانی
اشک هایی که می خشکید از گوشه بدر کردم

هر  چند  گذشت  آن ایام   سنگین  و  سخت
که می داند چه احوالی تا به اکنون به سر کردم

دیگر سراغی از من نگیر شد برای همه چیز دیر
من دل و جان و روانم را از این قصه خبر کردم

دیگر هیچ امید نماند و نه من خواهم که بماند
من همه امیدها و تو را نیز از سر بدر کردم

دیگر قصه های  من با غصه همراه نیست
من از دست تو رفتم تو را من تنها تر کردم

دیگر هیچ سخنی نماند خدا نگه دارت باد
بنگر که چه نغمه ها فقط برای تو بر کردم

چون از سودای تو خالی گشت جام وجودم
عشق درونم را من آسمانی تر کردم

#ناشناس

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago