?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago
🎁فروش رمان " لوکاس " 🎁
🧛جلد ششم از مجموعه خوناشامان آمریکا
✨مترجم : شنتیا
💸قیمت : ۵۰ تومان
من لوکاس پسر رافائل خون آشام بخاطر انتقام پا تو مسیری گذاشتم که وقتی یه دختر جذاب چشم آبی با موهای بلوند رو دیدم تصمیم گرفتم یکم باهاش بازی کنم دختری که مامور نمونه فدراله بدنبال برادرش به شهر من اومده بود!
حالا طوری میخامش که دارم مردمم رو به خطر میندازم....
🔥باید میدونست پا تو چه خطری گذاشته اونم وقتی وارده منطقه من میشه.🔥
✨کاترین به خاطر تاریکی، صورتش رو روی بازوی لوکاس قرارداد. اونا در یک زیرزمین گیر افتاده بودند، سه طبقه خاک، سنگ و فلز بالای سرشون بود،
لوکاس دهنش رو از روی مچ دستش برداشت، نیشهاش بدون درد از رگ او جداشدند. زخم هاش رو لیسید و بوسه دیگه ای روی مچ دستش گذاشت، اما دستشو رها نکرد. او با قاطعیت گفت« متشکرم، کاترین. » کاترین سرشو تکون داد. اما نمی تونست بهش نگاه کنه.
بیش از حد خجالت می کشید. لوکاس بهش گفت «کتی مال منی. »
کاترین گفت «چی؟ »
لوکاس گفت«به من نگاه کن. » کاترین فقط چشماش رو در حد یک نگاه بلند کرد و بعد به پایین نگاه کرد.✨
آیدی ادمین فروش
@rainstreetw
✨فروش رمان " تو بهم بگو " ✨
قیمت : ۳۵ تومان
مترجم : نگار
ژانر : #عاشقانه#خبرنگاری#هات🔥
رمان کوتاه
🔖جی تی
هر وقت اون دختر خبرنگار بخش جرائمِ خشن میاد جلوی روم ، دیگه نمیتونم روی کارم تمرکز کنم .
فرانی تو کارش خوبه ها ، ولی پسر ... همین باعث میشه کارم سخت بشه.
بدتر از همه اینه که اون به کمکم احتیاج داره...خب یک چیزهایی هستند که نمی تونم بهش بگم ولی...این یکی از اون "نه" گفتن ها نیست.
🔖فرانی
کلِ کاری که این پسره جی تی میکنه ، اینه که وایمیسته مثل بز به من زل میزنه و اخرشم یه دو تا جواب چند کلمه ای بهم میده .
آره میدونم ... عادت کردم مردم منو دوست نداشته باشند ؛ خب دیگه ، اینم بخشی از حقیقت شغلیه منه. ولی در حال حاضر داستانم یه قسمت هاییش مشکل داره و فعلا اون پسر تنها کسیه که میتونه کمکم کنه .
جی تی شاید لسانی چیز زیادی نگه ، ولی از توی رفتارش میشه خیلی چیزا فهمید !
آیدی ادمین فروش
@rainstreetw
🎊فروش رمان جذاب " سرنوشت مِیو " 🎊
قیمت : ۴۵ تومان
مترجم : ساناز
ژانر #گرگینه#اروتیک#رمانتیک
خلاصه👇
🔞اون تاریک و جذاب بود...
مثل یک شاهزاده تاریکی؛ پر از تتوهای سکسی و نگاهی داغ بود... اون من و گرگم رو بیقرار میکرد و کشش بینمون ما رو به رابطهای آتشین و پر تب و تاب کشوند ... 🌪حتی با وجود جفتی که منو با بیرحمی جلوی همه رد کرد و پیوندی که مثل یک مار توی وجودم میپیچد و عذابم میداد ولی... گور باباش.🔞
🔥 قدش بلند بودموهاش تیره، تقریبا سیاه چشم های سبزش پر از شادی و نشاط بودتتوهایی روی هر دو بازوهاش؛ که توی دیدم بود و چهرهی خوشتراش و جذابی داشت🔥
_چی میتونم برات بیارم؟
_هرچی از آبجوهای محلی دارید عالیه.
_اوکیه. میشه کارت شناسایی ت رو ببینم؟
کیف پولش رو درآورد و گواهینامه ی رانندگیش رو به من داد. اسمش رادنی بلیز بود، از فلوریدا و بیست و یک سالش بود.
✨ _معمولا برای جمعیت بیست و یک سال به بالا دیرتر باز میمونیم ولی فقط شبهای شلوغ. همونطور که میبینی، اینجا خلوت تر از آکواریوم ماهی طالیی منه.
_لعنتی، پس ماهی طلاییت چی شد؟
_خب، من پنج سالم بود و فکر کردم شاید دلش بخواد توی بزرگترین گودال آب مسیر ماشینرو شنا کنه... و خب اونجا فراموشش کردم و بابام وقتی داشت میرفت سر کار با ماشین لهش کرد.
این حرفم باعث شد اون واقعا بخنده.
_واو، روحش شاد، بچه کوچولو. پدر و مادرت دوباره بهت اجازه دادن حیوان خونگی داشته باشی؟
_نه، ندادن.
_آدمهای باهوشی هستن.✨
آیدی ادمین فروش
@rainstreetw
پارت:
#72 #73 #74 #75 #76
تا نیم ساعت دیگه ادامه رو براتون میزارم
#حریف #پارت70 تا آن زمان می دانستم پدرم از چه راهی پول در می آورد و با اینکه می دانستم کارش اشتباه است هرگز به آن خاطر از او متنفر نبودم. از او متنفرم که مرا مجبور کرد آنقدر با مادرم بمانم و متنفر بودم از اینکه مدتهای طولانی میشد که او را نمی دیدم ولی او…
پارت:
#302 #303 #304 #305
بازم پارت از کلید کشتار داریم
تا نیم ساعت دیگه فرستاده میشه?
گوشی دست ریکاست. دیشب سوئیشرت ویل تنش بود.
تا جایی که می دانستم مایکل در هیچ کدام از آن ویدیوها نبود. البته. او کاری نمی کرد که به کراش کوچولویش آسیب بزند.
ایستادم و شلوارم جینم را تنم کردم.
به وینتر گفتم: "لباس بپوش. از اینجا می ریم."
ولی فقط روی تخت زانو زد و رو به من گفت: "چی شده؟"
گوشی ام را توی جیب عقبم گذاشتم و به دنبال پیراهنم گشتم. دستور دادم: "حالا."
ولی حرکتی نکرد. گفت:"تو داری منو می ترسونی."
"خب خبر جدید نیست."
لوازمم را جمع کردم و مطمئن شدم که سوئیچهای مایکل پیشم است ولی وقتی دوباره به او نگاه کردم از جایش جم نخورده بود.
"گفتم لباس بپوش. بیا بریم."
سرش به سمت گوشی اش چرخید و صدای نوتیفیکیشنها را که برایش روشن می شد را می شنید. یکی پس از دیگیری.
صدایش را پایین آورد و خواهش کرد: "چه اتفاقی داره می افته؟"
آنجا ایستادم و نمی دانستم چه غلطی باید بکنم تا این را جبران کنم. چطور می توانستم او را از اینجا ببرم و کاری کنم همه اینها محو شوند تا هیچ وقت نفهمد همین الان آن بیرون کابوسی دارد اتفاق می افتد.
ولی پشت سرم صدای ماشینی را شنیدم با سرعت داخل سواره رو پیچید.
می دانست یک جای کار می لنگد. اینطور با من فرار نمی کرد.
ولی آنها دیگر اینجا بودند.
لوازمم را انداختم و سیگارم را درآوردم و آتش زدم. با ملافه ای که دور خودش پیچیده بود به او خیره شدم و می خواستم داخل موها و لبها و گرمای تخت چند دقیقه پیشش شیرجه بزنم.
چطور در زمان به این کوتاهی تغییرات به این بزرگی به وجود آمدند؟
صدای فندک ر شنید و دود سیگار را بو کرد. نگاه زود رنجی روی صورت زیبایش نشست و به آرامی گفت: "تو سیگار می کشی؟"
صدای تایرها را که آن بیرون هنگام ترمز کشیده می شدند و صدای کوبیده شدن درها را شنیدم.
چشمانم را به او دوختم و به سختی نفس می کشیدم و به او گفتم:"منو ول نکن. مهم نیست چی می شنوی یا چی میگن، منو ول نکن."
سرش را تکان داد و گفت: "منظورت چیه؟"
و بعد رویش را به سمت تلفنش چرخاند و با ناراحتی گفت: "گوشیم داره از جاش کنده میشه، چه اتفاقی داره می افته؟ خواهش می کنم؟"
پدرش که ناگهان وارد خانه شده بود از طبقه پایین داد کشید: "وینتر."
همانطور که داشت از پله ها بالا می آمد پریدم و لبهایم را روی لبهایش گذاشتم.
زمزمه کردم:"ولم نکن."
ولی همان موقع، در باز شد و پدرش با مرد دیگری وارد اتاق شد و به سمتم آمد.
"اوه، توی حرومزاده! ازش دور شو!"
مشتی سمتم حواله کرد و برای اولین بار بعد از سالها آماده دعوا کردن نبودم. حتی نمی خواستم دعوا کنم. اگر او را از دست می دادم دیگر چه اهمیتی داشت.
مشتش روی فکم فرود آمد و روی پاتختی اش افتادم. چراغ خواب همراهم روی زمین افتاد.
وینتر شروع به نفس نفس زدن کرد و گفت: "چه خبره؟"
لگدی به شکمم خورد و نالیدم و با لگد دیگر به خودم لرزیدم.
وینتر از تخت پایین آمد و داد زد: "بابا، بس کن. راحتش بزار."
مرد دیگر او را عقب کشید و اون را شناختم، مدیر سابقمان آقای کینکید. از بازوهای وینتر گرفت و وینتر داشت تقلا می کرد خودش را آزاد کند.
اشبی به من غرید: "تو آشغال کوچولوی مریض! بهت اخطار یه حکم محدودیت داد و این کارو کردی؟ به این خاطر می افتی زندان. چطور جرات کردی!"
خم شد و مشت دیگری زد. شکمم را چسبیدم و دندانهایم را روی هم فشار دادم.
وینتر.
تکرار کرد: "حکم محدودیت؟ چی؟"
خواهش می کنم نه. اینجوری باخبر نشو. لعنتی.
پدرش داد کشید: "چطور تونستی باهاش سکس کنی، وینتر؟ چی با خودت فکر کردی؟"
وینتر ملافه را دور بدنش نگه داشت و سرش را تکان داد و گفت: "از کجا می دونید؟ چه اتفاقی افتاده؟"
هنوز هیچ چیز نمی دانست. هنوز در مورد ویدیوی منتشر شده نمی دانست، منی که....
یک لیست میوه ای از بهترین رمان های ترجمه شده گروه ما ?****
?هیچوقت یک اسکاتلندی رو اغوا نکنhttps://t.me/+HCuftj8WqTA4NGZk
?سرزمین ترجمه
https://t.me/+jyZQgBOsexQ5NGFk
?ازدواج جنجالی بانو ایزابلا
https://t.me/+WeGtmDR6I_01ZTE0
?ترجمه های رایا
https://t.me/+mBVa4eUgf0Q2OTE8
?بوسه آهنی
https://t.me/+nrnIh41ZokcyMmM0
?ترجمه های راحیل
https://t.me/+4LWZeDEwAJs4YTRk
?کلید کشتار
https://t.me/+yojb17Imn4c0ZWRk
?سرنوشت میو
https://t.me/+EkaWMt8tVPQ0ZWJk
?ساقدوشی برای استخدام
https://t.me/+05aBorN6M70wOTZk
?ترجمه های پرستش معین
https://t.me/+HCuftj8WqTA4NGZk
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago