?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 4 weeks ago
غمت را در نظربندی بپیچان پشت در بگذار
جهان را از چنین راز بزرگی بیخبر بگذار
گلوی سنگ را محکم گرفتن حاصلش در چیست
گمش کن این نبرد نابرابر را سپر بگذار
جهان هرگز به کام مردم صادق نمیچرخد
تو را دیگر شکایت چیست دندان بر جگر بگذار
بلای انتحاری چون سر راهت کمین کرده
اگر بُردت، لباست را نشانیِ سفر بگذار
زبان بحر را حتا نهنگان هم نمیفهمند
ملالی نیست، رنجش را تو بر دوش بشر بگذار
مبادا بعدها مرگم تو را غمگین کند مریم
به جای بالشَت دیوان حافظ زیر سر بگذار
کلام ما پر از تلخیست، چون تاب شنیدن نیست
کنار سفرهات ای دوست مقداری شکر بگذار
به اوج مستیِ امشب رسیدم ساقیا لطفاً!
شراب بقیه را از پیش چشمم دورتر بگذار
بزی به رنگ آبی
زغالی را که از اجاق داخل حیاط برداشته بودم مرا وسوسه میکرد چیزی بکشم .
یک تصویر خوب ، یک گل ، یک حیوان
دقیقا نمیدانستم چه چیزی میخواهم بکشم .
زغال ولی آرامم نمیگذاشت و
مثل یک شیطان کوچک و سیاه
مرا به خطخطی کردن در و دیوار تشویق میکرد .
بعد از وارسی درها و دیوارها جای مناسب را پیدا کردم . پشت در اتاق خواب بیبی !
جایی بود که زغال را به حرکت درآوردم
بعد از چند آزمون و خطا ، بالاخره یک بز با شاخهای برافراشته که درحال جست و خیز و دویدن بود روی در نقش بست .
از آن دویدنهایی که هیچگاه بهجایی نمیرسد .
حالا بز یکی از اعضای اتاق بیبی بود
وقتی در اتاق را میبستیم ، بز مثل تابلویی نمایان میشد.
تصویر ، تمام پهنای در را پر کرده بود.
با خودم فکر کردم که کاش بز را کمی کوچکتر میکشیدم تا جایی برای نقاشی یکی دو بزغاله باقی بماند .
بز روز و شب و تک و تنها به سمت مقصدی نامعلوم میدوید
چند ماه بعد از خلق آن نقاشی ملوس درحوالی
زمستان ، سرنوشت ، مرا به مسیری دیگر برد .
مسیری که مثل انتهای تونلهای معدن ، تاریکِتاریک بود .
فقط صدا بود که در خاطرم میماند .
از آن سال به بعد وقتی به شوریجه میرفتم گاهی که مطمئن میشدم کسی در اتاق نیست پشت در ، کنار بز مینشستم و با تمام وجود او را نوازش میکردم و با او حرف میزدم و درد ِ دل میکردم
یکبار از
خاله خواستم برایش کمی علف برویاند .
با وجود آنکه علف هم به تصویر اضافه شد او هیچوقت به آنها لب نزد
سالهای بعد هزار کیلومتر آن طرفتر در تهران ، مدرسهی نابینایان شهید محبی مکانی بود که به هزاران تصویر رنگی طبیعت معدن و شوریجه ازجمله بز فکر میکردم.
در نامهها از خاله سراغش را میگرفتم . او همیشه به من خاطرجمعی میداد که حالش خوب ِ خوب است . درست مثل روز اول . میگفت هرچند یکبار با زغال ، حیوان را پر رنگتر میکنم
یکبار که خاله با مادرم به مشهد آمده بود از همان تلفنهای سکهای اطراف حرم با من تماس گرفت .
وقتی از بز پرسیدم ، خاله گفت چون رنگ آبی را دوست داری تمامش را به رنگ آبی درآوردم .
او که میدانست من آن حیوانک را خیلی دوست دارم ، تمامِ تلاشش را میکرد تا پررنگتر و زندهترش نگهدارد .
من از اینکه بز همچنان بود و میدوید خوشحال بودم
ولی این ماجرا به همین جا ختم نشد.
دایی و خاله هر کدام سویی ، دنبال زندگی خودشان رفتند .
بیبی با بز تنها ماند و مثل خاله ، حال و حوصلهی آن را نداشت که به او رسیدگی کند . مثلا پررنگش کند و فکر میکنم از آن به بعد بز لاغر و لاغرتر شد و ذرهذره رنگ آبی موهایش پایین ِ در اتاق ریخت و نقاشی روز به روز کمرنگتر شد .
وقتی از بیبی سراغ بز را میگرفتم با بیحوصلگی میگفت : همان پشت در است ! از جایش تکان نخورده است .
لابد با خودش هم میگفت این بچه چه حوصلهای دارد و به چه چیزهایی دل خوش کرده است !
بیبی دیگر آن بیبی قدیم نبود ! او مثل تکدرختِ پیری بود که پرندههایش رفته بودند و سکوت دردآور خانه را نمیتوانست تاب بیاورد .
بعدها با اصرار دایی ، بیبی خانه را فروخت و به این ترتیب بز هم با خانه فروخته شد .
حالا سالهاست که از سرنوشت بز آبی بیخبرم .
بز برایم همیشه یک نماد بود ، یک خاطرهی روشن ، پلی بود بین تاریکی و روشنایی . بز یادگاری قشنگ بود از روزهای رنگ و نور و خاطره .
نمیدانم این روزها کجاست ! شاید همانجا هنوز پشت در است و همبازی کودکانی بازیگوش ...
شاید هم یکروز که رمهی گوسفندان از پشت خانهی بیبی رد میشده ، از پنجره پایین پریده و خود را قاطی رمه کرده و این روزها با گوسفندان ، در تپهها و دشتهای اطراف شوریجه میچرد .
حالا اگر کسی از شما بین گوسفندانتان یک بز آبیرنگ پیدا کرد مرا بیخبر نگذارد !
موسی عصمتی
لینک پیوستت به کانال اشعار #موسی_عصمتی👇
https://t.me/braillehayenagozir
🌹مهمان غزلی باشید از بیدل در جهان رنگ
🍀 تهیهکننده/گوینده: زینب بیات
🌿 آواز: استاد محمدحسین سرآهنگ
🍎کارشناس: محمدکاظم کاظمی
به باغی که چون صبح خندیدهبودم
ز هر برگ گل دامنی چیدهبودم
به زاهد نگفتم ز درد محبّت
که نشنیدهبود آنچه من دیدهبودم
چرا خطّ پرگار وحدت نباشم؟
به گِرد دل خویش گردیدهبودم
جنون میچکد از در و بام امکان
دماغ خیالی خراشیدهبودم
اگر سبزه رُستم، وگر گل دمیدم
به مژگان نازت که خوابیدهبودم
هنوزم همان خامظرف محبّت
نمِ اشک چندی تراویدهبودم
شرر جلوهای کرد و شد داغِ خجلت
به این رنگ من نیز نازیدهبودم
قیامتغبار است صحرای الفت
من آنجا دمی چند نالیدهبودم
ندزدیدم آخر تن از خاکساری
عبیری بر این جامه مالیدهبودم
ادب نیست در راه او پا نهادن
اگر سر نمیبود، لغزیدهبودم
ندانم کجا رفتم از خویش «بیدل»
به یاد خرامی خرامیدهبودم
#بیدل
@zaynabbayat
?آیا شده بعد از خواندن کتابی، نویسندهاش تا مدتها همچنان در گوشات نجوا کند؟
?کاغذ و کلمه
برنامهای برای ۲۴ آبان، روز کتابخوانی
✳️ تهیه کننده و گوینده: زینب بیات
? گزارشگر: نصیر مجاب
? صداها و آواها: طیبه صفری، بصیراحمدحسینزاده، زهرا حسنزاده، محمدکاظم کاظمی، فاطمه محمدی، مرتضی شاهترابی، حسن حسینزاده و حمیدرضا محمدی.
ای زندگی .....
تو با وفایت،ترحم کن
برمن....
امروز
زبانِ خلق عالم حاکم است
چنانکه عالمان گویند
اگر از پیش روی خلق عالم
رَد شوی
با تیغ عدل اش
زار و نزارت میکنند
ولی اما
اگر از پشت آدم حاکم عالم
رَد شوی
با نیش هایش
نیش و نارت میکنند
این است حالو هوای
دخت پنجشیر و بدخشان ،بامیان
پس تو را
ای زندگانی ....
عذرِ من را از سکوتم
ز امروز و پریروز
هم پذیرا باش
نجیبه نایاب
https://t.me/asra_678
? من آرزوی رفتهبهگورم
✍? سیده تکتم حسینی:
جز مرگ ناگزیر گریزی نیست، راهی نمانده است رسیدن را
عادت نمیکند دل تنهایم، هر روز نیش و طعنه شنیدن را
دنیا ندید و از بغلم رد شد، از من گذشت هرکه مردد شد
هرگز نمیشود که به خود آورد، چشمان مبتلا به ندیدن را
دنیا که داغ بر جگرم انداخت، آتش به جان بال و پرم انداخت
تا اینکه آخرش به سرم انداخت، از روی پشت بام پریدن را
در این جهان تیره که نامرد است، هر روز روز تازهای از درد است
تا اینکه انتخاب کنی یک روز از درد و رنج دستکشیدن را
مانند برگ زرد خزان دیده، از قید و بند شاخه جدا گشتم
تا حس کنم میانهٔ موهایم، لمس رهای باد وزیدن را
من جادهٔ بدون عبورم، آه، من تکههای سنگ صبورم، آه
من آرزوی رفتهبهگورم، آه، قلبم زده است قید تپیدن را
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 4 weeks ago