واقعیتهایی درباره مغز

Description
در این کانال سعی شده که خلاصه ای از عملکردهای مختلف مغز گذاشته شود.این پست ها از منابع موثقی گرفته شده اند. دکتر محمد انتظاری طاهر(نورولوژیست)
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

11 months, 1 week ago

چه عواملی هر یک از ما را از بقیه متفاوت می‌کنند؟ کوین میچل، دانشمند علوم اعصاب و وبلاگ‌نویس محبوب علم، در این کتاب تنوع انسانی و تفاوت‌های فردی را تا عمیق‌ترین سطح آنها دنبال می‌کند: در سیم‌کشی مغز ما. میچل ماهرانه ما را از طریق تحقیقات مهم جدی و از جمله با استفاده از نتایج کارهای پیشگامانه خود راهنمایی می‌کند. او توضیح می‌دهد که چگونه تغییراتی که در جریان رشد مغز ما قبل از تولد روی می‌دهند به شدت بر خصوصیات روانشناختی و رفتار ما در طول زندگی تأثیر می‌گذارند. شخصیت، هوش، جنسیت و حتی نحوه درک ما را از جهان تحت تأثیر قرار می‌دهد. همه ما یک برنامه ژنتیکی برای رشد مغز انسان داریم که به‌طور خاص در DNA ما رمزگذاری شده است. اما، همانطور که میچل توضیح می‌دهد نحوه اجرای این برنامه تحت تأثیر فرآیندهای تصادفی رشد است که به‌طور منحصر‌به‌فرد در هر فرد و حتی دوقلوهای یکسان روی می‌دهند. رویکرد اصلی این کتاب و نویسنده آن این است که ترکیبی از این تغییرات رشدی و ژنتیکی تفاوت‌های ذاتی در نحوه سیم‌کشی مغز ما را ایجاد می‌کنند. تفاوت‌هایی که بر همه جنبه‌های روانشناختی ما تأثیر می‌گذارد و این بینش نویدبخش تغییر در درک و تفسیر ما از تعامل طبیعت و پرورش است. کتابی که در دست دارید زمینه‌های ژنتیکی و عصبی اختلالاتی مانند اوتیسم، اسکیزوفرنی و صرع و تحول درک ما از این شرایط را بررسی می‌کند. علاوه بر این، کتاب پیامدهای اجتماعی و اخلاقی این ایده‌ها و فن‌آوری‌های جدید را بررسی می‌کند که ممکن است به زودی ابزاری را برای پیش‌بینی یا دستکاری صفات انسانی ارائه دهند.

12 months ago

در ۱۰۰ سال آینده به عقیده بسیاری از دانشمندان دستگاه نوار مغزی همچنان وسیله‌ای موثر برای شناخت و درمان بیماری‌های مغزی خواهد بود.
پایان

12 months ago

سدمین سالگرد اختراع دستگاه نوار مغزی (الکتروآنسفالوگرافی)
#Electroencephalography
#EEG

دستگاه نوار مغزی و یا الکتروآنسفالوگرافیEEG دقیقا ۱۰۰ سال پیش اختراع شد. این دستگاه وسیله‌ای است که برای ثبت امواج الکتریکی مغز استفاده می‌شود و از زمان اختراعش تا زمان حاضر نقش مهمی را در پژوهش‌هایی که بر روی مغز انسان انجام شده، ایفا کرده است. دستگاه نوار مغزی و یا EEG، در درک پدیده‌هایِ شناختی ِمغز از ادراکات حسی گرفته تا چگونگی شکل‌گیری حافظه، به پژوهشگران کمک نموده.
در روز ۶ جولای ۱۹۲۴، روانپزشک آلمانی هانس برگر برای اولین بار اقدام به ثبت امواج مغزی، با قرار دادن الکترودهایی بر روی مغز یک بیمار ۱۷ ساله، که بر روی او عمل جراحی مغز انجام می‌شد، نمود. هانس برگر تلاش می‌کرد که با ثبت فعالیت الكتريكىِ مغز ، اساس فیزیکی فعالیت‌های ذهنی را دریابد، و به همین دلیل سالها بر روی ثبت فعالیت الکتریکی مغز حیوانات کار کرده بود. متاسفانه کارهای او در ابتدا مورد استقبال قرار نگرفت. سرانجام ۵ سال بعد در ۱۹۲۹ او توانست نتایج پژوهش‌های خود را به چاپ برساند. در این ۵ سال او فعالیت الکتریکی مغزی سدها نفر و منجمله فرزندانش را ثبت کرد و مطمئن شد که امواج ثبت شده، امواج مغزی هستند و منشا آنها از قلب ویا عضلات بدن نیست. در سال ۱۹۳۴ دو الکتروفیزیولوژیست انگلیسی کارهای هانس برگر را تایید کردند و بدین طریق کشورهای دیگر نیز شروع به استفاده از دستگاه EEG نمودند. او در سال ۱۹۴۰ کاندید جایزه نوبل شد ولی در آن سال به علت شروع جنگ جهانی دوم، اعطای جایزه نوبل به هیچکس صورت نگرفت. در سال ۱۹۳۸ او با فشار حزب نازی آلمان بازنشسته شد که منجر به افسردگی هانس گردید و در ۱۹۴۱، او در بیمارستانی که کار می‌کرد، خودکشی کرد.

امواج مغزی که دستگاه EEG آنها را ثبت می‌کند چگونه شکل می‌گیرند؟ هنگامیکه چندین سلول عصبی مغز یا نورون‌ها به طور همزمان فعال می‌شوند، باعث تولید یک سیگنال الکتریکی قوی می‌شوند که به سرعت به تمام بافت‌های منتقل کننده الکتریسیته یعنی مغز، استخوانِ سر و پوست، سرایت کرده و با گذاردن الکترود بر روی سر می‌توان این امواج را ثبت کرد. اختراع EEG نشان داد که فعالیت‌های الکتریکی مغز نوسان‌هایی با ارتعاش (فرکانس) معین دارند. هانس برگر توانست در ابتدا مهمترین امواج مغزی یا امواج آلفا را ثبت کند که فرکانس آن بین ۸-۱۳ هرتز (سیکل در ثانیه) هست. این امواج زمانی ثبت می‌شود که فرد بیدار و در حالت استراحت است و چشمها را بسته است. این امواج بیشتر در نواحی خلفی مغز ویا قشر اکسیپیتال که قشر درک بینایی است، ثبت می‌شوند. هر چه فرکانس امواج آلفا سریعتر باشد سرعت ادراک بینایی در فرد سریعتر است. وراثت نقش بزرگی را در تعیین فرکانس امواج آلفا در یک فرد دارد.
به محض باز کردن چشمها، امواج آلفا در قسمت خلفی مغز دامنه‌شان کاهش میابد و امواج سریعتری با فرکانس ۱۳-۳۰ هرتز (سیکل در ثانیه) در جلوی مغز در لوبهای فرونتال پدیدار می‌شود. این امواج، امواج بتا Beta نام گرفته‌اند. در هنگام فعالیت ذهنی شدید مانند تمرکز و تفکر منطقی این امواج بارز می‌شوند. هانس برگر این امواج را هم در مقاله خود توصیف نمود.
دو گونه از امواج آهسته تر که معولا در زمان خواب ثبت می‌شوند در سالهای بعد توصیف شدند. امواج تتا theta (فرکانس ۴-۷) و امواج دلتا delta (فرکانس ۵/. تا ۴ هرتز). پژوهش‌هاى چند ساله‌ی اخیر، نقش امواج تتا را در فرآیند حافظه و یاد آوری، اساسی دانسته.
یکی از مهمترین کاربردهای دستگاه EEG تشخیص انواع بیماری‌های صرعی epilepsy است. به هنگام حمله صرعی، نورونهای مغزی ناگهان تخلیه الکتریکی شدید و همزمانی را انجام می‌دهند که به صورت امواجی با دامنه بالا و شبیه سرنیزه Spike ایجاد می‌کنند که توسط دستگاه مغزی ثبت شده، و به تشخیص نوع صرع کمک بارزی می‌کند.
دستگاه EEG همچنین در تشخیص ضایعات مغزی بعد از ضربات و همچنین به تشخیص کُما Coma و عمق آن کمک شایاتی می‌کند.
در پژوهش‌های نوروساینس هم دستگاه نوار مغزی نقش مهمی دارد. این وسیله به کشف بسیاری از فرآیند‌های پدیده های شناختی (کاگنتیو) مغز در انسان‌ها، و حیوانات کمک نموده. قسمت‌های مختلف مغز توسط این امواج با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و ثبت امواج به ما نشان می‌دهد که برای فعالیت‌‌های مختلف مغزی، این ارتباطات چگونه صورت می‌گیرد.
اگر چه هم اکنون وسایل تشخیصی و پژوهشی دیگری مانند سی تی اسکن و یا ام آر آی مغز در دسترس است ولی هنوز از اهمیت EEG کاسته نشده.
در حال حاضر پژوهشگران بر روی انواع ارزان دستگاه‌های ثبت نوار مغزی که قابل پوشیدن باشد کار می‌کنند. امید است که بدین طریق تشخیص اختلالات شناختی راحت‌تر، و سرانجام به بهبود قابلیت‌های شناختی در انسان کمک شود.

1 year, 6 months ago

فرگشت مغز : کمی بیش از ۱۰۰ ژن باعث ایجاد مغز منحصر
بفرد انسان می‌شود

#Brainevolution

دانشمندان نوروساینس بر این باورند که برتری توانایی‌های شناختی انسان در مقایسه با خانواده میمون‌ها (Apes) به علت گستردگی قشر مغز و تنوع بیشتر سلول‌های مغز در انسان است. اما هنوز اساس مولکولی این اختلاف کاملا شناخته نشده است. ساختار پروتئین‌ها در مغر انسان و پریماتهای غیر انسان
، تغییر بسیار اندکی را نشان داده و به همین جهت این تفاوت نیروی شناختی باید در اثر تغییرات تنظیم‌ بروز ژن‌ها gene expression باشد. تجزیه و تحلیل بروز ژن‌ها و مقایسه آن بین انسان و پریمات‌های غیر انسان می‌تواند اساس برتری شناختی انسان را مشخص نموده و به این سوال نیز پاسخ دهد که آیا اختلالات تنظیم این ژن‌ها در ایجاد بیماری‌های عصبی-روانی تاثیری دارد یا خیر.
اخیرا یک گروه بین‌المللی پژوهشگران به رهبری جسی گیلیز از بخش فیزیولوژی دانشگاه تورنتو کانادا، با استفاده از تکنیک ثبت بروز ژنتیکی gene expression ، در شکنج میانی لوب گیجگاهی temporal lobe، در پنج گونه پریمات (انسان، شامپانزه، گوریل، میمون ماکاک و میمون مارموست) اختلافات بروز ژنتیکی بین تک تک سلول‌های مغزی را بررسی نمودند.
این گروه در ابتدا ۵۷ منطقه مشابه از نظر سلولی را در لوب میانی گیجگاهی تعیین نمودند و‌سپس بروز ژنتیکی ده هزار سلول در هر منطقه و همچنین ژن‌هایی که به طور همگام در این مناطق بروز می‌نمایند را در هر پنج گونه بررسی کردند. نتایج این پژوهش در سپتامبر ۲۰۲۳ در مجله Nature ecology
& evolution منتشر شد.
این پژوهشگران دریافتند که اگر چه اکثر ژن‌ها در همه این پریمات‌ها همانند یکدیگر بروز می‌کنند ولی ۲۴ درسد ژن‌ها بین انسان و پریمات‌های غیر انسان تفاوت بروز دارند (۳۳۸۳ ژن از مجموع ۱۴۱۳۱ ژن).
سوال بعدی که این پژوهشگران باید پاسخ می‌دادند این بود که آیا همه این ژن‌ها اهمیت کاربردری در فرگشت مغز انسان داشته‌اند.
در مرحله دوم پژوهش، توانایی‌های ایجاد شبکه‌های عصبی موثر و کاربردی توسط این ژن‌ها بررسی شد. در ۱۹ حیوان از این ۵ گونه پریمات‌ها (انسان و غیر انسان) بروز ژن‌ها و همچنین همگامی ژن‌ها برای ایجاد شبکه‌های عصبی موثر و کاربردی، بررسی شد. در نهایت مشخص گردید که فقط ۱۳۹ ژن از ۳۳۸۳ ژن متفاوت (کمتر از یک درسد ژن‌ها‌ی متفاوت) قادر به ایجاد شبکه‌های عصبی موثر و کاربردی در انسان در مقایسه با بقیه پریماتها هستند. این ۱۳۹ ژن اختصاصی در انسان (مانند NHEJ1، GTF2H2، C2 و BBS5) معمولا در شرایطی که relaxed selective constraints نامیده می‌شود، فرگشت می‌یابند. این نوع فرگشت ژنتیکی اگر چه نقش اساسی در بقای گونه ندارد ولی نقش بزرگی در تطابق گونه با محیط ایفا می‌کند و می‌تواند فرگشت سریع مغز انسان را توجیه کند.
در این پژوهش ۵۷۰ هزار سلول در لوب میانی گیجگاهی ۵ گونه از پریمات‌‌ها بررسی شده و این روش جدید راه را برای بررسی وسیع‌تر مغز فراهم نموده. با پژوهش‌هایی که در آینده انجام خواهد شد نقش این ژن‌ها در ایجاد بیمار‌های مغزی نیز مشخص خواهد شد.
پایان

1 year, 7 months ago

مثلا در پژوهشی که توسط مایکل مرزنیش در مورد انگشتان قطع شده انجام شده بود، فعال شدن مناطق انگشتان مجاور در مغز به علت سیم پیچی جدید نیست، بلکه این قابلیت برای انگشتان در مناطق مجاور به طور نامحسوس از زمان تولد وجود داشته و بعد از قطع بعضی انگشتان آسانتر فعالیت آنها ثبت می‌شود. تامار مکین و جان کراکائور همچنین دریافتند که قشر بینایی افرادی که نابینا متولد می‌شوند و یا افرادی که دچار سکته مغزی می‌شوند، در مناطق سالم مغز هیچ نوع ارتباط جدیدی به جز همان ارتباطاتی که از زمان تولد وجود داشته به وجود نمی‌آید.
یافته‌های این پژوهشگران نشان می‌دهد که آنچه که به عنوان قابلیت مغز برای سازماندهی وسیع از طریق سیم‌کشی‌های جدید می‌پنداریم، در حقیقت فعال‌سازی و کاربرد بهینه همان ارتباطاتی است که از زمان تولد داشته‌ایم. اصولا مغز قادر به دادن یک عملکرد به قسمت‌های غیر مربوط به آن عملکرد ( مثلا دادن حس بینایی به قسمت‌های شنوایی مغز) نیست و فقط می‌تواند از ارتباطاتی که از ابتدا وجود داشته به بهترین وجه استفاده کند. در حالیکه پدیده پلاستیستی یک پدیده قوی در مغز است ولی فقط محدود به توانایی‌هایی می‌شود که از ابتدا وجود داشته ولی استفاده موثر از آن نشده است.
حال سوال این است که چطور یک فرد نابینا می‌تواند در یک اطاق شلوغ مسیر خود را فقط با صدا دریابد. پاسخ این است که این قابلیت به علت سازماندهی و سیم کشی جدید در مغز نیست بلکه به علت آموزش و یادگیری است. برای این فرد نابینا برای اینکه با صدا مسیر خود را بیابد آموزش‌های سخت و مکرر لازم است. این یادگیری همچنان قدرت مغز را نشان می‌دهد اما پدیده ای آهسته و مسیری سخت است که نیاز به سعی فراوانی دارد. این مسیر به ایجاد راههای جدید در مغز منجر نمی‌شود بلکه ارتباطاتی که از ابتدا در مغز داشته‌‌ایم و غیر فعال بودند، فعالتر می‌کند.
آگاهی از سازوکار دقیق پلاستیسیتی و درک محدودیت‌های آن هم برای بیماران و هم برای متخصصان بازتوانی اهمیت دارد. بیماران باید بدانند که اگر چه مغز قابلیت بزرگی برای یادگیری دارد، پدیده تطابق‌پذیری و یا پلاستیسیتی محدودیت دارد و نباید امید به بهبودی‌های معجزه آسا بعد از صدمات مغزی داشت. پزشکان و متخصصان بازتوانی هم باید بدانند که مسیر تطابق پذیری مغز یک معجزه نیست بلکه یک مسیر طولانی و آهسته است که نیاز به فداکاری و انعطاف‌پذیری دارد.

برگرفته از تارنمای ساینتیفیک آمریکن نوامبر ۲۰۲۳

1 year, 7 months ago

تطابق و انعطاف پذیری (پلاستیستی) در مغز.
قدرتی محدود یا نامحدود!

#brainplasticity
#brainadaptibility
مغز انسان توانایی تطابق و تغییر دارد، که اینرا به نام «نوروپلاستیسیتی» می‌شناسیم. ایده تطابق در مغز سالهاست که توجه دانشمندان و مردم را به خود جلب کرده. این ایده هیجان و امید در مردم ایجاد می‌کند. مثلا هنگامیکه می‌شنویم یک فرد نابینا بر اساس درک صدا می‌تواند مسیر خود را در یک اتاق شلوغ پیدا کند و یا فردی که دچار سکته مغزی شده، دوباره قادر به حرکت دادن اندامهای خود هست، اینها داستانهای امیدوار کننده‌ای هستند.
در چند دهه اخیر بسیاری از پژوهشگران اعتقاد داشتند که بیماریهای سیستم عصبی مثل نابینایی، ناشنوایی، قطع اندامها، و یا سکته‌های مغزی منجر به تغییرات بارز در مغز می‌شوند. این ایده تصویری را به ما می‌داد که مغز کاملا قابل تطابق بوده و وسیعا خود را دوباره سازی کرده و جبران نقائص را می‌کند. بعضی از پژوهشگران این ایده را مطرح کردند که هنگامیکه مغز دچار صدمه می‌شود، ناگهان پتانسیل‌های پنهان خود را آشکار کرده و با سیم کشی‌های جدید باعث ایجاد قابلیت‌های جدید می‌شود. این ایده حتی منجر به این فرضیه غلط شده که ما فقط از ۱۰ درسد از ظرفیت‌های مغز خود استفاده می‌کنیم و بقیه مغز به صورت ذخیره برای مواقع نیاز باقی می‌ماند!!

اخیرا دو پژوهشگر از دانشگاه کمبریج انگلستان و دانشگاه جانز‌هاپکینز آمریکا در یک پژوهش وسیع قابلیت‌های مغز را برای تطابق و تغییر راست آزمایی نمودند. نتیجه این پژوهش‌ها در مجله eLife در نوامبر ۲۰۲۳ منتشر شد. این پژوهشگران تمام پژوهش‌های گذشته را که در مورد نوروپلاستیسیتی و باز سامانی reorganization قشر مغز بود بازنگری کردند و ایده های جدیدی مطرح کردند که تئوری‌های شایع قدیمی در مورد تطابق‌پذیری مغز را به چالش می‌کشد.

به نظر این پژوهشگران ریشه تئوری‌های شایع قدیمی از پژوهش‌های یک عصب‌پژوه به نام «مایکل مرزنیش »منشا میگیرد. قبل از او دو عصب پژوه معروف دیوید هابل و تورستن ویزل با پژوهش‌هایی که بر روی سیستم عصبی بینایی بچه گربه‌ها نمودند به گرفتن جایزه نوبل پزشکی نائل آمدند. این دو نفر با بستن پلک‌های یک چشم بچه گربه ها متوجه شدند که نورون‌های قشر بینایی که به طور معمول به آن چشم قبل از بسته شدن پاسخ می‌داد بعد از بستن پلک‌ها شروع به پاسخ به چشم باز طرف مقابل نمود. این تغییر واکنش به چشم غالب باز، به علت قابلیت مغز برای بازسامانی reorganization در نتیجه تغییرات ورودی‌های حسی بود که فقط در اوائل عمر بچه گربه‌ها مشاهده شد. هابل و ویزل همین پژوهش را در گربه‌های بالغ هم انجام دادند اما بازسامانی reorganization را مشاهده نکردند. آنها نتیجه گرفتند که مغز بالغین قابلیت تطابق (پلاستیسیتی) بسیار کمتری دارد.
اما پژوهش‌های مایکل مرزنیش نشان داد که حتی مغز حیوانات بالغ هم قابلیت تطابق دارد. او با قطع چند انگشت میمون‌های بالغ مشاهده کرد که مناطقی از مغز که فقط برای حس انگشتان قبل از قطع شدن فعالیت می‌کردند، بعد از قطع انگشتان به حس‌های ورودی از انگشتان سالم هم پاسخ می‌دهند. او نتیجه گرفت که مغز میمون بالغ قادر به سیم کشی مجدد در ساختار خود است و مغز قابلیت فراوانی برای بهبود کامل دارد.
پژوهش‌های از این نوع ایده‌ای را مطرح نمود که مغز قادر به «بازسازی نقشه خود remapping» است و مثلا قسمت‌هایی از مغز که مربوط به چشم و انگشت است در صورت نابینایی و یا قطع عضو می‌تواند کاملا خود را در خدمت حس‌های دیگر مثل شنوایی، لامسه و یا بویایی درآورد. در حقیقت ایده ساده پلاستیسیتی که یک ناحیه مغز مربوط به بینایی که در کودکی می‌تواند فقط به بینایی چشم مقابل واکنش نشان دهد، به یک ایده وسیع‌تر که هر قسمت مغز می‌تواند خود را برای حس دیگری بازسامانی کند، تعمیم یافت. پژوهشی که در نوامبر ۲۰۲۳ چاپ شد، این تعمیم پلاستیسیتی را کاملا به چالش کشیده‌ است.
تامار مکین از دانشگاه کمبریج و جان کراکائور از دانشگاه جانز هاپکینز ده مورد از پژوهش‌هایی را که در مورد پلاستیسیتی مغز صورت گرفته بود انتخاب کرده و مورد بازبینی قرار دادند. این پژوهشگران نتیجه گرفتند آنچه که قبلا به عنوان بازتوانی موفق مشاهده شده بود و تصور می‌شد که به علت فعال شدن قسمت‌هایی از مغز است که قبلا به آن ارگان‌های حسی ارتباطی نداشتند، کاملا اشتباه است. در حقیقت این بازتوانی‌های موفق در نتیجه فعال شده قسمت‌های از مغز است که کاملا مربوط به آن ارگان‌های حسی بوده و از زمان تولد حضور داشتند ولی کاملا فعال نبودند. درک این اختلاف بسیار مهم است. یافته‌های جدید نشان می‌دهند که تطابق مغز مربوط به فعال شدن قسمت‌هایی از مغز که کاملا به آن ارگان حسی ربطی ندارند، نیست.

2 years ago

هنگامی‌ که روان‌شناسانِ فرهنگ، به پدیدهٔ فردگرایی individualism در مقابلِ قبیله‌گرایی (کالکتیویسم) برمی‌خورند، همیشه این سؤال پیش می‌آید که در مغز چه تغییراتی پیش می‌آید که نگرشِ فرهنگی در آن تغییر می‌کند؟ در دهه ۱۹۸۰، دو پژوهشگر (کاوالی- اسفروزا و فلدمن) نظریه هم‌فرگشتی ژن- فرهنگ Gene Culture Coevolution را مطرح کردند. بر اساسِ این تئوری، رفتارِ انسان، محصولِ دو فرآیندِ فرگشتِ‌ژنتیکی و فرگشتِ‌فرهنگی است که، همواره با یک‌دیگر همکاری و واکنش دارند. یکی از مثال‌هایِ بارز هم‌فرگشتیِ ژن- فرهنگ، مصرف ِ شیر ِگاو در انسان است. تمایل به مصرف ِ شیر در انسان، باعثِ انتخابِ ژنی در گاوها برایِ تولیدِ بیشترِ شیر شد، و در انسان ژنِ آنزیمِ لاکتاز برایِ هضمِ شیر فعّال شد.
بر اساسِ تئوریِ هم‌فرگشتیِ ژن-فرهنگ، گونه‌هایِ فرهنگی تطابق‌پذیر بوده، و باعثِ انتخابِ ژنتیکی می‌شوند، سپس این ژن‌ها هستند که ساختارهای شناختی و مغزی را، پالوده کرده و آن‌ها را برایِ ذخیره و سپس انتقالِ قابلیت‌هایِ فرهنگی آماده می‌کنند.
در سال ۲۰۱۰، ماتیو لیبرمن از بخشِ نوروساینسِ دانشگاهِ سان‌دیاگو در کالیفرنیا، احتمالِ این‌که تغییراتِ ۳ ژن در افتراقِ فردگرایی در مقابلِ قبیله‌گرایی شرکت دارند را، مطرح نمود. دو ژن از این ژن‌ها ( 5HTTLPR و MAOA-VNTR ) که هردو در متابولیسمِ مادّهٔ شیمیاییِ سروتونین نقش دارند، و OPRM1 که بر رویِ گیرندهٔ مخدّریِ مُو u Opioid تاثیر گذار است. این موادّ ِ شیمیایی-عصبی (نوروترانسمیتِر) در حسّاس بودنِ افراد در موقعیت‌هایِ مختلفِ اجتماعی، نقش ایفا می‌کنند. پژوهش‌های محدود نشان داده که در جوامعِ قبیله‌گرا، تعدادِ بیشتری از مردم دارایِ انواعی از ژن‌ها برایِ این نوروترانسمیتر‌ها هستند که حسّاس بودنِ آن‌ها به تغییراتِ اجتماعی را، افزایش می‌دهد. این پژوهش‌ها هنوز به نتایجِ قطعی نرسیده‌اند و نیاز به بررسی‌هایِ ژنتیکیِ گسترده دارند.
سؤالی که اکنون مطرح است، شیوع فردگرایی در مقابل قبیله‌گرایی است، و این‌که آیا فردگرایی در جهان ِ حاضر کمتر و یا بیشتر شده است. ایگور گروسمن و گروه او از بخش روانشناسیِ دانشگاهِ آریزونای آمریکا، اطّلاعاتِ مختلفِ اقتصادی، اجتماعی، و زیست‌محیطیِ ۷۸ کشور را در طول ۵۰ سال (۱۹۶۹ تا ۲۰۱۱)، و همچنین World Value Survey که پرسش‌نامه‌هایی در موردِ ارزش‌هایِ فردگرایی در مقابل قبیله‌گرایی بوده را، برّرسی نمودند. این پژوهش در سال ۲۰۱۷ در مجله Psychological Science منتشر شد. بر اساسِ این پژوهش میزانِ فردگرایی individualism در جهان ۱۲ درسد افزایش یافته است. بسیاری از پژوهش‌گران، این افزایش را مدیونِ ثروتمند شدنِ کشورها، و آموزشِ بیشتر می‌دانند. امّا نکته‌ای بسیار مهمّ در این پژوهش این بود که، در کشورهایی مانند اوکراین، کروواسی، ارمنستان و مخصوصاً چین، علیرغمِ بالا رفتنِ ثروت و آموزشِ عالی، ارزش‌های فردگرایی در این کشورها کاهش یافته‌اند. این یافته، این احتمال را مطرح می‌کند که ظهورِ فردگرایی باعثِ بالا رفتن ثروت در بعضی از کشورها می‌شود و نه بر عکس.
جوزف هنریچ در کتاب خود معتقد است که، ظهورِ فردگرایی که در اثر ِقوانینِ فامیلیِ کلیسایِ ‌کاتولیک ایجاد شد، آغازگرِ عصر ِروشنگری در اروپا بود. این عصر منجر به اعتقاد به آزادی‌های فردی، و هم‌چنین آزادیِ گردشِ سرمایه شد. در نهایت، قوانینِ «حقوق‌بشر» تدوین گردید که، هم‌اکنون اساسِ قوانینِ کشورهایِ غربی هستند.

پایان

2 years ago

در ازایِ هر ۵۰۰ سال بعد از وضعِ این قوانین(برنامه ازدواج و تشکیل فامیل )میزانِ شاخص به طور ِمیانگین ۱/۲ کاهش یافت که، این معادلِ کاهشِ ۹۱ درسد در ازدواج‌هایِ بین عموزاده‌ها شده است.
در این پژوهش ۲۴ متغیّر از رفتارهایِ روان‌شناختیِ مردم، موردِ برّرسی قرار گرفت، و این‌ها را در سه گروهِ بزرگ طبقه بندی کردند: ۱- فردگرایی و غیرِ وابستگی به روابطِ فامیلی ۲- فرمانبرداری و تأکید بر روی ِ عقاید ِ گذشته. ۳- اعتماد به افرادِ غریبه در جامعه. متغیّرهای روان‌شناختی ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ سال بعد از قوانینِ کلیسای‌کاتولیک‌، به سویِ فردگرایی، غیروابستگی و اعتماد به افرادِ غریبه تمایل پیدا کرد، در حالی‌که در کشورهایی که، در معرضِ قوانینِ کلیسایِ‌شرقی( ادامه تشویق روابط فامیلی قوی)بودند مانند ترکیه، همچنان این متغیرها به صورت قبیله‌گراییِ(کالکتیویسم)اعتقاد به عقایدِ قدیمی و عدمِ اعتماد به افرادِ غریبه، باقی ماندند. البته تمام کشورهای ِغربی در این مورد یک‌پارچه نیستند. به طورِ مثال، از ۹۲ منطقه‌ای که در ایتالیا برّرسی شدند، بعضی از آن‌ها هنوز به ازدواج‌هایِ فامیلی و ازدواجِ عموزاده‌ها ادامه داده‌اند. مردمِ این مناطق در حال‌ِحاضر هم، از افرادِ فامیل قرض می‌گیرند و به بانک‌ها اعتماد ندارند. این افراد، کمتر در کارهایِ خیریّه و کمک به افرادِ غریبه مانندِ اهدایِ خون، شرکت می‌کنند.
نتایجِ پژوهش‌های گروهِ دکتر جوزف هنریچ در نوامبر ۲۰۱۹ در مجله معتبر Science منتشر شد.
دکتر هنریچ در این مقاله به سه نکته اشاره دارد: ۱- این پژوهش به هیچ‌وجه یک فرهنگ را برتر از فرهنگِ دیگر نمی‌داند. این پژوهش فقط فرگشتِ یک فرهنگ را نشان می‌دهد. ۲- طیف‌هایِ مختلفِ روان‌شناختی می‌تواند، حتّی در یک جامعه و فرهنگ دیده شود(مانند ایتالیا که در بالا ذکر شد)و نه فقط در جوامعِ مختلف. ۳- طیف‌هایِ روان‌شناختی، یک حقیقت ثابت نیستند و به طور دائم، فرگشت پیدا می‌کنند.
پژوهشِ دیگری اثراتِ «میزانِ بالایِ روابط فامیل kinship intensity» را در شهر نیویورک در مورد دیپلمات‌های سازمان ملل، بررسی نمود. پلیسِ شهر نیویورک ماشین‌هایِ با پلاکِ دیپلماتیک را اگر در مکا‌ن‌های خلاف پارک کنند، جریمه می‌کند. در طولِ مدّتِ این پژوهش، دیپلمات‌هایِ کشورهایِ کانادا و سوئد، تمامِ جریمه‌ها را پرداخت کردند. در حالی‌که دیپلمات‌هایی که از کشورهای با روابطِ فامیلیِ بارزتر آمده بودند، مانند کوویت ۲۴۹، مصر ۱۴۱، و چاد ۱۲۶ جریمه را، در مدّتِ ۲ سالی که پژوهش انجام شد، پرداخت نکردند. افرادی که از کشورهایِ با «روابطِ فامیلیِ عمیق» هستند بیشتر به افراد فامیل و یا قبیله خود توجه دارند، و کمتر به افرادِ غریبه و خارج از گروه out group اهمیّت می‌دهند.
دکتر هنریچ در کتاب خود ،WEIRD people که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد، در موردِ مشخصّات ِروان‌شناختیِ فرهنگِ غربی بیش‌تر توضیح داده است. افرادِ WEIRD, فردگرا بوده و دنیا را از دیدگاهِ فردیِ خودشان می‌بینند، به حقوقِ فردی احترام گذاشته و اساسِ پیشرفت را در موفقیت‌های شخصی می‌دانند. دوم، افرادِ WEIRD, برای تمامِ افراد استانداردهایِ اخلاقی را یکسان می‌دانند. بررسی‌هایِ روان‌شناختیِ این افراد نشان داده که، حاضر به دروغ گفتن برای ِ محافظت از فامیل و دوستانشان در مقابلِ قانون نیستند.
سومّین مشخّصهٔ افرادِ WEIRD، عدمِ اعتقاد به عقایدِ قدیمی، و مخصوصاً عقایدِ بزرگانِ قبیله elders است.
چهارم، افرادِ WEIRD تفکّرِ تحلیلی و یا آنالیتیکال را، بر تفکّرِ کلّی گرا holistic ترجیح می‌دهند. همین مشخّصه باعث شده که خلاقیّتِ بیشتری در این جوامع دیده شود.
پنجم، افراد WEIRD، بسیار آسانتر به افرادِ غریبه اعتماد می‌کنند. به همین دلیل، در حال حاضر هم کشورهای ِ غربی، بیش از بقیهٔ کشورها، پذیرای مهاجرین هستند.
در مقابل ِ فرهنگِ غربی ، موسّساتی در اکثرِ نقاطِ دنیا هستند که، بر اساسِ روابطِ بارزِ فامیلی kin based هستند، و به علّتِ روابطِ تنگاتنگ وغیرِ‌قابلِ‌نفوذ بسیار مقاوم هستند. این موسّسات و دولت‌هایی که اساسِ «روابط بارز فامیلی kin based » دارند از قبیله‌هایِ انسان‌هایِ اولیّه گرفته تا امپراتوریِ روم و در حال ِحاضر بسیاری از کشورهایِ دنیا همچنان پابرجا مانده‌اند و در برُهه‌های زمانیِ مختلف هم بسیار قدرت‌مند بوده‌اند، و طرز ِ تفکّرِ قبیله‌‌ای و یا کالکتیویسم را تقویت کرده‌اند. در این جوامع ثروت و منابع، معمولاً در دستانِ سرانِ قبیله‌ها و جوامع می‌ماند.
ادامه??

2 years ago

چگونه فرهنگ غرب تغییر کرد و پذیرای آزادی‌های فردی شد؟
#WEIRD
#GeneCultureCo-Evulotion
#kinship
#Individualism
#Collectivism

پژوهشِ شاخص‌های رفتارِ اجتماعی در مناطقِ مختلفِ جهان، نشان داده که، رفتارهای مردم در کشورهای غربی(کشورهای اروپایی، آمریکای شمالی و استرالیا)، با بقیهٔ نقاطِ دنیا متفاوت است. مردم‌شناسان از مخفّفِ WEIRD (غربی، تحصیل کرده، صنعتی، ثروتمند، و دمکراتیک
Western, Educated, Industrialized, Wealthy, and Democratic)
استفاده می‌کنند. مردمِ این جوامع بیشتر فردگرا و مستقل هستند، و به افرادِ جدید در جامعه اعتماد می‌کنند، در حالی‌که کمتر به عقاید خود اصرار می‌ورزند و وفاداری داخل-گروهیِ In-group کمتری دارند.
تمامِ جوامعِ پیشامدرن premodern, بر اساسِ روابط خانوادگی بنا شده بودند. حدود ۱۲ هزار سال قبل با پیدایشِ انقلابِ کشاورزی، فرگشتِ فرهنگی باعث شد که، جوامعی که بر اساسِ روابط خانوادگی شکل گرفته‌اند، بیش از پیش قوی‌تر شوند. ایجادِ موسسات در این نوع فرهنگ، بر اساسِ روابط خانوادگی بود. این موسسات، اصرار بر روی عقاید قدیمی، اطاعت محض، به کار گیری انحصاری افراد فامیل، اطاعت از افرادِ مسنّ ِ قبیله، و وفاداری داخل- گروهی In-Group را تاکید کرده، و هم‌زمان مستقل بودن، فردگرایی و تفکّر ِ تحلیلی را نهی می‌کردند.
با آغاز ِ دورانِ جاریCommon Era (CE)، و یا آغاز گاهنمای گریگوری Gregorian Calendar، مذاهبِ فراگیر شکل گرفتند، و هر چه بیشتر به فرهنگی که اساس آن روابط فامیلی بود، قدرت بخشیدند. به طور مثال در ایران (پرشیا) ازدواج فامیلی، مخصوصاً بین عموزاده‌ها در مذهبِ‌زرتشتی بسیار توصیه می‌شد. بعد از آمدنِ اسلام به ایران، چنین ازدواج‌هایی هر چه بیشتر برای استحکام قبیله‌ها تشویق شد.
در اروپا هم در ابتدا، مسیحیّت با این نوع روابطِ خانوادگی هیچ تضادّی نداشت. حدود قرن پنجم مسیحی 500 CE، شاخه کاتولیکِ مسیحیّت، دچار ِتضادّ ِ قدرت با پادشاهی‌های مختلفِ اروپایی شدند. این پادشاهی‌های اروپایی عموماً، روابطِ عمیقِ خانوادگی داشتند، و قدرت را در خانواده خود حفظ می‌کردند. به همین جهت، دکترینِ مذهبِ کاتولیک، برای انتقال هر چه بیشترِ قدرت از حکومت‌ها به کلیسا، تغییر کرد و شروع به نفی ازدواج‌هایِ فامیلی نمود. این دکترین در کلیساهای غربی «برنامه ازدواج و تشکیل فامیل MFP» نام گرفت. این برنامه بعداً، حتّی ازدواج تا ۶ نسل بین عموزاده‌ها را نهی کرد. در همان دوره، کلیسایِ‌کاتولیکِ غرب، ایدهٔ ازدواجِ انتخابی و ازدواج با تازه واردین(مهاجران)را، به جایِ ازدواجِ از پیش تعیین شده با نزدیکان arranged marriage، مطرح نمود. ازدواج‌های متعدّد، و یا پُلی‌گامی هم، برای جلوگیری از دادنِ ارث به افرادِ فامیل، غیرِقانونی اعلام شد. حدود ۷۰۰-۱۰۰۰ سال بعد از وضع این قوانین توسّطِ کلیسایِ‌کاتولیک‌ها، جوامعِ‌اروپایی تغییراتِ بارزی کردند. خانواده‌هایِ گسترده به میزانِ زیادی کاهش یافتند، و در عوض خانواده‌های کوچک و تک ازدواجی، سنین بالاتر ازدواج و جوامعی که شمارِ بالایی از آنها مهاجران جدید بودند، به وجود آمد. چنین دکترینی توسّطِ کلیسایِ شرق(مسیحیان قبطی، آسوری و ارتدوکس)مطرح نشد و تغییراتی‌ که، در طرزِ تفکّرِ قبیله‌گرایی در اروپا پدید آمد، در جوامعِ مسیحیان شرقی بسیار کم‌تر بود.
به عقیدهٔ پرفسور جوزف هنریچ Joseph Henrich استادِ زیست‌شناسیِ‌فرگشتی در دانشگاه هاروارد، دکترینِ کلیسای‌کاتولیک، باعثِ به وجود آمدنِ مؤسّساتی در اروپا شد که، بسیار کمتر به روابطِ خانوادگی اهمیّت می‌دادند و به طورِ بارزی، فردگرا individualist بوده، و به راحتی به افرادِ غریبه در جوامع‌ِشان اعتماد می‌کردند. پرفسور هنریچ در سال ۲۰۱۰ تئوری‌ای را مطرح کرد که یکی از عللِ ایجادِ جوامعِ WEIRD(غربی W تحصیل کرده E،صنعتی I، ثروتمندR و دمکراتیک D)، و فرگشت ِ فرهنگِ کشورهایِ اروپایی، نهی شدن ازدواج‌هایِ فامیلی توسّط قوانینِ کلیسایِ غربی بوده. گروهِ پژوهشیِ او سپس بررّسیِ وسیعی را در اروپا آغاز کرد. این گروه، اروپا را به ۴۴۰ ناحیه(پیکسل)تقسیم کرد و تغییراتِ رفتاری را، بر اساسِ نوشته‌ها و منابع، از سال ۵۵۰ تا قرن ۱۵ میلادی برّرسی نمود. هر کلیسا را ،بر اساس پیروی از قوانین کاتولیک و یا قوانین ارتودوکس و قبطی، و اثرات آن‌ها بر رفتار مردم تا شعاع ۱۰۰ کیلومتر را بررسی کرد. در مرحلهٔ بعدی، این مناطق را بر اساسِ شاخصِ شدّتِ روابطِ فامیلی (Kinship intensity index یا KII) بررسی کرده، و سپس تغییراتِ روان‌شناختی در طولِ زمان را در این مناطق بررسی کردند. تحلیلِ نهاییِ این یافته‌ها نشان داد که، در کشورهایی که مردم هر چه بیشتر در معرضِ قوانینِ نهیِ ازدواج‌های فامیلی قرار گرفتند، شاخصِ عمقِ روابطِ فامیلی و ازدواجِ عموزاده‌ها کاهش یافته است.
ادامه??

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago