?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago
بخش دوم:
بیشتر اوقات ما به دنبال ماهیت نهایی واقعیت نیستیم(اگرچه،البته امیدواریم همیشه به آن نزدیکتر شویم).ما در تلاشیم تا مدلی بسازیم که بتوانیم با آن کار کنیم تا در مورد جهان طبیعی بیشتر بدانیم و آن را بهتر اندازه گیری،مطالعه و دستکاری کنیم.مهم نیست که آیا اینشتین درست میگفت،مهم این است که نظریه او مفید است یا خیر.شما فقط باید به دستگاه GPS خود نگاه کنید تا متوجه شوید که درست است.
وقتی یک نظریه را اندازه میگیرم،میخواهم بدانم که آیا از نظر منطقی و ریاضی سازگار است یا خیر. آیا پیش بینی می کند؟
آیا این پیشبینیها با مشاهدات تأیید میشوند؟
آیا می توانم از تئوری برای پیش بینی های جدید استفاده کنم؟
و مهمتر از همه،تا چه حد میتوانم نظریه را پیش از اینکه منطقی نباشد،پیش ببرم؟
اگر سودمندی معیار باشد،نیوتن نیز درست گفته است.نظریه گرانش نیوتن سادهتر از اینشتین بود؛به ما گفت که اجسام پرجرم به نسبت جرم خود و نسبت معکوس با مجذورات فواصل خود یکدیگر را جذب میکنند.با استفاده از گرانش نیوتنی،میتوانید به راحتی محاسبه کنید که یک سیب چقدر سریع میافتد یا ماه چقدر طول میکشد تا به دور زمین بچرخد.
در اصل،هر یک از این محاسبات را می توان با نسبیت عام اینشتین انجام داد،اما آنها بسیار پیچیده خواهند بود و نتیجه آنقدر به جواب نیوتنی نزدیک می شود که بعید است بتوانید تفاوت را اندازه گیری کنید.
موقعیت هایی که در آن گرانش نیوتنی شکسته می شود،تنها مدت ها پس از مرگ نیوتن برای ما آشکار شد.این موارد قابل مشاهده هستند،برای زمانی که خیلی به یک سیاهچاله نزدیک میشوید یا به سرعت نور نزدیک میشوید یا خمش نور به دور خورشید را اندازهگیری میکنید.
از آنجایی که اندازهگیریها دقیقتر شدهاند -مانند تصحیح چگونگی تغییر انحنای کوچک فضازمان در مدارهای ماهواره GPS- ما باید فراتر از آن چیزی برویم که نظریه نیوتن میتواند محاسبه کند.آیا نیوتن برای پیشبینی پدیدههایی که هرگز نمیتوانست امیدوار به مشاهده آنها باشد،اشتباه میکرد و این هیچ تأثیری بر اندازهگیریهایی که او میتوانست انجام دهد نداشت؟
ما به عنوان فیزیکدان در مرزهای دانش کار می کنیم.برای فراتر رفتن از این مرزها به نظریه های جدیدی نیاز خواهد بود.برای مثال،اگر خودمان را در حال بررسی اثرات گرانشی ذرات تک زیراتمی بیابیم،شاید متوجه شویم که ناسازگاری نسبیت عام با جهان کوانتومی آن را به طور ناگهانی غیرعملی می کند.سپس باید یک نظریه جدید و مفیدتر پیدا کرد.
با مطالعه بیشتر درباره اولین لحظات کیهان یا تکامل آینده کیهان،شاید مکان های جدیدی را پیدا کنیم که نظریه انیشتین هرگز برای رفتن به آنجا مجهز نبود.اما در حال حاضر،مهم نیست که آیا اینشتین درست گفته است یا خیر،مهم است که آیا نظریه او مفید است یا خیر.شما فقط باید به دستگاه GPS خود نگاه کنید تا متوجه شوید که درست است.
#گرانش
#کیهانشناسی
#نسبیت_عام
ساختن مدلی از کیهان:
بخش اول:
صد سال پیش،آلبرت اینشتین نظریه جدیدی درباره گرانش نوشت.نسبیت عام توضیحی ظریف اما از نظر ریاضی پیچیده از ماهیت فضازمان است.تاکنون تمام آزمون ها را با دقت فوق العاده ای پشت سر گذاشته است.اصول آن به ما اجازه می دهد تا تکامل کیهان را توصیف کنیم و همچنین راه خود را با GPS پیدا کنیم.با این حال هر نسل از فیزیکدانان راه های جدیدی برای آزمایش آن پیدا می کنند و برای هر تست،یک نفر تیتر می نویسد:
آیا اینشتین اشتباه می کرد؟
سوال وحشتناکی است؛
ما می دانیم که نسبیت عام نمی تواند نظریه نهایی باشد،زیرا گرانش و مکانیک کوانتومی به خوبی با هم بازی نمی کنند.سایر نیروهای طبیعت (الکترومغناطیس و نیروهای هسته ای) همگی به خوبی با مدل استاندارد فیزیک ذرات مطابقت دارند.اما گرانش بخشی از آن نیست و ما نمی دانیم چگونه آن را به هم متصل کنیم،اگرچه نظریه ریسمان ممکن است کمک کند.سیستمهای افراطی مانند مراکز سیاهچالهها و اولین لحظات کیهان نیز ممکن است نیاز به توضیح بیشتری نسبت به نسبیت عام داشته باشند.
بنابراین احتمالاً روزی،نظریه ای به عنوان جایگزینی برای نسبیت عام مطرح خواهد شد،نظریه ای که تمام مشکلات موجود در لبه ها را برطرف می کند.اما این بدان معنا نیست که انیشتین اشتباه می کرد.به همان ترتیبی که انیشتین خطای نیوتن را ثابت نکرد.
در چنین مواردی،درستی یا نادرستی یک نظریه مفهومی غیرعملی است.ما فیزیکدانان به روشی که یک نجار به انتخاب یک ابزار نزدیک می شود،به یک نظریه نزدیک می شویم:
چقدر خوب کار می کند و چه زمانی می توانم از آن استفاده کنم؟
#گرانش
#کیهانشناسی
#نسبیت_عام
بخش هفتم:
چه چیزی کم است؟
گرانش:
بزرگترین حفره در مدل استاندارد،کمبود گرانش است.نیروی چهارم طبیعت در تصویر فعلی نمی گنجد.گرانش نیز در مقایسه با سایر نیروها بسیار ضعیف است (برای مثال نیروی قوی 100,000,000,000,000,000,000,000,000,000,000,000,000 بار قویتر از گرانش است).برخی از فیزیکدانان فکر می کنند گرانش توسط نوعی ذره به نام گراویتون نیز منتقل می شود،اما تاکنون هیچ مدرکی مبنی بر وجود این ذره وجود ندارد.
جرم نوترینو:
نوترینو در مقایسه با تمام ذرات دیگر آنقدر کوچک است که واقعاً توضیحی را می طلبد.این امکان وجود دارد که نوترینو جرم خود را مانند سایر ذرات از هیگز دریافت نکند.
ماده تاریک:
برای رصد کیهان،به نظر میرسد که بخش عظیمی از آن از ماده تاریک ساخته شده است؛نوع جدیدی از مواد که با ماده معمولی برهمکنش ندارند و بنابراین احتمالاً به طور کامل در مدل استاندارد گم شدهاند.
ابر تقارن:
برخی از فیزیکدانان به دنبال الحاقاتی برای مدل استاندارد برای توضیح این اسرار هستند.ابرتقارن یک بسط است که در آن هر ذره دارای دوقلو دیگری با جرم بیشتر است.برخی از این ذرات برهمکنش بسیار ضعیفی با مواد معمولی دارند و بنابراین می توانند نامزدهای خوبی برای ماده تاریک باشند.
منبع:
https://flip.it/IJ8Im8
#ذرات_بنیادی
#مدل_استاندارد
#مکانیک_کوانتومی
#گرانش
#ماده_تاریک
#نظریه_همه_چیز
اثر پروانهای:
بخش سوم:
فرض کنید شما مبتلا به نوعی سرطان هستید که قطع به یقین تا فردا فوت خواهید شد.اما ناگهان راه حلی به ذهنتان خطور میکند:
شما میتوانید در زمان سفر کنید و به گذشته بروید تا زمانی که هنوز بیماری تان حاد و وخیم نشده بود، به پزشک مراجعه کنید و درمان شوید.بنابراین اگر به گذشته انتقال پیدا کنید و تغییر کوچکی در گذشته ایجاد کنید، این کار منجر به نجات یافتن تان خواهد شد.اما آیا این یک پارادوکس نیست؟
دقیقا همانند پارادوکس پدر بزرگ که هاکینگ مطرح کرده بود.
سوالی که مطرح میشود این است:
آیا واقعا درمان این بیماری در گذشته،باعث میشود تا در آینده از مرگ نجات یابیم؟!
اثر پروانه ای که راجبش صحبت کردیم،همیشه قرار نیست صادق باشد و در این باره،یعنی این پارادوکس، احتمالا صادق نیست.
Germain Tobar:
از دانشگاه کوئینزلند، از لحاظ ریاضیاتی نشان داده است که هرگونه تغییری در گذشته، میتواند با وقایع بعدی سازگار شود و در واقع،بطور خودکار و شاید هوشمندانه ای،بین دو پدیده که به یکدیگر مربوطند،ارتباط حاصل شده و حالت های احتمالی،با یکدیگر رابطه میدا کنند و اتفاق بیافتند.
مثلا فرض کنید شما دچار سرطانی شده اید و میدانید که قطعا فردا فوت خواهید کرد.حالا اگر طبق همین مثال که بالاتر مفصل شرح دادم،شما به گذشته بروید و به پزشک مراجعه کرده و درمان بشوید،نتیجه این خواهد بود که شما دیگر فوت نخواهید شد.
واقعا هم فوت نخواهید شد.
اما اگر این کار را نکنید،فوت نخواهید شد.شما بعنوان Observer،در یک موقعیت خاص قرار دارید و در میان انبوهی از State یا حالت ها و احتمالات وجود دارید و این موجودیت شما طبق تصمیم خودتان و یا اتفاقاتی که برایتان می افتد،تعیین میشود و حتی زمان نیز با این پدیده ها و تصمیمات،سازگار میشود.یا بهتر است بگوییم به مرور زمان،واقعیت خود را بهبود میبخشد.حالا اینجاست که اثر پروانه ای نیز نقض میشود و دیگر اینجا معنایی نخواهد داشت.
اما ماجرا فقط به یک فرضیه ریاضی محدود نمیشود و در اصل این فرضیه باید مورد آزمایش قرار میگرفت.
Nikolai Sinitsys:
فیزیکدانی از آزمایشگاه لوس الاموس،همراه با همکارش Yan،شبیه سازی سفر در زمان با استفاده از کامپیوتر کوانتومی ترتیب میدهند که از این قرار است:
دو شخصیت مجازی را در نظر بگیرید.
در این آزمایش،آلیس (شخصیت محبوب و همیشگی آزمایش های فکری کوانتومی) یکی از کیوبیت هایش را در زمان حال آماده کرده و آن را از طریق کامپیوتر کوانتومی و در جهت معکوس زمانی اجرا میکند.
در گذشتهی دور،یک متجاوز (باب)،کیوبیت آلیس را اندازهگیری میکند و این کار باعث مختل شدن کیوبیت و نابودی تمام همبستگی های کوانتومی اش با بقیه جهان میشود.سپس سیستم به زمان حاضر باز میگردد.
با توجه به داستان بردبری(که راجبش در پست های قبلی توضیح دادم)،خسارت کوچک باب روی حالت سیستم و همبستگی های آن در گذشته،باید به سرعت در طول تحول پیچیده ی سیستم در جهت رو به جلوی زمانی،بزرگتر شود.در نتیجه آلیس نباید بتواند اطلاعات را بازیابی کند.
اما این اتفاق رخ نداد!
یان و نیکولایی متوجه شدند که اکثر اطلاعات محلی زمان حال،در گذشته دور و اساسا در قالب همبستگی های کوانتومی که نمیتوانستند با خسارت های کوچک صدمه ببیند،پنهان شده بودند.
آنها نشان دادند که اطلاعات بدون صدمه قابل توجهی،علی رغم تجاوز باب به کیوبیت آلیس باز میگردند.به صورت متناقضی،برای سفر های عمیق تر به گذشته و همچنین به دنیاهای بزرگ تری،اطلاعات نهایی آلیس به کیوبیتش،هر چند با خسارتهای کوچک، باز میگردد.
نیکولایی میگوید:
ما دریافتیم که عبارت آشوب در فیزیک کلاسیک و مکانیک کوانتومی باید به شکلهای متفاوتی تفسیر شوند.
منابع:
https://lnk.pw/xssu
https://lnk.pw/xvcw
#اثر_پروانهای
#نظریه_آشوب
اثر پروانهای:
بخش دوم:
در بخش اول دیدیم که سیستم های آشوبی،حساس به شرایط اولیه هستند؛
یعنی تغییر کوچکی در شرایط اولیه سیستم،می تواند تغییرات بزرگی در آینده سیستم ایجاد کند.
سیستم لورنتس دستگاه معادله دیفرانسیل کوپل شده از مرتبه 1 هست که نخستین بار توسط ادوارد لورنتس برای مدل سازی شرایط جوی بررسی شد.نکته جالبِ این معادلات،داشتن جواب آشوبناک برای مقادیر دقیق پارامترها و شرایط اولیه مشخص است.حالت خاصی از سیستم لورنتس وقتی جواب آن رسم میشود شبیه یک پروانه است.در این معادلات،x و y و z حالات سیستم را میسازند و t زمان دینامیکی سیستم است،همچنین ρ و σ و β پارامترهای سیستم هستند و مقادیر خاصی دارند:
dx/dt=σ(y-x)
dy/dt=x(ρ-z)-y
dz/dt=xy-βz
نمونه مثال فیزیکی برای این مجموعه معادلات،سیستم آب و هوا است.
سیستم لورنتس حالت سادهای از سیستم های فیزیکی مانند لیزرها،پدیده ترموسفیون،واکنش های شیمیایی،مدار های الکتریکی و... است.
چنین سیستمهایی با چنین معادلات دیفرانسیل غیرخطی و نامتناوب اصطلاحا آشوبناک هستند و رفتار آن ها به شدت تحت تأثیر شرایط اولیه است.
به همین دلیل،سیستمی مانند آب و هوا در صورتی که شرایط اولیه دقیق مشخص نباشد،پیش بینی آن اشتباه میشود.
به این نکته توجه کنید:
این دستگاه معادلات با دو مقدار اولیه متفاوت حل شدند.برای سیستم های غیر آشوبناک تفاوت ناچیز در مقدار اولیه در نتایج حاصل، تفاوت زیادی ایجاد نمی کند.اما برای این سیستم آشوبناک کوچک ترین اختلاف در دو مقدار اولیه،نتایج به شدت متفاوتی ایجاد میکند که نشان میدهد چنین سیستم هایی بطور قابل ملاحظهای وابسته به شرایط اولیه هستند.
شرایط اولیه دو سیستم در فیلم،تنها 0.0001 اختلاف دارند،اما با این وجود پس از مدتی،رفتار دو سیستم به شدت متفاوت میشود.
#اثر_پروانهای
#نظریه_آشوب
Telegram
attach 📎
مفاهیم پیچیده از پنجره ذهن فیزیکدانان:
مطالعه مغز فیزیکدان ها نشان میدهد که آنها چگونه ایدههای پیچیده ای را که نمیتوان تجربه کرد در مغز خود پرورش میدهند.
ذرات کوانتومی هم وجود دارند و هم وجود ندارند.
فضا یک بافت خم شدنی است.
ماده تاریک نامرئی است،اما بخش زیادی از کیهان را تشکیل میدهد.
جهان ما از یک انفجار در 13.8 میلیارد سال قبل ایجاد شده و بی نهایت در حال انبساط است.
اگر یک فیزیکدان باشیم یا در زمینه های فوق مطالعه عمیق داشته باشیم،درک این جملات برای ما دشوار نخواهد بود؛اما اگر چنین نباشد،دست کم یکی از این جملات موجب گیج شدن ما خواهد شد.
هنگامی که ما برای درک وسعت چنین مفاهیم پیچیده و غیر قابل تصوری تلاش میکنیم،احتمالا دچار نوعی ناهماهنگی شناختی میشویم؛اما هر روز فیزیکدان های نظری در تمام طول روز به این ایده ها و مفاهیم میاندیشند.
آنها چگونه این کار را انجام میدهند؟
مغز فیزیکدان ها از طریق دسته بندی خودکار قابل اندازه گیری یا غیر قابل اندازه گیری با نظریه های غیر شهودی دست و پنجه نرم میکند.
اغلب چیز هایی که ما هر روز با آن ها روبرو میشویم مانند یک سنگ، یک دریاچه،یک گل و...،قابل توصیف هستند،اما مفاهیمی که فیزیکدان ها در مورد آنها میاندیشند،این ویژگی را ندارند.
بر اساس تحقیقات انجام شده به نظر می رسد مغز فیزیکدان ها مفاهیم را به دو دسته تقسیم و سازماندهی میکند.
مفاهیم فیزیکی مانند ماده تاریک،دوگانگی، کیهانشناسی،چندجهانی و...در ذهن فیزیکدان ها وجود دارند.
یک فرد معمولی ممکن است مفاهیم فیزیکی مانند ماده تاریک را در دسته غیر قابل توضیح قرار دهد،اما مهم ترین مقیاسی که از این مفاهیم دریافت میکند در واقع غیرقابل اندازه گیری بودن آن ها خواهد بود.
اسکن های مغزی فیزیک دان ها در ارتباط با فعالیت مغزی در واکنش به مفاهیم فوق نشان میدهد که آنها ویژگی وسعت را ندارند؛وسعت به اعمال محدودیتهای ملموس بر چیزی اشاره میکند.
بررسی ها نشان داده است که مغز فیزیکدان ها به شکلی خودکار میتواند تفاوت بین عناصر انتزاعی مانند فیزیک کوانتومی و عناصر قابل درک و قابل اندازه گیری مانند سرعت و فرکانس را تشخیص دهد.در واقع چیزی که موجب حس شگفتی در مردم عادی (غیر فیزیکدان ها) میشود،افکار مربوط به وسعت را در آنها برانگیخته نمیکند.
احتمالا به همین دلیل است که فیزیکدان ها میتوانند به راحتی درباره این مفاهیم بی اندیشند،در حالی که وسعت و بزرگی این مفاهیم به تعجب یا نگرانی در مردم عادی و یا همان غیر فیزیک دان ها میانجامد.
در واقع قدرت فیزیکدان ها از فرگشت مغز ناشی میشود.به نظر می رسد اندیشیدن به ایده های انتزاعی فیزیک در دوران دانشجویی،میتواند بسیار متفاوت از درک یک فیزیکدان با سابقه نسبت به این مفاهیم باشد؛بدین معنا که هر چه سن فیزیکدان ها بیشتر میشود،به شیوهای کارآمدتر میتوانند این مفاهیم را به کار بگیرند و به نتایج موثر تری برسند و هر چه بیشتر با این مفاهیم سر و کار داشته باشند از این لحاظ بیشتر به دوستان قدیمیشان تبدیل میشوند.
اسکن های مغزی نیز از این گفته پشتیبانی میکند:
«مغز فیزیک دان های قدیمی که سالها با این مفاهیم سر و کار دارند،دارای عملکرد بهینه تری است.
همچنین فعالیت مغزی بیشتری در نیم کره راست مغز اساتید فیزیک نسبت به دانشجویان این رشته مشاهده میشود که نشان میدهد آنها با تعداد بیش تری از مفاهیم مرتبط با فاصله مانند نزدیک و دور در مدت زمان طولانی تری در ارتباط بودهاند.
بنابراین یک دانشجوی فیزیک ممکن است بین سرعت و شتاب ارتباط برقرار کند،اما به نظر می رسد اساتید سرعت را به مفاهیم دور تری مثل سرعت انبساط جهان ربط می دهند»
لازم به ذکر است که رسیدن به ایده های جدید فقط مختص فیزیک دان ها نیست.مغز ما به شکلی فرگشت یافته است که همه میتوانند به ایده های جدید و انتزاعی برسند،درست است که شاید فقط فیزیکدان های نظری بتوانند به راحتی مفاهیمی مانند دوگانگی یا چند جهانی را متوجه شوند،اما کسانی که در دیگر زمینه ها مشغول هستند نیز ایده های پیچیده خود را دارند.به عنوان مثال اگر هنگام ورزش به نوسانات فکر کنید، مغز بخش های مربوط به فعالیت ریتمیک را فعال میکند.
ایده موج های سینوسی چند صد سال بیشتر قدمت ندارد،اما افراد از گذشتههای دور به نوسانات روی برکه نگاه میکردند.
ابطال پذیری (falsifiability):
ابطال پذیری پوپر، که ظاهراً او آن را اصل میداند،چون مشهور است به falsification principle،
بر چه اساسی اصل شده است؟
اصل علمی است یا فلسفی؟
پوپر در توضیح ابطالپذیری میگوید:
تئوری علمی در صورتی میتواند تئوری علمی باشد که ابطالپذیر باشد و هیچ آزمایشی نمیتواند هیچ تئوری علمی را ثابت کند،بلکه هر آزمایشی در مورد هر تئوری علمی فقط باید به عنوان کوششی جدی اما ناموفق در جهت ابطال آن تلقی شود.
او از تئوریهای مشهور به تئوری علمی هم فقط آنهایی را تئوری علمی میداند که میشود نادرستیِ آنها را با آزمایش ثابت کرد.بنابراین تئوریهایی که نمیشود پدیدۀ مربوط به آنها را تحت آزمایش درآورد،نمیتوانند تئوری علمی به حساب بیایند.مثل بیگ بنگ که بدیهی است نمیشود بیگ بنگ دیگری ایجاد کرد تا مشخص شود آیا واقعاً چنین امواجی در کیهان ایجاد خواهد کرد که اکنون هست،چنین ذرات بنیادی و چنین عناصری در دنیا به وجود خواهد آمد که به وجود آمده است،چنین انبساطی در کیهان اتفاق خواهد افتاد و ادامه خواهد یافت که اکنون هست.طبق ابطالپذیری او تئوریهایی مثل تئوری بیگ بنگ باید شبه علم تلقی شوند نه علم!چون فقط با آزمایش مجدد خود آنهاست که میشود نادرستی احتمالی آنها را اثبات کرد و بدیهی است که چنین چیزی امکان ندارد.
البته اینها را پوپر میگوید.وگرنه این مسائل در خود علم به این صورت نبوده است.چه پیش از تولد ابطال پذیری پوپر،چه بعد از تولد آن.البته آزمایش که معنای گستردهای هم در علوم تجربی دارد،جزء لاینفک پژوهشهای علمی است.در علوم تجربی،هر تئوری باید در نهایت از آزمایش موفق بیرون بیاید تا بشود گفت کشفی صورت گرفته است یا یک تئوری به علم تبدیل شده است.اما هیچ جا صحبت از این نبوده است که نمیشود گفت تا حالا هیچ تئوریای ثابت شده است و هیچ کشفی صورت گرفته است!
واقعاً تا حالا هیچ تئوریای در دنیای علم ثابت نشده است؟
هیچ کشفی صورت نگرفته است؟
یعنی هنوز هم نمیتوانیم بگوییم ثابت شده است که زمین دارد به دور خورشید میچرخد؟
الان بشر از فضا میتواند ببیند زمین است که دارد دور خورشید میچرخد،با این حال آیا همچنان نمیتوانیم از این کشف مطمئن باشیم؟
کشفیاتی از این نوع در دنیای علم بسیار زیاد است و کسی هم انتظار ندارد یک روزی آنها باطل شوند.در هر حال،در خود دنیای علم صحبتی از آنچه پوپر میگوید نبوده است و نیست.این فقط نظر یک فیلسوف است درباره علم.
البته هر کس حق دارد دربارۀ علم و ماهیت آن و شیوه های پژوهشهای علمی فکر کند،مقاله و کتاب بنویسد.هر حرفی هم میتواند در مقالهها و کتابهایش بزند.اما آیا هر فیلسوفی هر حرفی دربارۀ علم زد یا اصولی برای پژوهشهای علمی ابداع کرد،این به معنای آن خواهد بود که علم خود به خود تابع آن اصول میشود؟
بدیهی است که نه!
کمااینکه در مورد اصل ابطالپذیری پوپر هم این را میتوان دید.با آن که اکنون یک قرن است از عمر اصل ابطالپذیری او میگذرد، اما در دنیای علم همچنان صحبت از کشف و اثبات است.کافی است فقط به بیانیههای آکادمی نوبل نگاهی شود یا به نشریات معتبر علمی نگاهی شود.در همۀ آنها صحبت از این است که فلان دانشمند موفق به فلان کشف شد یا فلان تیم پژوهشی بالاخره توانستند فلان تئوری را با فلان آزمایش به اثبات برسانند.
به نظر من،اصل ابطال پذیری پوپر،بیشتر به درد بحثهای روشنفکری میخورد.به خود علم چیزی نمیتواند بیفزاید.برای این که آنچه او اسمش را ابطالپذیری میگذارد،بیشتر بازی با کلمات است.وگرنه در ماهیت علم و پژوهشهای علمی هیچ تغییری ایجاد نمیکند.البته قصد اول خود او هم از عَلم کردن آن این نبود که چیزی به علم افزوده باشد یا روشهای علمی را اصلاح کند.آن را درواقع برای این تئوریزه کرد که ادعای علمی بودن مارکسیسم و فرویدیسم را بی اعتبار کند.میخواست اصلی بنیاد نهد که از روی آن به راحتی بتوان علم را از شبه علم تشخیص داد.
شاید بشود گفت در این مورد کار خوبی کرد.اما باز هم مسئله این است که آیا اگر پوپر و اصل ابطال پذیریاش نبود مارکسیسم و فرویدیسم به علم تبدیل میشدند؟
بدیهی است که نه!
وقتی نظریهای مثل نسبیت اینشتین با آن استحکام اعجابانگیزش تا وقتی آزمایشی آن را تأیید نکرده بود نتوانست به عنوان علم در دنیای علم پذیرفته شود،شبه علمها چطور میتوانند به علم تبدیل شوند!
علم خودش اصل ابطالپذیریاش را هم در خودش دیفالت کرده است.خودش را خود به خود از شبه علم شدن حفظ میکند.بعد هم مسئله این بود که پوپر به مارکسیسم و فرویدیسم قناعت نکرد.برای این که نپذیرد ابطالپذیریاش نقص دارد و در بعضی جاها لنگ میزند،مجبور شد فرگشت و بیگ بنگ را هم شبه علم بداند!
پل اینشتین-روزن:
وجود تکینگی ها که از دل نسبیت عام بیرون امده بودند اینشتین را به شدت نگران کرده بود.چون این نقاط با نسبیت قابل توضیح نبودند و اینشتین دوست نداشت که شکافی در تارو پود حقیقت به وجود آید.
در سال 1935 اینشتین و همکارش ناتان روزن،برای حذف تکینگی ها کوشیدند و یک روش ریاضی پیدا کردند که تکینگی هارا به سطح دیگری از عالم یا جهان های موازی امتداد دهند.بنابراین تکینگی ها به جای یک بن بست به یک گذرگاه تبدیل شدند که پل اینشتین روزن نام گرفت.ترفند ریاضی اینشتین و روزن در حد یک پانوشت عجیب در مکتب نسبیت باقی ماند تا سال 1950 که ویلر این ترفند را بازنگری کرد و آن گذرگاه ها را کرمچاله نامید.
ویلر میخواست از تفکر کرمچاله ها برای انتقال سریع در بخش های مختلف فضا بهره ببرد اما از این نگران بود که کرمچاله ها می توانستند قانون علیت را نقض کنند.زیرا کرمچاله ها ناحیه های بسیار دور از عالم را به هم مرتبط میکردند.اگر پرتو نوری از میان این گلوگاه کرمچاله عبور میکرد،میتوانست از سرعت قرار دادی نور فراتر رود.در این حالت کرمچاله ها میتوانند معلولی را قبل از ان که علتش با ارتباط استاندارد منتقل شود با خود حمل کنند.به همین منظور ویلر به همراه رابرت فولر از دانشگاه کلمبیا در مقاله ای به این موضوع پرداخت.آنها در این مقاله اثبات کردند که این نقض علیت عملا نمیتواند رخ دهد زیرا هر سیگنال یا ماده ای که در تلاش برای ورود به کرمچاله است موجب ناپایداری کلوگاه میشود و در نتیجه گلوگاه بسته خواهد شد.نتیجه آنکه هیچ ماده یا پیامی نمیتواند سریع تر از نور منتقل شود و علیت نقض نمیشود.
ویلر و دستیارش با بررسی دقیق ریاضیات کرمچاله ها دریافتند که کرمچاله ها ساختاری ناپایدار دارند در واقع به دنیا میآیند،رشد میکنند و نابود میشوند.ایده ی آنها از این قرار بود که در ابتدا باید دو تکینگی موجود باشد، به احتمال زیاد یکی در جهان ما و دیگری در جهانی دیگر یا شاید هم دو تکینگی مربوط به مسیری میان بر در جهان ما باشد.با گذر زمان این تکینگی ها رشد کرده و یکدیگر را قطع میکنند و سپس در اثر برخوردشان کرمچاله هارا شکل میدهند.پس از ان قطر کرمچاله ها زیاد میشود،از هم می پاشند و باز دو تکینگی از خود برجای میگذارند.این فرایند آنقدر سریع اتفاق میافتد که هیچ چیز حتی نور هم نمیتواند از یک سمت کرمچاله به سمت دیگر ان منتقل شود.
هر شخص یا هر جسمی که بخواهد از طریق کرمچاله ها سفر کند در فرایند جدا شدن دو تکینگی نابود خواهد شد.بنابراین راه حل ویلر و همکارش امکان سفر از طریق کرمچاله هارا فراهم نمیکرد.
کتاب به دنبال جهان های موازی
سعید گراوندی(زاحل)
#مکانیک_کوانتومی
#اختر_فیزیک
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago