الله رافراموش نکنید

Description
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 1 week ago

6 months, 1 week ago

لیستی از بهترین کانال های اسلامی 🌺

لیست 1

6 months, 1 week ago

⭐️°°⭐️° *°⭐️ ° 
°
⭐️°
°
*

•°☆🌹#داستان_شب🌹

نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:

"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"

در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.

نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:

"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.

سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.

حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.

در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.

اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.

" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"

نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.

در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد**.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

6 months, 1 week ago

#سرگذشت شیوا

#قسمت_سیزدهم

صبح از سر و صدای آرمین بیدار شدم، منو که دید گفت بالاخره گوشیمو پیدا کردم.. لامصب نمیدونم چطوری رفته بود زیر تخت..گفتم بس که حواس پرتی..آرمین شاد و سرحال تند تند صبحانه خورد.بعد خوردن صبحانه رفتم دوش گرفتم و موهامو صاف کردم که تو آرایشگاه زیاد معطل نشم
کارم که تموم شد وسایلمو برداشتم و با آژانس رفتم آرایشگاه، چون آرمین گفته بود شب خودش میاد دنبالم.
آرایشگاه خیلی شلوغ بود ولی بخاطر اینکه من بیشتر بیعانه داده بودم کارمو زودتر شروع کردن
نزدیک غروب بود که کارم تموم شد، سریع به آرمین زنگ زدم که بیاد دنبالم که انگار اونم آرایشگاه بود و گفت تموم شد میام
منم از بس حوصلم سر رفته بود هی میرفتم جلو آینه قدی و خودمو برانداز میکردم،
آرایشم خیلی به لباسم میومد و از خودم کاملا راضی بودم...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بالاخره آرمین بعد کلی معطل کردنم اومد دنبالم،
حسابی خوشتیپ کرده بود و یه کت شلوار نیلی رنگ پوشیده بود که بهش میومد، موهاش رو مدل خاصی زده بود که مطمئنا امشب دخترا ازش چشم برنمیداشتن..
آرمین که منو دید گفت چقدر خوشگل و جذاب شدی..
منم پشت چشمی نازک کردم و گفتم من خوشگل بودم
اونم خندید و گفت بر منکرش لعنت..
بعد یک ربع رسیدیم باغ، آرمین ماشینو گوشه ای پارک کرد،
وقتی خواستم پیاده بشم کنار پام یه چیز براق دیدم..
خم شدم برش داشتم دیدم یه ناخن مصنوعیه..!
آرمین از بیرون صداشو بلند کرد که شیوا چرا پیاده نمیشی؟ زود باش دیر شد..
ناخن رو گذاشتم تو کیفم، با حال منقلب پیاده شدم، کلا همه چی خورده بود تو برجکم ولی اصلا جلوی آرمین چیزی بروز ندادم..
وقتی داخل باغ شدیم، خاله و مادرشوهرم اومدن استقبالم،
داخل رختکن که شدم باز ناخن رو از کیفم دراوردم، یه ناخن با رنگ مسی براق یعنی مال کیه؟ کی سوار ماشین آرمین شده؟!!
داشتم از فکر زیاد دیوونه میشدم که زن داییم اومد داخل و گغت دختر تو اینجایی؟ من و مامان داریم دنبالت میگردیم، زود مانتو دربیار بیا پیشمون..
گفتم باشه الان میام، زن دایی که رفت ناخنو انداختم تو کیف و مانتومو دراوردم و رفتم بیرون.
مادرشوهرم با نگاهی سرشار از رضایت نگاهم میکرد و هی ازم تعریف میکرد، اما من تو حال و هوای خودم بودم، اصلا نمیفهمیدم دور و برم چه خبره..
فکر اون زن مثل خوره افتاده بود به جونم، دلم میخواست با دستای خودم خفش میکردم اون زنه کثافتی که به شوهرم نزدیک شده بود و میخواست زندگیمو خراب کنه...
خیلی وقت بود به آرمین مشکوک شده بودم اما فکر نمیکردم اون شک هام به واقعیت تبدیل بشه..!
امشب تکلیفمو با آرمین روشن میکنم، دیگه یک دقیقه ام دلم نمیخواست باهاش زندگی کنم،
من یک سال و نیم با تنهایی ساختم و خیانت نکردم ولی اون منو نادیده گرفت..
چشمام پر اشک شده بود، از سر جام بلند شدم و رفتم ته باغ اونجا پرنده هم پر نمیزد دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم با صدای بلند گریه کردم..
میدونستم تمام آرایشم بهم میریزه اما دست خودم نبود دلم پر بود اگه گریه نمیکردم خفه میشدم..
یهو صدای مردی اومد که گفت کسی اونجاست؟
ترسیدم و خودمو لای بوته ها قایم کردم، قلبم مثل گنجشک میزد، از ترس در حال سکته بودم..
صدای پای مرد هر لحظه نزدیک تر میشد تا جایی که احساس کردم فقط یه قدم باهام فاصله داره...
نفسمو حبس کردم که...
نفسمو حبس کردم که بالاخره بعد چند دقیقه توقف از اونجا دور شد
وقتی کامل دور شد از پشت بوته ها خارج شدم و بدو بدو رفتم سمت سالن،
رفتم تو رختکن و نگاهی به خودم تو آینه انداختم، آرایشم کلا بهم ریخته بود و زیر چشمام سیاه شده بود، خوب بود کیف لوازم آرایشمو اورده بودم
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...

#ادامه دارد....

الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

8 months, 4 weeks ago

?? ترک کردن نماز حرام است ولی فکر نمیکردم که سزایی به این اندازه داشته باشد.

( بلّغوا عنى و لو آیةٍ) (ابلاغ کنید از من حتی اگر که یک آیه باشد))
پیامبرﷺ میفرماید: هر کس در نماز سهل انگاری کند اللهﷻ پانزده سزا به او خواهد داد، شش تا در دنیا سه تا در هنگام مرگ، سه تا در قبر و سه تا هنگام خروج از قبر.

? شش تای دنیا:
1⃣ اللّٰهﷻ برکت از عمرش میگیرد.
2⃣ اللّٰهﷻ سیمای صالحان از صورتش میزداید.
3⃣ در هیچ کاری از اللّٰهﷻ اجر و پاداش نمیگیرد.
4⃣ دعایش به آسمان بالا نمیرود.
5⃣ ذلیل مردم در دنیا میشود.
6⃣ هیچ چیزی از دعای مومنان نصیبش نمیشود.

? و اما سه تای هنگام مرگ :
1⃣ ذلیل و خوار میمیرد.
2⃣ گرسنه میمیرد.
3⃣ تشنه میمیرد، اگر به او تمام آب دریاها را بدهند. تشنگی اش برطرف نمیشود

? اما سه تای قبر:
1⃣ اللّٰهﷻ قبرش را بر او تنگ میکند او را فشار میدهد تا که دنده هایش از هم بیرون برود.
2⃣ اللّٰهﷻ آتشی سرخ بر قبرش می افشاند.
3⃣ اللّٰهﷻ ماری بر او مسلط میکند که نامش الاقرع (در هم کوبنده) است.

? اما سه تای روز قیامت:
1⃣ اللّٰهﷻ کسی به او مسلط میکند که با صورت او را به جهنم میکشاند.
2⃣ اللّٰهﷻ با نظر غضبناک به صورتش نگاه میکند تا اینکه گوشت صورتش بریزد.
3⃣ اللّٰهﷻ حسابش را شدید میکند و او را به جهنم روانه میکند و بدترین قرار گاه برای کسی که نماز را ترک کند و هیچ نوری در صورتش باقی نمیماند.
هر کس نماز صبح را ترک کند نور ایمان در چهره اش وجود ندارد.
هر کس نماز ظهر را ترک کند در روزیش برکت وجود ندارد.
هر کس نماز عصر را ترک کند در جسمش قوت وجود ندارد.
هر کس نماز مغرب را ترک کند در اولادش ثمری وجود ندارد.
هر کس نماز عشاء را ترک کند در خوابش راحتی وجود ندارد.?

8 months, 4 weeks ago

?☝️ حکم تارک نماز. ?

?هر آن کسی که نماز را به خاطر واجب ندانستنش ترک کند کافر است، چون مشروعیت نماز بنابر دلایل قطعی از قرآن و سنت به اثبات رسیده است،

?اما اگر کسی با توجه به اینکه بر فرض نمودن نماز اذعان دارد، اما از روی کسالت و سستی آن را ترک کند، علماء در این باره اختلاف دارند، اما مذهب جمهور علماء این است که کافر نمیشود، بلکه به فاسق بودنش حکم شده و باید وادار به توبه گردد.

? اللّٰهﷻ میفرماید: این که با او شریک آورده شود را نمی آمرزد، و علاوه از آن (شرک)، هر که را بخواهد میبخشاید، و هر کس به اللّٰهﷻ شرک ورزد، قطعا دچار گمراهی دور و درازی شده است.
? در مورد کسانیکه نماز را به کسالت ترک میکنند، علما در موردشان اختلاف نظر دارند، امام مالک و امام شافعی رحمهم اللّٰه میفرمایند: آنان را باید به توبه وادار نمود تا اینکه نماز بخوانند و اگر توبه نکردند برای اجرای حد باید کشته شوند، دلیلشان این آیه است که:
﷽ فان تابوا و اقاموا الصلوه و ءاتوا الزکوه فخلوا سبیلهم، ان اللّٰه غفور رحیم.(توبه-5)
?پس اگر توبه کردند و نماز بر پا داشتند و زکات دادند، راه را بر ایشان باز گردانید، زیرا اللّٰهﷻ آمرزنده و مهربان است.
? و از این قول رسول اللّٰهﷺ نیز استدلال جسته اند: دستور داده شده ام تا با مردم بجنگم تا گواهی دهند که جز اللّٰهﷻ معبودی نیست، و محمد ﷺ فرستاده اوست، و نماز را بر پا دارند و زکات را بدهند، هرگاه چنین کردند خونها و مالهایشان از من محفوظ خواهند ماند مگر به حق آنها، و حسابشان به اللّٰهﷻ است.مسلم 22
?امام ابو حنیفه رحمه اللّٰه میفرماید: تارک نمار باید مورد تعزیر و زندانی گردد تا نماز بخواند ولی کشته نشود،
?و از حدیث حضرت عبداللّٰه بن مسعود رضی اللّٰه عنه استدلال نموده که رسول اللّٰهﷺ فرمودند: ریختن خون مسلمانی که گواهی بدهد جز اللّٰهﷻ، معبودی نیست، و من فرستاده اویم، حلال نیست، مگر به یکی از سه چیز: مسلم1676
1- شخص متاهلی که زنا کند.
?2- کشتن کسی در برابر کسی(قاتلی که به ناحق شخصی را قصدا بکشد).
?3- کسی که دینش را ترک گفته و از جماعت مسلمانان جدا گردد.
?برخی از اصحاب رضی اللّٰه عنهم و علماء حکم به کفر کسی که از روی کسالت نماز را ترک گوید داده اند، و از حدیث حضرت جابر رضی اللّٰه عنه استدلال نموده اند که پیامبر ﷺ فرموده اند: فرق بین یک شخص و کفر ترک نماز میباشد، (گویا نماز و ترکش بیانگر مومن و یا مشرک بودن یک شخص میباشد)مسلم 82
?از حضرت بریده رضی اللّٰه عنه روایت شده که پیامبر ﷺفرمودند: عهد و پیمانی که ما را از آنها (کافران)جدا میسازد نماز است، پس هر کسی که آنرا ترک کند بیگمان کافر است. ? ترمذی
? از عبدالله بن شقیق روایت شده که یاران پیامبر ﷺ بغیر از نماز، ترک هیچ عملی را موجب کفر قرار نمیدانستند.(بروایت ترمذی)
?قائلین قول اول این احادیث را بر ترک نماز با انکار مشروعیت نماز، حمل نموده و آنها را تاویل مینمایند.
? هر چند که تارک الصلاة را از روی کسالت و سهل انگاری کافر نمیگوئیم، لیکن از خاتمه بد او، و از اینکه بدون ایمان بمیرد میترسیم، زیرا نماز دژ بسیار مستحکم عقیده و زره پولادین آن میباشد،?بدون تردید بی نماز تنگدل و شک کننده است و سرانجام به الحاد خواهد گرایید، چون از سلاح خوبی که از عقیده اش دفاع میکرد و از مرزهای ایمانش نگهبانی مینمود محروم میباشد، آگاه باشید که (آن دژ و اسلحه) نماز میباشد.
?درباره ی تارک الصلاة میگوئیم: کسی که در زندگی خود با رویگردانی از نماز از پروردگارش غافل است، چگونه اللّٰهﷻ او را در هنگام رسیدن فرشته مرگ و تلخی جان دادن یاد مینماید؟?

8 months, 4 weeks ago

**محمد به سمت دروازه می‌رفت که ناگهان مادر تاب نیاورد و شروع به گریه کرد. محمد به سمت او برگشت. مادر با بغض‌ گلوگیر گفت:
«پسرم همش تو سنگری کاش نمی‌رفتی!»
او جلو آمد و سرش را بوسید. با لحن پرسوزی گفت:
«مامان‌جان! ما چراغ دل یتیم‌ها و مشعلِ خانه‌ی بیوه‌هاییم. برای انتقام از دشمن‌ خون‌خوار و به‌خاطر سربلندی دین و امنیت امت باید برم. من و امثال من باید قوّت قلب مظلومین باشیم تا چشم‌ مردم‌مون خیسِ اشک و خون نشه. باید آرامش رو به این سرزمین برگردونیم... گریه نکن عزیزتر از جانم؛ فقط دعامون کن تا جلوی الله و رسولش و ملت‌مون روسفید بشیم.»
مادر صورتش را پاک کرد و گفت:
_ «باشه پسرم. برو به الله سپردمت.»
محمد سوار موتور شد. قبل از حرکت نگاهِ دوباره‌ای به سوی ما کرد و رفت.

یک هفته از رفتنش می‌گذشت. عقربه‌های ساعت به کُندی پیش می‌رفتند. دلواپسی یار آن‌روزهایم شده‌ بود. گوشی نداشتم تا از حال مجاهدم مطلع شوم و این مرا غمناک کرده بود.
یخِ میان من و مادر هنوز آب نشده بود. فریحه هم کاری به کار من نداشت.
روزی فریده، خواهر بزرگ محمد، به منزل آمد. وقتی مرا دید، با دقت به من نگاه کرد. اندک‌اندک لب‌هایش به لبخندی شکفته شد. گفت:
«ماشاءالله به زن‌داداشم!... همچی کمتر از برادرم نیستی‌ها!»
با خوش‌طبعی و مزاح ادامه داد:
«همیشه غصه می‌خوردم نتونم برای داداشِ خوشتیپم یه زن خوشگل گیر بیارم! نگو ناقلا رفته یکی خوش‌بَروروتر از خودشو پسندیده و آورده!»
در میان حرف‌هایش ماشاءالله از دهانش نمی‌افتاد. شرم‌زده تشکر کردم.
سر صحبت را باز کرده بود. آن‌قدر محجوب و خوش‌مشرب بود که نمی‌دانستم ساعت‌ها پرچنگی را چگونه می‌گذراندیم؛ یکی او می‌گفت و یکی من.
از روستا و لحظه فرارم برایش تعریف کردم. جسارتم را تحسین می‌کرد. گاهی می‌خندید و لحظه‌ای از روی تاسف سری تکان می‌داد.
وقتی صدای گوشی فریحه بلند شد، رشته کلام از دست ما رفت. نگاه‌‌ها سوی او کشیده شد. فریحه با خوشحالی گفت:
«داداش محمده!»
تا خواست جواب دهد که فریده مانع شد و گفت:
«گوشی رو بده به اسما. حتماً داداش می‌خواد با خانومش حرف بزنه!»
با گونه‌های تب‌دار گوشی را از او گرفتم و جواب دادم.
با شنیدن صدایش یک‌باره نگرانی‌های تلنبارشده‌ی چند روزه‌، از روی دلم رخت‌بسته و رفتند. خونی تازه در رگ‌هایم جاری شد. صدای او نیز رنگ شادی به خود گرفته بود. جلوی خواهرهایش معذب بودم و به اتاق رفتم.
دل‌زنده‌تر از قبل پرسیدم:
«عملیات چطور پیش میره؟!»
_ «الحمدلله برادرا خیلی زحمت می‌کشند. تعداد زیادی از دشمن رو نابود کردیم. هرچند که بی‌شهید هم نیستیم.»
_ «الله شهدا رو قبول کنه و به شما استقامت بده. نصرت الهی همراه‌تون باشه.»
چند دقیقه‌ای با او حرف زدم، قرار بود دو روز دیگر به خانه بیاید. به سالن رفتم و گوشی را به مادر دادم تا او نیز با پسرش حرف بزند.

***
محمد

برای انجام مأموریت به فراه آمده بودیم. برادرهای جان‌برکف برای نابودی دشمن گام‌های محکمی برمی‌داشتند.
روزها را در میدان یا با نبرد می‌گذراندند و یا در سنگر در حال وردِ اذکار بودند. شب‌ها را با دعا و استغاثه شب‌زنده‌داری می‌کردند.
چنان در یاد الله غرق بودند که سکینه‌های رحمت را با دل و جان احساس می‌کردم. به سبب خلوصِ نیت آن‌ها بود که نصرت الهی هر لحظه شامل حال ما می‌شد.
یک هفته از خانه دور بودم. روحم هر لحظه به آن‌جا پر می‌کشید. نگران دخترکی بودم که در کُنج آن خانه چشم به انتظار نشسته است. در نبود من روزها را چگونه می‌گذراند؟!
وقتی صدایش را پشت گوشی شنیدم، عطش قلبم جایش را به سکون داد و وجودم به آرامش یکنواختی رسید.
به سمت صخره‌ای رفتم و روی سنگ نشستم. خورشیدِ در حالِ غروب، رنگ‌های سحرآمیزی را بر چهرهٔ آسمان پاشیده بود. منظرهٔ مقابل بسیار دیدنی بود؛ کوه‌های سربه‌فلک کشیده، درخت‌های پربار، دسته‌های کبوتران، زمین سرزنده و رنگ‌های عجیب آسمانِ آن لحظه، بسیار مسحور کننده بود.
ناخودآگاه مقوله‌‌ی یکی از بزرگان در ذهنم نمودار شد: "تفکر در آفرینش عبادت است."  با تأمل به هرآن‌چه می‌دیدم، به عظمت خالق کائنات پی‌ می‌بردم.
غرق در نقاشی پروردگار طبیعت بودم که با بلندشدنِ صدایی نگاهم در آسمان دوری زد. به دقیقه‌ای نکشید که سر و کلهٔ هواپیمای جنگی پیدا شد.
چنان بمباران کرد که اجازه‌ی نفس‌کشیدن را هم به کسی نداد...

ان‌شاءالله ادامه دارد**...

11 months, 4 weeks ago

«و ( بندگان خداي رحمان ) كسانيند كه بر باطل گواهی نمی دهند، و هنگامی كه كارهای ياوه و سخنان پوچی را ببينند و بشنوند، بزرگوارانه ( از شركت در بيهوده‌ كاری و ياوه‌ سرائی كناره‌گيری می كنند و از آنها ) می گذرند».
(72/فرقان)

لیست 4

11 months, 4 weeks ago

۱۳ قانون خوشبختی را به خاطر بسپارید:

قلبتان را از نفرت پاک کنید.
ذهنتان را از نگرانی پاک کنید.
ساده زندگی کنید.
بیشتر ببخشید.
کمتر توقع داشته باشید.
فراوان لبخند بزنید.
فراوان مطالعه کنید.
اندرون از طعام خالی نگه دارید.
صادق و استوار و شکیبا و نرمخو باشید.
با همه چیز با ملایمت برخورد کرده و مدام زمزمه کنید "این نیز بگذرد"
فراوان شاکر خدای رحمان باشید.
ساکت و آرام و خوش‌بین باشید.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

11 months, 4 weeks ago

در پايان زندگي، از روي تعداد مدرك هايي كه گرفته ايم، ميزان مالي كه اندوخته ايم و كار هاي بزرگي كه به انجام رسانده ايم، در باره ي ما داوري نخواهد شد،

بلكه از ما خواهند پرسيد:
آيا گرسنه اي را سير كردي؟
برهنه اي را لباس پوشاندي و
بي خانه اي را پناه بخشيدي؟

گرسنه ي نه فقط لقمه نان كه گرسنه ي عشق،
برهنه ي نه فقط از تن پوش كه برهنه ي از عزت و احترام انساني،
و بي خانه اي نه فقط از خشت و گل كه بي خانمان به سبب طرد و رانده شدن.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

1 year ago
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 1 week ago