?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago
در مورد کتاب «تضاد دولت و ملت» اثر همایون کاتوزیان صحبت کردم.
جامعه کوتاهمدت چیست؟
چرا ایران مدام در چرخهی «استبداد-هرجومرج-استبداد» می چرخد؟
تفاوت پادشاهی در ایران و غرب چیست؟
چرا در رژیمهای خودکامه، اصلاحات و پیشرفتها دوام نمیآورد؟
یکی از بهترین کتابهایی که درمورد تاریخ ایران خوندم و به هر کسی که به تاریخ ایران علاقمنده، خوندنش رو پیشنهاد میدم. کلا هر چی کتاب از کاتوزیان پیدا کردید بخونید.
ای نمایندگان مجلس! چشم ملت ایران سیاه شد بس که از بعضی رجال این مملکت، خطاکاری و خیانت دید! ای برگزیدگان ملت، همان چشمها از انتظار سفید شد از بس که محاکمهی رجال خائن و وطنفروش را ندید!
در مملکتی که مردمانش تا این حد فراموشکار باشند، رسم خیانت به وطن، اندکاندک از پیران به جوانان نیز سرایت میکند.
نطق دکتر مصدق در مجلس، در مخالفت با وثوقالدوله و قرارداد ۱۹۱۹
چهل سال بود که در این مملکت آدم ها ناگهان گم می شدند. غیبشان می زد. جوری گم و گور می شدند که انگار از اول هم وجود نداشتند. از فردایت خبر نداشتی؛ ممکن بود یک روز صبح وقتی داری به سر کار می روی، جلویت را بگیرند و تو را با چشمبندی بر چشم با خود ببرند. تو را سالم می بردند و جنازه ات را تحویل خانواده ات می دادند. می گفتند در زندان خودکشی کردی یا دچار سکته قلبی شدی. هر کسی را ممکن بود بگیرند، هر کسی را. کارگر و استاد دانشگاه و کاسب و بازاری و زن و بچه برایشان فرقی نداشت. هر کسی را که اشاره می کردند، هر کسی که کوچک ترین شک و سوءظنی به او داشتند، می گرفتندش؛ تضمینی هم وجود نداشت که سالم و زنده برش گردانند. ممکن بود یک معلم، کارگر، آدم بیکار یا هر کس دیگری سالم و سرحال به بازداشتگاهشان برده می شد و پس از ماه ها یک دیوانه از سلولشان بیرون می آمد. آدم سالم را می گرفتند، دیوانه و مجنون و با استخوان هایی خُرد شده تحویل می دادند.
آواز ققنوس | بابک ابراهیم پور | ایهام
دکتر گفت: «این یه بیماری نادره! درواقع نادرترین بیماری در جهان همینه! کلا تو جهان فقط دویست نفر دچار این مشکل شدند و انگار شما هم تازه به این لیست اضافه شدی!»
- دقیقا مشکل چیه دکتر؟
- طبق آزمایشاتی که تو این مدت انجام دادیم، مغز شما دیگه دوپامین و سروتونین یا همون هورمونهای شادیآور ترشح نمیکنه! یعنی توانایی این کار رو دیگه از دست داده.
- مشکل رفع نمیشه؟
- ببین. قاعدتاً باید حل میشد. برنامه ورزشی منظم براتون نوشتیم، قرصهای متعدد، ویزیت روانپزشک و... . اما تو این شیش ماه تغییری حاصل نشد. ما قویترین قرصها رو برای شما تجویز کردیم. عجیبه!
- باید چیکار کنم؟! ماههاست دچار فروپاشی روانی شدم دکتر.
- گفتم که. متاسفانه این یه بیماری نادره. اینطور نیست که مغز شما تو ترشح هورمونهای دوپامین و سروتونین ضعیف عمل کنه، نه! آزمایشات نشون داده مغز شما کلا دیگه توانایی ساختن و تولید این هورمونها رو نداره!
- برای اون دویست نفر درمانی پیدا نشد که رو منم جواب بده؟
- نه متأسفانه. از اونجا که این یه بیماری نادره، هنوز درمان قطعی براش پیدا نشده. فعلا دارن رو درمانش کار میکنن و یه سری نظریه و حدس و گمانهای پزشکی فعلا مطرح شده، اما فقط در حد حدس و گمانه! قطعی نیست.
- چه حدس و گمانی؟!
- میگن اگه به مغز یه شوک اساسی وارد بشه، اصطلاحا مثل کامپیوتر ریاستارت میشه و خودش رو بازسازی میکنه. یه شوک خیلی غمگینکننده یا خوشحالکننده که حسابی تکونت بده باید برات اتفاق بیفته. احتمال اینکه بعد از این شوک، مغز خودش نواقص رو برطرف کنه و حالت بهتر بشه، هست. البته میگم... فعلا در حد نظریهست و اثبات نشده.
- ممنون دکتر.
.
وقتی به خانه برمیگشتم، در راه به این فکر میکردم حتی یک درصد هم امکانش وجود نخواهد داشت که تا پایان عمرم یک شوک خوشحالکننده - جوری که تکانم دهد - برایم رخ دهد. سالها بود که چیزی خوشحالم نمیکرد. من هم بعد از اینهمه دکتر رفتن و دوا خوردن و دوندگی، تحمل نداشتم که این فروپاشی روانی و افسردگی را تا پایان عمرم تحمل کنم.
شاید یک شوک غمگینکننده، یک تراژدی دردناک، تاثیرگذارتر باشد و بهقول دکتر بتواند مغزم را بازسازی کند.
به خانه رسیدم. به امید ترشح هورمونهای شادیآور دوپامین و سروتونین رفتم سراغ کشو؛ بازش کردم؛ اسلحه را بیرون کشیدم و گذاشتم روی شقیقهام و مغزم را ترکاندم!
اول سراغ کمونیستها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند،
سکوت کردم چون سوسیالیست نبودم
بعد سراغ یهودیها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.
«مارتین نیمولر»
این پنجمین باری بود که شهرداری به بهانهی سد معبر، تمام کتابهایم را مصادره میکرد. در چهار بار گذشته، هر دفعه به آنها گفتم که این کتابها تنها راه ارتزاق من است، به گوششان نرفت. هر بار هم میگفتند بجای اینکه در این خیابان بساط کنی، در فلان مکان بساط کن که کتابهایت مصادره نشود. من هم هر بار به حرفشان گوش میکردم و در همان مکانی که خودشان گفته بودند، بساط کتابهایم را می چیدم؛ اما همینکه چند روز میگذشت و مشتریها داشتند به حضور من در آنجا عادت میکردند، سر و کلهی ماموران شهرداری پیدا میشد و تمام کتابهایم را کارتنکارتن بار میزدند و میبردند. آن کتابها تمام زندگیام بودند. هرچه التماس میکردم و میگفتم خودتان بودید که به من گفتید در اینجا بساط کنم، مدام میگفتند: «زر نزن!»
اما ایندفعه، یعنی در بار پنجم، عمدا بساط کتابهایم را در شلوغترین پیادهروی شهر - یعنی در خیابانی که جای سوزن انداختن نبود! - پهن کردم و منتظر آمدن ماموران شهرداری شدم. به یک ساعت نکشید که رسیدند و شروع کردند به فحاشی و بار زدن کارتنهای کتاب به درون ماشینشان. من هم در سکوت کامل و بی هیچ گله و شکایتی تنها نظارهگر شدم. مامورها که کارشان تمام شد، به سمت اداره رفتند. تاکسی گرفتم و پشت سرشان رفتم. مطمئن شدم که ماشین شهرداری کاملا وارد محوطهی اداره شود. بعد دست در جیبم بردم، ریموت را بیرون کشیدم و دکمه را زدم!
پنج دقیقه بعد در تمام رسانهها، مهمترین خبر چنین بود:
«ساختمان شهرداری منفجر و با خاک یکسان شد!»
«چی می شه که آدم ها یهو دیوونه می شن؟»
«گاهی پیش میاد دیگه.»
«می شه آدم واقعاً دیوونه شه و بعد برگرده؟»
«واقعاً دیوونه شه و برگرده؟ نه، فکر نکنم.»
«شنیدم ارثیه. از پدر به بچه می رسه.»
«تا حالا بهش فکر نکرده بودم، چه طور؟ مگه تا حالا احساس کردی که داری دیوونه می شی؟»
«بعضی وقت ها احساس بیچارگی می کنم.»
«این دو تا ربطی به هم ندارن.»
«امیدوارم.»
برادران سیسترز | پاتریک دوویت
پیمان خاکسار | چشمه
میخوام لیبرالیسم سیاسی رو با یه مثال واضح براتون توضیح بدم! مثالی واقعی که برای خودم رخ داد.
لیبرالیسم از منظر سیاسی حرفش چیه؟ میگه دولت تا جای ممکن باید کوچک و محدود بشه و سیستم بوروکراتیک (ادارات و کاغذ بازی) تا جا داره باید کوچک و کوچکتر بشه. درواقع میگه ما نیاز به کارمند و ادارات اضافه و گسترده نداریم و باید خیلی از کارها رو به شهروندان، بازار و شرکتهای خصوصی بسپاریم.
حالا مثالش چیه؟ چند روز پیش توی شهری که سه ساعت از محل سکونت من فاصله داره، به دلیل تخلف من (پارک کردن ماشینم در محل پارکممنوع) پلیس ماشینم رو خوابوند تو پارکینگ. من تو شهر غریب باید ده جا اداره میرفتم و چندتا نامه اینور و اونور میبردم تا بتونم ماشینم رو آزاد کنم. آخر سر هم وقت اداری تموم شد و گفتن برو فردا بیا. هرچی گفتم من مال این شهر نیستم و غریبم و فلان، گفتن به ما ارتباطی نداره! عاجز و خسته با تاکسی برگشتم خونه.
حالا تو سیستم لیبرال اصلا نیازی نیست که برای یه کار سادهای مثل آزاد کردن ماشینت، پاشی ده جا اداره بری و با صد تا کارمند بی اعصاب سر و کله بزنی و آخر سر کارت انجام نشه! در یک دولت کوچک و لیبرال، به عنوان مثال میری تو فلان سایت، جریمهتو پرداخت میکنی و ماشینت رو در میاری. همین! به همین سادگی!
نوع تفکر سیستم هر کشوری، تو همهجای زندگی شهروندان تاثیر داره! همهجا! حتی جایی که فکرشم نمیکنی.
طبق تعریف، انقلاب پیشبینیناپذیر است.
انقلاب ِ پیشبینیپذیر هرگز رخ نخواهد داد.
«یووال نوح هراری»
از کتاب «انسان خردمند»
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago