?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 6 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
لذت یا شادی
قسمت جدید سریال دو روز بود که منتشر شده بود و ما از همان دو روز پیش منتظر فرصت بودیم تا ببینیم. هر هفته برنامهی دیدن این سریال همین است. برای دیدنش ذوق داریم. این چندمین فصل سریال است. از همان فصل اول به همین روال فیلم را میدیدیم.
دو تا لیوان چای و یک پیاله تخمه میآورم و با همسرم به تماشای این سریال میشتابیم. نکتهی جالبش اینجاست که در هر قسمت یکی به فیلمنامهنویس بدوبیراه میگوید دیگری به کش و قوس دادن الکی فیلم و به آب بستنش. گاهی هم همسرم در نیمهی پایانی فیلم از پای تماشا بلند میشود و میرود.
این ذوق ما برای دیدن این سریال خندهدار است انگار عادت کردهایم. گاهی میگوییم اگر جای این سریال سریالی قشنگتر یا خارجی میدیدیم حداقل چند تا کلمه یاد گرفته بودیم. ماجرای رستوران رفتن و خریدن گوشت است. وقتی بعد از خوردن غذا در رستوران مینشینی پای حساب و کتاب و میگویی اگه به جای این غذا دو کیلو گوشت خریده بودم و در خانه کباب کرده بودم ارزانتر تمام میشد. سریال را میبینیم اما حاضر هم نیستیم نبینیم.
شاید مثل تفاوت لذت با شادی است. لذت حس کوتاهمدت و اعتیادآور است اما شادی طولانیمدت و افزاینده است. خلاصه آنکه نمیدانیم چرا به این شدت ببیندهی پروپاقرص این سریال هستیم.
✍️مریم عبداللهی
یادداشت روزانه
درون و بیرون
گفت: خب درست میشه چرا اینقدر ذهنت درگیرش شده؟
گفتم: آره میدونم بلاخره درست میشه اما همش دارم میگم پس کی؟
گفت: تو که صبور بودی.
گفتم: نه نیستم. خودم رو اینجا بهتر شناختم فهمیدم که اصلن صبور نیستم. پی نتیجهی خاصی هم نیستما اما دوست دارم از منی که الان هستم فاصله بگیرم مخصوصن دو سه تا خصوصیت اخلاقی که دارم و هیچ ازش خوشم نمیاد. حتا اگر در کسی هم این خصوصیات رو ببینم نمیپسندم. متعجبم از اینکه این خصوصیات در نظرم اینقدر بیارزش هستند اما ناتوانم از تغییر.
گفت: میدونی تو با این خصوصیات بزرگ شدی و در تو نهادینه شده به این راحتی که فکر میکنی تغییرش آسون نیست.
گفتم: آره درسته میدونم اما این رو نمیدونم که از چه راهی میتونم.
گفت: تو داری عادتهای قشنگ رو در زندگیت میسازی شاید همین عادتها بهت کمک کنند تا دنیای درونت رو قشنگ کنی.
گفتم: آره تنها امیدم به همین عادتهاست، همین نوشتنها، همین خواندنها، کسب مهارتهای جدید، کارهای هنری.
امیدم به این است که قشنگی دنیای بیرون روزی به درون هم خواهد رسید.
✍️مریم عبداللهی
ثانیههای دوستداشتنی
الان نزدیک به سیزده دقیقه است که مینویسم. هنوز به ذهنم نرسیده است. ایده را میگویم. ایدهای یادداشتگونه. ایدهای که مرا بچسباند به اندیشیدن، به اقدامگرایی، به بودن.
چرا تا وقتی چیزی برای نوشتن ندارم دقیقهها یا حتا ثانیهها هم دیر میگذرند. گذرشان محسوس میشود. مدام به ساعت مینگرم. میخواهم حداقل به سی دقیقه برسد. پس از سی دقیقه حتا چرت و پرت نوشتن هم میدانم که بالاخره ذهنم باز میشود.
موضوع بحثم نوشتن نیست، موضوع زمان است که گاهی این دقیقههایی که در روز به سرعت میگذرند چرا وقتی به آن توجه میکنی کند پیش میروند. دیروز وقتی برای پنج دقیقه ورزش، طناب زدن را انتخاب کردم، سی ثانیهاش به اندازهی دو دقیقه طول میکشید یا وقتی کتابی با آن متن نچسبش را برداشتم تا پنج دقیقه بخوانم یک نگاهم به صفحهی کتاب بود و نگاه دیگرم به ساعت.
اما همین دیشب که به جای خواندن کتاب قصه برای بچهها کتاب "یوزپلنگانی که با من دویدهاند" را برداشتم و میدانستم بچهها آنقدر خوابشان میآید که توجهی به کتاب ندارند، نفهمیدم کی بچهها خوابشان برد و نفهمیدم کی سی دقیقه گذشت که دارم آن داستان قشنگ را میخوانم و میمانم چگونه نویسنده اینقدر قشنگ از موضوعاتی که میدانیم و محسوس و جالب است به این قشنگی مینویسد.
خلاصه آنکه روزها تشکیل شده است از کارهای دوست داشتنی و سخت. وقتی کارهای دوست داشتنیام را انجام میدهم، وقتی کتاب قشنگی را میخوانم، وقتی برای ورزش، یوگا را انتخاب میکنم، وقتی متنی مینویسم که از آن لذت میبرم و مرا به فکر وامیدارد و شبیه به یادداشت میشود مثل همین متنی که دارم مینویسم و نفهمیدم که چگونه پانزده دقیقه گذشت و یا گاهی که میان نوشتنها به ایدههای شگفتانگیز دست پیدا میکنم، زمان زود میگذرد.
بلاخره دوست داریم زمان زود بگذرد یا آرام؟ در عین انجام دادن کارهای دوستداشتنی کاش زمان هم آرامتر طی شود تا آن حس قشنگ انجام کار بر عمق جانمان بنشیند. مثل لذت خواندن یک کتاب قشنگ، نوشتن یک متن تامل برانگیز، خوردن یک فنجان شیرقهوهی تلخ با یک تکه شکلات تلخ یا درست کردن یک کیک هویج.
این لذتها، این حسهای قشنگ را چگونه باید در روزهایمان جاری کنیم تا بتوانیم در سختیها هم به آنها فکر کنیم یا حتا بلد باشیم چگونه از آنها عبور کنیم. حتا عبور از سختیها هم لذتبخش است وقتی که برمی گردیم و به آنها نگاه میکنیم.
✍️مریم عبداللهی
یک ربع به چاهار تا باهار
بیست دقیقه به چاهار بود. آلارم گوشی یادم انداخت که لپتاپم را باز کنم تا برای آزادنویسی آماده شوم. خدا را شکر که اینبار موقعیت برای نوشتن بسیجیده بود. موقعیتی که در این ساعت از روز، به ندرت یافت میشود. آزادنویسی در باب نوشتن مقاله.
یک ربع به چاهار میشود. وارد کلاس میشوم. شروع به نوشتن میکنم.
چرا باید بنویسم؟
آیا آن انگیزهی قوی و شور و شوق وجود دارد؟
اصلن بنویسم که چه بشود؟
آیا دغدغهی موضوع را دارم؟
انگیزه ی قوی را دارم. حال که مقدمه هم تا حدودی مورد تایید است انگیزهی بیشتری یافتهام. کتاب خواندن را دوست دارم اما خودم را کتابخوان نمیدانم. کتابهای زیادی است که نخواندهام اما اصول کتابخوانی را نمیدانم. باید در روز وقت بیشتری را برای مطالعه بگذارم اما به کتابخوانی عادت ندارم.
هنر پرسشگری را هم دوست دارم. سوالات اساسی و خوب مرا به فکر وامیدارد. پرسشهای بهجا است که راه را برایم روشن میسازد. مهارت پرسشگری را هم نمیدانم.
پس دغدغهی موضوع مقاله را دارم. در این آزادنویسی توانستم تا حدودی مسئله را برای خودم روشن کنم. مهم نیست درست پیش میروم یا نه. مهم این است که مینویسم. مهم این است که به موضوع مقاله فکر میکنم. مهم این است که در این مسیر هستم.
ساعت چاهار میشود. استاد از روند کار میپرسد. کلاس بسته میشود. این باهمنویسی حس قشنگی دارد. یک ربع به چاهار تا باهار عنوانیست که استاد کلانتری برای آزادنویسی در باب نوشتن مقاله تا پایان سال را برگزیدهاند. مثل همیشه عنوانی خاص و جذاب دارد برای نوشتن.
موضوع مقاله: چگونه با مطالعهی کتاب به پرسشگری برسیم؟
✍️مریم عبداللهی
رهایی
خیره شدم به چرخیدنش و صدایی که تمرکزم را بهم زده بود. دست از قلم برداشتم و متمرکز شدم به آن دایره و نیروی گریز از مرکزی که ایجاد کرده بود. منتظر ماندم تا خشک کردن لباسها را تمام کند. پشت میز آشپزخانه نشسته بودم. محو تماشای ماشین لباسشویی بودم که صدای غیرمعمولی توجهم را جلب کرد. دخترم را صدا زدم. سرش را به شیشهی ماشین لباسشویی چسباند. از تعجب و هوارش آن یکی دخترم هم آمد و کنارش نشست. هردو به تماشای آبنبات چوبیای نشستند که گویا در جیب کاپشنی بوده که در حال چرخیدن بود.
هنوز دو دقیقه به پایان کار مانده بود. هردو دو زانو جلوی ماشین نشسته بودند و چشمانشان را دوخته بودند به آب نباتچوبی که دیگر برای آنها نبود. اعتراضی نداشتند. از دست دادنش را پذیرفته بودند. آهنگ پایان کار ماشین لباسشویی را تا شنیدند درش را باز کردند. کمی نگاهش کردند و در سطل زباله رهایش کردند و رفتند.
چه میشود در رها کردن به پذیرش برسی؟ با همین سوال به نوشتنم ادامه دادم. انگار گاهی بعضی چیزها برای ما نیست. انتخاب میکنیم، حتا اشتیاق هم داریم اما بعضی از اتفاقات ما را دلسرد میکند یا به اجبار میرساند و با پذیرش از آن جدا میشویم.
نمیدانم چرا این پرسش مرا یاد کارهایی انداخت که در طی این چند سال اخیر با هزاران اشتیاق شروع کرده بودم و انگار برای من نبودند.
چرا برای من نبودند؟
چرا آنها را انتخاب کرده بودم؟
چرا آنقدر ذوقشان را داشتم؟
چرا فکر میکردم بهترین کار است و به نتیجه امیدوار بودم؟
خوب است که به این پرسشها فکر کنم و چه خوب است که متوجه میشویم، تجربه میکنیم و رها کردن را میپذیریم.
✍️مریم عبداللهی
بیوقفه
شاید بهتر باشد از این پس نامش یادداشت شبانه باشد. باز هم رسیدم به انتهای روز و نوشتن و انتشار و یادداشت. بیست دقیقهای است که مشغول نوشتن هستم، اما چراغ باتری لپتاپم روشن شده است. شارژر دور از دسترس است و حوصله هم برای آوردنش دورتر. خدا کند عمرش به یادداشت امشب قد بدهد. استرس گرفتهام نکند خاموش شود و حسرت این یادداشت به دلم بماند.
امروز آخرین روز یک سفر کوتاه در زمستان بود و شاید اولین سفری بود که توانستم به عادتهایم پایبند باشم. دلیلش شاید این بود که سعی کردم در هر شرایطی الویتهایم فراموش نشود.
مطالعه، نوشتن، انتشار یادداشت، ورزش و چند عادت کوچک دیگر.
البته شاید هم انگیزهایست که چالشهای جدید نوشتن و عادتسازی در من ایجاد کردهاند.
عادتهای روزانه سبک زندگی را میسازند. و چه خوب است اگر سبک زندگی درست، سالم و شاد داشته باشیم.
چگونه میشود یک سبک زندگی خوب داشته باشم؟
چرا باید برای داشتن سبک زندگی سالم بکوشم؟
چه عادتهایی مرا بیشتر مشتاق نوشتن و خواندن میکند؟
چرا برای فرار از روزمرگی مینویسم یا میخوانم و یا کار هنری انجام میدهم؟
اندیشیدن به این سوالها و پاسخهایش شاید منجر به اقداماتی مثبت شود. شما هم از خودتان بپرسید و بیاندیشید.
✍️مریم عبداللهی
پرسیدن
چرا پرسیدن مهم است و چهطور سوالها میتوانند مسیر ذهن را باز کنند.
خواهرزادهام شش سال دارد. ذهنش پر از سوال است. از هر کودک و بزرگسالی حرفی بشنود برایش سوال ایجاد میشود. گاهی متعجب میشوم که این سوالها چهطور به ذهنش رسیدهاست.
این سوالها باعث شده اطلاعاتش نسبت به همسنوسالهایش بیشتر باشد.
حتا نحوهی پختن ماکارانی و خیلی از غذاها را هم بلد است و از نظر من دلیل اصلی این دانستههایش از پرسشگری است.
گاهی فکر میکنم آدمهایی که زیاد میپرسند، بیشتر میدانند یا بیشتر نمیدانند؟
در زمان مدرسه دلیل اینکه بعضی از بچهها زیاد میپرسیدند را حواسپرتی یا هوش پایینشان یا نفهمیدن میدانستم. اما بعدها میدیدم خیلی عمیقتر درس را درک کردهاند.
شاید اینطور باشد که هر سوال، جواب جدیدی به ما میدهد و در عین حال، سوالهای تازهای را هم به وجود میآورد.
آیا ممکن است یادگیری چیزی جز یک زنجیرهی بیپایان از سوال و جواب باشد؟
✍️مریم عبداللهی
عادت کردهام
عادت کردهام. نمیتوانم تغییرش دهم. مینویسم هااا، اما نمیشود که نمیشود. در طول روز، حتا صبح زود، در شلوغی، در سکوت، اما یادداشت روزانه نمیشود.
فقط آخرشب است که نوشتنم به یادداشت تبدیل میشود. کوشیدهام هااا، آنطور نبوده که تلاشی در جهت انتشار در ابتدای روز یا در میانهی روز نکردهباشم اما آخر سر هم به آخرشب که میرسم، تمام قوا و تمرکز و روح و روان و جسمم دور هم جمع میشوند و به یاری اندیشیدنم میآیند تا بنویسم و بانتشارم.
اما دوستش دارم. شاید همین عشق است که نمیگذارد تغییر عادت صورت گیرد. عشق به نوشتن در سکوت شبانه. اما عشق به نوشتن است عشق به انتشار در پایان روز که نیست.
همین امروز چون در سفر هستیم فرصت نوشتن ایجاد نشد تا شب. همه در حال دیدن فیلم بودند که به اتاق آمدم و نوشتم. صد جمله نوشتم تا بلکه یادداشت امروز نوشته شود. حس قشنگی بود نوشتن آن صد جمله اما یادداشت نشد. باز هم منتظر سکوت شب ماندم.
بعد از نوشتن یادداشت و انتشارش، به سراغ ارائهی گزارش در گروه چالش پانزده دقیقه نوشتن میروم.
امروز که بیش از چهل روز است که از این چالش پانزده میگذرد خوشحالم که توانستهام هم نوشتن حداقل پانزده دقیقه در روز را عادتسازی کنم و هم ارائهی جذاب گزارشش را.
حرکت جمعی در این چالش قشنگترین انگیزه است برای در مسیر بودن.
خلاصه آنکه مینویسم تا عادت بسازم. عادتِ نوشتن را برمیگزینم تا بیاندیشم. میاندیشم و مینویسم تا به خودشناسی برسم. مینویسم و منتشر میکنم و دست از کمالطلبی برمیدارم تا رشد کنم. مینویسم تا ناتوانیام را ببینم. مینویسم و بدنوشتن را تحمل میکنم. و در نهایت مینویسم تا به نثر الماسگونه برسم.
✍️مریم عبداللهی
از مانع تا فرصت
امروز دوباره به خودم یادآوری کردم که چیزی نباید مرا از نوشتن و انتشار بازدارد. در انتهای نویسندهساز آزادنویسی داشتیم و چون در جاده بودیم و شب بود نتوانستم با قلم و کاغذ بنویسم، لپتاپ هم که همیشه کنارم بود تا اگر بچهها خوابیدند و فرصتی ایجاد شد، بنویسم، اینبار دور از دسترس بود. مجبور شدم با گوشی پانزده دقیقه را آزادنویسی کنم. تجربهی خوبی بود. به من نشان داد که نوشتن با گوشی آنقدرها هم که فکر میکردم سخت نیست. در هر شرایطی میتوان نوشت. گاهی به خاطر همین محدودیتها خصوصن در سفر، زمانهای مرده، داخل مترو و یا در انتظار نوبت دکتر وقفه در نوشتن و منتشر کردن ایجاد میشود. البته که آن راحتی و قشنگی تایپ با لپتاپ حس نمیشود اما نمیتوان نبودن لپتاپ یا در دسترس نبودن کاغذ و قلم مرا محدود کند.
✍️مریم عبداللهی
صدای گذشته
دیشب که میخواستم پارهای از تکهپارههای سطرها (کانال تلگرامم) را بردارم و در اینستاگرام منتشر کنم به پست “بابایی” رسیدم، فیلمی که در دورهی دونفرهی مدرسهی نویسندگی با آن آشنا شدم. وقتی فیلم را دیدم عاشق این دونفرهی جذاب شدم. هنوز فرصت نیافتهام تا دوباره آن را ببینم چرا که ارزش چندبار دیدن را دارد.
فیلمی که تمرکزش روی یک لوکیشن است آن هم داخل یک تاکسی با دیالوگهای خاص و قشنگ میان راننده و دختری که مسافرش است.
وقتی بعد از ۳ ماه آن پاره را خواندم هرچه اصلاحش میکردم خوب از آب درنمیآمد و چنگی به دل نمیزد اصلن انگار مال من نبود دوستش نداشتم هرچه کردم تا قشنگترش کنم نمیشد باید کوبیده میشد و دوباره از نو ساخته میشد.
حتا ترسیدم به یادداشتهای قبلتر از آن بروم. نکند از نوشتههایم، از خودم اصلن از نوشتن بدم بیاید. شاید هم باید متنفر باشم، باید از نوشتههای قبلی بدم بیاید، اگر افتضاح نباشد که از همین جا که هستم تکان نمیخورم. شاید تغییر از همین نقطه آغاز میشود.
دوست داشتم برای کوبیدن و از نو ساختنش فیلم را دوباره ببینم و دوباره یادداشتی جدید را بنویسیم. پس از چند اصلاح کوچک به همان شیوه منتشرش کردم. باشد که نوشتههای قبلی را هم دوست داشته باشم آنها هم من هستم. من هم آنها بودم.
✍️مریم عبداللهی
#یادداشت_روزانه
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 6 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago