شريعت،طريقت،معرفت،حقیقت

Description
ارتباط با ادمين كانال
@M_Afshar110
لینک مراجعه به اولین مطلب در کانال
https://t.me/molanatarighat/
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 8 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 months, 1 week ago

3 months, 2 weeks ago

جشن سده
#سده
#جشن_سده

🔥جشن سده مانند نوروز و مهرگان از جشن های بزرگ ایرانیان باستان بوده و پیوند استواری با آتش دارد، این جشن باستانی، از روزگاران کهن تا به امروز در روز دهم بهمن ماه با بر افروختن آتش، طی مراسم ویژه، برگزار می شده است.

🔥سده واژه ای پارسی است، که از واژه پهلوی سدگ یا سدک مایه گرفته است. همچنین در زبان تازی این نام به ریخت سَذَق یا سَدَق در آمده است.

معمولا واژه هایی که از پارسی میانه( پهلوی) به پارسی نوین در آمده و به "های غیر ملفوظ" ختم می شود، در اصل به حرف "گ" یا "ک" تمام می شده است.( دانشنامه ایران باستان؛ هاشم رضی )

🔥 بسیاری از آیین ها و مناسک اسطوره ای آیین زرتشتی ریشه در باور های پیش از زرتشت دارد که بعدها، جزء مناسک ویژه این آیین در آمده است.  چنین می نماید که جشن سده نیز ریشه در باورهای باستانی پیش از زرتشت دارد‌.

🔥دکتر مهرداد بهار در این باره می نویسد که:

" سده جشن عمومی و همه گیر دوره ساسانی نبوده و کاملا زرتشتی هم نیست. در نوشته های پهلوی نیز، ظاهرا سخنی از سده نیست و مطمئنا آیینی متاخر هم نیست. تنها، از نوشته های دوره اسلامی بر می آید که پیش از اسلام، جشن سده وجود داشته است.

آیین زرتشتی، به گمان، جشن سده را به این دلیل که به گونه ای حالت جادویی داشته، نپذیرفته است. جشن سده، به راستی، جشن چله خورشید است. یعنی چهل روز از شب یلدا، شب تولد خورشید، گذشته است که آن را جشن می گرفتند و آتش به پا می کردند و این جادوی گرم کردن جهان به شمار می آمده است.

چله که سردترین هنگام سال است، در این زمان به پایان می رسد و پس از آن زمین نفس می کشد و در چله بعدی از سرما کاسته می شود. آتش روشن کردن، به نوعی جادوی باز آوردن گرمای خورشید، به شمار می آمده است.

مثلا پرنده ها را نیز، آتش زده و رها می کردند و همه این مراسم، برای تسریع حرکت خورشید بوده است. درباره آداب این جشن نیز، روایت هایی هست. اگر قول بیرونی را در کتاب آثار الباقیه بپذیریم، این جشن، تنها از دوره اردشیر بابکان، یعنی سده سوم میلادی، در شمار جشن های رسمی در آمده،

سپس با آیین زرتشتی در آمیخته و سپس صورت جشنی ملی یافته و تا سده ها پس از اسلام، بر جای مانده است. این دیدگاه بسیار محتمل است؛ زیرا دوره اشکانی و ساسانی، دوره در آمیختن کامل فرهنگ بومی و آریایی در ایران است"(مهرداد بهار؛ جستاری چند در فرهنگ ایران )

🔥 گروه زیادی از پژوهشگران بر این باورند که سده منسوب به عدد سد(صد) می باشد، چنانکه در زبان پارسی نیز سَدِه به معنی صد سال در برابر قرن به کار می رود.

در روزگاران کهن ایرانیان سال را به دو بخش نامساوی  تقسیم می کردند. تابستان بزرگ که هفت ماه بود، از آغاز فروردین تا پایان مهر ماه و زمستان بزرگ که از آغاز آبان ماه شروع و به پایان اسفند ماه می رسید.

🔥ایرانیان باستان جشن سده را در دهمین روز از ماه بهمن برگزار می کردند، که در این هنگام، درست صد روز (از روز نخست آبان تا روز دهم بهمن ماه) از زمستان بزرگ می گذشت.

بنا بر باور ایرانیان باستان در این هنگام است که اوج و شدت سرما در زمستان سپری شده و این پدیده که از کردارهای اهریمن بد کنش است، توان و نیرویش رو به زوال و کاستی است.

🔥 پس همگان در دشت و صحرا گرد آمده و تلی از خار و خس و خاشاک و هیزم فراهم آورده و با فرا رسیدن تاریکی شب آتش می افروختند و بر این باور بودند که آتش که جلوه گاه و فروغ اهورایی است، بازمانده های سرما را نابود می سازد.

🔥بنا بر باور ایرانیان باستان در این روز، اهریمن بد کنش سرما را به شدت خود می رساند تا به آفریدگان اهورامزدا گزند برساند و نیروی ایزدی در این روز آتش را برای رویارویی با سرما می آفریند.

🔥ابوریحان بیرون در کتاب آثار الباقیه  آورده است که در این روز، جهنم از زمستان به دنیا بیرون می آید. از این رو، آتش می افروزند تا شر آن بر طرف گردد. این جشن با آتش که نزد همه  اقوام و به ویژه ایرانیان بوده است رابطه ای ویژه دارد و ریشه آن بر می گردد به داستان پیدایش آتش، که در شاهنامه به هوشنگ مربوط می شود.  

🔥ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه به این که سرما در این شب به شدت خود می رسد گوید:

" ایرانیان پس از آنکه کبس از ماه های ایشان بر طرف شد، در این هنگام منتظر بودند که سرما از ایشان بر طرف شود و دوره آن به سر آید، زیرا ایشان آغاز زمستان را از پنچ روز که از آبان بگذرد می شمردند

و آخر زمستان ده روز که از بهمن ماه می گذشت می شد و اهل کرج این شب را شب گَزَنه می گویند یعنی شبی که در آن گزیدن زیاد است و مقصودشان این است که سرما شخص را در این شب می گزد"

حسین کوهی

3 months, 2 weeks ago

آهنگ و تنظیم : تورج_ شعبانخانی
شعر: لعبت والا
@molanatarighat
چون سایه های بی امان بازیچه دست زمان
در این دنیا ماندم چنان افسرده و حیران، سرگشته و نالان

چون آدمک زنجیر بر دست و پایم
از پنجه تقدیر، من کی رهایم

ای که تو دادی جانم، گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک، مخلوقی سرگردان

3 months, 2 weeks ago

دشمن مردم !
یکی از شاهکارهای هنریک ایبسن، نویسنده نروژی، است.
قهرمان این نمایشنامه دکتر توماس استوکمان ابتدا کشف می‌کند که آب زیرزمینی حمام‌های دهکده برای درمان بعضی امراض مفید است، وی مامور کنترل بهداشت حمام‌های عمومی است که برادرش پتر استوکمان، شهردار محل، در حال بر پا کردن آنهاست و از این جهت زندگی آسوده و ر‌احتی دارد. بعد از مدتی شیوع یک بیماری دکتر استوگمان را وادار می‌کند تا آزمایشی بر روی آب حمام داشته باشد و اما آزمایش گواه آن است که آب حمام و شهر آلوده‌است و سلامت مردم شهر و مسافران آن را تهدید می‌کند. می‌خواهد مردم را به وسیلهٔ روزنامه از این حقیقت آگاه سازد، ولی شهردار و دیگر مسؤلان و گردانندگان امور شهر که به سبب شهرت آبهای معدنی وضعیت خوبی پیدا کرده‌اند، او را با نیرنگ و پول و وعده پست از این کار باز می‌دارند. اما دکتر استوکمان قبول نمی‌کند و می‌کوشد در انجمنی که از مردم شهر فراهم کرده است، آنها را از خطر آب‌های آلودهٔ شهر بر حذر دارد ولی از آن جا نیز محکوم و شکست خورده بیرون می‌آید و مردم به اتفاق آراء به او نام «دشمن مردم» می‌دهند و چنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که راهی جز جلای وطن ندارد. «دشمن مردم» تصمیم می‌گیرد مردم را با بدبختی هایشان رها کند و از شهر و دیار خویش برود. اما پس از واقعه‌ای بر آن می‌شود که در زادگاه خود بماند و به تنهایی پیکار کند، زیرا به عقیده‌ی او «قوی‌ترین مرد جهان کسی است که تنهاتر باشد».
در دشمن مردم دو برادر مقابل یکدیگر می‌ایستند. دکتر استوکمان که از حقیقت دفاع می‌کند و برادرش شهردار شهر که تکیه بر واقعیت دارد. اختلاف نظر آنها درباره حمام‌های عمومی شهر است. حمامی که شهر کوچک آنها را در قیاس با شهرهای اطراف منطقه در موقعیت ویژه‌ای قرار داده‌است که همین موضوع نوید درآمدزایی قابل توجهی را برای شهر و ساکنانش می‌دهد. این تضاد حاصل ساختار جدید اقتصادی عصر جدید است. ساختاری که سبب توسعه‌است، ولی هم‌زمان چیزهای ارزشمندی را نیز نابود می‌سازد. نقد لیبرالیسم یکی از مضامین دیگر این نمایشنامه است.
@molanatarighat

9 months ago

مقایسه بین دو پادشاه مغول و ایران؛

از لحاظ شخصی و فردی یک نوع تضاد کامل و مغایرت جامعی بین این دو پادشاه وجود داشت. چنگیزخان مردی بود با طبیعتی متعادل، محتاط سمج و معتقد به نظم و ترتیب - محمد خوارزمشاه مردی بود، ماجرا دوست گردنکش و سبک مغز با افکاری از هم گسسته و سازمانی بی نظم و ترتیب. او پس از شکستهائی که به غوریه و قراختائیان وارد کرده بود از غرور و کبر مملوّ و سرشار بود در نخستین شکست چنان روحیه خود را از دست داد که دیگر هیچ وسیله ای برای مقاومت نمی.یافت آن مرد قهرمان تبدیل شد به بیچاره ای عاجز و مضطر بلکه به عنصری فاقد غیرت و حمیت از این دو ،نفر آن بدوی صحرانورد تنها مردی بود که قدرت و حکومت و مملکتداری داشت ولی آن ترک ایرانی شده که خود را امپراطور اسلام و پادشاه ممالک و ملل شهرنشین میدانست روح و اخلاق و صفات سواران واله و سرگردان را داشت که به هر طرف میروند و به هر دری میزنند تا جاه و مقام و ثروتی به دست آورند 《محمد خوارزمی از مصیبت عظیمی که در نتیجه سبک مغزی و کبر و غرور برایش ایجاد شده بود و از لاف و گزاف گوئی چنان به حیرت و درماندگی افتاده بود که قادر به هیچ اقدام و عملی نمیشد.》

چنگیز مردی بود دارای تسلط بر نفس واجد فهم و عقل سلیم، به حدّ تحسین آمیزی معتدل و حاضر به شنیدن مطالب دیگران در دوستی قابل اعتماد سخی الطبع و مهربان و علی رغم سختی و خشونتش واجد صفات و فضائل یک مدیر لایق ولی البته مدير ملل صحرانورد و قبایل بیابانگرد نه مدیر ملل شهرنشین زیرا وی قادر به فهم و درک شرایط اقتصادی زندگی شهرنشینان نبوده است. در این حدودی که گفته شد او یک استعداد فطری برای اداره امور و حسن حکومت دارا بوده است در موازات آن احساسات بدویت و خوفناک میبینیم که چنگیزخان واجد فضائل حمیده و صفات شریف و نجیبی بوده و علی رغم نویسندگان مسلمان که او را 《ملعون》 قلمداد میکنند وی را در عالم مدیریت حیثیت و مقامی رفیع است.
یکی از خصوصیات اخلاقی و فضائل ذاتی او انزجار مفرط او است از خیانت خدمتگزارانی که برای جلب عطوفت و مساعدت او به ارباب و ولی نعمتهای خود خیانت میکردند به حکم چنگیزخان به قتل میرسیدند برخلاف مکرّر دیده شده که کسانی را که تا آخرین مراحل نسبت به ارباب خود و فادار بوده و علیه چنگیزخان با کمال پایداری جنگیدهاند پس از فتح به خدمت خود پذیرفته و از وفاداری آنها تقدیر کرده است.

امپراطوری صحرانوردان، رنه گروسه، ترجمه و تحشیه عبدالحسین میکده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص ۳۸۸و۳۸۹

9 months ago

سلطان ابراهیم ادهم قدس الله تعـالی روحـه، می‌فرماید که شبی به خواب دیدم کـه فرشـته طوماری در دسـت، و چیزی می‌نوشت، وی را گفتم این چیست که می‌نویسی؟
گفت نام دوستان او می‌نویسم.
گفتم نام من نوشتی؟
گفت نی.
گفتم اگر من نه از ایشانم نه آخر از جمله دوسـتان اویم، و ایشان را دوست می‌دارم؟!
درین بودم که فرشته در رسید، گفت طومار از سر فراگیر و نام وی را فرا پیش گیر و نام وی بنویس که دوستِ دوستان منست!

ابوالعباس عطار نور الله مضجعه می‌گوید: اگر نتوانی دست در وی زدن دسـت در دامن دوسـتان او زن، که اگر به درجه ایشان نرسی به شفاعت ایشان مشرف گردی ...

کتاب تفسیر حدائق الحقایق
معین الدین هروی ص۴۳

9 months ago

جاسوسان پست زندان که از خود زندانیان بودند و برای کاسه‌لیسی و دریافت جیره اضافه و بالاخره خودشیرینی به رئیس زندان گزارش دادند که فرخی اشعاری ساخته و بین زندانیان منتشر می‌سازد. به همین علت او را از زندان قصر به زندان موقت تهران انتقال داده و در محبس انفرادی جایش می‌دهند و لباس و حمام و سلمانى و خوراك صحيح و سیگار و .... بروی حرام می‌نمایند که شاید بدین كیفیت هلاك شود. اگر چه شداید و سختی‌های زندان بقدری او را در فشار گذاشته بود که مرگ را بزرگترین سعادت و آسایش خود می‌دانست؛ چنانکه خود می‌گوید:

**خواب من خواب پریشان خورد من خون جگر خسته گشتم ای خدا از خورد و خواب زندگی

بهر من این زندگانی غیر جان کندن نبود
مرگ را هر روز دیدم در نقاب زندگی**

**ای عمر برو که خسته کردی ما را
وی مرگ بیا ز زندگی سیر شدیم

اينك پی مرگ ناگهانیم دوان
از بسکه زدست زندگی خسته شدیم**

#فرخی_یزدی@molanatarighat

9 months, 1 week ago

**☀️*#نیکی را چه سود؟
هنگامی که نیکان،در جا سرکوب می‌شوند،
و هم آنان که دوستدار نیکانند؛#آزادی را چه سود؟
هنگامی که آزادگان،باید میان اسیران زندگی کنند؛#خرد را چه سود؟
هنگامی که جاهل،نانی به چنگ می‌آورد ،
که همگان را بدان نیاز است؛

به جای #خود_نیک بودن،بکوشید
چنان سامانی دهید ، که نفس #نیکی ممکن شود
یا بهتر بگویم
دیگر به آن نیازی نباشد.

به جای #خود_آزاد بودن بکوشید
چنان سامانی بدهید،که همگان #آزاد باشند
و به عشق ورزی به آزادی نیز
نیازی نباشد.

به جای #خود_خردمند بودن ، بکوشید
چنان سامانی دهید،که #نابخردی برای همه و هرکس
سودایی شود بی‌سود...@molanatarighat#برتولت_برشت .***

9 months, 1 week ago

اگر بپذیریم که این نظریه ملامت با تمام اجزای آن، محصول تأمل در مسألۀ اخلاص باشد، و هیچ عنصر غیر اسلامی در آن وجود نداشته باشد، باز باید پذیرفت که در کنار این نظریه ملامت چیزی در اعماق جامعه وجود داشته است که بعدها نام «قلندری» به خود گرفته و شکوفائی خود را مدیون همین آمیزش با نظریه ملامت است. برای فهم نظریه ملامت از آوردن یک داستان بسیار مشهور ناگزیریم؛ عطار این روایت را در تذکرة الاولیاء به بیانی دلکش عرضه داشته است:

نقل است که در نشابور بازرگانی کنیزکی ترک داشت به هزار دینار خریده و غریمی(قرض، وام) داشت در شهری دیگر خواست که به تعجیل برود و مال خود از وی بستاند و در نشابور بر کس اعتماد نداشت که کنیزک را به وی سپارد. پیش "بوعثمان حیری" آمد و حال بازنمود بوعثمان قبول نمیکرد شفاعت بسیار کرد و گفت در حرم خود او را راه ده که هرچه زودتر بازآیم. القصه قبول کرد آن بازرگان برفت بوعثمان را نظر بر آن کنیزک افتاد و عاشق او شد. چنانک بی طاقت گشت ندانست که چه کند برخاست و پیش شیخ خود ابو حفص حداد رفت. ابو حفص او را گفت ترا به ری میباید رفت پیش یوسف بن الحسین . بوعثمان در حال عزم عراق کرد چون به ری رسید، مقام یوسف حسین پرسید. گفتند: آن زندیق مباحی را چه کنی؟ تو اهلِ صلاح می‌نمایی، ترا صحبت او زیان دارد. ازین نوع چندی بگفتند. بو عثمان از آمدن پشیمان شد بازگشت. چون به نشابور آمد، بوحفص گفت: «یوسف حسین را دیدی؟» گفت «نه» گفت: «چرا؟» حال بازگفت که شنیدم که او مردی چنین و چنین است نرفتم و باز آمدم بوحفص گفت: "بازگرد و او را ببین" بو عثمان بازگشت و به ری آمد و خانه او پرسید صد چندان دیگر بگفتند. او گفت: مرا مهمی است پیش او، تا نشان دادند، چون به در خانه او رسید پیری دید نشسته پسری اَمرَد در پیش او صاحب جمال و صراحی و پیاله‌ای پیش او نهاده و نور از روی او میریخت. درآمد و سلام کرد و بنشست شیخ یوسف در سخن آمد و چندان کلمات عالی بگفت که بوعثمان متحیر شد پس :گفت ای خواجه! از برای خدای با چنین کلماتی و چنین مشاهده ای این چه حال است که تو داری؟ "خَمْر و امرد!" یوسف گفت: این امرد پسر من است و قرآنش می آموزم و درین گلخن صراحیی افتاده بود، برداشتم و پاک بشستم و پرآب کردم که هر که آب خواهد باز خورد که کوزه نداشتیم بو عثمان گفت: «از برای خدای چرا چنین میکنی تا مردمان میگویند آنچه میگویند؟» یوسف گفت: «از برای آن میکنم تا هیچ کس کنیزک ترک به معتمدی به خانه من نفرستد. بوعثمان چون این ،شنید در پای شیخ افتاد و دانست که این مرد درجه ای بلند دارد.

قلندریه در تاریخ
استاد شفیعی کدکنی ص ۳۳ و ۳۴

9 months, 1 week ago

*?گل یخ#کوروش_یغمایی@molanatarighat *تو شُکوه دمیدنِ نوری که نشسته به سینه‌ی آب
تو صدای شکفتن روزی که رسیده ز قله‌ی خواب

تو گذشتی از توفان‌ها
تو گذشتی از باران‌ها
از بی‌کران‌ها

تو رسیدی از آن سوی دریا
گل و عشق و ترانه رسید

گل یخ از نسیم تو پژمرد
دل غنچه به سینه تپید

تو بمان
تو بمان
تو بمان ای همیشه بهار...#ایرج_جنتی‌عطایی .**

9 months, 2 weeks ago

هر قدر انسان شریف‌تر و نجیب‌تر و حساس‌تر باشد، از جنایت دیگران بیشتر رنج می‌برد،
و این دو علت دارد:

یکی اینکه خود را مستحق خیانت نمی‌بیند، و دیگر اینکه منتظر نیست که سایرین با او عملی کنند که خود او با سایرین نکرده است.

الکساندر_دوما
@molanatarighat

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 8 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 months, 1 week ago