کلیدهایم را برمی‌دارم،
موبایلم نیست.
می‌گردم، می‌گردم،
روی میز،
زیر بالش،
در جیبِ پیراهن دیروزم.
در ...

کیف پولم، آن هم نیست.
دوباره می‌گردم،
کشو، کیف،
لای کتابی که دیشب خوانده بودم،
نیست، کلافه می‌شوم

کفش‌هایم،
بر لبه‌ی در ایستاده‌اند،
مثل دو پرنده‌ی بی‌پرواز،
که فراموش شده‌اند.
در فاصله‌ای میان "باید" و "نمی‌دانم"،
زینه‌ها را پایین می‌آیم.

هر پله، سوالی‌ست،
هر قدم، گم شدنی دوباره.
مکث می‌کنم:
"چیزی را جا نگذاشته‌ام؟"
فکرم می‌دود،
در اتاق، در راهرو،
هیچ چیز یادم نمی‌آید.

از زینه‌ها پایین می‌آیم،
دستم بر روی دستگیره،
"کُتَم!؟"
برمی‌گردم، می‌دوم،
دستم را در جیب کتم فرو می‌برم
گرم است... اما چیزی نیست.

همچنان فکر می‌کنم و کلافه می‌شوم
انگار همه چیز در سکوتی
مطلق بسر می‌برد ...

دوباره به راه می‌افتم و
می‌خواهم بیرون بروم
در را باز می‌کنم،
چند قدم،
می‌ایستم.
چیزی...
چیزی را جا نگذاشته‌ام؟

#میوند_زمانی
@MaiwandZamani

آنقدر در خود باش و تنها تا کسی عارض نباشد نه
یا هم بمیری و بخوابی خنده‌ات بارز نباشد نه

هر اتفاقی بهتر‌ست از اینکه با هر لحظه غم هایم
مانند زنبوری به بیخ گوش من گزگز، نباشد نه!

آنقدر بیگانه که هر جا می‌روم انگار خوشحالم
تا گریه‌ام یک روز پیش خنده ها عاجز نباشد نه

بگذار با یک عالمه غم، درد، گریه خوب و خوش باشم
حتی اگر لبخند شاید بعد از این جایز نباشد نه

تنها همین یک دل‌خوشی‌‌ را دارم از دنیا که آن هم جز
در انتظارِ لحظه‌ای را که خداحافظ، نباشد نه

تا می‌توانی ترس را در خود بکش اصلا برو سمت‌اش
چیزی مگر کم می‌شود؟ میوند پس هرگز نباشد نه!

#میوند_زمانی
۱۴۰۳/۱۱/۱۵
@MaiwandZamani

بسیاااااااااااااااااار مباااااااااااااااااااارک است!

@MaiwandZamani

تو برای وصل کردن آمدی
نه برای فصل کردن آمدی

#مولانای_بزرگ

00:00

00:00

شب است
شبی بس تیرگی دمساز با آن...

#نیما_یوشیج

سیزدهم جدی، سالگرد درگذشت نیما یوشیج است.
یادش گرامی?

سه‌باره

دوباره

من چشم های خواهرم هستم!
با ? گوش بگیرید.

@MaiwandZamani