?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
بـــــاختــــم...!!!
تـــــا دلـــش راخـــوش کـــنم...!!!
امـــا بـــرگ بــــرنده اش
ســـــادگــيـــم نبـــود،
"دل پــــــــــاکـــم"بــــود!!!
?✨?✨?✨?
https://t.me/gsbga_yas
@khateratekhaneyepedari
《گلسرخ و گل یاس?? 》
دریا ? د? دریا ?#حمیرا_آریانژاد_مرتضوی #قسمت_۱۱۳ پس هروقت دوست داشتی بیا . گفتم اما به یه شرط گفت چه شرطی؟ گفتم دیگه گریه نکنیااا خاله لاله بوسم کرد و برای اینکه من اشکاشو که دوباره سرازیر شده بود نبینم بدون خداحافظی از من رفت . ? طوبی همون طور که گوشه…
?مکتب مادر ?
نفس نفس زنان و عصا زنان
نزدیک نیمکتی که من نشسته بودم شد و گفت ننه یه کم بشینم اینجا؟
کمی جابجا شدم و گفتم بفرمایید .
به سختی نشست و گفت نفسم جا بیاد میرم .
گفتم این چه حرفیه راحت باشید .
چند دقیقه که گذشت گفت ننه میدونی اون چه حیوونیه که دنیا میاد چهار تا پا داره بعدش دوپا و نزدیک آخرای عمرش سه پا ؟
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم .
خودش ادامه داد ننه آدمیزاده آدمیزاد.
وختی( وقتی ) دنیا میاد چاردست و پا راه میره بزرگ میشه روی دوپا راه میره و پیرم که میشه روی سه پا .
بعد اشاره به عصای چوبیش کرد. و دیگه حرفی نزد .
منم مشغول نوشتن شدم
پنج دقیقه ای که گذشت
سرشو به سمت گوشیم کشید و گفت بازی میکنی؟
خندیدم و گفتم نه دارم مطلب برای مادر مینویسم .
از جیب پیرهن گلدارش یه مشت انجیر و توت خشکه دراورد ودادبهم .
گفتم قربون دستت .
گفت قربون لفظت.....
*
خوشم اومدخیلی شیرین صحبت میکرد .
گفت ننه حالا که تو مکتب مادر مینویسی
خندیدم و گفتم مکتب نه مادر جون مطلب .
گفت حالا هرچی .
بنویس مادر و پدرا بچه هاشونو دروغگو بار بیارن .
فکر کردم اشتباه شنیدم گفتم دروغگو بار نیارین .
گفت نه بار بیارن .
گفتم خیلی عجیبه.آخه چرا ؟
آهی از ته دلش کشید و گفت اگه بچه هامو دروغگو بار اورده بودم .
به دروغم که شده بهم میگفتن
زنگ زدیم نشنفتی .
اومدیم خونه نبودی
کار داشتیم نرسیدیم بهت سر بزنیم
دلمون برات تنگ شده
دوست داریم تو هم با ما بیای مسافرت
و...
اما من بچه هامو خیلی راستگو بار اوردم ....
روشو کرد اونور تا من نبینم که داره گریه میکنه .چند لحظه بعد
با گوشه روسریش اشکاشو پاک کرد .
دستشو توی اون یکی جیبش کرد و چند تا تیکه نبات دراورد و گذاشت کف دستم وگفت ننه بِجُو برا سردی خوبه .با دندونات نشکنیا خراب میشه .
یه دونه دندون خودت میارزه به صدتا دندون عاریه .
بعد عصاشو از کنار نیمکت ورداشت و گفت ننه سرتو درد اوردم .من دیگه میرم.
تو هم مکتبتو بنویس..
اهسته و آرام از پیش من رفت ومن فقط قامت خمیده اش را نگاه میکردم وصدای عصاشو میشنیدم که انگار بر سر زمین میکوبید تا کمی دق و دلیش رو خالی کنه .
.....اونقدر رفت تا پشت فواره های حوض بزرگ پارک از نظرم ناپدید شد .
چند دقیقه ای به فکر فرو رفتم
بعد اونچه رو که نوشته بودم ذخیره کردم وشروع کردم به نوشتن
متنی جدید با این عنوان
" مکتب مادر"
همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه پدری
????
@khateratekhaneyepedari
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago