?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago
📝 زمستان 57
سخنان كليشهای فراواني از اين دست شنيدهايم كه «ديروز را فراموش كنيد» و «امروز اولين روز زندگي شماست» و... واقعيت آن است كه گذشته همواره در زندگی ما حضور دارد و رخدادهای ديروز تعيينكننده يا دست كم جهتدهنده زندگی امروز ماست. نمونهاش اتفاقاتي است كه سال 1357 رخ داد و چهره اين مرز و بوم را عوض كرد. خب، نميخواهم وارد بحثهاي كلان و انتزاعي شوم، فقط ميخواهم خاطرات گذشته خودم را زير و رو كنم و ببينم كه زمستان آن سال چه حس و حالي داشتم. كشور در حالت نيمه تعطيلي بود. كاركنان شركت نفت اعتصاب كرده بودند و نفت فقط به ميزان مصرف داخلي توليد و بهسختي پخش ميشد. سوخت غالب خانهها فقط با نفت تامين ميشد. ميرفتيم نفت فروشي و دبه چند ليتري ميبرديم و در آنجا متصدي با ظرفهاي فلزي آفتابه مانندي كه الان هم شبيه آن در تعويض روغنيها هست، نفت در ظرف ميريخت. قيمت نفت هم فكر كنم ليتري دو ريال يا چيزي در همين حدود بود. بهترين بخاري هم بخاري علاءالدين بود كه هر از چند گاهي فتيله آن ناميزان ميشد و بد ميسوخت و ما مجبور ميشديم با قيچي يا تميزكننده مخصوص فتيله آن را كوتاه و ميزان كنيم. طبيعتا در خانه بوي نفت ميپيچيد، اما عادت كرده بوديم.
از قضا آن سال ظاهرا زمستان خيلي سردي نبود و يكي از شعارهايي كه گاه داده ميشد، اين بود كه «به كوري چشم شاه، زمستونم بهاره» عمده وقت من و امثال من يا در كتابفروشيها سپري ميشد يا كنار خيابانها و بساط كتابفروشهاي دورهگرد يا شركت در راهپيمايي يا سخنراني اين يا آن سخنران معروف. تنها اشتياقم خواندن و آموختن و دانستن بود. كلاس زبانانگليسي كه ميرفتم به دليل شدت يافتن جريان انقلاب تعطيل شده بود و وقت بينهايتي براي بودن در همه جا داشتم. كتابها و جزوههاي مختلف را مانند فودكورتهايي كه باب شده است، ميخورديم يا مزه مزه ميكرديم. هر كسي تقريبا كتابي زير بغلش داشت كه يا در حال خواندن آن بود يا ميخواست به ديگران نشان بدهد كه اهل خواندن است. وقتي كتابي زير بغل ميگذاشتيم، مراقب بوديم كه عنوان آن بيرون باشد و خوب ديده شود. يكي از كتابهايي كه خيلي ديده ميشد، كتاب فلسفه هگل، نوشته والتر تي. استيس با ترجمه مرحوم حميد عنايت بود. اين كتاب دو جلدي بود. از قضا يك آقايي همواره هر دو جلد كتاب را زير بغلش داشت تا بگويد من تا حد هگلخواني پيش رفتهام. كتاب ديگري كه زياد ديده ميشد، نهضتهاي اسلامي صدساله اخير نوشته مرحوم مطهري بود. آن زمان كتابهاي ديني و ماركسيستي مشتريان زيادي داشت و به خصوص كتابهاي جلد سفيدي كه معلوم نبود ناشرشان كيست و با حروفچيني اعصاب خوردكني منتشر ميشد. اما ما مجبور بوديم كه بخوانيم. يعني اينقدر نازپرورده نبوديم كه در پي كتابهاي خوشفرم و خوشنما باشيم. در مقايسه با كتابهايي كه ناشراني چون زمان يا آگاه منتشر ميكردند، اين كتابها فاجعه بصري بودند.
رمانهاي ماركسيستي يا در واقع روسي، باب شده بود و هر كس به فراخور حالش سعي ميكرد بخواند. حالا لذت ميبرد يا نه، نميدانم. در اين فضا، كتابهاي ماكسيم گوركي مانند دانشكدههاي من رواجي تمام داشت. همچنين كتابهاي ادبيات كلاسيك روسي كه به وسيله ناشر دولتي «پروگرس» به فارسي ترجمه و منتشر شده بود دست به دست ميشد. حروف ريز و فونت اجغ وجغ آن هنوز برايم تحملناپذير است، اما به هر حال «بايست» پوشكين را ميخواندم و راهي جز همين كتابها پيش رويم نبود.
جنبش الفتح و نبرد كرامه و اصولا مبارزات فلسطينيها الگويي براي خيلي كسان به شمار ميرفت. در نتيجه، كتابهاي متعددي از نويسندگان اين جريانات ترجمه و منتشر ميشد، مانند نوشتههاي منير شفيق. شخصيتهاي محبوب آن دوره، متناسب با مواضع سياسي-عقيدتي ما، كساني چون ياسر عرفات، جرج حبش و چهگوارا بودند و درباره هر يك اسطورههايي ساخته شده بود، از جمله آنكه چهگوارا، به هنگام مبارزات چه بسا ماهها حمام نميرفت و اين البته ارزشمند بود آن زمان.
نه اينترنتي در كار بود و نه امكان جستوجوي دقيق. در نتيجه، همهگونه خبري جعل و پخش و بعد از مدتي به باور عمومي و حقيقتي مسلم بدل ميشد. در اين ميان، شبكه فارسي راديو بيبيسي منبع تشخيص سره از ناسره بود و تقريبا همه افراد به آن اعتمادي غريب داشتند و هر كس سعي ميكرد كه ساعت 7:45شب هر جا هست خودش را به راديويي برساند و پس از تنظيم موج به خبرهاي معتبر و حجتگونه آن گوش بدهد.
از اين همه خاطرات، چه چيزي در من تغيير نكرده است؟ اشتياق به خواندن و دانستن و تشخيص سره از ناسره كه روز به روز دشوارتر ميشود.
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
instagram: eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 وسوسه ثروت و پول
انسان با وسوسه سرشته شده است؛ از آدم ابوالبشر گرفته كه با سيبي يا دو دانه گندم، وسوسه و فريفته شد تا عالماني كه وارد معاملات مشكوك شده و در فضاي رسانهاي هر روز خبري تكاندهنده درباره آنها برملا ميشود. به نظرم تا اينجاي قضيه طبيعي و ساده است. اصولا قدرت وسوسهگري پول فراتر از تصور است و به تعبير سايمون كريچلي در جهاني بيخدا، پول خداوندي ميكند (Bald, 2021, p. 59) . پيش از او، ماركس در سخناني درخشان و با زباني مسيحاوار اينگونه اهميت پول را آشكار كرده بود: «پول وفاداري را به بيوفايي، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضيلت را به شرارت، شرارت را به فضيلت، خدمتكار را به ارباب، ارباب را به خدمتكار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبديل ميكند.» (دستنوشتههاي افتصادي و فلسفي، ص223)
در نگاه الهياتي اسلامي هم نفس آدمي دعوتگر و فرماندهنده به بدي است؛ مگر آنكه خداوند آدمي را حفظ كند (سوره يوسف، آيه 53). به همين دليل، اصل بر وسوسهپذيري و فريبخوردگي آدمي است، نه معصوميت و پاكي او.
اما چيزي كه هم متحيرم ميكند و هم قادر به فهم آن نيستم، ديدن كساني است كه در پايان زندگي خود فريفته پول ميشوند و اعتبار خود را به حراج ميگذارند. مثالي بزنم؛ در نوجواني كتابهايي از عالمي ميخواندم و از آنها ميآموختم. بعد از انقلاب او موقعيتها و مناصب اجتماعي متعددي به دست آورد و تقريبا در زماني كه پيمانه زندگي او در حال پر شدن بود، درگير مفاسد اقتصادي غريبي شد. در اينجا كاري به آموزههاي ديني ندارم و نميخواهم باز از جلوهگري واعظان بگويم كه «چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند!» دغدغهام چيز ديگري است. علت اين غرابت آن است كه برايم قابل تصور است كه كسي در ميانه عمر و براي رسيدن به شهرت و ثروت و قدرت وارد هر كار مشكوكي شود. برايم پذيرفتني است كه رييس 40 ساله يك موسسه مالي، دست به اختلاس بزند تا «آينده» خود را تضمين كند. اما درك اينكه رييس يك موسسه مالي در 70 سالگي دست به چنين كاري بزند، آن هم بدون نياز واقعي، سخت است. همين طور درك اينكه يك عالم محترم فرض كنيد 80 ساله كه هر لحظه ممكن است با شنيدن خبري نگرانكننده دچار ايست قلبي بشود، با اين حال وسوسه شود و مرتكب مفاسد مالي شود، دشوار است، چون در اين سن نه ديگر بلندپروازي جواني در كار است و نه نيازهاي واقعي و بنيادين و نه نگراني براي «آينده». براي چنين كسي، آينده همين حالاست. حال تصور كنيد كسي كه با مقامات و مسوولان يك استان ارتباط نزديكي دارد و به راحتي ميتواند تقريبا همه خواستههاي خود و خانوادهاش را برآورده كند و از همه مواهب كشوري برخوردار شود، با اين حال وسوسه شود و تن به مفاسد اقتصادي بدهد، اين ديگر پديده غريبي است و حق دارم با شنيدن آن سرگشته شوم و به انديشه فرو بروم. اينك در حالي هستم كه ديگر توضيحات سردستي و ساده شده قانعم نميكند. تنها ميخواهم بدانم كه چرا مردي در سنين بالاي 80 اينگونه براي افزايش موجودي حساب بانكي خود يا ثبت آثار ملكي بيشتر، دست به چنين كارهايي ميزند. خدايش بيامرزد ماركس را كه خود را بيخدا ميدانست و با اين حال با چه عمق و دقتي پول را وصف كرده است.
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
instagram: eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 نيازهای بنيادين و حس عامليت
سالهاست كه بخت يارم بوده است و با استادان دانشگاههاي مختلف كشور گپ و گفتهاي خوشايندي داشتهام. فارغ از قالبي كه اين گفتوگوها داشتهاند، مهمترين نكته اين بوده كه در اين فضا، من نكاتي درباره سرشت كارمان پيش ميكشم و ابعاد دانشگاهي بودن را عمدتا از منظر اخلاقي ميكاوم. مخاطبان كه همه در عرصه خودشان صاحبنظر هستند از منظر تخصصي خودشان بحث را گسترش ميدهند. خروجي اين گفتوگوها معمولا كند و كاو در باب ابعاد دانشگاهي بودن و تامل درباره دانشورانه زيستن است.
طبيعتا در اين مباحث، كار به مشكلات ميكشد و عمده استادان بر مشكلاتي انگشت ميگذارند كه در نهايت مانع كار درست و دقيق دانشگاهي آنها ميشود. اين مشكلات خود انواع مختلفي دارد، اما معمولا با مسائل اقتصادي گره ميخورد و در نهايت به عدم تناسب حقوقي كه استادان دريافت ميكنند و قيمت اجناس و خدمات ميرسد. حاصل همه اين بحثها آن ميشود كه به اصطلاح هشت استادان گرو نُه آنهاست و قادر به تامين معاش كريمانه خود نيستند. در نتيجه، قادر به ايفاي نقش شايسته خودشان نميتوانند باشند.
در همين جا و براي تقويت اين موضع، برخي استادان به هرم نيازهاي آبراهام مزلو، روانشناس صاحبنظر امريكايي اشاره ميكنند. جالب اينكه اين ارجاع به هرم نيازهاي مزلو، از سوي استادان مختلفي صورت ميگيرد، از استادان رشته زمينشناسي گرفته تا علوم فني. اين تاكيد مكرر به هرم نيازهاي مزلو برايم جالب است، به خصوص آنكه در متون آموزشي اين رشتهها نشاني از اين هرم نيازها كمتر ديده ميشود. به نظر ميرسد كه اين استادان عمدتا اين نظريه را ازكتابهاي درسي دوره دبيرستان به ذهن سپرده باشند و كمتر كسي فرصت يا دغدغه آن را داشته است كه بداند دقيقا مزلو چه ميخواهد بگويد.
اما روايت اين استادان از هرم نيازهاي مزلو چيست؟ طبق تلقي اين استادان، انسانها نيازهاي گوناگوني دارند كه ميتوان آنها را در قالب يك هرم گنجاند. در قاعده اين هرم، نيازهاي زيستي مانند خوردن و نوشيدن قرار دارد و بعد نوبت نيازهاي بعدي مانند نياز به تعلق و نيازهاي برتر و متعالي فرا ميرسد. در راس هرم نياز به خودشكوفايي است كه در آن عاليترين حد شكفتگي انساني و تحقق ذات آدمي فرا ميرسد. گرچه كمتر كسي به اين سطح دست پيدا ميكند. نكته اصلي در اين روايت آن است كه تا نيازهاي اوليه تامين نشود، نه كسي متوجه نيازهاي ديگر خود ميشود و نه، اگر هم بشود، در پي تامين آنها بر ميآيد. به زبان ساده، آدم گرسنه در پي معنويت نيست. پس از اين تقرير، ادعا ميشود كه استادان دانشگاهي ما عمدتا درگير معاش هستند و «غم نان» ديگر فرصت نميدهد آنها به ارتقاي علمي خود بينديشند يا براي رشد دانشجويانشان بكوشند.
حاصل اين ادعا فقدان حس عامليت و تن دادن به وضع فعلي و حتي توجيه ضمني آن است. در اينجا نميخواهم درباره صحت اين ادعاها سخن بگويم. فقط ميخواهم نشان بدهم كه اين استناد و «انتساب» دقيق نيست. در واقع اولا، مزلو اينگونه نگفته است و ثانيا اگر هم گفته باشند، روانشناسان ديگري او را نقد كردهاند و هرم او را به چالش كشيدهاند. اولا مزلو نگفته است كه تا نيازهاي اوليه آدمي برآورده نشود، كسي نميتواند به فكر نيازهاي برتر خويش باشد. وي گاه از دو نوع نياز سخن ميگويد: نيازهاي برآمده از نقص يا زاده محروميت، مانند نيازهاي فيزيولوژيك و نيازهاي رشدخواهانه و كمالجويانه، مانند نياز به خودشكوفايي. بنابراين معمولا تقرير ناقصي از ديدگاه مزلو در ذهن غالب افراد شكل گرفته است كه بايد اصلاح شود. اما نكته دوم آنكه روانشناساني چون آلدرفر، اصولا با اين الگوي هرمي مخالفت ميكنند و مدعي هستند كه انسانها سه نياز اساسي دارند: نياز به بقا، نياز به تعلق و ارتباط و نياز به رشد و اين سه مترتب بر يكديگر نيستند.حال فارغ از درستي ادعاي مزلو يا رقيبش، عدهاي از استادان روايتي را كه نتيجه آن تضعيف حس عامليت خودشان است، بازگو كرده و با اين كار ناكارآمدي نظام آموزش دانشگاهي را تقويت ميكنند و حس فقدان عامليت را رواج ميدهند.
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳
instagram: eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
? اخلاق و الحاد
دستكم 2500 سال است كه درباره نسبت اخلاق و دين بحث ميشود. احتمالا نخستين صورتبندي اين نسبت را سقراط ارايه كرد. در دادگاه از اثيفرو پرسيد: به من بگو: چون كاري خوب است، خدايان بدان فرمان ميدهند يا چون خدايان به آن كار فرمان ميدهند، آن كار خوب ميشود؟ هر پاسخي كه اثيفرو ميداد يك گرفتاري درست ميكرد.
اگر ميگفت كه چون كاري خوب است، خدا هم به آن فرمان ميدهد، سقراط ميگفت پس دين به چه دردي ميخورد؛ اگر هم ميگفت چون خدايان به كاري فرمان دهند، آن كار خوب ميشود، سقراط باز پاسخ ميداد كه چرا خودِ خدايان اينقدر اختلافنظر دارند و در نتيجه به گفته سقراط: «يك چيز در آن واحد هم محبوب خدايان است و هم منفور آنان.» وانگهي درباره آدمهايي كه رسما ميگويند بيدين هستند و با اين حال به اخلاق باور دارند چه ميتوان گفت.
اين پرسش به شكل دقيقتري در فرهنگ اسلامي، در قالب مناقشه حسن و قبح عقلي و شرعي، و همچنين در سنت مسيحي، به صورت بحث قانون طبيعي و نظريه امر الهي، ادامه يافت و كتابها در آن باب نوشته شد و ميشود. يكي از تازهترين كتابها در اين زمينه كتاب اخلاق و دين (2016) هري جي. گنسلر است كه اخيرا متن انگليسي آن را خواندم و فرصت نشد كه با ترجمه فارسي آن (ترجمه ایمان عباسنژاد، تهران، نشر كرگدن، 1402) مقايسه مختصري كنم. سالهاست كه موضوع دين و اخلاق را در مقطع دكتري تدريس ميكنم و كمابيش آثاري را كه در اين زمينه منتشر ميشود ميبينم و ميخوانم. اين كتاب از جهات مختلفي نظرم را جلب كرد. نخست سبك آموزشي آن است. گنسلر، كه معلم خوبي بوده، كوشيده است تا جاي ممكن مطالب فني بحث را ساده كند و گرچه اين كار، گاه مايه كشدار شدن بحث و تكرار شده است، در مجموع بحث را شفاف و روشن ساخته است. دومين وجه قابلتوجه كتاب تأكيد و تكيه نويسنده بر نظريه تكامل است. خيلي راحت و بيدغدغه، گنسلر نظريه تكامل را ميپذيرد و از آن در جهت تأييد قانون طبيعي در اخلاق ياري ميگيرد.
اما سومين و به نظرم مهمترين جنبه اين كتاب، آن بود كه نويسنده بهسادگي پذيرفته است كه ملحدان و خداناباوران هم ميتوانند نظام اخلاقي منسجمي داشته باشند. در زماني كه غالبا تصور ميشود، اخلاق در انحصار دينداران است، اين نگاه قابلتأمل است. در سنت ديني ما با آنكه به لحاظ نظري به حسن و قبح عقلي و اخلاقي باور داريم، يعني بر اين نظر هستيم كه اخلاق مستقل از دين و گاه مقدم بر آن است، اما عملا چنان فرهنگ مسلطي بر جامعه معاصر ما حاكم شده است كه گويي كل اخلاق و تفكر اخلاقي بر دين استوار است. اين نگاه افزون بر اشكالات جدي نظري، به لحاظ عملي هم مشكلاتي خواهد داشت كه مهمترين آنها اين است كه كافي است نسل جديد به دين پشت كند تا باورهاي اخلاقي و هنجارهاي درست و نادرست مبتني بر دين هم يكسره فرو بريزد.
در اين جا گنسلر بهدقت از بدفهمي رايج درباره اخلاق خداناباوران بحث ميكند و نشان ميدهد كه ميتوان منطقا خداناباوري و اخلاق را با هم داشت. با اين همه، تأكيد ميكند كه غنا و سرشاري اخلاق با خداباوري ممكن ميشود و فضايل الهياتي هستند كه فضايل اخلاقي را به كمال ميرسانند. از اين منظر، هم خداباوران و هم خداناباوران عقايد پايهاي مشتركي دارند. اما دين ميتواند اخلاق را عميقا فربه كند و بارور گرداند. نكته قابل توجه آنكه نويسنده كتاب هم دانشگاهي است و هم كشيش است، اما فهم درستي از دنياي جديد و خداناباوري دارد و به انكار و تجاهل روي نميآورد و ميكوشد حق بحث را ادا كند.
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳
instagram: eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
? زمینگیری روحی
با كتوشلوار مرتبي دارد پايين ميآيد. كتش را، مثل داش مشديها، بر دوش انداخته است و به تنهايي حركت ميكند. ما هم از قله درفك داريم به سمت روستاي شاه شهيدان برميگرديم و وارد جنگل شلوغ اربُناب شدهايم. من و پسرم با هم هستيم. سلامي ميكنم و عليكي ميشنوم. نگاهي ميكند و ميپرسد: از كوه ميآييد؟ پاسخ مثبت ميدهم. ميگويد: تا خود قله رفتيد؟ ميگويم: آري. سوال خود را با تعجب تكرار ميكند و باز همان پاسخ را ميشنود. البته حق دارد، چون بيش از 20 كيلومتر راه پيمودهايم. ميگويد كه ماشاءالله به شما، چه همتي! همراه ميشويم. اهل همين حوالي است. ميگويد كه مصرف سيگار زندگياش را نابود كرده است. تا سه سال قبل سيگار ميكشيد. كارش به آنژيو كشيد و ديگر سيگار را كنار گذاشت. اما بدنش ديگر توان ندارد. ميانسال است و شايد سنش حدود 50 سال باشد. اما خودش معتقد است ديگر توان بدني براي فعاليت ورزشي و بهويژه كوهنوردي ندارد. بعد طبق معمول اين كسان شروع ميكند به تعريف از جواني خودش و اينكه اين كوهها را زير پا ميگذاشته است.
همينطور پايين ميآييم و ميگويد و ميگوييم. او از همت ما تعريف ميكند و ما هم او را به فعاليت در محدوده توانايياش تشويق ميكنيم. اما انگار كار ما بيهوده است. اطراف ما خودروهاي فراواني پارك شده و سروصدا فراوان است. ميگويد كه اينها براي خوشگذراني آمدهاند. خودش هم با چند نفر تا اينجا آمدهاند و اينك زودتر راهي پايين شده است تا آنها با ماشين برسند و او را سوار كنند. ميپرسم: امروز دقيقا چه فعاليتي داشتيد؟ پاسخ ميدهد: «هيچ». صبح با ماشين بالا آمدهاند و الان هم كه عصر شده است، قرار است برگردند. بعد خودش ادامه ميدهد كه همراهانش اهل سيگار و مشروب هستند و اينك همه آنها مست كردهاند. به او اصرار كردهاند كه مشروب بنوشد. اما اين يكي را نيست. باز تاكيد ميكند كه اهل اين برنامهها نيست.
عجيب است با كساني همراه شده است كه سبك زندگيشان را قبول ندارد و از آنها هم نميتواند فاصله بگيرد. به فكر فرو ميروم كه اين شخص به نحوي در تنگنايي ناخواسته گير كرده و زمينگير شده است. به دلايل متعددي از جمله كوچك بودن محل زندگي با افراد خاصي حشرونشر دارد كه نه تنها همسويي خاصي با او ندارند، چه بسا مانع زندگي خوب و مطلوب او بشوند. در عين حال، اگر بخواهد از آنها جدا بشود، با چه كساني به اصطلاح «بپرد» و رفتوآمد كند؟ انگار مجبور است با همين گروه بسازد و بسوزد. اينكه ميگويم بسوزد، به اين دليل است كه لحنش گوياي آن است كه از وضع فعلي خودش راضي نيست. با اين همه، راه برونشدي هم نميشناسد. اين چرخه رفتوآمد و بودن با اين كسان، روزبهروز زندگي او را تحليل ميبرد و در اين سيكل معيوب درماندهترش ميكند. هر چه فكر ميكنم چيزي بگويم يا راهحلي پيشنهاد كنم، جز آنكه ناخواسته سركوفتي به او زده باشم، به نتيجهاي نميرسم. با همين افكار و دغدغهها از او جدا ميشويم و با خود ميانديشم كه آيا او دوستانش را انتخاب كرده است يا آنها او را؟ آيا راهي براي شكستن اين حلقه معيوب دوستانه وجود دارد؟
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
instagram: eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
? حيوان دونده
بهتازگي كتابي از مجموعه «روانشناسي همهچيز» (The Psychology of Everything) خواندم كه برايم بسيار جذاب بود. انتشارات راتلج اين مجموعه را منتشر ميكند و در آن مباحث تازه و خوشايندي را پوشش ميدهد. تازهترين كتاب اين مجموعه «روانشناسي دويدن» (The Psychology of Running) نام دارد كه در سال جاري، 2024 منتشر شده است. در اين كتاب مختصر، دو متخصص روانشناسي و فيزيولوژي ورزشي به تحليل اهميت و كاركرد دويدن از منظر تكاملي پرداختهاند و نقش آن را در ساختار مغز و كاركرد ذهن نشان دادهاند.
ما معمولا فعاليت ورزشي و بهويژه دويدن را از منظر سلامتي بدني نگاه ميكنيم و براي كاهش وزن يا كنترل بيماريها يا پيشگيري از آنها توصيه ميكنيم. غافل از آنكه مساله عميقتر از اين ماجراست. در واقع، از نظر نوئل بريك و استوارت هاليدي، نويسندگان اين كتاب، بهطور مشخص دويدن در شكلدهي انساني ما نقش داشته است و نياكان ما چون ناگزير بودند بدوند، ما انسان شديم. فصل نخست كتاب از منظر تكاملي ميكوشد نشان بدهد كه ساختار بدني ما و به تعبير پيشينيان، «مستوي القامه» بودن ما و ظرفيت بالاي مغزمان و عضلات نيرومند سريني و همچنين انگشتان كوتاه پاهاي ما هم نتيجه دويدن مستمر بوده و هم نياكان ما را براي دويدن بيشتر آماده ميكرده است تا جايي كه تقريبا هيچ حيواني نميتواند پابهپاي ما به شكل استقامتي و براي مدتي طولاني بدود. يوزپلنگ كه از تيزپاترين موجودات روي زمين است، پس از چند صد متر دويدن از پاي ميافتد، اما انسان قادر است كه ساعتهاي پيوسته بدود و همچنان تاب بياورد. اما چرا نياكان ما ميدويدند؟ به دو دليل: يكي براي به دست آوردن شكار و صيد حيوانات درشتاندام چون ماموت؛ دوم براي گريز از حيوانات شكارچي چون ببر دندانخنجري. از اين منظر، دويدن ضرورتي براي بقا بوده است، نه تفريح و سرخوشي. اين دويدن چه براي به دست آوردن غذا و چه براي گريز از خطر، معمولا بهصورت گروهي و با انديشه و هدفي معين بوده است و نياكان ما هنگام دويدن بهشدت بر فعاليت خود تمركز داشتند تا در شكار يا گريز موفق شوند. در نتيجه دويدن بيش از هر چيز با ساختار مغز و كاركرد ذهن ما گره خورده است. با اين مقدمه، نويسندگان به تفصيل بحث ميكنند كه دويدن امروزه چه تاثيراتي بر مغز و ذهن ما ميگذارد. مغز مانند عضله است و تابع قانون استفاده و عدم استفاده. اگر از آن استفاده شود، رشد ميكند و فعال ميماند و اگر از آن استفاده نشود، بهتدريج ضعيف و ناتوان ميشود. غالب بيماريهاي مغزي امروزين به دليل عدم فعاليت كافي و به كار نگرفتن مغز است. با اين نگاه، نويسندگان به تحليل اهميت دويدن بر رشد كارايي و كارآمدي مغز و فعاليت ذهني ميپردازند و نتيجه ميگيرند دويدن مايه افزايش هوشياري، تمركز، تقويت حافظه، قدرت تصميمگيري و از همه مهمتر ساختن سلولها و نورونهاي تازه يا نوروجنسيس در مغز ميشود.
دويدن بهويژه در فضاي طبيعي، بيش از آنكه بدن را درگير كند، مغز را به كار ميگيرد، چون دونده بايد همواره درباره مسيريابي و موانع احتمالي آن بينديشد و تصميم بگيرد؛ بايد همواره بدن خود را وارسي و اسكن كند و از آنچه در درونش ميگذرد باخبر شود. همه اينها در درازمدت به رشد حجم مغز و تقويت كاركرد آن ميانجامد. نكته جالب آن است كه اين فوايد در پيادهروي حاصل نميشود و اگر در پي افزايش هوشياري هستيم بايد رنج دويدن را بر خود هموار كنيم. البته خبر خوش آن است كه پس از كمي دويدن بدن عادت ميكند و دويدن لذتبخش ميشود تا جايي كه پس از نيمساعت دويدن با شدت متوسط احساس رهايي و سرخوشي ميكنيم و نكته نهايي آنكه فقط انسانها و سگها براي چنين دويدني طراحي شدهاند، بهشكلي كه از آن لذت ميبرند و ميتوانند از عرقريزي و نفس نفس زدن خودشان به اوج لذت برسند.
گفتني است كه اين كتاب با مشخصات زير ترجمه و منتشر شده است كه من آن را نديدهام:
روانشناسي دويدن، نوئل بريك و استوارت هاليدي، ترجمه مجتبي پردل، كتاب آبان، 1403.
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳
instagram: eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
? بازخوانيهاي واقعه عاشورا
تفكر و زيست شيعيان با نام و ياد امام حسين (ع) گره خورده است و نام او حتي هنگام آب نوشيدن بر زبان جاري ميشود. نه تنها حركت سيدالشهدا و واقعه عاشورا زندگي شيعيان را در سراسر تاريخ شكل داده است، بلكه طي چند دهه اخير حتي برخي متفكران اهل سنت، مانند عباس محمد عقاد و بعد الرحمان الشرقاوي نيز به اين ماجرا پرداخته و كوشيدهاند از آن الهام بگيرند و اهميت آن را باز گويند. با فرا رسيدن دهه اول محرم، چهره كشور دگرگون ميشود و مردم خود را آماده مناسك و شعايري خاص ميكنند.
چنان نام حسين با تشيع گره خورده است كه نميتوان اين دو را از هم جدا كرد. از سنتيترين مردم تا نوانديشترين آنها خواسته و ناخواسته به اين ماجرا پاسخ ميدهند و به آن متناسب با نگرش خود نگاه ميكنند. به اين معنا كه هر كس و هر نسلي ميكوشد حسين را به قامت خود درآورد و تفسيري مناسب از نهضت يا حركت يا قيام حسين(ع) به دست دهد. در صد سال گذشته بحثهاي متعدد و كتابهاي گوناگوني درباره امام حسين (ع) و رفتارهاي شيعيان در قبال او منتشر شده كه خود عرصهاي پربار براي تفكر و انديشهورزي است. برخي متفكران بخشي از كار علمي خود را وقف بررسي و تحليل و گاه نقد شعاير شيعي مانند قمهزني و تعزيه كردند. از پيشگامان اين جريان ميتوان به سيد محسن امين، از عالمان لبناني اشاره كرد كه با نوشتن كتابچهاي به نام «التنزيه لاعمال الشبيه» خود را آماج حملات متعدد كرد. در اين كتاب كوشيد، نشان دهد كه بعضي از اعمالي كه به نام عزاداري صورت ميگيرد، خلاف شرع و نادرست است. اين كتاب به دست جلال آلاحمد ترجمه و به نام عزاداريهاي نامشروع ترجمه و در سال 1322 منتشر شد. همه نسخههاي اين كتاب دو روزه به فروش رفت و آلاحمد خوشحال شد. اما بعدها فهميد كه يك بازاري همه نسخهها را يكجا خريده و آنها را نابود كرده است (جلال آلاحمد، يك چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات، تهران، رواق، ص48.)
عدهاي ديگري به تحريفاتي كه در فهم و گزارش عاشورا رخ داده است، پرداختند و كوشيدند نشان بدهند كه چگونه حركت امام حسين (ع) به دست دشمنان آگاه و دوستان نادان دستكاري و تحريف ميشود. از اين ميان ميتوان به محدث نوري با كتاب لولو و مرجان و مطهري و سخنرانيهاي حماسه حسيني اشاره كرد.
گروه ديگري كوشيدند درباره سرشت و ماهيت اين حركت يا قيام بينديشند و بنويسند. در حالي كه غالب شيعيان بر اين باور بودند كه امام حسين (ع) از مكه راهي كوفه و بعد كربلا شد تا «شهيد» شود، متفكراني ديگر سعي كردند خلاف آن را نشان بدهند. در اين ميان ميتوان به كتاب تاريخساز «شهيد جاويد» اشاره كرد كه در 1347 منتشر شد و توفاني از اعتراضات برانگيخت و بعدها جامعه ايراني را به دو اردوگاه تقسيم كرد: كساني كه هوادار شهيد جاويد بودند و كساني كه مخالف آن شدند. تقريبا همه متفكران آن دهه به سود يا زيان اين كتاب موضعگيري كردند و نوشتند و گفتند. ايده اصلي كتاب صالحي نجفآبادي آن بود كه هدف امام حسين (ع) قيام و تشكيل حكومت بود، نه صرف شهيد شدن. صالحي كوشيده بود با مرور و تحليل آثار تاريخي متعدد موضع خود را استوار كند.
در برابر اعتراضاتي كه متوجه او شد كه اگر در پي حكومت بود، چرا با خاندانش حركت كرد و اصولا حركت امام از مدينه قبل از دعوت مردم كوفه بود و اشكالاتي از اين دست، صالحي به تدريج موضع خود را دقيقتر كرد و مدعي شد كه در آغاز امام حسين (ع) از بيعت كردن تن زد و از مدينه خارج شد و بعد با رسيدن نامههاي مردم كوفه، تصميم به قيام گرفت و بعدها كه در اين مسير ناكامي حاصل شد، راه مواجهه عزتمندانه و شهادت را برگزيد.
امروزه نيز همچنان شاهد تفسيرهاي گاه متفاوتي از اين ماجرا هستيم و ميتوان باز به گزارش بازخوانيهاي اين واقعه ادامه داد. اما نكته مهم آن است كه همه اين انديشمندان به نحوي وامدار حسين هستند و حركت عزتمدارانه او.
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago