?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
«...مامان برای پسر گلش سلام که میرساند، یک ژاکت هم برای زمستانت میبافد. رنگهایش را من انتخاب کردهام. البته دخترانه نیست. ولی خیلی قشنگ خواهد شد. چقدر از این کلمهی خواهد شد بدم میآید. به نظرم خیلی فعال موذیانهای است. به هر حال حالت که اوایل دی ماه است و مامان آن را ته انداخته و هی میبافد و هی میشکافد.»
«امیرکبیر فقط اسم یک خیابان نیست!»
#نامه
«وقتی که نسیم گرم به برگها میخورد، زمزمهی ملایم درخت به گوش میرسید.»
«ص. ص. م. از مرگ تا مرگ»
«چرا اینقدر سرت شلوغ شده؟»
«چرا مگه چی شده؟»
«همش بالایی هیچ برای ما وقت نمیذاری.»
«شما کیید؟»
«من، مامان، بابا.»
لبخند میزنم: «من چه وقتی برای شما میذاشتم دادای من که الان نمیذارم؟»
«بـاشـه. همین که نیستی بداخلاقی کنی. برای مونی هم وقت نمیذاری تازگی. هیچ خوشم نمیاد اینقدر سرت شلوغه یکسره بالایی.»
میخندم: «که اینطور.»
«خوشمم نمیاد تازگی اینهمه آرایش میکنی.»
«ایــــن همه؟»
«آره دیگه. خوشم نمیادا. گفته باشم.»
«برو گمشو ممل.»
چپکی نگاه میکند. میخندم: «برو پیِ کارت.»
«برات قهوه درست کنم؟»
«اوووو آرههههه. تنکییو.»
«دیگه اینهمه آرایش نکنیا.»
دست و سر تکان میدهم: «برو. برو پی کارت.»
۲۶
۱۱
۰۳
@atefehataeiii
«چشمهاش آنقدر سیاه است که آدم خیال میکند هر روز با ذغال رنگشان میکند.»
همسایهها
@atefehataeiii
عزیزم خواهش دارم عشقم ایشان نباش
چشمانم میسوزند. یک ثانیهای میبندمشان. کیبورد و مقاله را رها نمیکنم. پر میشوند از اشک. بیقرار کیبورد را رها میکنم. دستانم را آرام از روی چشمانم میبرم روی پیشانی و بعد گونهها و بعد روی چشمها توقف میکنم. چشمهای بسته. انگشتان سرد روی چشمان گرم. از چه میسوزید ناقلاها؟ مانیتور یا دود قلیان؟ کافهی کوفتیِ لعنتی.
رفتم قهوه بخرم که با توپ پر بنشینم پای مقاله. نیم ساعتی یک آمریکانو طول کشید. این هم از آخرهفتهی شکیلمان. ساعت کار روی مقاله گذشت. به ساعت گوش کردن دوره نشستم پشت مقاله. دختری که قهوه را آماده میکرد و پشت بار کافهشان بود مدام دختری که سفارشها را به میزها میرساند سرزنش میکرد. به سر و ته جملههایش عشقم عزیزم خواهشدارم میچسباند ولی که...
دلم خواست بروم به او بگویم: «نگران نباش، اولشه.»
یادم آمد که من هنوز هم منشیِ خوبی نیستم.
پس وقتی گفت قهوه را ببر میز بیستوشیش و دختر با گیجی دنبال میز میگشت، به با لبخند دست بلند کردن اکتفا کردم. که منم من. من را میگوید. قهوه را گرفتم و با احتیاط بابتِ شلوارِ پشمیصورتیام که از زیر عبا بیرون نزند به سمت آسانسور رفتم.
میتواند بهخاطر اولش بودنش باشد. شاید هم اینکاره نیستی. ولی به حرفهای او گوش نکن عشقم. این عزیز خودش درگیر بیقراری است. خواهش دارم به موهای حناییات متمرکز شو و قبل خوابت به حرفهای او فکر نکن.
باشه عاطفهی عزیزم؟ درست است که قرار نیست همهچیزِ خوبی باشی، شاید واقعن منشیِ خوبی نباشی. ولی نمیتوانی مطمعن باشی. چون کل عمرت که این کار را انجام ندادهای دادهای؟ خواهش دارم آرام بگیر و روی مقاله متمرکز باش عشقم.
پ.ن: یکی اینجا از مصرف بیرویهی کلمات محبتآمیز متنفره/:
۰۸
۰۹
۰۳
@atefehataeiii
«هر بار که تو سکوت کنی»
«خب؟»
«هر بار که واضح جواب ندی.»
«خب؟»
«هر بار که واکنشت به چیزی خنثا یا ضعیف باشه؟»
«یه لبخند ریز مثلن.»
«آره یا یه لبخند تو وقتی که نباید.»
«خب؟»
«میدونی چه حسی به من دست میده؟»
«چی؟»
«اینکه باز یکی دیگه از داشتنم، بودنم، خودم بودنم، خسته و دلزدهست.»
«من مدلمه آخه.»
«میدونم. من دارم از مدل خودم میگم. که من هر چیزی رو در تو، دلیلی بر نامناسب بودن خودم میگیرم. میدونی از چی حرف میزنم؟»
«نه واقعن. از چی؟»
«از اینکه عمری برای هر چیزی این حس رو گرفتم..»
«...»
«از اینکه میدونم اکثر مواقع تقصیری ندارم اما من همیشه تقصیر دارم. از اینکه؟»
«از اینکه؟»
«از اینکه ترس تو من ریشهداره، ریشه. ریشهای به عمق خانواده.»
۰۷
۰۹
۰۳
@atefehataeiii
چیزی که نمیخوای، چرا برای تو باشه؟
برای حلقهی دومی که خودم را به آن بستهام که مبادا در بروم، نشستهام به دیدن فیلم سینمایی ماجرا.
وقتی شخصیت زن پذیرفت که مرد را دوست دارد و گریزی از احساسش نیست به خودم گفتم: «چیزی که نمیخوای، دیر یا زود از دستت میره.»
چرا برای تو باشد که؟
هرچقدر مانع هرچقدر مقاومت، جهان از چنگت بیرون میکشد و در دست دیگری میگذارد و مشتش را محکم میبندد. حتا اگر آن دیگری نخواهد، به شرطی که لایقش باشد.
از احساس یا گفتار حرف نمیزنم. از زبانی حرف میزنم که جهان درک میکند.
پسوپیش کشیدن. انکار. تحلیل بیجا. بدبینی. هر چیزی که به جهان میفهماند تو مایل به داشتن فلان چیز نیستی.
قدرش را نمیدانی.
اگر نمیشنود و نمیبیند که بابتش سپاسگزاری و از داشتنش غرق در لذت و حیاتی، چرا برای تو نگهش دارد که؟
میبخشد به کسی که آنقدر تشنه است که داشتهی عادی برای تو را روی سینی بر سر میگیرد و به نشاط میدود و بر جهان میرقصد.
چیزی که نمیخواهی یا نمیدانی که میخواهی یا به درستی آنطور که لایقش باشد نمیخواهیاش، چرا باید برای تو باشد؟
۰۳
۰۹
۰۳
@atefehataeiii
روتینِ ماهانهی یک تکاحمق
«میتونیم حسگرهامون و نسبت به آدما غیرفعال کنیم؟»
«نه.»
«چرا؟»
«چون ما عاشق آدماییم.»
«عاشق اینایی که قریب به صددرصدشون بهمون زخموآسیب زدن؟»
«متمرکز شو رو قریب. اون مویی که نمیذاره قریب حذف بشه.»
«چرا باید عاشق چنین موجوداتی باشیم؟»
«چون قشنگن. و لایق معشوق بودن.»
«چرا ما باید اون احمقی باشیم که با وجود کلی آسیب به فکر لیاقت اوناست؟»
«چون مایلیم به اون تکاحمق بودن.»
«چرا نمیای روی این کار کنیم که اینطوری نباشیم؟»
«چون کیف میده.»
«خودآزاری داریم؟»
«شاید.»
«چرا درمان نمیکنیم؟»
«بیا و بیخیال تغییر این بخش شو.»
«به خاطر چی؟»
«به خاطر اینکه اونقدرا هم بد نیستن. متمرکز شو رو خوبا.»
«دقیقن کدوما؟»
«رو درمانگرمون. استادمون. رو قورباغهپرستی که از تهران تا قم برات فقط یه شکلات رو پست میکنه و وقتی تو مثل اسکلا میپرسی چرا؟ میگه چون به نظرم اونجادورازماتنهاافتادی.»
«...»
«هوم؟ رو موچولویی که هروقت احساس تنهایی میکنی میگه عاطی خفهشو ما تو رو دوست داریم.»
«این ربطی به اونایی که اذیتمون کردن...»
«منم الان میگم خفهشو ما اونقدرا که فکر میکنی بیچاره نیستیم. ما رفیقی داریم که برای تنها نبودنمون مسیر اسنپشو دور میکنه. هربــار هربار. چه توقعات ماوراییای از آدما داری. همین کافی نیست که وقتی نگات میکنن، میبینی که دوستت دارن؟»
«...»
«کافی نیست؟»
«هست.»
«حسگر رو چنین موجوداتی ببندیم؟»
«پس درد چی؟»
«اونکه شهد حیاته، تجربه کن کیف کن.»
۰۲
۰۹
۰۳
@atefehataeiii
مامان فلانی: «تو مشاوری؟»
من: «نه من تو مرکز مشاوره کار میکنم.»
مامان فلانی: «تو که مشاوری به من بگو با مرد بازنشستی که یکسره تو خونه غر میزنه چیکار کنم؟»
من: «غر میزنه؟ نازشو بکشید.»
مامان فلانی: «نازشو بکشـــم؟»
فلانی: «بندازش تو کوچه بره کار پیدا کنه که نتونه غر بزنه.»
۰۲
۰۹
۰۳
@atefehataeiii
«آبجیآبجی. چهارشنبه که من نبودم یکی از بچههای کلاسمون گفته یه جک بگم؟ استادمون گفته بگو.
گفته یه روز یه مرده، میخوره به نرده، هرکی بخنده.
استادمونم خندیده.
بعد فرستادش پا دفتر.»
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago