?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago
«در آغوش درخت» زوج گیلانی را از طلاق منصرف کرد!
یک زوج جوان گیلانی با دو فرزند خردسال که با گذشت ده سال از زندگی مشترکشان به دلیل اختلاف نظر و عدم تفاهم، مدتی را بصورت طلاق عاطفی و جدایی میگذراندند و تصمیم به طلاق گرفته بودند، پس از تماشای یک فیلم سینمایی از تصمیم خود منصرف شدند.
این زوج که مسیر مشاورههای پیش از طلاق را طی میکردند، توسط مشاور خود به تماشای فیلم سینمایی «در آغوش درخت» که به تازگی در سینمای ایران به نمایش درآمده است، دعوت شدند و پس از تماشای این فیلم روانشناختی خانوادگی از تصمیم خود منصرف شده و به کانون خانواده خود بازگشتند.
?رسانه فرهنگ شهروندی
? https://instagram.com/farhangshahrvandi.ir
? در بازنشر آگاهی سهیم باشید.
#داستانکهای_فرهنگساز | "داستانی زیبا از کتاب سوپ جوجه برای روح"
ما یکی از نخستین خانواده هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آنموقع من 9-8 ساله بودم. یادم می آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی اش به پهلوی قاب آویزان بود. من قدّم به تلفن نمی رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت میکرد با شیفتگی به حرفهایش گوش میکردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت انگیزی زندگی می کند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همه کس می داند.
او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربه شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانه همسایه مان رفته بود.
من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم.
درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند.
انگشتم را در دهانم می مکیدم و دور خانه راه می رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد.
به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم.
و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم میآمد گفتم «انگشتم درد میکند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچ کس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می کند»
«آیا می توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، می توانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه میکردم ...
مثلاً موقع امتحانات در درسهای جغرافی و ریاضی به من کمک میکرد.
یک روز که قناریمان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
او به حرفهایم گوش داد و با من همدردی کرد. به او گفتم:
«چرا پرندهای که چنین زیبا می خواند و همه اهل خانه را شاد می کند باید گوشه قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت
«همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمه fix را چطور هجّی میکنند.
یک سال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانهمان در بوستن بود تجربه مشابهی نداشتم.
من کم کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم میافتادم. راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت میگذاشت.
چند سال بعد, بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد.
من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می کرد تلفنی حرف زدم و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم میکنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزه آسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمه fix را چطور هجّی می کنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟» و ادامه دادم «نمی دانم میدانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم میدانی که تلفن هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سالها بارها به یادش بودهام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارن است»
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم. تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«میتوانم با شارن صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متاسفم که این مطلب را به شما میگویم.
شارن این چند سال آخر به صورت نیمهوقت کار میکرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی اش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارن برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست. خودش *منظورم را می فهمد.»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.
هرگز تاثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.
?رسانه فرهنگ شهروندی
? در بازنشر آگاهی سهیم باشید.
زندگی مثل والیبال است یا فوتبال؟
?۱۸ سالم بود که عمهام متوجه شد شوهرش با یک زن دیگه رابطه دارد. آبروریزی به پا کرد. بعد فهمید فقط رابطه نیست، عقد هم کرده و طرف باردار است. مدتی دعوا و جار و جنجال کرد. ۲۰ سالم که بود از هم جدا شدند.عمهام ۵۶ ساله بود در آستانه بازنشستگی با سه بچه نوجوان و جوان.
?۲۲ سالم بود که عمهام بعد از بازنشستگی کلاس نقاشی ثبت نام کرد.نقاشیهایی که می کشید در حد بچههای دبستانی بود. در نظرم یک آدم داغون و شکستخورده بود.به قول فرنگی ها یک لوزر به تمام معنا که حالا سر پیری یادش اومده بود با یک مشت بچه کم سن و سال همشاگردی بشه و نقاشی یاد بگیره
?پدرم در نظرم یک قهرمان بود.یک سال با عمه ام اختلاف سنی داشتند. همه چیز زندگی پدرم مرتب و منظم بود.بچههاش درسخون بودند. کار و زندگی مرتبی داشت و کمکم آماده میشد برای بازنشستگی.ده سال از اون زمان گذشت.۳۲ ساله بودم. درسم تمام شده بود در شرکتی کار میکردم.اتفاقی با خواهرم تلفنی حرف میزدم گفت الان گالری هستیم رفتیم خونه بهت زنگ میزنیم. پرسیدم گالری چی؟ گفت نقاشیهای عمه دیگه!
عمه؟ نقاشی؟ گفت آره دیگه الان خیلی وقته این کار رو میکنه.نقاشیهاش رو میفروشه یکی دو جا هم تدریس میکنه. خیلی معروف شده. داشتم شاخ در می آوردم.حالا بعد از چند سال که نگاه میکنم میبینم آدم لوزر من بودم که چنین دیدگاهی به زندگی داشتم و فکر میکردم از یه جایی به بعد پیر هستی و نمیشه چیز جدید یاد گرفت و زندگی را تغییر داد و بعضی کارها را باید از بچگی شروع کرد و گرنه دیگه خیلی دیره.
?عمهام بعد از بازنشستگی،زندگی جدید برای خودش شروع کرد و آدم متفاوتی شد اما پدرم یاد گرفت چطور با کامپیوتر بازی کنه و سرخودش را با بازی کردن و شکستن رکوردهای پیاپی خودش گرم کنه.عمهام تبدیل شده به الگوی خانواده.دو تا از خواهرهام بعد از لیسانس رشتههاشون رو عوض کردند و رفتند سراغ چیزی که دوست داشتند. یکیشون کامپیوتر را ول کرد رفت مترجمی زبان.دومی علوم سیاسی را ول کرد رفت سراغ معماری که از بچگی بهش علاقه داشت.
?میخوام بگم زندگی مثل بازی والیبال میمونه مثل فوتبال نیست که اگر نیمه اول خیلی عقب باشید نیمه دوم کار خیلی سختی برای جبران دارید.مثل والیبال میمونه. هر ست که تمام میشه شروع ست جدید یک موقعیت تازه است و همه چیز از اول شروع میشه.مهم نیست تا حالا جلو بودی یا عقب. یه مسابقه جدیده (برگرفته از یک مطلب توئیتری)
?تحلیل و تجویز راهبردی:
تصور از ما افق های پیش رو بسیار وابسته است به سن و سالمان. هر مقدار که پیش می رویم افق هایمان بسته تر می شود و گزینه هایمان محدودتر.اما به این فکر نمی کنیم که بسیاری از افراد موفق در نیمه دوم زندگی به یکی از شش مطلوبیت شخصی (شهرت،ثروت، قدرت، منزلت، معرفت و یا معنویت) رسیده اند.
?ناصرخسرو، در نیمه اول در پی جستجوی بی فرجام حقیقت، دچار سرگردانی شد و برای فرار به شراب و میگساری روی آورد.اما در نیمه دوم غوغا کرد و شد شاعر و نویسنده درجه یک ادبیات فارسی و خالق گنجینههای ادب و فرهنگ.
?دیوید سندرز بعد از فوت پدرش از ده سالگی مشغول به کار شد: مامور آتش نشانی،فروشنده بیمه، کارگر کشتی، فروشنده لاستیک و کارگر پمپ بنزین.اما در ابتدای نیمه دوم زندگی، ساندرز برای مشتریان یک پمپ بنزین خوراک مرغ درست میکرد.دستپختش مورد استقبال قرار گرفت و در طول سه دهه بعدی وی به یکی از ثروتمندترین ها تبدیل شد: صاحب رستوران های زنجیره ای معروف کی.اف.سی (KFC ) با حضور در بیش از 100 کشور جهان.
?مثال آخر،پیرمردی 92ساله ای از نحوه اداره کشورش ناراضی بود.سال های دور نخست وزیر بود. اما اکنون مدت ها بود که سیاست را کنار گذاشته بود.اما با این حال به خاطر شرایط کشورش تصمیم گرفت که دوباره وارد عرصه سیاست شود. بسیاری پیش بینی می کردند که شکست بخورد و آبرویش برود.اما امروز او مسن ترین نخست وزیر دنیاست: ماهاتمیر محمد از مالزی.
▪️در هر مرحله ای از زندگی که هستید این سه نکته را با خود مرور کنید:
?1-هر گذشته ای که داشتم مهم نیست،اکنون اگر از اول می خواستم شروع کنم چه کاری انجام می دادم؟
?2-اگر نیمه اول زندگی را 4 بر هیچ عقب باشم،کافیست که نیمه دوم را یک بر هیچ ببرم. لازم نیست با اختلاف 4 گل برنده شوم.
?3-خداوند دنیا را سرشار از فرصت آفریده و در کتاب آسمانی خود فرموده آنچه برای شما روا و حلال شده است را برای خود ممنوع و حرام نکنید.پس چرا به این فکر نکنیم که در چهل سالگی یک رشته دانشگاهی جدید بخوانیم،در پنجاه سالگی بعد از یک طلاق تلخ یک ازدواج مجدد شیرین داشته باشیم و در شصت سالگی نویسندگی را شروع کنیم و در هفتاد سالگی راه اندازی یک بنیاد نیکوکاری و در هشتاد سالگی سرمایه گذاری روی ایده های جوانان خلاق.همیشه می توان از نو شروع کرد.
✍ دکتر مجتبی لشکربلوکی +++
?رسانه فرهنگ شهروندی
#خبر | مجمع عمومی ورزش چوگوی ایران برگزار میشود
"رییس انجمن ورزش چوگوی کشور از برگزاری مجمع عمومی ورزش چوگوی ایران خبر داد و گفت: برای توسعه همه جانبه ورزش چوگو نیازمند همراهی عمومی هستیم."
?متن کامل خبر در وب سایت رسانه فرهنگ شهروندی ?
#تامل| جلوی تاکسی نشسته بودم و بیرون را نگاه می کردم. وانت نیسان آبی رنگی از کنارمان رد شد که بالای سپرش نوشته بود: «خرید ضایعات بهانه است، کوچه، کوچه شهر را می گردم، بلکه تو را پیدا کنم.»
به راننده گفتم: «خدا کنه گمشده اش را پیدا کنه.» راننده گفت: «اتفاقا کاش پیداش نکنه.
چرا؟!
برای اینکه اگه پیداش کنه، می بینه یه عمر الکی گشته، بهت قول می دم اگه همدیگه رو ببینند دو تا غریبه نه اون دیگه اون آدم سابقه نه این.» سکوت کرد و لحظه ای بعد گفت: «آدم ها نه باید خیلی به هم نزدیک بشن، نه باید خیلی از هم دور بشن.»
گفتم: «ولی شاید هم هیچ کدوم فرقی نکرده باشند.» راننده گفت: «زمان عین سوهانه، تندی و تیزی را می بره و شکل همه چی رو عوض می کنه.» به صورت راننده نگاه کردم، صورتش پر از چین و چروک بود.
| سروش صحت |
?رسانه فرهنگ شهروندی
? https://instagram.com/farhangshahrvandi.ir
? در بازنشر آگاهی سهیم باشید.
#پادکست | دلهره های کودکی
?دکتر مجتبی شکوری
?رسانه فرهنگ شهروندی
? https://instagram.com/farhangshahrvandi.ir
? در بازنشر آگاهی سهیم باشید.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago