قِشلاق

Description
قامت درختان سبز
شب‌های آرام‌ و‌ مهتابی
لرزش خانه‌های کاه‌وگلی
از بلندیِ تپه‌ها تا خرمن‌های هیزم
بوی آن قِشلاق را به‌ مشامم می‌رسانند.🪵🌱

۱۴۰۲/۷/۱۲
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

1 year, 8 months ago

?_۱۵ پښې هلته ځي، چې زړه ځي. پاها جایی می‌روند ڪه دل برود. #پښتو_متل #رونوشت

1 year, 8 months ago

جمعه

جمعه‌ها علاوهٔ بر جمعه‌بودن، برایم ماشین زمانی‌ست، برای سفر‌ڪردن به زمان دل‌خواهم ڪه همه مشتاق بدست‌آوردن‌اش اند، من در این‌روز‌ها دست می‌کشم روی خاطرات پرغبار ڪودکی‌هایم با آن وجود هم رایحه‌ی آن سِحرڪننده است و در غروب‌اش هم متوجه دست‌های وای وای وای و افسوس‌‌گفتن‌های مادرم از برای سپری‌شدن آن‌وقت‌ها می‌شوم ڪه دست‌هایم را با حجم سنگینی از نه‌گفتن‌ها می‌گیرند و مرا پس می‌آورند به زمان خودم؛ شنبه...

۱۴۰۲/۱۱/۶
#گل_طاهری

??

1 year, 8 months ago

لهجه‌ام درّ دری اما زبانم پارسی‌ست
روح من شهنامه است و جسم و جانم پارسی‌ست

#نجیب_باور

1 year, 8 months ago

?☕️

1 year, 8 months ago

روزگاری جلالی پریشان و آشفته‌حال می‌شود و او را در روستای گزک به نزد روحانی‌یی به نام خلیفه عبدالرحمن‌جان می‌برند و خلیفه می‌کوشد تا او را به آرامش نسبی برساند، اما سودی چندان نمی‌بخشد:
خلیفه درد عاشق بی دوایه
امید من به در بـار خدایه
بکن رحمی به حال زار عـاشق
مبادا جان من از تن برآیه

جلالی، پیشنهاد نایب‌الحکومه را که گفته‌بود حکم می‌دهد تا آنان یک‌جا شوند، رد کرده و گفته‌بود که نمی‌خواهد کار عاشقی او به زور و زورآوری بکشد. بالاخره خانواده‌ی سیاه‌موی به وصلت آنان راضی می‌شود و سیاه‌موی و جلالی ازدواج می‌کنند. جلالی با سیاه‌مو به گزک می‌رود و هنوز یک سال را با هم سپری نکرده‌بودند که جلالی می‌میرد.

سیاه‌مو ای سیاه خالِ جلالی
یقین برگشته اقبال جلالی
نفس بالامَده بر لب رسیده
فروریخته پر و بال جلالی

اگر مُردم سیاه‌موی وفادار
به خاکم کن به کس محتاج مگذار
شهید عشق را غسل و کفن نیست
طریق عاشقی این است ای یار

برادران سیاه‌مو به دنبال او می‌روند و همان می‌شود که سیاه‌مو با پسر نوزادش بهاالدین به اوت و بروت، بر می‌گردد.

سیاه‌مو تا حوالی ۴۰ ساله‌گی را مجرد می‌ماند، اما بالاخره مشکلات اقتصادی او را وادار می‌سازد تا با ارباب عبدال ازدواج کرده و مادر دو فرزند دیگر از او شود. سیاه‌مو، شعرهای جلالی را که به خط برادر جلالی نوشته شده بود با خود داشت. می‌گفت که گور جلالی در گزک است و او به‌خاطر دوری راه بر گور او نرفته است. بسیار خوش هم نداشت که در مقابل شوهر دومش از جلالی بگوید. احساس راحت نمی‌کرد و شاید هم نمی‌خواست اسباب ناراحتی ارباب را فراهم کند. فقط می‌گفت که در جوانی مویم سیاه بود و حالا دلم سیاه شده است(۹).

آن‌چه را سیاه‌مو از سرگذشت واقعی خود بیان می‌کرد، تفاوت زیادی با شنیده‌گی ها نداشت. انجنیر به این تصور می‌افتد که افغان‌فیلم از داستان سیاه‌مو و جلالی فیلم بسازد.
بهاالدین پسر جلالی، اما دوتارش را بر می‌دارد و به میهمانی که تازه آش و مرغ، دست پخت مادر پیرش را در چاشت همان روز صرف‌کرده، شعرهای جلالی را می‌سراید:

**سمرقند صیقل روی زمین است
بخارا زینت اسلام و دین است
سیاه‌مویِ سیاه چشمِ خماری
به چهار ایماق یک دانه نگین است

به کوهستان گل رعنا سیاه‌مو
بود غارتگر دل‌ها سیاه‌مو
به نخلستان خوبان گر درایی
ببین از جمله‌گی بالا سیاه‌مو

منم عاشق به دیدار سیاه‌مو
رف دندانِ دربارِ سیاه مو
ز فوق آسمان‌ها بر گذشته
شعاع برق رخسار سیاه مو

سرای دیده‌ام جای سیاه‌مو
به فرق سر قدم های سیاه‌مو
یقین از جنت فردوس باشد
نهال قد و بالای سیاه‌مو

چه سازم چاره‌ی درد دل ریش
به کی گویم سیاه‌موی مشکل خویش
سیاه‌ماری که بر رویت فتاده
جلالی را به هر دم می‌زند نیش

هرات و میمنه تا ملک اندخوی
سمرقند و بخارا تا به چار جوی
کابل و قندهار و روم و بغداد
نمی‌ارزد به یک چشم سیاه‌موی(۱۰)**

یادداشت ها:
به گواهی داکتر محمدانور غوری در نشریه انترنتی "جام غور" ظاهر جلالی، نواسه‌ی سیاه‌مو و جلالی، استاد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل شده بود و در زمستان ۱۳۷۶ در یک سانحه‌ی هوایی جان باخت. داکتر محمدانور غوری، می‌گوید که او ملابهاالدین جلالی پدر استاد ظاهر جلالی و فرزند سیاه‌مو و جلالی را در سال ۱۳۷۷ در کابل دیده و او را به خانه خود میهمان کرده بود. بهاالدین در آن سال ۷۵ سال داشت و گویا در ۱۳۰۲ تولد یافته بود. جلالی در هنگام فوت حدود ۳۴ سال داشت و به این حساب در ۱۲۶۸ تولد یافته و سیاه مو حدود هفت سال کوچک‌تر از جلالی بود. آنان در ۱۳۰۱ ازدواج کرده بودند و بهاالدین دو ماه پس از فوت پدرش به دنیا آمده بود. سیاه‌مو، شصت سال دیگر پس از فوت جلالی، زنده می‌ماند و بالاخره در ۱۳۶۲ در چغچران وفات یافته و در روستای حوت و برحوت، فرسنگ‌ها دورتر از جلالی به خاک سپرده می‌شود.
بهاالدین جلالی، یگانه پسر سیاه‌مو و جلالی در ۱۳۸۶ وفات یافت و به این ترتیب پس از جان باختنِ ظاهر جلالی، فقط علاءالدین جلالی برادر بزرگ ظاهر جلالی زنده می‌ماند که در ولسوالی دولینه ولایت غور زنده گی می‌کرد. از جلالی تعدادی دوبیتی و مثنوی باقی‌مانده که تعداد شان به ۱۷۰۷ بیت می‌رسد.

البته قابل یادآوریست این‌که: پدرم مرحوم استاد ( غوث محمد عسکرزاد)
درامه ( سیاه‌موی و جلالی ) را نوشته‌بود و درسال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در «استیج» تئاتر ( هرات ننداری) چندین مرتبه نمایش داده شد.
و لازم به ذکراست که برای اولین مرتبه آهنگ «سیاه‌موی و جلالی» به آواز مرحوم ( غلام‌دستگیر سرود) در رادیو افغانستان ثبت گردیده‌بود. متاسفانه زمانی‌که ( آقای مددی ) مسئول آرشیف رادیو افغانستان می‌شوند، آهنگ را پاک‌کرده و بعدش آهنگ سیاه‌مو و جلالی را به آواز خودش ثبت تلویزیونی نمود. این آهنگ به‌نام خودش در تاریخ رادیو و تلویزیون ملی افغانستان ثبت شد.

#رونوشت?

1 year, 8 months ago

و در قریه گٓزک بود که با سیاه‌مو برخورده و دلباخته‌ی او شد. این‌ها را شنیده‌بود، اما می‌خواست همه چیز را از سیاه‌مو بپرسد(۶). او یک دوبیتی را به خاطر داشت و از آن دوبیتی به این باور رسیده‌بود که جلالی از کشک است:

به کشک افتاده غوغای جلالی
به هر بازار سودای جلالی
دو زلفین سیاه‌مو حلقه حلقه
بود زنجیر در پای جلالی(۷)

شنیده‌بود که روزی چشم جلالی چوپان به سیاه‌موی نوبالغ می‌افتد که جست‌ و خیززنان از حوالی رمه‌ی او دور می‌شد. جلالی دل می‌بازد و از آن پس دیوانه‌وار به دنبال سیاه‌مو می‌افتد. داستان و هنگامه‌ی عشق او بالا می‌گیرد. مردم محل او را مانع می‌شوند. لت و کوبش می‌کنند. هرچه در توان دارند انجام می‌دهند، اما جلالی از سیاه‌مو دست‌بردار نمی‌شود. سال‌ها سپری می‌گردد، تا آن‌که سیاه‌مو نیز در می‌یابد که جلالی او را از ته دل می‌خواهد. سیاه‌مو نیز عاشق جلالی می‌شود. جلالی از سیاه‌مو خواستگاری می‌کند و خانواده‌ی سیاه‌مو که دل‌خوشی نسبت به آن پیوند نداشتند، سنگ کلانی را در برابر او می‌نهند تا برداشتنش کمر او را بشکند. از او مقداری هنگفت پول می‌خواهند تا در بدل عقد با سیاه‌مو بپردازد. گویا آوازه‌ی عشق آنان و سنگدلی خانواده به دیار هری و به گوش نایب‌الحکومه محمد سرورخان می‌رسد و او جلالی را خواسته و وعده می‌سپارد که آنان را به همدیگر می‌رساند(۸).

این همه چیزی بود که انجنیر جوان می‌دانست. او روستا به روستا را طی می‌کند تا آن که حوالی ساعت ده و نیم صبح یکی از دوشنبه‌ها در برابر درب خانه‌ای قرار می گیرد که می‌گفتند سیاه‌مو در آن زنده‌گی می‌کند. درب خانه را می‌زند و چشمش به بانویی کهن‌سال می‌افتد. بانویی کهن‌سال که رخسار شکسته‌اش از زیبایی بی‌حد در جوانی گواهی می‌داد.

بانو، پسری حدود ۴۰ساله به نام بهاالدین داشت که دهقان و یادگار شوهر اولش بود. بانو دو فرزند دیگر نیز داشت. پسری ۲۳ ساله و دختری ۲۰ ساله؛ پدر این فرزندانش ارباب عبدال، نام داشت و هنوز زنده بود.

بهاالدین، دوبیتی‌های جلالی را زمزمه می‌کرد و معلوم بود که پسر جلالی و سیاه‌مو است. او هم ازدواج کرده و دو پسر و یک دختر داشت. دخترش را نسب‌گل می‌نامیدند و پسرانش را علاءالدین و محمدظاهر که فقط محمدظاهر ۱۲ساله در مکتب دولینه در همان محل درس می‌خواند و دیگران به مکتب نمی‌رفتند.

سیاه‌مو، دو سه سال بیش‌تر نداشت که با مادرش روستای گزک در حوالی شهرک آرمان را در ولسوالی قادس بادغیس ترک گفته بود. پدرش پیش از رسیدن او به دو ساله‌گی، فوت کرده بود. با آن که جلالی هم از همان روستا بود، اما سیاه‌مو در کودکی او را نمی‌شناخت. سیاه‌مو می‌گفت، هفت سال داشت که با مادرش از روستای اوت و بروت (حوت و برحوت)، فراری‌شده و دوباره به گزک یا زادگاه خود در بادغیس رفتند. در همان سال‌ها، جلالی حدود ۱۵ یا ۱۶ سال داشت که چشمش به سیاه‌مو افتاد و به او غزل‌خوانی می‌کرد. سیاه‌مو در آن سال‌ها چیزی از عاشقی و دل‌باخته‌گی نمی‌دانست.

سیاه‌مو، پس از یک سال بار دیگر رخت سفر می‌بندد و راهی اوت و بروت می‌شود. جلالی به دنبال کاروان آنان به شعرخوانی می‌پردازد و ۱۴ تا ۱۵ سال را در همین رفت‌وآمد بین گزک و اوت و بروت سپری می‌کند. پنج سال را گرفت تا آن‌که سیاه‌مو به ۱۲ و ۱۳ ساله‌گی رسید و دانست که جلالی عاشق اوست. آوازه‌ی عشق آنان که بالا گرفت، جلالی در آغاز با تهدید و لت‌وکوب مردم مواجه شد. دیدند که او از مرگ هم هراس ندارد و دیوانه‌وار به دنبال سیاه‌مو افتاده است. موسپیدان محل به خانواده‌ی سیاه‌مو گفتند که عشق جلالی، عشق خدایی است و باید آنان به همدیگر برسند.

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago