?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago
صبح است و آسمان ابری
•
•
صبح است و آسمان ابری / یکشنبه، هفتم بهمن
چون عطر پونه با برگش / یادت، عزیز من، با من
ای دوست، من چه بنویسم / حالِ غمم نمیدانی
خواهم پیِ فراموشی / یک خُم شراب مردافکن
خورشید سر گران کرده / روی از زمین نهان کرده
اخمی بر آسمان کرده / پایی کشیده در دامن.
.
.
ای دوست، آن محبّتها / وان شعر و شورِ گرمیزا
چون پیچکی که بر افرا / وامم نهاده بر گردن
افرای عصر پاییزم / در معبر زمان عریان
حیران که خود چه خواهم کرد / با سردییِ دی و بهمن
از سردییِ دی و بهمن / اندیشه میکنم امّا
سرمایی از درون گویی / افسرده هر رگم در تن
یک آفتابْ گرمی را / بر من به مهر میتابی
من سوی تو چه میآرم؟ / ـ تندیس یخ به پیراهن!
این گیسوان که خاکستر / از تارهاش میریزد
در جان عاشقان دیگر / آتش نمیکند روشن.
.
.
گفتی که دوستم داری / شرمم ز خویش میآید
گردش که دوست میدارد / در باغ بیگل و سوسن؟
پنداشتی که مهتابم؟ / یا شبچراغ نایابم؟
نه، نه، حبابِ بر آبم؛ / آهی بِدَم، مرا بشکن!
•
•
بهمن ۶۹
#سیمین_بهبهانی
از دفتر #یک_دریچه_آزادی
دامنی ز زنبق و ماه در زنبیل
ژان پل سارتر میگوید: «من کاملاً میدانم که نمیخواهم به ایجاد چیزی دست بزنم، زیرا این کار به منزلهٔ خلق یک هستیست و هستی به همان اندازه که هست، کافیست.»
هم راست میگوید و هم درست.
راست آن چیزیست که از دریچهای که (تویِ_تو) بدان مینگری، میگویی.
درست امّا، آن چیزیست که بی دریچه، در فضای ناکرانمند و لایتناهی، (آنِ_آن)_چنان که باید و هست و یا باید باشد میگوید. که البتّه تواتر اهل نظر و اجماع اهل فن را نیز باید به همراه داشته باشد.
هنرمند، خلق و ایجاد نمیکند، بلکه کشف و ابراز میکند، میبیند(کشف) و میگوید(ابراز). (بیان) نیاز به گفتن نیست دیگر_ که هرچقدر در مرحلهی ابراز و بیان به گسترهی گستردهی زیبایی نزدیک شود، کشف، گویاتر، پویاتر و مقبولتر میافتد.
کاشف، تا آنجا که به خودآگاه مربوط میشود، کماکان میداند در پی چیست، ولی_البته_ چگونگیاش را نمیداند. از آنجا که میداند در پیِ _چه_ روان است، راه سفری و زاد سفری را باید برگزیند. البته_ در خود راه.
او میداند که ماه میخواهد یا ماهی، ولی فقط نمیداند که ماهیاش چگونهاش است و ماهاش به چهگونه.
حالا اگر بگوییم هنرمند «روشنی»ست، میتوانیم این «روشنی» را به دوگونه بنگریم:
۱- هنگامی که از جنس شعله است؛ که میتواند تنویرش بسوزاند.
۲- گاه از جنس نور؛ که نمیتواند یا نمیخواهد بسوزاند.
اگر گاه هنرمندانِ ما، خواستهاند از جنس شعله باشند از برای آن بوده است که بر آن بودهاند که لالایی، تمنّای مادران است نه مردانِ میدان.
«نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم»
طفل در گهواره، لالایی میخواهد و عشق در میدان، قهرمان. هستند آنان که نفهمیدهاند هنوز، و هنوز هم از هنر تمنّای لالایی (که البته در جای خویش نیکوست) دارند - که، خوب داشته باشند، من اینجا به خویش وامیرهانمشان و میروم سر سطر.
پیش از آن که بروم سر سطر یادم رفت که بگویم در میان لالاییخوانان هستند هنرمندانی که خاک پای مردماند، بعضیها نسبتاً میانهی مردم، و بیشتر هم تاج سر مردم.
هنرمند اگر از مردم بوده باشد که دیگر خاک پای آنها نیست، هرچه هست همان است که هست. بگذارید مردم بگویند که چه هستید.
هنرمند اگر میان مردم باشد و در میانهی آنها و با آنها، با ابزاری هم که به او ارزانی شده گیرم گاه درد دلی هم از آنها به خودشان بیاغازد. به یادم نیست کجا خوانده بودم که:
خضوع و خشوع بیش از حد، خطرناکترین نوع تبختر است.
مردم خیلی هم خوششان نمیآید که هنرمندانشان خاک پایشان باشند، گاه میخواهند رستمِ دستانشان باشند.
که البته از هرکسی برنمیآید. رهروی باید، جهانسوزی، نه خامی، بیغمی. حالا دیگر میروم سر سطر.
بر آن بودم یا گفته بودم که در مورد پرنیان مهتاب در خموشی شبها و نیز همچون کوه پابرجا، چیزکی خواهم نوشت. همو که در کتاب دل، حرف عشق میجوید و هماره روی گونه میلرزد سایههای مژگانش؛ سیمین، سیمینِ بارز، سیمینِ سبزِ سبز، بانوی ما، ماهروی ایران.
کاشفی که دامنی ز زنبق و ماه در زنبیل دارد، ولی هنوز برای دستیازی به رمز و رازهای بشکوهتر پای در راه. در مورد شعر سیمین، هستند بزرگان و ادیبانی که جانِ کلام او را به تحلیل و تفسیر بگیرند. من _امّا_ در مورد موسیقیِ چندبُعدیِ شعر سیمین، که _البتّه_ چنان پرمایه و بیپیرایه، به جان بشنوند، مینشیند که از آن هم میگذرم. چندین اوزانی هم که خود او مبتکرش بوده و به سلامت و صلابت، کلامش را به روشنایی همان (صد بهار گرمیزا) بر آن نشانیده است خود آفتاب آمد... دلیل آفتاب.
از زمانی که (نمیدانم، خیلی دور به نظرم میآید) بیش از سی سال افتخار آشنایی با سیمین را داشتم، در کنارش خیلی آموختم.
او مادرِ به نهایت صبور و به غایت امیدمند به روشنی فردا، همچنان_همیشه، در راه کاویدن و کشف بوده است.
او میخواهد که وطنش را دوباره بسازد، اگرچه با خشت جان خویش. ستون به سقف آن بزند، اگر با استخوان خویش.
و روزی که روشنا به خانه میآید به شعر خود رنگ بزند ز آبی آسمان خویش.
سیمین، رستم دستانیست که روشنیاش از جنس نور و شعله است هم بر فروشیدن به هنگام هم بردباری. یک همه، به اندازهی یک عالمه دوستش داریم.
یه همه شکوفه از برای تو
هرچه غم از او، زیرِ پای تو
منبع:
فصلنامهی تخصصی شعر «گوهران»
شمارهی یازدهم و دوازدهم - بهار و تابستان ۸۵
ویژهی سیمین بهبهانی
جلد اول - صفحات ۱۳۴ و ۱۳۵
در سالگرد درگذشت استاد پرویز مشکاتیان، آهنگساز و موسیقیدان بزرگ ایرانی، نوشتهای از ایشان را در گرامیداشت بانو سیمین بهبهانی مرور میکنیم.
??????
•••
ای شاهِ سواران
ای شاهِ سواران که سراپا دل و جانی
چون است که با کوکبهی مرگ روانی؟
تابوت تو عرش است که اینگونه روان است
هرگوشه به دوشی که ز فضل است جهانی
یک کاهکشان اختر تابنده پِیَت هست
ای عرشهی تابوت که خورشیدکشانی!
ای دوست، به غربت همه با یاد تو بودم
زانرو که ز ایران تو نمادی، تو نشانی
یک عمر حدیثت همه غمهای وطن بود
غم کُشت تو را، نیست در این جایِ گمانی
ای کُشتهی غم، خاک تو از اشک دهم آب
تا سبز شوی، ساقه کنی، ریشه دوانی
یارانِ تو ای عاطفهی محض، به سوگاند
در دایرهشان نقطهی عطفی به میانی
اربابِ کمالند که از ریزهی دانش
آراسته زانان همهجا خانه و خانی.
احوال تو پرسیدم، یک هفته از این پیش
گفتی ز خوشی هرچه توان بود همانی
گویا خبری بود و نمیگفتی و بودت
در لحن صدا سِرّ و سرودی، هیجانی
خوش بودی و گل گفتی و خندیدی و ناگاه
از مرگ سخن راندی، بی خطّ امانی
گفتی که مرا پیر و جوان سوگ بدارد
گفتم که تو خود شادی هر پیر و جوانی
گفتی که چنین است و، چنان نیز که گفتم
میباش دو روزی، که ببینی که بدانی
گفتم که مبادا به چنین زودی و گفتی
تغییر مقدّر به «مبادا» نتوانی.
پیغام اجل آنکه رساندت ز تو میخواست
آفاقِ سخن تا ابدیّت برسانی
امروز روان در پیِ تو پیر و جوانند
بی روح و روان، روحِ روان، روح و روانی!
بار غم هجران تو بر دوشِ نحیفم
دانی که گران است و به حالم نگرانی
در سوگ منوچهر به غمخواری و یاری
برداشتی از شانهی من بارِ گرانی
گلچهر مرا خواندی و دلدادهی اورنگ*
یعنی که بدان حُسن و بدان سیرت و سانی
گفتم که مگو حُسن کزو خیر ندیدم
گفتی که مخور غم که ز خیرات حسانی
گفتم که بهارم همه تاراج خزان شد
گفتی که بهشتی تو و فارغ ز خزانی
افتاده غزالی به رهی بودم و گفتی
دل سخت قوی دار، که از شیرزنانی!
ای دوست، کنون تسلیتم گوی که بی دوست
رفتهست ز تن، بود اگر تاب و توانی
در محفل ما چشم و چراغ همه بودی
اکنون کفنت ابر و تو خورشیدِ نهانی
یاد آر که بزمی شبی آراسته بودیم
تا شعر بدان حنجرهی خسته بخوانی
میگفتی و میخواندی و آوازِ حزینت
در «جامهدران» کرد به پا جامهدرانی!
گریان به تو گفتم صله در خوردِ توام نیست
گفتی صله اشکی که به شعرم بفشانی
جویی به عبث میرود از چشمم و دیگر
اینجا ننشینی، که نهالی بنشانی.
خالیست کنون جای تو، خواهم که گل آرم
بر جات گذارم، تو به گل هیچ نمانی
گل شعر نخواند، سخن نغز نداند
وان توسن اندیشه نراند که تو رانی
چونان تو نزایید و نزاید پس از این کس
با دهر نماندهست امیدِ اخوانی
میگریم و مینالم و با اینهمه دانم
آنکس که نمردهست و نمیرد، همه آنی.
✍? سیمین بهبهانی
? «یک دریچه آزادی»
▪️ نهم شهریور ۶۹
▪️ پنجمین روز درگذشت مهدی اخوان ثالث
آتش به زندان افتاد ای داد از آن شب، ای داد! ابلیس میزد فریاد: «های ای نرون! روحت شاد!» صد نارون، قیراندود از دود پیچان میشد، صد بیدبُن، خونالود از شعله رقصان میزاد دیوانه آتش افروخت وان خیل زندانی سوخت خاکستر از آنان کو؟ تا سوی ما آرد باد سنگی نه و…
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago