دوتا دوست خول چل که همش کرم میریزن سر هم دیگه و یه جا نمیشینن بیا و ببین چه بلاهایی که سر هم نمیارن ?*?***

~~اونجوری که این~~ #دیویث ~~اومد تو زهرم ترکید~~? ولی بعدش
که به خودم اومدم سعی کردم همین جوری سیخ وایسم تاا یکم #بترسه ولی مگه خفه میشد دو دقیقه?  هی حرف میزد
فاطمه : فکر کنم #مردی همین جا وایسا تا بیام ?
سریع از اتاق زد بیرون
سریع از #تخت اومدم پایین و پشت در اتاق #قایم شدم ?
صدای پاش میومد۱  ۲  ۳
پریدم جلوش و داد زدم #تلافیییییی ?
لیوان ابی که دستش بود از دستش افتاد یه نگاه بهم کرد و اب دهنمو غورت دادم که یهو ...
بدو بیا تو کانال زیر تا یه داستان باحال? و تخیلی ?و پر از هیجانات ?و بخونی البته که این تو سر زدن های هم دیگه ادامه داره?
https://t.me/+8SP_apvcrx8wYjZh
~~نیم‌ساعت‌نوپ‌صبح‌پاک~~

رمان ممنوعه فول صحنه دار دختر عموی من!?? https://t.me/+nGfOjihNXE81ZTA0 https://t.me/+nGfOjihNXE81ZTA0 رمان هات دختر عموی Horny من?? بهترین شاپ کتابیه که دیدم?? شگفت انگیزوکتابای جادویی https://t.me/+64ZXJGxZh1o5NmM0 https://t.me/+64ZXJGxZh1o5NmM0 رمان ممنوعه…

رمان ممنوعه فول صحنه دار دختر عموی من!?*?https://t.me/+nGfOjihNXE81ZTA0https://t.me/+nGfOjihNXE81ZTA0 *رمان هات دختر عموی Horny من?*?
بهترین شاپ کتابیه که دیدم?*?
شگفت انگیزوکتابای جادویی* https://t.me/+64ZXJGxZh1o5NmM0
https://t.me/+64ZXJGxZh1o5NmM0 *رمان ممنوعه جنون هاتhttps://t.me/+ZlX_iMfRBps1Njlk پسره‌بادیگارد‌عشقشه‌و‌دور‌از‌چشم‌همسر‌اجباریش‌ رابطه میکنه هات?*https://t.me/+raQLl9Daa9kwNzA0 ?از خودشو لیتل گرلش فیلم گرفتهhttps://t.me/NoThRoBoT?start=wkcGpvtIhchBjvZDdRuIW *?‍⬛️بیلی ایلیش?@iBilliEilish ?حاجی بازن مذهبی هات?https://t.me/+GGr2YUtNPjpiMDhk
رمان جذاب هات استاددانشجویی
https://t.me/ostad_hay_jazab_mafiaye_xashen ?‍⬛️?شماره مجازی? فالوورhttps://t.me/blackshop_sf
داستانک های کوتاه واب? آور bdsm
https://t.me/+TIsPy_o0mx5mNDlk ?دخترک فراری?https://t.me/JIM_MIM8184 ?‍⬛️دختری که وارد دبیرستان پسرونه میشهhttps://t.me/roman_refaghat_mamnoo ?‍⬛️جستجوی عشقhttps://t.me/+LBgcnBR2hJwzMThk ?‍⬛️رز سرخhttps://t.me/mylonelyworldd ?‍⬛️کامران با زنی ازدواج میکنه  قاتل برادرشهhttps://t.me/a_r_a_m_eshmasno_e ?‍⬛️گیفای نود90https://t.me/nude_touru ?‍⬛️لیتل گرله فوق هات من | یه چنله لیتلونهhttps://t.me/+AGG1Goh3GwVlZmE0 ?اولین چنل رمان تصویری در اس امhttps://t.me/+svGYzB1MOZI1ZmI0 ?‍⬛️منبع Pdf رمان های ددی/مامی لیتل بویhttps://t.me/+nGfOjihNXE81ZTA0کم سن = خشن = پدر دختری
https://t.me/+JPZ0giruRGAwNDI0 نیاز هر دختری???‍♀:@Diamond_Palace??
?‍⬛️کلی85توش ریخته بیاببینhttps://t.me/+v5xVT83kOcRmMWQ0
دختری روستایی که عاشق مردی میشه ازدواج کرده
https://t.me/+VZfwiJYl9t82M2Y0
دختری که براانتقام مادرش رابطه داره
https://t.me/+cLOrRmltVWxhYTg0
#معشوقه_خوناشامی که با گرگ الفا بهش خیانت میکنه?*?
https://t.me/+VJh9YVspOQw3Yjc0
لاوهات ترین چنل دخترونه عاص
https://t.me/tamelabayto
تایم فیلم نود85خیس کننده
https://t.me/+mu4qur9pfrw2NzI1
روتین پوستی برای صاف و براق شدن پوست?*??
https://t.me/+3MbC7BMaesE5NmY8
↫منبع تمام آهنگهای ترند ?????? و ????? + مودترین و خفن ترین عکسا
T.me/ClubMusic_Org
رمان های ترنس و LGBT?‍?
https://t.me/+vg9yyvjH_YZhNmU0
منبع نود  فیلم های سوسکیᴄᴏғᴇᴡ ᴺᵁᴼᴰ
https://t.me/coffee_zetaتصویر جسد انا ماریا و اینجا بدون سانسور گذاشته?*?***https://t.me/+tMfh0BlRBR00ODdk
یکی از پر مخاطب ترین رمان های برتر عاشقانه سال?❤️
https://t.me/+LkQxWlCHryBiYTVk
از خودشو لیتل گرلش فیلم گرفته ??
https://t.me/NoThRoBoT?start=wkcGpvtIhchBjvZDdRuIW
X VEDEO
https://t.me/fitish_p
هر چی رمان هات و پر صحنه س اینجاست بپر تو چنل ?
https://t.me/+BvevqlfbqX4zZDQ0
رمانای طلایی ممنوعه تلگرام
https://t.me/+fJftl1zH0OY1MDI0
یک فنجان آینده مهمان من (تاروت+قهوه) ❤️?☕️@dorsafal
وطنی ایرانی اوه مای گادایران
https://t.me/+RGSmHy6TbD4yZTM0
XNXX VEDEOS
https://t.me/+SUyrZPbbyCphZGQ0
لیس هاب
https://t.me/oqtaposHack ?فیلم ونود های لاوهات???https://t.me/+FEE0zCyI2Rw5MTFk
ماساژورهات مجنون
https://t.me/+vnhAjaLuCxQwZjhk
رمان عاشقانه مسافرابدی نویسنده بزرگ*✨
https://t.me/+39r5kIS1nto1NTlk
هر شب تک نیت رایگان همراه با توضیح
آموزش طلسم های مختلف❤️*❤️❤️
https://t.me/+zjUETsT3rYUyOTY0
کاملترین آرشیو فیلم و سریال ترکی??^^
⤿ @turkceleb ?✨ ɞ°
LOVE HOT?
https://t.me/+c4MezBFcit9kN2Vk
آرامش یک طوفان
آرام در سن 12 سالگی به تیم کشنده
https://t.me/+MiJZ8MiXWVQ2NWJk
چشمهای صدفی رنگش جادو میکردن من آدمی نبودم که با یه نگا دل ببازم!❤️‍?*
https://t.me/+ZRLkKIyLAhs4OTg0
*رمان مسترهات ارباب برده ای
https://t.me/master_hay_xashen
تراوُشات ذهنِ خیال باف?*
https://t.me/+bL5bGot0ubQ3OGFk
*رمان ممنوعه لزبین لیتل هات
https://t.me/+0SjHendYzdo3ZTA0
رمان ممنوعه مادرزن هات دامادهات
https://t.me/+FdQkp9pgmbgxOWE0 تنها جایی که در دسترسه تلگرامهhttps://t.me/+_2x63gEcczsyYTg0
دختر شاه پریون و عاشق مجهولش?? خواب بیدار است به سمت درب اتاقhttps://t.me/+TUwAgyuGghM1Nzk8
رمان ممنوعه لیتل گریل خوشگل
https://t.me/kocholoy_hot
*?رمان هات شاهدخت جعلی من
https://t.me/+-lvLtEuhHUIwODUx
✅ کانفینگ های ویتوری اختصاصی مخصوص اختلالات اخیر?**⏱
https://t.me/+nQHGuFQFuEk3ZjQ0
شیخ مذهبی
❌رمان مافیایی بدون سانسور
زیر ۱۸ سال وارد نشه که ما گردن نمیگیرم*❌?
https://t.me/+nGfOjihNXE81ZTA0
https://t.me/+nGfOjihNXE81ZTA0 120تافایل معروف
?‍⬛️لیست+200k
لینک گپ بزرگ ترین گسترده انلاین شاپhttps://t.me/list20k30k

Telegram

شیخ مذهبی باربیViP

بزرگ ترین چنل رمان بزرگسال، ممنوعه تابع قوانین جمهوری اسلامی تبلیغات بابیشترین بازدهی درتلگرام https://t.me/Neda137979

آرامش یک طوفان??
#پارت_53

درناز
توی ۳۶ سال گذشته
در دوران خودش و حکومتی که داشت
''بهترین'' بود

از همه نظر
زمانی که داشت به اوج میرسید....زمینش زدن
از بهرامی که مثل برادرش بود تا بقیه که مثل خانوادش بودن
چون یه زن بود
افکار پوسیده ی بهرامی و بقیه باعث شد صمیمتی که بینشون بود کم کم از بین بره و نفرت جایگزین بشه
حریص شدن
و زنی که رئیس چندین مرد باشه

فکر به اینکه زنی بخواد بهشون امر و نهی کنه براشون حس خفت و خواری داشت

قبلا ها اینطور نبود
مثل یه خانواده بودن
اما زمانی که موقعیت درناز هرچقدر بالاتر میرفت و بین بالاتری ها جا باز میکرد شعله ی نفرت و خشم توی وجود تک تکشون برانگیخته میشد

و زمانی خود واقعیشون رو نشون دادن که قرار بود درناز به عنوان رئیس و همه چیز گروه شناخته بشه

و این شد که تصمیم گرفتن اون رو از سَر راهشون کنار بزنن
ولی هیچ وقت فکر نمیکردن دوباره اینجوری گذشته تکرار بشه

چیزی که اون هارو گیج میکرد
وجود باخبر بودن آرامش از قراردادی بود که باعث میشد تلاشی که سالها کردن یه شبه نابود بشه

آرامش یک طوفان??
#پارت_52

شاید لباس تن آرام اصل نبود
اما گذشته رو که یادآوری نمیکرد هیچ حس خطر رو هم در دل افراد مینداخت

افرادی که میدونستن قراره چه اتفاقی بیوفته

پیرمرد که بهرام نام داشت با لرزش خفیف دست چپش آروم و بهت زده روبه روی آرام نشست

ترس
چیزی که توی بدنش شعله کشیده بود

هرگز فکر نمیکرد دوباره و مخصوصا توی همچین جاییو توی این جمعیت که برای زمین زدنش آماده هستند همچین چیزی رو تجربه کنه

پلک چپش زمانی شروع به پریدن کرد که آرام با لحن کشیده مسخره ای که مسخش میشدی لب باز کرد:

_عزیــزم....من کاملا به جمله ی '' یه روزم دنیا برمیگردونه ورقو '' اعتقاد دارم.
تو چی؟
داری!؟!؟

بعد حرفش نیشخندی میزنه و نگاهش رو با آرامش دورتا دور سالن میچرخونه و آخرش به قاب عکسی میدوزه که دوران جوانی رو به یاد میاره

بهرامی که در کنار دومرد دیگه که اونها هم در این جمع حضور دارن و دست کمی از بهرام ندارن

و زنی....که با لبخند ملیحش چشم به دوربین دوخته
زیبا و استوار
اما با سرگذشتی شوم

آرامش یک طوفان??
#پارت_51

دلیل اینکه آرام اینجاست ، پولو ثروته
به خاطر پول به دنیا اومده
به خاطر پول هم زندگی میکنه و میجنگه ''تا ابد''

توی اون همه شلوغی و سروصدا ، صدای عصایی به گوش های تیز آرام میرسه

نیشخندی میزنه
پاهای روی هم افتادشو جابه‌جا میکنه

به آرومی سرش رو بلند میکنه و به پله های بزرگ روبه روش میده

مرد میانسالی با عصای چوبیِ طرح دار از پله ها پایین میاد

اون چهره‌ی سرد و غروری که توی چهرش نشونده برای آرام فقط و فقط یه نمایشه

پشت سرش هم زن میانسالی هم قدم او شده بود و به سمت جمعیت میومدن

ابتدا متوجه‌ی آرام نشدند
تقریبا با همه‌ی کسانی که حضور داشتند دیداری کردند
تا اینکه در نزدیکی مبل پیرمرد عصا به دست نگاهش روی آرام نشست

آرام که نه
روی لباس تنش میخکوب شده بود
شاید داشت با خودش کلنجار میرفت که این لباس اون لباس نیست

(ما همیشه امید الکی به خودمون میدیم ، با اینکه میدونیم چه اتفاقی قراره بیوفته)

گامی به سمت آرام برداشت
لباس زیادی برایش آشنا بود
اونقدر که انگار نیروی عجیبی داشت و اون رو به سمت خودش میکشید

آرامش یک طوفان??
#پارت_50

مردم ژاپن میگن:
''به خاطر میخی ، نعلی افتاد.
به خاطر نعلی ، اسبی افتاد.
به خاطر اسبی ، سواری افتاد.
به خاطر سواری ، جنگی شکست خورد.
به خاطر شکستی ، مملکتی نابود شد.
و همه این ها به خاطر کسی بود که میخ رو خوب نکوبیده بود.''

آرام حاصل انتقام و هوس پول بود هرچند هر دو طرف سود کردند
اما کسی که این وسط بازیچه و گناه کار شناخته شد
آرام بود

(یادمون باشه هر کار ما ، حتی کوچک ،
اثری بزرگ دارد که شاید در همون لحظه مانبینیم...!)

''پول'' ، ''انتقام''چیزی که آرام به خاطرش پا به این دنیا گذاشت
و حالا ، به خاطر پول هرکاری میکنه
هرکاری

مرجان و نقشه هاش مثل همون کسی بود که میخ رو خوب نکوبیده بود
و باعث شده بود زندگی خیلی ها این وسط نابود بشه

حتی اگه سرد ترین آدم هم باشی
بازم یه جاهایی دلت برای کسی تنگ میشه

مرجان برای آرام مادری نکرد
هیچوقت حس مادرداشتن ، حمایت شدن رو نکرد

تنها چیزی که نصیبش میشد؛ حرص دادن مرجان بود

حتی اگه مرجان پشیمون هم شده باشه بازم نمیتونست 19 سال مادری نکردنش رو جبران کنه
اما خیلی خوب میتونست برای بچه هایی که از خون و گوشت ساسان بودن با دل و جون مادری کنه
و این چیزی بود که حسادت و حرص آرام رو بیشتر میکرد

آرامش یک طوفان??
#پارت_49

نگاها روی تن بدون پوشش میچرخید
روی تتوهای عجیب غریبش که خاطراتی با خودشون دارن....

گذشته های تاریک و وحم آور
چیزی بود که توی سال های زندگیِ کمِ آرام رخ داده بود

تا میومد انفجار های قبلی رو خاموش کنه و پشت سر بزاره
انفجاری دیگه رخ میداد

و این اتفاقات باعث شده بود همچین آدمی از آرام ساخته بشه
شاید در ظاهر خنگ و بازیگوش به نظر میرسید

اما...
هیچکس
هیچکس نمیدونست
اصلا به مغزش خطور نمیکرد که چه کارهایی رو میتونه انجام بده

با اینکه لباس های تنش دو تیکه پارچه بودن ولی از شدت گرما کلافه شده بود
مخصوصا از نگاه‌های هیز مردای دورو بَرش

_هوووف
خیله خوب
آروم باش
چیزی نیست ، تحمل کن .آفرین

زیر لب غرغر میکرد
ظاهری خونسرد داشت
اما دلش میخواست یخایِ روی میز رو تا خِرخِره توی حلق زنایی بریزه که با این همه فیس و افاده به خاطر بیشتر بودن ثروتشون از بقیه داشتن زیرزیرکی بد و بیراه بهش میگفتن

_خجالتم خوب چیزیه....!
افادایا

لباس آرام
میخواد غوغا کنه?

آرامش یک طوفان??
#پارت_48

ساعت 21:15دقیقه ی شب
عمارت (زرندی ها)

#راوــی

عمارت زرندی ها ، قدمت ساختش برمیگشت به چندین سال قبل
جای در گذشته های شوم

عظمت و شکوه خودش رو داشت

با اینکه شاید 90 سال داشته باشد یا بیشتر هنوز میدرخشید
محکم سر جای خودش ایستاده بود و حتی کوچکترین تَرَکی هم نداشت

خیلی ارزشمند بود
حتی طرح ساخت و معماریش هم!

سالن پُر بود از آدم هایی که حتی نمیتونستی توی سال های عمرت از نزدیک ببینیشون
از آدم های سرشناس بگیر تا کله گنده های خلافکار

آدم های خطرناک!

دور تا دور سالن محافظ های اصلحه به دست ایستاده بودند

زنان و مردانی که با لباس های باشکوهی که سَرتا پایشان بوی پول را فریاد میزد به این طرف و آن طرف در رفت و آمد بودند
اده ای هم نشسته و اده ای هم گوشه های سالن رو برای خود اشغال کرده بودند

این بین آرامی روی مبلی که در دیدرسِ همه بود از عَمد نشسته بود

نگاه خیلی ها روی آرام بود
اما او همانند اسمش آروم و خونسرد پاهای برهنش رو روی هم انداخته بود و منتظر با انگشت اشاره دوره لبه ی لیوان شرابش میکشید

با لباسی که به تن داشته نه تنها از زیباییش کم نمیشد که هیچ
بلکه بیشتر میشد

لباسی عربی
باز و با چند تیکه پارچه که به سختی جاهای حساس و ممنوعه رو میپوشید
به رنگ سفید