?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
پیادهش کنم یا پیداش
ادوارد لو در اتوپرتره جملهیی نوشته که حالا حالاها دست از سر کچلش بر نخواهم داشت. میگوید: «رقابت هیچ مرا پیش نمیراند.» همینطور است ادوارد. داشتم از روی جملهات هفت-هشت دویست باری مینوشتم. خب بلاخره چه چیزی میتواند آدم را پیش براند؟ این سؤال را گوشهی ذهنم یادداشت کرده بودم که استادم پیغامی توی گروه برایمان نوشت: «فردیّتِ خودتون رو در تمرینها پیاده/پیدا کنید.»
با جملهاش به تمام ابعاد زندگیام مینگرم.
رقابت هیچ مرا پیش نمیراند. بیشتر داشتن هیچ مرا پیش نمیراند. زودتر رسیدن هم هیچ مرا پیش نمیراند. حالا دیگر هیچ مرا پیش نمیراند جز «بودن» در هر چه که انجام میدهم و میسازم.
مبینا ملائی
چگونه کپیرایتینگ از ما نویسندهی بهتری میسازد؟
• ۶ تمرین برای تقویت عضلاتمان در کپیرایتینگ
• تمرکز بر یک تمرین: چرا رونویسی؟
🎤 مبینا ملائی
پ.ن: فایل برای وبینار روز دوشنبهست که گفته بودم هوایش میکنم.
چه خوب یا چه ضرر؟
کارنامهی ۷ سالگیام در دستاش. برای حدودن ۱۰ سال پیش.
«تو این بودی؟»
لبهایش کش آمده غریبه.
«بله.»
با صدایی لبخندالو.
«الان دیگه میگی یادش بخیر چه روزایی؟»
نگاهم میکند.
«نه»
مکث.
«اگه دلم تنگ بشه که یعنی زندگیم اونقدرا جالب و سرگرمکننده نیست.»
میخندیم.
من و غریبه
که دارد برگههای لعنتی جاماندهام را امضا میکند تا برای همیشه بروم. تکرار میشود در ذهنم: تو این بودی؟ وقتی که اولینبار اینجا اومدی؟ واقعن؟
اما در پِی پرسشی دیگرم:
چه خوب که دیگه اون نیستی
یا
چه ضرر؟
مبینا ملائی
تو سزاوار نوشتنی
...بعد فهمستم که سزاوار نوشتنم.
به دو شکل:
اول/ تو سزاوار نوشتنی
یعنی همهی زیست تو کافیست برای نوشتن.
دوم/ تو سزاوار نوشتنی
به این معنی که از تو باید نوشت.
از همهی آدمها باید. اما چرا هر کسی سهم خودش را ننویسد؟ نشان دهیم چگونه به زندگی میپردازیم... از ولع بگوییم. ولعِ رنج و گنج. از آنهمه اشتها، برای اشتباه. از کوششمان برای «تا همیشه» دوست داشتن آنچه که بیعیب نیست اما اما ما خلقاش کردهایم. که مشغول خواهیم بود. به حرف نو اضافه کردن به این دنیا:
با دوستیهایی
با شعرهایی
با پرسشهایی
با لبخندهایی
با قصههایی
با کتابهایی
با قدمزدنهایی
با خطهایی
با رقصهایی
با ترانههایی
و
با شیرموزهایی.
مبینا ملائی
چگونه اینگونه؟
قبلن قبلنها د.ح زیاد میآمد به خانهمان. شبهایی هم میماند و پیش از خواب میگفت: «مبینا امشب ما رو سیل نبره؟» پدرکَت منظورش شبشاشی من بود.(هه، حالا بسوزد که با این چیزها نمیتواند دستم بیندازد.)
داشتم میگفتم. د.ح در جبههی مقاومت بود. اصرار داشت که همهچیز را درست میکند. روزی که آیفونمان سوخت، پشت در ماند. و یکطوری که هرگز سردرنیاوردیم چطوری، به این طرف در خزید. اصرار ورزید که جیکثانیهیی آیفونمان را نونوار میکند. برایش پیچگوشتی و دمباریک بردم. و بعله، کارش ایکیثانیهیی بود. برقمان پرید. دیگر ناچارانه مجبور شدیم برویم سراغ برقکار. پس از آن، یک هفته که زنگ خانهمان را میزدند، لامپ حیاط روشن میشد. و هیچ برقکاری سر در نیاورد چطوری، تا که خودش درست شد. عینِ... عینِ همان. پدرکتِ فادرداگ.
موبینا مولائی
تکرار آبیِ کمرنگ اتاقم و خون حلنشدهی تو خمیردندون
آبیِ کمرنگ اتاقم پیش از تابیدن خورشید. سفیدی انگشتام تو روزای خیلی خیلی سرد. مشکی تن مامان. قرمزی خونم بین خمیردندون تفشده تو روشویی. سیاهی سرگیجههای سنگین. بعد اونوخ اینجارو باش، یادمه نوشتم:«زندگی رنگ باخته است». حالا دارم ماسک حناییِ عسل و لیمو میذارم که جوشای کمخوابیم محو بشن.
زندگی. رنگ. باخته. است.
فردا بعد از کمرنگی آبی اتاقم بیدارم. ممکنه پلکام برنجن با نور طلایی خورشید. باز با خودم تکرار کنم که: «نذار از چیزی که عاشقشی متنفر بشی، نذار.» بعد قدم بردارم کنار شمشادای پارک بچگیام. اونجایی که یه گربه، فیبوناچیطور هنوز خوابه.
مبینا ملائی
تخیل سخت بکار است*
جمال این جمله را عشق است که میچربد به هر ذهن واژهپریش و وراجی. دوست دارم حالم را که میپرسند، زیسته باشماش. با یک لبخند و موهایی یحتمل درهمبرهم. دنیا را چه دیدی؟ شاید زیر پوستم نبض تخیل بزند، حالا که عادت کردهایم به تپیدن.
*جملهیی از کتاب «از راه یخ رفتن»، ترجمهی خشایار قشقایی
مبینا ملائی
?
به چیزی عاشق نبودم. به حرم شانگهای قسم. تمام عشقیاتم یک گردالو زیتون بود. گوشت نمکیاش را گاز میزدم و هسته را: «تـففف به این زندگی» میکردم.
خب،
مقدمهاش جور شد.
شایستی با نوشتناش عاشق این شوم که چگونه عاشق خواهم شد.
موبینا مولائی
@Themolaie
مستمع صاحب سخن را بر سر عقل آورد
چگونه؟
در صوبتی توجهمان جلب شد که آنچه یک شنوندهی خوب میپرسد، مجالیست برای ذهن و زبان گوینده. یعنی سری بعدی که هوسم شد با پندها، دلداریها و نسخهنویسیها نمکشورت کنم، یادم باشد نخست علامتسؤالی بکارم در زمین ذهنت.
مبینا ملائی
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago