?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
از شعر بلند ؛ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
#فروغ_فرخزاد
سلام ای شب معصوم!
سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را
به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
ودر کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهٔ ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند
مرثیه
#احمد_شاملو
در خاموشیِ فروغ فرخزاد
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
. . . . . . . . . .
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
□
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
□
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را…
#معرفی_کتاب
#برادر_زاده_ی_رامو
#دنی_دیدرو
" برادرزاده رامو " شاهکار بی بدیلی بر پایه مجادله است . این اثر مشهور ادبی - فلسفی که در عصر روشنگری فرانسه - قرن هجدهم توسط " دنی دیدرو " نگاشته شده است گفتگوی نسبتا مفصلی است میان نویسنده - راوی ، فیلسوف : (( من )) و ژان فرانسوا رامو برادرزاده ژان فیلیپ رامو ، موسیقدان معروف فرانسوی : (( او )) که فردی است دمدمی مزاج یا به تعبیر خود دیدرو ((...ترکیبی از تفرعن و رذالت ، عقل سلیم و بی عقلی ... )) . راوی در حین تماشای شطرنج در کافه رژانس پاریس رامو را ملاقات می کند و بحث توسط "او" اینگونه آغاز می شود که آقای فیلسوف وسط این تنبلها چه می کند و چرا باید وقتش را به بطالت جابجایی مهره های چوبی بگذراند ؟ ...دنی دیدرو در " ژاک قضا و قدری و اربابش " یا به تعبیر استاد احمد سمیعی " ژاک قدری مشرب و خواجه اش" میگوید : «...ژاک و اربابش، مانند دنکیشوت و سانچو، یا ریشارده (richardet) و فراگوس(ferragus) فقط دو نفری به درد می خورند و بدون یکدیگر هیچ هستند....» نظام آفرینشی دیدرو بر گفتگو استوار است البته در " ژاک قضا و قدری " پنج راوی با روایتهای متقاطع و درهم تنیده داستان را به پیش می برند اما در " برادر زاده رامو " مباحثه میان نویسنده با رامو یا به تعبیری دو شخصیت تمثیلی وجود خود دیدرو یعنی جنبه ی فیلسوفانه و جنبه واقعی روزمره اش به نمایش گذاشته می شود.
(( ... من : پس لازم است همه چیز را همانطور که هست قبول داشته باشیم . فایده و زیان همه چیز را بسنجیم و بقیه را که به اندازه کافی برای تعریف یا تکذیب نمی شناسیم رها کنیم ..... او : از حرف های شما چیز زیادی نمی فهمم . لابد فلسفه است ، باید بگویم من به فلسفه کاری ندارم. فقط دلم می خواست کس دیگری باشم ، مردی بزرگ ، حتا اگر برحسب تصادف یک بزرگ مرد نابغه. ...)) { ص 24 - ترجمه مینو مشیری }
دنی دیدرو و آثارش خصوصا " ژاک قضا و قدری " مکمل تاریخ چهارصد ساله رمان و وامدار دن کیشوت سروانتس و تریسترام شندی لارنس سترن است . این رمان "مسحور کننده" به تعبیر میلان کوندرا ، و " ضد رمان " به برداشتی دیگر ، جایگاهی رفیع و همیشگی در تاریخ ادبیات عصر روشنگری دارد . دیدرو ، فیلسوف ، رمان نویس ، نمایش نامه نویس ، منتقد هنری ، زبان شناس و نظریه پرداز زیبایی شناسی و در یک کلام " علامه " عصر خویش بود . ترجمه "برادرزاده رامو" توسط استاد احمد سمیعی در سال 1346 منتشر شد و بعد از قریب نیم قرن توسط انتشارات علمی و فرهنگی تجدید چاپ شد . همچنین ترجمه ای روان و به زبان امروزی توسط مترجم فرهیخته خانم مینو مشیری انجام پذیرفته که نشر چشمه در زمره کتابهای " جهان کلاسیک " به چاپ رسانده است . خواندن هر دوی این برگردان ها را به علاقه مندان ادبیات و فلسفه توصیه می نمایم .
ناگفتههایی از زندگی #بهرام_صادقی
از مصاحبه :#ضیاء_موحد با اندیشه پویا
من زمانی بهرام صادقی را ملاقات کردم که بهرام صادقی تمام شده بود. بهرام صادقی و تقی مدرسی، نویسندهی یَکُلیا و تنهایی او، کارشان را با هم شروع کردند و متأسفانه با هم گرفتار اعتیاد هم شدند. فکر میکنم امروز دیگر باید اینها را گفت. وقتی کسی دچار اعتیاد میشود، اگر هنرمند هم باشد، در آن اوایل نوعی شکوفایی هنری و انرژی کاذب را تجربه میکند. اعتیاد، بهخصوص در آدمهای مضطرب، آرامشی ایجاد میکند که دیگر رهایی از آن را برای فرد معتاد غیرممکن میکند. هنرمند اگر در اوج آفرینندگی دچار اعتیاد شود، پرکار خواهد شد. این اتفاقی بود که برای صادق هدایت هم افتاد. برنامهی روزانهی تقی مدرسی و بهرام صادقی این بود که بعد از مصرف مواد مخدر به سینما میرفتند و بعد، از هم جدا میشدند و هر کسی میرفت پی نوشتن خودش. من اینها را از قول ابوالحسن نجفی میگویم.
بهرام صادقی خجول بود و محجوب. اما وقتی از خود بهدر میشد، بهشدت پرخاشگر و حتا وقیح میشد. در یکی از همین حالات، در جلسهای در تهران به ابوالحسن نجفی توهین کرد. نجفی آدم آرامی بود و از میان نزدیکان نجفی کسی عصبانیت او را به خاطر ندارد، ولی وقتی این برخورد را از بهرام صادقی ـ که دوستش هم داشت ـ دید، بلند شد و چنان فریادی بر سر بهرام کشید و خشمی نشان داد که بعد از آن روز دیگر رابطهشان گسسته شد. تضاد بین حجب و حیا و پرخاشگری همیشه در بهرام صادقی وجود داشت و من هم در همان ملاقات با بهرام صادقی گرفتار این خصلت او شدم. بهرام زندگی آشفتهای داشت و اگر میدید تو زندگی روبهراه و بسامانی داری، خوشش نمیآمد. بهخصوص اگر اهل ادبیات و هنر بودی، این را به رویت هم میآورد و تحقیرت میکرد.
در دورهی اول بهرام صادقی تحت تأثیر حزب توده است. این دورهی ایدئولوژیزدگی اوست و آثار این دورهاش اصلاً شعر نیست و ارزشی هم ندارد. پس تحلیلی هم از آن نمیتوان داشت. اما در دورهی دوم که به آن اشاره کردید، بهرام صادقی کمکم متوجه میشود که هنر نوعی استقلال میطلبد و هنر اصیل با شعار دادن میانهای ندارد. حالا بهرام صادقی در دوران تردید میان شعر و داستان است. شاید در همین دوره است که متوجه میشود که شاعر نیست.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی!
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم !
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
#پدرم ( حبیب الله حبیبی ) ???
تسلی خویشتن
چه زود گذشت ؛ روزهایی که تو بودی
چه زود آشیانه ما ؛ از نگاه و خنده ات؛ از پناه و گریه ات و از دلگرمی همیشگی ات ؛ تهی گشت و خاموش شد.
آخرین شمع لرزان بی رمق ؛ سوسویی می زند و از فاصلهای قریب ؛ بر آن جان نحیف ؛ زار می گرید .
غم روزگاران ؛ رنگ عزا پاشیده است بر این سنگهای سرد بی روح ؛ سنگهایی که جسم تو را ستاندند و جان ما را فرسودند.
در این دالان سیاه و سهمگین ؛ دستگیرمان نیست الا تصویر تویی که می خندیدی ؛ تویی که می جنگیدی برای آسایش ما ؛ یادباد آن روزگاران کودکی که در کنار تو بر کرانه دریا ، تنی به آب می زدیم و در خیالمان هم نمی گنجید که روزی بیاید که نباشی ...
دوری به ما و نزدیکی ؛ نیستی و همه جا هستی
در برابرمان ؛ در قلب و جانمان روان و زلال و جاری ؛ همیشه با مایی ؛ مردی که با ما صبور بودی و امیدوار ؛ پدر بودی و رنجها بردی و ما را به سرفرازی به دل دنیا سپردی و خود در آغوش خدا پرکشیدی.... روح بلندت تا ابد ،جاودانه است ای یار و یاورمان . چشمان پرمهر و لبخند دلنشین ات با آن صدای محکم و پدرانه ات ؛ تا روزی که به تو بپیوندیم در جان و دل مان ؛ طنین انداز است.
سلام ما را به آن دورها ،به آن آسمان های نادیده رازآلود و بی انتها برسان ، سپاس و ستایش ما را به آن نور جاودان ؛ به آن حقیقت ازلی و ابدی که تمامی موجودات این عالم؛ روزی به او خواهند پیوست ؛ برسان .
چشم انتظاریم؛ باری دگر به دیدارت. باز هم دعایمان کن و یاورمان باش ؛ روحت همیشه در شادی و آرامش ؛ در هودجی از نور ؛ پاک و منزه و جاودان باش.
بدرود پدر خوبمان ؛ بدرود .
#امیر_وحید_حبیبی
۳۰شهریور۱۴۰۳
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی
نازنینا، تو همان پاك ترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، كه تو تب كردهی عشقی
ای بلای تو بجانم، كه تو جانی و جهانی
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرِ آسمانم و آزرده ی زمین
امشب برای هرچه و هر کار خسته ام
دل خسته سویِ خانه تنِ خسته می کشم
وایا... از این حصارِ دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشیِ تقویمِ روی میز
از دنگ دنگِ ساعتِ دیوار خسته ام
از او که گفت: «یارِ تو هستم» ولی نبود
از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام
با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حالِ من مپرس که بسیار خسته ام
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago