آموزش نوشتن صارمیان

Description
کانال کمک آموزشی برای تبدیل نوشتن عادی به نوشتن خلاق _هر روایتی میتواند نوع برتر ومرغوب خودباشد.این تکنیک ها حاصل بیست سال بازیگوشی من درآموزش نوشتن است. علی صارمیان(آستانه).روزنامه نویس سابق و معلم نوشتن خلاق باروش کارگاهی و تکنیک های ذهن خلاقه ناخوداگاه
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago

1 year, 9 months ago

سلام به شاهزاده بزرگ کلاه کاغذی .امیدوارم حالتان خوب باشد . اگر از حال من بپرسی به تو میگویم که  حال ما ، یعنی من و خواهر کوچکم هیچ خوب نیست . میدونی خواهرم  هفته پیش یه کاری کرده وامروز به من گفته این یه رازه و من نباید به کسی بگم . اما من به تو میگم چون خیلی دلم برای مادرم می سوزد . حتما گیج شدی الان برات میگم رازه خواهرم چیه ولی اول ازت خواهش میکنم به ما کمک کنی تا مادرم را از ناراحتی در بیاریم . هفته پیش یک روز که مادرم برای درست کردن کوفته انگشتر عقیق طلایش را در آورده بود . خواهرم یواشکی اونو بر داشته برده تو خرابه روبروی خونه زیر خاک چال کرده . خواهرم میخواسته که انگشتر مثل دانه که تو خاک کاشته میشه و بعد زیاد میشه . زیاد بشه . آخه مادر فقط همان یک تکه طلا را داشت و همیشه در دعواهایش با پدرمان شنیده بودیم که او از النگوهای زیاد و گردنبند وگوشواره حرف میزد . حالا انگشتر را هم پیدا نمیکنم او را مجبور کردم بگوید کجا زیر خاک گذاشته . اما او هر بار جایی را نشان میدهد . خرابه بزرگ است و من مثل موش که دیوار آشپزخانه را در جاهای مختلف سوراخ میکرد هرجا را که او نشان داد کنده و سوراح کردم ولی انگشتر مادرم را پیدا نکردم . اگر تو میتوانی آن را برایمان پیدا کن و مادر مارا خوشحال کن .

#تمرین دوم
#مصی کرمی زرندی

1 year, 9 months ago

نامه ایی به ۱۰ سالگی خودم .....
نمیدونم از کجا شروع کنم به تو که در یک جامعه مرد سالار و یک خانواده پدر سالاری دختر بدنیا امدی . امروز که بنا به تمرینی که از ما خواسته شده بود به تو فکر میکنم بخشی از وجودم پر از غم میشه . غم دیده و شنیده نشدن . امروز استادمان گفت هر انسانی آرزو داره که توسط کسانی که دوست داره شنیده بشه . و تو شنیده نمیشدی . اما یک بخش دیگر از وجودم شاد است چرا که تو صدایت را آنقدر بلند کردی تا به گوشهایی که برای شنیدن دخترها کر شده بود برسد . بعد از آن بود که زندگی هر روز برایت سخت تر شد . دیگر انگی نمانده بود که به تو زده نشود . دختره ء لجباز ، دخترهء خیره سر، دخترهءجنی ،و چه و چه . اما ذاتا بی پروا بودی .تو هم گوشها را بسته بودی که این حرفها را نشنوی یا اگر شنیدی اهمیت ندهی . فکر می کردی موفق میشوی . تا حدودی هم شدی . اما امروز به تو می گویم که سخت بود ولی همان اندک پیروزیها تا امروز مرا سرپا نگه داشته.

#تمرین اول
#مصی کرمی زرندی

1 year, 10 months ago

استادصارمیان کجایید؟
سلام .‌استاد من هادی هستم. خوب می شناسین. همون که کنار وودی آلن می نشست تو پلاک ۳۹۶ نظام آباد...همون که لکنت زبون داشت و اینقدر باهاش کار کردین که خوب شد. همون که طلبه بود و گفتی قران بخون با صوت تا لکنتت رفع بشه همونم . استاد دو روزه پیام می دم آخرش وودی آلن وییس داد بهم که استاد اکانتشون دست منه. استاد حسین بچه خوبیه ولی ترسواه. چرا ندادین مجید که پدری براش کردین. چرا ندادین رسول که پسر شهیده و جرات داره که بنویسن که بگن. بگن کسی بود که همه ما رو نجات داد از سیگار و از هرزگی و مجازی ..
استاد خیلی نامردیه!!
پدری نکردین! وودی آلن هیچ پیامی رو نمیخونه. کانال آموزش که دست خانمه اموزشگاس.کانال اینجام که دست ووی آلنه. پس بچه هایی که پنج ساله منتظرن توجهی بهشون بشه چی؟ استادترسوی ما. دیدین اینا نامردن! دیدن نصف پاییز رفت و کرج نیومدین! دیدین که به نوشته وودی آلن تو محوطه هلال احمر زمینتون زدن! دیدین آقای .‌...پدری کردن بلد نیست رستم هم بشه پهلوی سهرابو خنجر میزنه!!
استاد کجایی ؟ این ترانه محسن چاوشی رو هزار بار به یادتون گوش دادم تو این دو روز!!
استاد صارمیان کجایی!!
خطتتون خاموش. مدیر این دوسه آموزشگاه عین برج زهر مار میگن ما هم مثل شما!
اگه فلان بازیگر باد ... بده فورا بی بی سی پخشش میکنه اما نمیگن شما نیستین!
شما که ما بچه های کرج و نطام آباد و ..نجات دادین! استاد کجایین؟ داروهاتونو میدن؟ گفتین دیابت دارین بیسکویت خریدم سر کلاس نمیخورین! استاد کجایین؟!
استاد قراره کی رو دراز کنن که شما رو گرفتن؟! گور باباشون . گور بابای سیاست! گور بابای مملکت لعنتی که کسی که چهارده سالگی برای جنازه رفیقش شهید علیپناهی میره جبهه بوکان تو پنجاه سالگی گم بشه عین برادرش در کردستان!!
استاد کجایین؟ چرا رفیقات ، وودی آلن..هرکی بهش اعتماد کردین و ما رو نخواستین حرفی نمیزنه!
استادشما گفتین عین پسرتون ابروهامه. گفتین پسرمی! لکنت دوباره گرفتم دوروزه !! می فهمین!
می ترسم عین پسردایی محمد که نخبه بود و داشت دکترا می گرفت یه بند انگشت برای ارتقای درجه برات بسازن! اینا استاد پیوند.. ...به شقیقه ان. استاد اون گوشی لعنتی رو بردارین! استاد پسر دایی محمد مهاجرت میخواست بکنه ولی میدونی چیکار کردش؟؟ خودکشی کرد! مادرش دیوونه شد از بس تو بی بی سکینه گفت علی اکبر حسینم رو کشتن!
استاد! قربون اون چشمتون که خون میشه! ما رو ندیدین! به ما بگید .یک نفربگه ! یک نفر خبری بده! یک نفر مرد نیست تو دوستاتون؟؟
یک نفر! یک نفر!یک نفر فقط!
پسرتون هادی

1 year, 10 months ago

?هنرجو: معصومه کرمی

تمرین ۳
یک شخصیت گول خورده که کمی خنده دارد و گناه دارد ولی خودش هم تنش می خارد.
دختر با عینک ته استکانی وارد کلاس ششم در مدرسه شهر جدید شد. روزها پشت هم سپری میشد ولی هیچکس حاضر نبود با او دوست شود . رفتارش کمی ساده لوحانه بود . او که از تنهایی کلافه شده بود . به هر کاری دست میزد تا توجه همشاگردی هایش را جلب کند . دیگران که متوجه این موضوع شدند او را به طرق مختلف اذیت میکردند . مثلا قورباغه ایی رادر پاکت گذاشته و بدستش دادند که به دست مدیر برساند. و با صدای جیغ مدیر همه خندیدند. او هم آنها را همراهی کرد . می دانست که تنبیه خواهد شد .وولی خیلی به آن فکر نمیکرد بیشتر فکرش این بود که اگر همین گونه رفتار کند دیگر تنها نخواهد ماند.

1 year, 10 months ago

?هنرجو: صدیقه وحدت

احسان سر پلاستیکی تابستان‌ها که مدرسه تعطیل می‌شد سیب ترش توی طبق توی کوچه به بچه ها می فروخت. او با خودش تکرار میکرد سود ضربدر فروش میشود سرمایه. کمی گیج شده بود دوباره می گفت سود ضربدر سرمایه میشود خودش هم کلافه شده بود. کرم داخل یکی از سیب ها از کار و بار احسان سر پلاستیکی حوصله اش سر رفت و گفت: بیا جلو خوب به حرفهای من گوش کن ما کرمها وقتی بچه ها اومدن و دور تو جمع شدند ما واردبدنشون میشم و دستور خرید از ترا صادر می‌کنیم. ترازو که وزنه روی سرش سنگینی میکرد گفت: تو چیکاره ای کرم بو گندو. طبق چوبی که حال و حوصله جر وبحث نداشت و تمام سیب ها را به بیرون پرت داد و احسان سر پلاستیکی که خودش هم تنش می خارید بلند شد و با کفه های ترازو آهنگ بابا کرم میزد و تمام سیب ها و کرمهای داخلشون می رقصیدند. کرمها از خوشحالی فوری کلاهی برای سر کچل احسان بافتند که کمتر بهش بگن سر پلاستیکی.

1 year, 10 months ago

?هنرجو: سمیه کیانی

دم‌دم‌های غروب بود،آنجا ایستاده بود؛ درست کنار آب‌خوری چوبی مستطیلی پهن که وسط حیاط بزرگ مزرعه اسب سواری بود. قدی بلند، جثه‌ش مانند بچه فیل بزرگ بود، لباس‌های تنش مثل یک لحاف چهل تیکه مندرس، هر تیکه‌ش برای خودش یک سازی میزد، سرش را به سمت زمین انداخته بود و با پای چپ‌ش مثل کره‌اسبی بازیگوش خاک‌ها را به این سمت و آن سمت پرتاب می‌کرد. با ضربه‌ی محکمی که بر پشت گردن بلند خالیش خورد، مثل فنر از جایش پرید؛ به پشت سرش نگاه کرد، پیرمرد قوزی کوتوله درست روبه‌رویش ایستاده بود، پوزخندی بر لب، براندازش کرد و گفت: ای جوانک بی مغز باز که گول آن پسر خنگ‌تر از خودت را خوردی، ای الاف برو پول‌هایت را خورده و یک لیوان آب هم رویش سر کشیده

1 year, 10 months ago

?هنرجو: مریم حسنلو

آخرین قرار عمه با تام بود. عمه خانم با اشک از خوبی‌های بدون جواب تام گلایه می‌کرد. تام از بس دماغ خود را پیچ داده بود که برای رفع کبودی روی دماغش نیاز به حلزون بود. عمه قسم داد او را نمی‌بخشد. از او خواست از همه‌جا مسدود کند. چند دقیقه از رفتن تام نگذاشته بود که عمه دلتنگ تام شد. تماس عمه برقرار نشد. از هفت خان تام آزاد شده بود. دبدبه و کبکبه عمه خانم شروع شد. دوست داشت شبحی شود و نامرئی گردد تا به اتاق تام برود. نه وردی بلد بود. نه می‌‌توانست هیکل درشتش را از دید تام پنهان کند. به بهانه خرید قهوه،  کافه همیشگی رفت. خبری از تام نبود.

1 year, 10 months ago

?هنرجو: آذر بنی اسدی

حبیب آرام به اتاق بابا و مامان وارد شد. دستش را در پاچه‌ی شلوار بابا کرد که روی چوب‌لباسی آویزان بود. بابا یقه‌ی او را چسبید او را از زمین بلند کرد و از در اتاق بیرون کرد. خیلی دوست داشت شوتی هم زیر تنبان می‌زد و او را از روی دیوار به خانه‌ی همسایه که بچه نداشتند می‌فرستاد اما دیگر رمق جوانی‌اش را از کف داده بود. یک ساعت بعد دوباره حبیب به اتاق آن‌ها رفت. دست در پاچه‌ی شلوار بابا که هنوز روی چوب‌رختی آویزان بود، کرد. دستش را بالاتر برد. با تیغ ته جیب را برید. پول‌ها از داخل پاچه بیرون ریخت. همه را جمع کرد تا دوستش رزي را به سینما ببرد و برایش خروس قندی بخرد تا آبغوره نگیرد و پز دوست پسر قبلی‌اش را ندهد که چه و چه برایش می‌خرید.

1 year, 10 months ago

هنرجو: سمیه کیانی

خانم بهاری معلم ادبیات ما است. او زنی بلند قد و لاغر اندام است. صورت کشیده و استخوانی دارد. هر وقت او را میبینم خط لبخندی روی صورت‌ش نقش بسته است. در این دوسال که در دبیرستان هستم هیچ وقت خانم بهاری مرخصی نگرفته، همیشه زودتر از ما در کلاس حاضر می‌شد. اما الان حدود یک ماه‌ی می‌شود که خانم بهاری را ندیدم تا دیروز بعدازظهر که با مادرم به درمانگاه محل‌مان برای نوار قلب مادرم رفته بودیم. گوشه راه‌روی دالان مانند سفید رنگ، به صندلی فلزی تکیه داده بودم، نگاه‌ هم به موزاییک‌های مربعی شکل کف سالن دوخته بودم؛ که با صدای ضربات محکم و کوبنده عصا، بایک چرخش سر نگاه هم را از زمین به پشت سرم برگرداندم، باور کردنی نبود خانم بهاری قدش مثل کمان شکسته، خمیده شده بود، صورتش متورم شده بود، زیر چشم راستش کبود شده بود، چهره‌ش عبوس و گرفته بود، عصای فلزی در زیر بغل بود و به زور گچ سنگین پای راستش را به دنبال خودش می‌کشید. برای لحظه‌ی با هم چشم در چشم شدیم، قطرات غلتان اشک از گونه‌اش جاری شد، سرش را چرخاند و راه‌ش را به سمت در ورودی عوض کرد.

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago