?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months ago
♦️🍀 لیست برترین کانال های تلگرام ♦️🍀
🧘♀مدیتیشن 🗓 منطق ریاضی
🎲 هفت چاکرا 👩⚕ ادبیات عرب
📕 کتاب مقاله 🩺 طب نوین
✅💜همه کانالها پیشنهاد میشود 💜✅
1403/11/14
جهت هماهنگی در لیست و رزرو تبلیغات
🤝🤞
@HHo_bb
#من_او
#فصل_پنجم
#قسمت_هشتم
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
حاج فتاح صبح زودتر از بقیه بلند شد و به مامانی گفت:
- عروس گلم! امروز فقط چای دم کن. سپردهام صبحانه از بیرون بیاورند.
علی و مریم کنار حوض از آب داخل لولهنگ دستشویی، وضو گرفتند دو تایی توی اتاق به نماز ایستادند. بابا جون از پشت در نگاهشان میکرد و لذت میبرد بعد از نمازشان از آنها خواست تا پدرشان را دعا کنند علی گفت:
-من هر روز دعاشان میکنم که از باکو سوغاتی بیاورند، در راه برگشت هم برایِمان از قزوین باقلوا بگیرند، اصلا زودتر بیایند،تا یک وقت اعتبار مریم تمام نشود...(زیر لبی به مریم گفت) فکرکردی فقط خودت مادام تأمیناتی؟
**استَيْقَظَ الحاجُّ فتاحُ مُبَكِّرًا قَبْلَ الآخَرينَ، وَقالَ لِأُمِّي:
- يا كَنَّتي الحَبيبَة! اليَوْمَ عَلَيْكِ فَقَط إِعدادُ الشّاي، فَقدْ أَوْصَيْتُ أَنْ يُجْلَبَ الفَطُورُ مِنَ السوقِ.
اسْتَيْقَظَ عليٌّ ومريمُ، فَتَوَضَّآ عِنْدَ الحَوْضِ بِماءِ المِغْسَلِ، وَقاما مَعًا لِأَدَاءِ الصَّلاةِ في الغُرْفَةِ. كانَ الجَدُّ يَنْظُرُ إِلَيْهِما مِنْ خَلْفِ البَابِ وَيَشْعُرُ بِالسُّرُورِ. بَعْدَ أَنْ أَتَمَّا صَلاتَهُما، طَلَبَ مِنهُما أَنْ يَدْعُوَا لِوَالِدِهِما.
قالَ عليٌّ:
أَدْعُو كُلَّ يَوْمٍ أَنْ يَعُودَ مِنْ باكو مُحَمَّلًا بِالهَدَايَا، وَأَنْ يَجْلُبَ لَنا في طَريقِ عَوْدَتِهِ البَقْلاوَى مِن قَزْوينَ. أَتَمَنَّى أَنْ يَعُودَ مُبَكِّرًا قَبْلَ أَنْ تَنْتَهي رصيدُ مَرْيَم. (ثُمَّ قالَ لَها بِصَوْتٍ مُنْخَفِضٍ) تَظُنّينَ أَنَّكِ الوَحيدَةُ مفتشةُ مركز الشُرطة؟**
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
مریم از پای علی نیشگونی گرفت و گفت:
-از بس حرف میزنه عدس توی دهنش خیس نمیخورد.
با عصبانیت رفت داخل اتاق زاویه تا روپوش فیروزهای مدرسه را بپوشد. در گنجه را باز کرد. با این که دختر بود اما اتاقش نامنظمتر از اتاق علی بود. صبحها که از جا بلند میشد، رختخواب و لحاف را جمع نمیکرد. جورش را ننه میکشید. بعد از صبحانه که میآمد مامانی او را میفرستاد تا اتاق مریم را مرتب کند.
مریم که از مدرسهبرمیگشت، با ننه دعوا میکرد. میگفت چیزی را که شب دوباره
باید پهن کرد،صبح جمع نمیکنند!
ننه هم در جواب میگفت:
-ننه!مرسومه که توی جای جمع نشده شیطان میخوابد وفضله میاندازد!
**فَقَرَصَتْ مَرْيَمُ عَليًّا مِنْ رِجْلِهِ، وَقالَتْ:
- إِنَّهُ ثَرْثَارٌ بِحَيْثُ لَا تَبْتَلُّ الْعَدَسُ فِي فَمِهِ.
ثُمَّ اتَّجَهَتْ غاضِبَةً إِلَى غُرْفَةِ الزَّاوِيَةِ لِتَرْتَدِيَ المِعْطَفَ الفَيْرُوزِيَّ المَدْرَسِيَّ، وَفَتَحَتِ الخِزَانَةَ. مَعَ أَنَّها بِنْتٌ، إلَّا أَنَّ غُرْفَتَها كانَتْ أَكْثَرَ فَوْضَى مِنْ غُرْفَةِ عَليٍّ. كَانَتْ كُلَّ صَباحٍ، بَعْدَ أَنْ تَسْتَيْقِظَ، تَتْرُكُ فِراشَها وَبِطّانِيَّتَها دُونَ تَرْتِيبٍ، وَتَكُونُ الخادِمَةُ مَنْ تَتَكَفَّلُ بِهَذا.
بَعْدَ الفَطُورِ، كانَتْ أُمِّي تُرْسِلُ الخادِمَةَ لِتُرَتِّبَ غُرْفَةَ مَرْيَم. وَعِنْدَما تَرْجِعُ مَرْيَمُ مِنَ المَدْرَسَةِ، كانتْ تَتَشاجَرُ مَعَ الخادِمَةِ وَتَقولُ:
- الشَّيْءُ الَّذِي سَنَفْرِشُهُ لَيْلًا، لِماذا نُرَتِّبُهُ صَباحًا؟
فَتَرُدُّ عَلَيْها الخادِمَةُ قَائِلَةً:
- يا ابْنَتي، المَكانُ الَّذِي لا يُرَتَّبُ يَنامُ فيه الشَّيْطانُ وَيُوَسِّخُهُ!
🧊*🧊*🧊🧊🧊🧊🧊🧊
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الخامس
#آموزش_عربی
https://t.me/taaribedastani
#من_او
#فصل_پنجم
#قسمت_هفتم
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
شاطر على محمد صورتش را با دستمال یزدی پوشانده بود. از زیر دست مال ریش سفیدش بیرون زده بود. موهای سفیدش که روی پیشانی ریخته بودند قطرههای عرق را نوازش میکردند. کریم دو - سه بار شاطر را صدا زد اما شاطر به روی خودش نیاورد انگار منتظر بود تا کریم لودهگیاش را شروع کند. کریم با صدایی زنانه و با آب و تاب خواند.
-بچهم خفه شد شاطر علی ممد
برنجم کته شد، شاطر علی ممد
چند تا از جوانهای داخل صف که کریم حالشان را جا آورده بود و از کسالت صبح بیرونشان آورده بود، همراه او دم گرفتند.
- بچهم خفه شد شاطر علی ممد
برنجم کته شد شاطر علی ممد
**كَانَ الْخَبَّازُ عَلِي مُحَمَّد قَدْ غَطَّى وَجْهَهُ بِمِنْدِيلٍ يَزْدِيٍّ، وَظَهَرَتْ لِحْيَتُهُ الْبَيْضَاءُ مِنْ تَحْتِ الْمِنْدِيلِ. كَانَ شَعْرُهُ الْأَشْيَبُ الْمُتَسَاقِطُ عَلَى جَبِينِهِ يُدَاعِبُ قَطَرَاتِ الْعَرَقِ. نَادَى كَرِيمٌ الْخَبَّازَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، لَكِنَّ عَلِي مُحَمَّد لَمْ يَكْتَرِثْ، وَكَأَنَّهُ يَنْتَظِرُ أَنْ يَبْدَأَ كَرِيمٌ مُزَاحَهُ. بَدَأَ كَرِيمٌ بِغِنَاءٍ بِصَوْتٍ نِسَائِيٍّ وَمَرِحٍ:
- مَاتَ طِفْلِي يَا عَلِي مُحَمَّدٍ
- احْتَرَقَ الْأَرْزُ الْمَطْبُوخُ يَا عَلِي مُحَمَّدٍ
انْضَمَّ بَعْضُ الشَّبَابِ فِي الصَّفِّ الَّذِينَ أَخْرَجَهُمْ كَرِيمٌ مِنْ رِتَابَةِ الصَّبَاحِ إِلَى الْغِنَاءِ:
- مَاتَ طِفْلِي يَا عَلِيُّ مُحَمَّدٍ
- احْتَرَقَ الْأَرْزُ الْمَطْبُوخُ يَا عَلِيُّ مُحَمَّدٍ
♦️*♦️*♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
شاطر خندید. از پشت دستمال یزدی هم معلوم بود که چهگونه میخندد. شاطر حرف نمیزد انگار لال بود. دستانش را بالا آورد و انگشتان دو دستش را باز کرد، یعنی ده تا؟ کریم سرش را تکان داد. در دل تعجب کرد و با خود گفت:«شاطر از کجا می دانسته من ده تا نان میخواهم؟ شاید آقا دیشب سفارش کرده بوده!» کمی بعد ده سنگک خشخاشی را از شاطر گرفت و خواست برود که شاطر مقداری پول خرد به او پس داد. کریم تعجب کرد. از شاطر پرسید:
- برای چی؟
شاطر هفت انگشتش را باز کرد و چشم هایش را بست.کریم نفهمید چه میگوید اما یکی از جوانهای داخل صف به کریم فهماند که پول خردها را به هفت کور بدهد. کریم سری تکان داد و به سمت کوچهی مسجد قندی خیز برداشت.
**ابْتَسَمَ الْخَبَّازُ. كَانَتْ ابْتِسَامَتُهُ وَاضِحَةً حَتَّى مِنْ وَرَاءِ الْمِنْدِيلِ. كَانَ صَامِتًا كَأَنَّهُ أَخْرَسُ. رَفَعَ يَدَيْهِ وَفَتَحَ أَصَابِعَهُ إِشَارَةً إِلَى عَشْرَةِ أَرْغِفَةٍ. هَزَّ كَرِيمٌ رَأْسَهُ. فِي نَفْسِهِ تَسَاءَلَ: «مِنْ أَيْنَ عَرَفَ الْخَبَّازُ أَنَّنِي أُرِيدُ عَشْرَةَ أَرْغِفَةٍ؟ رُبَّمَا يَكُونُ الْحَاجُّ أَوْصَى بِذَلِكَ اللَّيْلَةَ الْمَاضِيَةِ!» بَعْدَ قَلِيلٍ، تَسَلَّمَ عَشْرَةَ أَرْغِفَةٍ خَشْخَاشِيَّةٍ مِنَ الْخَبَّازِ وَأَرَادَ الْمُغَادَرَةَ، فَأَعَادَ لَهُ الْخَبَّازُ بَعْضَ النُّقُودِ. تَعَجَّبَ كَرِيمٌ وَسَأَلَهُ:
- لِمَاذَا هَذِهِ النُّقُودُ؟
فَتَحَ الْخَبَّازُ سَبْعَةَ أَصَابِعَ وَأَغْمَضَ عَيْنَيْهِ. لَمْ يَفْهَمْ كَرِيمٌ شَيْئًا، لَكِنَّ أَحَدَ الشَّبَابِ فِي الصَّفِّ أَوْضَحَ لَهُ أَنْ يُعْطِيَ النُّقُودَ لِلْعُميان السَّبْعَةِ. هَزَّ كَرِيمٌ رَأْسَهُ وَانْطَلَقَ نَحْوَ زُقَاقِ مَسْجِدِ قَنْدِيٍّ**.
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الخامس
#آموزش_عربی
https://t.me/taaribedastani
#من_او
#فصل_پنجم
#قسمت_پنجم
?????????
کسی چیزی نگفت اسی سبیل گفت: «الله اعلم بلکه هم از بیخ دروغ باشد!» و تازه نگاهش به کریم افتاد که محو صحبت شده بود.
- پسر اون اسی! از این اسی چی میخواهی؟
کریم خندید و از او خواست تا سفارشی حاج فتاح را بدهد. اسماعیل«به روی چشم»ی گفت و از داخل دیگ سه کله بیرون آورد. در طباخی باز شد و دریانی هم که یک سرداری پوشیده بود وارد شد. سلامی کرد و گفت:
- یک کاسه از آب.
اسماعیل نگاهی به دریانی کرد و زیر لب ادای دریانی را در آورد.
یک کاسه از آب مغز هم توش نکوبیم که گران نشود، پشتبند هم که پاچه و زبان و بناگوش نمیخواهد. ایلده چه قدر کاسبه! آخرش هم به قاعدهی سنگکی که ترید میکند پول نمیدهد.
**الصَّمْتُ عَلَى المَكَانِ وَلَمْ يَنْبِسْ أَحَدٌ بِبِنْتِ شَفَةٍ، حَتَّى قَالَ إِسْمَاعِيلُ ذُو الشَّارِبِ: "اللهُ أَعْلَمُ، لَعَلَّ القَضِيَّةَ كَذِبٌ أَصْلًا!" ثُمَّ انْتَبَهَ إِلَى كَرِيمٍ الَّذِي كَانَ يُصْغِي لِلْحَدِيثِ.
- "مَاذَا يُرِيدُ ابْنُ إِسْكَنْدَرَ مِنْ إِسْمَاعِيلَ؟"
ابْتَسَمَ كَرِيمٌ وَقَالَ: "جِئْتُ لِآخُذَ مَا أَوْصَاكُمْ بِهِ الحَاجُّ فَتَّاحٌ." قَالَ إِسْمَاعِيلُ: "سَمْعًا وَطَاعَةً" وَأَخْرَجَ مِنْ دَاخِلِ القِدْرِ ثَلَاثَةَ رُؤُوسٍ. فِي تِلْكَ اللَّحْظَةِ فُتِحَ بَابُ المَطْعَمِ وَدَخَلَ دَرْيَانِي، وَبَعْدَ أَنْ أَلْقَى التَّحِيَّةَ طَلَبَ مِنْ إِسْمَاعِيلَ:
- إِنَاءً مِنَ المَاءِ الباجة.
أَلْقَى إِسْمَاعِيلُ نَظْرَةً عَلَى دَرْيَانِي وَكَانَ يَبْدُو مُتَضَايِقًا مِنْهُ، وَبِصَوْتٍ مُنْخَفِضٍ قَلَّدَ كَلَامَ دَرْيَانِي: إِنَاءٌ مِنْ... وَأَضَافَ، يُرِيدُ مَاءً مِنْ دُونِ لَحْمٍ أَوْ مِنَ الخَرُوفِ وَيَشْتَرِطُ أَنْ يَكُونَ خَالِيًا مِنَ الكُرَاعِ كَيْ لَا يُكَلِّفَهُ ثَمَنًا، ثُمَّ يَثْرُدُ الخُبْزَ فِي مَاءِ الإِنَاءِ وَيَدْفَعُ مَبْلَغًا يَكَادُ يَكُونُ تَكْلِفَةَ الخُبْزِ**.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
کاسه را برداشت و داخل دیگ فرو برد و وقتی پر آب شد. به کریم داد و گفت: دستت نسوزه! امروز شاگردم توله سگ نیامده بیزحمت این را بگذار جلو دست بقال دو نبش محله تان!( و زیر لبی گفت)بختش هم بلنده، بقالیاش تنور نداره که شاه ترتیبش را بده...
کریم کاسه را جلو دریانی گذاشت دریانی محو دستان اسماعیل بود که یکی یکی استخوان کله ها را میشکست و مغز را در می آورد و زبان را از حلقوم بیرون میکشید و با چشم و بناگوش داخل قابلمه میریخت به کریم گفت:
- ريقو! چخ حسابی کلهخور شدی!
کریم خندید و گفت:
- سر خور هم شدیم مواظب خودت باش!
**ثُمَّ غَرَفَ مِنْ مَاءِ القِدْرِ وَصَبَّهُ فِي إِنَاءٍ وَقَدَّمَهُ لِكَرِيمٍ وَقَالَ لَهُ:
- انْتَبِهْ، إِنَّهُ سَاخِنٌ جِدًّا، لَمْ يَأْتِ العَامِلُ الجِرْوُ الَّذِي يَعْمَلُ عِنْدِي. مِنْ فَضْلِكَ، ضَعْ هَذَا الإِنَاءَ أَمَامَ بَقَّالِ مَحَلَّتِكُمْ." ثُمَّ أَرْدَفَ قَائِلًا وَبِصَوْتٍ سَمِعَهُ كَرِيمٌ جَيِّدًا: "إِنَّهُ مَحْظُوظٌ فَلَيْسَ فِي دُكَّانِهِ تَنُّورٌ كَيْ يَرْمِيَهُ الشَّاهُ فِيهِ."
وَضَعَ كَرِيمٌ الإِنَاءَ أَمَامَ دَرْيَانِي، كَانَ دَرْيَانِي يَنْظُرُ بِانْتِبَاهٍ إِلَى إِسْمَاعِيلَ وَهُوَ يَكْسِرُ جُمْجُمَةَ الخَرُوفِ وَيُخْرِجُ مِنْهَا المُخَّ وَاللِّسَانَ وَلَحْمَ الوَجْهِ ثُمَّ يَضَعُهَا فِي قِدْرٍ مُتَوَسِّطِ الحَجْمِ، قَالَ دَرْيَانِي لِكَرِيمٍ:
- أَيُّهَا المُشَاكِسُ، صِرْتَ مِنْ آكِلِي البَاجَةِ!
ضَحِكَ كَرِيمٌ وَأَجَابَهُ:
- صِرْنَا مُشَاكِسِينَ؟ أَعْرِف مَاذَا تَقُولُ.**
??????????
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الخامس
#آموزش_عربی
https://t.me/taaribedastani
#من_او
#فصل_پنجم
#قسمت_چهارم
??????????
-کلهی بزِ شاشخور را قاتی گوسفندها میکنی.... اگر توی دیگ بیفتد، دیگ بالکل بوی گند می گیرد...
-جمع كن! یک مشت زغال میریزی توی پیت و تا صبح میگیری مثلِ میشِ پرواری میخوابی. صبح هم همه را به خلق الله میتپانی و دوباره تا شب کپهی مرگ...جخ این را هم بدان، شاه پریروزیها یک نانوای گرانفروش را انداخته توی تنور!
**اِسْتَرْسَلَ إِسْمَاعِيلُ أَبُو الشَّوَارِبِ فِي إِلْقَاءِ اللَّوْمِ عَلَى مُوسَى الْقَصَّابِ:
-لَكِنَّكَ تَضَعُ رَأْسَ الْمَعْزَى الَّتِي تَشْرَبُ الْبَوْلَ بَيْنَ بَقِيَّةِ الرُّؤُوسِ، وَلَوْ أَنِّي طَبَخْتُهُ فِي هَذَا الْقِدْرِ فَسَتَفُوحُ رَائِحَتُهُ الْكَرِيهَةُ فِي أَرْجَاءِ الْمَطْعَمِ.
-صَهْ، أَنْتَ تَضَعُ لَيْلًا مِقْدَارًا مِنَ الْفَحْمِ فِي عُلْبَةِ الصَّفِيحِ تَحْتَ الْقِدْرِ الْكَبِيرِ الَّذِي تَضَعُ فِيهِ رَأْسَ وَكُرَاعَ وَكَرِشَ الذَّبِيحَةِ لِيَطْبُخَ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ وَدُونَ عَنَاءٍ مِنْكَ وَتَنَامُ، ثُمَّ تُقَدِّمُهُ لِخَلْقِ اللهِ وَتَنَامُ مِنْ جَدِيدٍ حَتَّى اللَّيْلِ، وَاعْلَمْ بِأَنَّ الشَّاهَ قَدْ أَلْقَى خَبَّازًا جَشِعًا فِي التَّنُّورِ قَبْلَ أَمْسِ.
♦️*♦️*♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
اسماعیل دو انگشتش را در روغن زرد و غلیظی که روی مجمعه جمع شده بود، فرو کرد و سبیلش را چرب کرد. این جوری سبیلش راست میایستاد و روی لبهایش نمیریخت. به موسا ضعیف کش گفت:
-باکی نیست گیرم رضا شاه باشه، من که توی کوره - به قولِ تو - پیت، جا نمیشم!
موسا ضعیف کش خندید بعد به سبیل اسماعیل اشاره کرد و گفت:
-اما سبیلت جان میدهد برای دود دادن! یک زغال آتشی هم برای سبیل کفایت میکند! چه برسد به یک پیت زغال!!
همه خندیدند. کریم هم مشتریای که روی تخت آخری لمیده بود گفت:
-البته میگویند تیاتر بوده...یک نمد را لوله کرده بودند و جای یارو توی تنور انداخته بودند. عوام هم که کالانعام! خیال برشان داشته که شاه یارو را سوزانده و همه ماست ها را کیسه کرده اند...
**دَسَّ إِسْمَاعِيلُ إِصْبَعَيْنِ مِنْ يَدِهِ الْيُمْنَى فِي طَبَقَةِ زَيْتٍ طَفَتْ فَوْقَ الْقِدْرِ الْكَبِيرِ، وَكَانَ زَيْتًا أَصْفَرَ غَلِيظًا، ثُمَّ دَهَنَ بِهِمَا شَارِبَهُ كَيْ تَنْتَصِبَ شَعَرَاتُ شَارِبِهِ وَلَا تُغَطِّيَ شَفَتَيْهِ، وَخَاطَبَ مُوسَى الْقَصَّابَ قَائِلًا:
-أَنَا لَا أَخَافُ مِنْ ذَلِكَ، وَلْنَفْتَرِضْ أَنَّ رِضَا شَاهْ قَدْ أَلْقَى الْخَبَّازَ فِي الْفُرْنِ كَمَا تَقُولُ، لَكِنَّ عُلْبَةَ الصَّفِيحِ لَا تَسَعُ لِهَيْكَلِي الضَّخْمِ.
ضَحِكَ مُوسَى الْقَصَّابُ، ثُمَّ أَشَارَ إِلَى شَارِبِ إِسْمَاعِيلَ وَقَالَ:
-لَكِنَّ شَوَارِبَكَ قَابِلَةٌ لِلِاشْتِعَالِ جَيِّدًا. فَحْمَةٌ وَاحِدَةٌ تَكْفِي لِاشْتِعَالِ شَوَارِبِكَ وَلَا حَاجَةَ لِعُلْبَةٍ مِنَ الْفَحْمِ.
ضَحِكَ جَمِيعُ الْحَاضِرِينَ بِمَا فِيهِمْ كَرِيمٌ. مِنْ نِهَايَةِ الْمَطْعَمِ قَالَ زَبُونٌ كَانَ مُسْتَرْخِيًا عَلَى الْمَقْعَدِ:
-لَكِنْ يُقَالُ بِأَنَّ حِكَايَةَ حَرْقِ الْخَبَّازِ كَانَتْ مُجَرَّدَ مَسْرَحِيَّةٍ.. رَمَوْا لِبَادًا مَلْفُوفًا فِي الْفُرْنِ وَأَوْهَمُوا النَّاسَ أَنَّهُ رَمَى خَبَّازًا، وَالْعَوَامُ كَالْأَنْعَامِ أَقْنَعَهُمُ الْخِدَاعُ بِأَنَّ الشَّاهَ أَحْرَقَ خَبَّازًا، وَانْطَلَتِ الْحِيلَةُ عَلَيْنَا جَمِيعًا.
?*?*????????
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الخامس
#آموزش_عربی
https://t.me/taaribedastani
آغاز فصل پنجم رمان مناو ?????????????
????????
پایان بخش ششم از فصل سوم رمان آدمکش کور??????
#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_ششم
#قسمت_اول
????????????
گرامافون
دیشب طبق معمول برنامهی هواشناسی را نگاه میکردم در بعضی از جاها در دنیا سیل آمده بود گاوهایی ورم کرده روی سطح آب گلآلود تاب میخوردند و مردم روی سقف خانهها زانوی غم به بغل گرفته بودند. هزاران نفر ناپدید شده بودند و از مردم خواسته شده بود که در مصرف بنزین و نفت صرفه جویی کنند، اما گوش کسی به این حرفها بدهکار نبود و طبق معمول تمام این اتفاقات در نتیجهی حرص و گرسنگی بشر به وقوع میپیوندد
الْغَرَامُوفُونْ
لَيْلَةَ الْبَارِحَةِ كُنْتُ أشاهِد بَرَنامَج الطَّقْس، كَمَا هِيَ عَادَتِي. فِي بَعْضِ أَنْحَاءِ الْعَالَمِ، فَاضَتِ الْفُيضَانَاتُ. كَانَتِ الْأَبْقَارُ الْمُتَوَرِّمَةُ تَطْفُو عَلَى سَطْحِ الْمَاءِ الْمُلُوَّثِ، بَيْنَمَا كَانَ النَّاسُ جَالِسِينَ الْقُرْفُصَاءَ عَلَى أَسْطُحِ الْمَنَازِلِ، حُزْنًا وَيَأْسًا.
الْآلَافُ قَدْ غَرِقُوا.
وَكان مِنَ المَطْلُوب مِن الناس تَوْفِير البِنْزين وَالنّفْط، لَكِنْ لَمْ يُصْغِ أَحَدٌ لِهَذِهِ الْكَلِمَاتِ. وَكَما هُو الحال دائِمًا، كانَت جَميع هذه الأَحْداث نَتِيجَة لِطَمَع وَ جُوع البَشَر.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
کجا بودم؟ برگه را برمیگردانم ویرانی جنگ هنوز غوغا میکند اما من در این صفحهی جدید تنها با خودکار پلاستیکیام یک جمله مینویسم و با همین به همه چیز خاتمه میدهم ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ روز پایان جنگ!
أَيْنَ كُنْتُ ؟ أُقَلِّبُ الصَّفْحَةَ لِلْوَرَاءِ: لا يَزال دَمار الحَرْب يَتَفَشَّى، لَكِنّي عَلى هذه الصَّفْحَة الجَدِيدة أَكْتُب جُمْلَة وَاحِدَة فَقَط بِوَاسِطَة قَلَمي البِلاسْتِيكِي وَبِهَذا أُنْهِي كُلّ شَيْء: 11 نَوْفَمْبَر 1918. يَوْمَ الْهُدْنَةِ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
به همین آسانی جنگ خاتمه میباید. توپها دیگر غرش نمیکنند مردانی که زنده ماندهاند با صورتهایی دود زده ولباسهای خاکی و پاره از لانههای روباه و جان پناههای کثیف بیرون میآیند و آسمان را نگاه میکنند. هر دو طرف جنگ احساس میکنند که شکست فاحشی خوردهاند. در شهرها و روستاها در اینجا و آن سمت اقیانوس زنگ کلیساها به صدا در میآیند.
بِهَذِهِ السَّهُوْلَةِ، يَجِب أَنْ تَنْتَهِيَ الْحَرْبُ. الْبَنَادِقُ صَمَتَتْ. الرِّجَالُ الَّذِينَ ظَلُّوا أَحْيَاءً يَرْفَعُونَ رُؤُوسَهُمْ نَاظِرِينَ نَحْوَ السَّمَاءِ، وُجُوهُهُمْ مُكْسُوَةٌ بِالسِّخَامِ، مَلَابِسُهُمْ مُخَضّلَةٌ؛ يَتَسَلَّقُونَ خَارِجَ جُحُورِ الثَّعَالِبِ وَالْوَجَارِ الْقَذِرَةِ. كِلَا الطَّرَفَيْنِ يَشْعُرُ بِوَطْأَةِ الْخَسَارَةِ الْفَادِحَةِ. فِي الْبَلْدَاتِ، فِي الرِّيفِ، هُنَا وَعَبْرَ الْمُحِيطِ ، كُلُّ الْكَنَائِسِ تَقْرَعُ أَجْرَاسَهَا.
?????????
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
https://t.me/taaribedastani
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months ago