?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 3 weeks ago
اولا که ولنتاین مبارک
دوم که حقیقتا هیچ حقیقتی بالاتر از عشق نیست
اینم سندش👇
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
حافظ
گیرم افتاده و گیرم متکبر مرده
هر که بوده است در این جاده مسافر مرده
به مرادی نرسیدند مریدان جهان
خبری نیست در این کوچهی عابرمرده
زندگی پرده و مرگ است چنان بادی تند...
پرده میافتد از آن کس که مزور مرده
در دل آدم و حوا متولد شده بود...
عشق این روحِ در انسانِ معاصر مرده
این همه مذهب و مکتب که به آن میبالند
چون کتابیاست ورقپاره و ناشرمرده
یازده ثانیه بشمار... دو کودک مردند...
سیر کن، سیر در این عرصهی ناظرمرده
یازده ثانیه بشمار... دو زن ضجه زدند
که جگرگوشهی من کو، به چه خاطر مرده
اعتراف از که بگیریم، که ما را کشته
همه «تقصیرندارند» مقصر مرده
هنری غیر تملق، خبری غیر دروغ
نیست در حنجرهی کشور شاعرمرده
شست غسال تن شاعر بزدل را گفت
زنده از آخورکی بود... که آخر مرده
آی شاعر تو به صد واسطه شاگرد که ای!
تحت تاثیرِ هزاران متاثرمرده!
«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»
که در این راه فراوان خر و قاطر مرده
نام مرداب به فتوای گل نیلوفر
تا ابد زنده به عشق است... به ظاهر مرده
من هم ای زن به غزل میکشمت تا به ابد
تا بگویند که مردی ز مفاخر مرده
تویی آن شعر مطنطن که دمیدی جان را
به علی، آن تن در باطن و ظاهر مرده
گیسویت معجزهای داشت که با خود گفتم
سر هر پیچش مویش دو سه ساحر مرده
گفتم این چشم عزیزیاست که هر شب در خواب...
به من افتاده، به فرعون معبرمرده
شانهاش مقصد دوری است که در حسرت آن
فوج در فوج پرستوی مهاجر مرده...
خیره در چشمهی پیراهن تو خشکم زد
گفتم آن کس که نشد با تو مجاور مرده_
به تو نزدیک شدم، لال شدم، حس کردم
که دهانم که سخنآور ماهر مرده
به تو نزدیک شدم نام خود از یادم رفت!
دیدم از بس که «تو» هستم منِ حاضر مرده
ابرها هلهلهگو لحظهی خاطرخواهیت...
گریه کردند به شوق من خاطرمرده...
بید میگفت علی دست و دلت میلرزد!
چه شده؟! این دو قدرقدرتِ قادر مرده؟
غنچه میگفت علی تنگ در آغوشش گیر
غرق «او» شو که تمامی ضمایر مرده
باد میگفت به فرمودهی حافظ بگشای
گره از زلف نگار، آی معاشرمرده!
نفس عیسویات قفل زبانم بگشود
زنده شد بندهی از مدح تو قاصر مرده
«گفتمت وقت سخن با تو چه سان باید بود؟»
گفتی آرام، چنان کعبهی زائر مرده
به صداوندی ات ای زن که من ایمان دارم
هر که لبیک نگفته به تو، کافر مرده
ای سر زلف تو در دست رقیب افتاده*
مگر این عاشق فرزانهی شاعر مرده!؟
منم آن کس که صلیبش زده گردنبندت
آن که مابین دوتا کوه جواهر مرده
در ره منزل لیلی چه خطرهاست ولی*
مگر این قیس بنی عامرِ حاضر مرده
هر که از جور تو دق کرده نمکنشناس است
کفرگوییاست که در نعمت وافر مرده
آخر از خیره به چشم تو شدن خواهم مرد
تا بگویند موحّد متحیر مرده
من بر آن عهد که بستم به همان میمیرم*
تا نگویند موحّد متغیر مرده
بعد مرگم سخنم بر لب پاکان جاری است
لبم از داغ لبی طیب و طاهر مرده...
#علی_فرزانه_موحد
تقدیم به عشق
زمستان ۱۴۰۳
به حکم قاضی بدمست هوشیارزنی گرفته بود گلوهایی از هوارزنی امیرِ پیرِ جوانگیرِ غرق تزویری پرندهنوشِ مسافرکشِ حصارزنی چه بود در نظرش زن، به غیر سرباری چه بود در نظرش مرد، غیر بارزنی من از هراس کلاغان به لکنت افتادم که راز بودم و محصور جمع جارزنی کسی نهانی…
به حکم قاضی بدمست هوشیارزنی
گرفته بود گلوهایی از هوارزنی
امیرِ پیرِ جوانگیرِ غرق تزویری
پرندهنوشِ مسافرکشِ حصارزنی
چه بود در نظرش زن، به غیر سرباری
چه بود در نظرش مرد، غیر بارزنی
من از هراس کلاغان به لکنت افتادم
که راز بودم و محصور جمع جارزنی
کسی نهانی و پیوسته زیر گوشم گفت
مباد داد به بیداد آشکار زنی
سوال کردم از انسان چقدر تیشه شدن!
بدا به پیشه و ریشت که ریشهدارزنی!!
به سمت دیو شدن میروی خلیفهی حق!؟
مباد نعل به این اسب بیسوار زنی
چه صرفه داشتی ای علم جز جهانسوزی
چه نحوه داشتی ای دین به غیر دارزنی
و ای زمان تو چه هستی به غیر حسرتساز!
و ای زمین تو که هستی به جز مزارزنی...
نگو که رازنگهدار میشوی ای جنگ!
اگر که تیر به حلق خبرنگار زنی
از این و آن و زمین و زمان و از انسان
گلایه کردم و پر بودم از هوارزنی
که ناگهان به دو تا کهکشان گره خوردم
و برد شعر مرا خارج از مدار زنی
که ده شوالیهی سرخ روی ناخن داشت
کویر جسم مرا کرد لالهزار، زنی
که نبض قلب زمین بود ، تقتق کفشش
و میکشید از افلاکیان مهار زنی
که میشکفت به مرداب من چو نیلوفر
مرا به آینهها برد از غبار زنی
که چشمهای تواریخ خواندهام هرگز
ندیده بود به این هیبت و وقار زنی
که مارهای پر از موج و مست گیسویش
احاطه داشت به صد شیوه در شکارزنی
که دستهام برای نوازشش میرفت
یکی به نیلشکافی، یکی به مارزنی
و عطسه کرد و پدید آمد از نفسهایش
هزار دختر هندوی گرم تارزنی
و چشمهام دو مسعود سعد سلمان شد
که شد دچار به زندان شهریارزنی
دو روز مانده به پاییز بین معترضان
شکوفه داد نگاه من از «بهارزنی»
تنم مجسمهای سرخ شد، ترک برداشت
همین که حرف زد از غنچهی انار زنی
سه واژه گفت: زن و زندگی و آزادی
پر از شعور پر از شعر در شعار زنی
#
«زنی چنین که تویی جز تو هیچکس زن نیست
وگر زن است پسندیدهی دل من نیست»
خسته بود از درد دست و درد پای بیعلاج
از کلاچ و دنده از راندن به سمت احتیاج
از غم چرخ جلو از زوزهی دندهعقب
از صدای ضبط حتی شعرهای ابتهاج
از صدای دختری که توی گوشش مانده بود
از شب تلخی که او را در میان تور و تاج...
از تصورهای مادر از شب دامادیاش
از هراس زندگی از صبح بعد از ازدواج
از گل و کودک، زن و اسفند، مرد و دستمال
از ترافیک سهراه و چشمهای هاج و واج
فصل آبان بود هی میدید مرگ نور را
در چراغ روشن بنزین و ماه پشت کاج
خوب شد ای آفتاب مرگ آخر سر زدی
خوب شد راحت شد از این روزگار شبرواج
ای گلوله خوب خوردی در گلویش، چون نداشت
بغضهایش غیر ترکیدن به چیزی احتیاج...
سلام
به نظرم شاعر موفق کسی است که
اول
برای هر شعر آنقدر تلاش میکند که تا آستانه متلاشی شدن جسمی و روحی پیش میرود
دوم
کسی که برای سرودن هر شعر آنقدری حس واقعی دارد که حتما موقع سرودن به گریه میافتد
چه اشکی که از شوق باشد و چه از اندوه
باز هم میگویم این نظر من است اگر اینگونه نباشد حس شاعر تصنعی است
سوم
کسی که همواره خود را اول مسیر میداند و با تمـــــام وجــــــود میل به پیشرفت دارد که اگر این میل در شاعر وجود نداشته باشد متوقف خواهد شد
موحد
شب نیست اگر چه روزگاریست؟
آیینهی آسمان غباریست
از صبح کسی خبر ندارد
خون از رخ آفتاب جاریست
با مزرعه، ابر قهر کرده
سرمایهی باغ بر نداریست
از ترس درخت خویش برگی
بر توسن بادها فراریست
گر روی لبی تبسمی هست
خشک است و ترکترک، اناریست
کوهی به لبش سکوت دارد
کاهی به مقام تاجداریست
کوهی که سراسرش مذاب است
مامور به صبر و سازگاریست
تا پرچم ظلم برفراز است
شبنامهی بیکسان دراز است
آوخ که در این کویرخانه
یک یاس جوان زده جوانه
یک یاس که شبنم است دائم
از چشمهی دیدهاش روانه
با ساقهی زخمیش کشیده
بر موی شکوفههاش شانه
یک آینه خو که در گلویش
جز آه کسی نکرده لانه
دریاست ولی کنون ندارد
جز در دل آتش آشیانه
چون شعله ی کینهور کشیده
از چادر خاکیش زبانه
پرسیده مگر گناه ما چیست
گفتند به شرح تازیانه ـ
تا پرچم ظلم برفراز است
شبنامهی بیکسان دراز است
اکنون ز جفای شب، سپیده
در بستر مرگ آرمیده
شمعی است که چار شاپرک را
با درد به دور خود تنیده
از آینه نیز رو گرفته
از سنگ مگر چه ها کشیده
جاروست میان دستهایش
هرچند که قامتش خمیده
با اشک وضو گرفته انگار
آوای بلال را شنیده
دردا که به قیمت جوانی
درد و غم یار را خریده
افسوس که از خجالت و درد
رنگ از رخ هردوشان پریده
با اینکه چو شمع آب گشتند
ماندند به روی این عقیده ـ
تا پرچم ظلم بر فراز است
شبنامهی بیکسان دراز است
با اینکه شب است و سوت کور است
بر شانهی نور جسم نور است
گویا شب دفن یک هلال است
چشمان ستارهها نمور است
محکوم به اشک بیصدایند
حالا که بساط ضجه جور است
این آه که در سکوت جاریست
آوای شکستن غرور است
در خویش شکسته پهلوانی
با این همه همچنان صبور است
مردی است که دفن نوبهارش
از چشم خزانیان به دور است
با طالع خوش وداع کرده
از بس که زمانه چشمشور است
نُهساله کتاب خاطراتش
افسوس میان خاک گور است
تا عقل عوام چشمشان است
تا حرف زمانه حرف زور است
تا پرچم ظلم برفراز است
شبنامهی بیکسان دراز است
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 3 weeks ago