?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
نام آوران شعر و ادب پارسی:
#سلمان_ساوجی، پسر علاءالدین محمد ساوجی، در یکی از سال های 692 تا 709 مهشیدی در ساوه زاده شد. شاعر سده ی هشتم در زمان جلایریان بود. سلمان هم عصر شاعرانی مانند عبید زاکانی، ناصر بخاری، خواجوی کرمانی و حافظ شیرازی بود .
پدرش در ساوه از کارگزاران دولتی بوده است. با وجود جاه و مقامی که پدرش در ساوه داشت، آن دیار را ترک کرده و به بغداد رفته است .
سلمان در آغاز، در خدمت خواجه غیاثالدین محمد وزیر به سر میبرد و پس از درگذشت سلطان ابوسعید بهادرخان، آخرین سلطان مقتدر خاندان هلاكو، به خدمت امیران جلایر پیوست و ملکالشعرای دربار آن ها شد.
جلایریان، یا ایلکانیان خاندانی پارسی شده ی مغولنژاد بودند که از 740 مهشیدی تا 835 مهشیدی، بر بخشهایی از ایران و عراق امروزی فرمانروایی داشتند.
دلشاد خاتون همسر شیخ حسن جلایر، نسبت به سلمان، بسیار توجه و محبت داشت و تربیت فرزندش سلطان اویس را به او واگذار کرد.
می گویند شاعران فارس و خراسان و عراق عجم، مانند عبیدزاكانی و خواجه ناصر بخارایی و ابن یمین و خواجه حافظ و... برای جلب توجه این ملکالشعرای خوشبخت یا خود به بغداد میآمدند یا مانند حافظ با فرستادن غزل و قطعات، او را ستایش می کردند و با او درِ مشاعره را میگشودند و به دست او شعرهای خود را از نظر شیخ حسن جلایر و دلشاد خاتون می گذرانیدند.
علاءالدوله سمنانی در حق او گفته كه چون انار سمنان و شعر سلمان ندیدهام. خواجه حافظ شیرازی چندین غزل سلمان را استقبال كرده و شعری درباره او گفته با این مضمون که :
سرآمد فضلای زمانه دانی کیست؟
ز روی صدق و یقین، نه ز روی کذب و گمان
شهنشه فضلا پادشاه ملک سخن
جمال ملت و دین خواجه ی زمان سلمان!
سلمان شاعر تغزل و عاشقانههاست، همچنین از پسین قصیدهسرایان معروف ایران پیش از صفویان است. او در غزل از سعدی و مولوی پیروی کرده؛ ولی سبک غزلسراییاش بیش از همه به حافظ نزدیک است.
او مثنویی با نام «جمشید و خورشید» به شیوه داستان های نظامی گنجوی دارد.
سلمان، در پایان عمر به انگیزه ی پیری، ضعف چشم و بیماری از همراهی دربار، پوزش خواست و به ساوه برگشت و با قناعت زندگی کرد.
سلمان ساوجی در سال 778 هجری مهشیدی برابر با 755 خورشیدی در ساوه، در گذشت .
کتاب «سلمان ساوجی» به کوشش رشید سلمانی، از سوی انتشارات ماهریس چاپ و پخش شده است .
شعر1
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمیگنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
برآن بودم که بنویسم، مُطَوّل، قصه ی شوقت
چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمیگنجد
به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم
سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمیگنجد
همه شب، دوست میگردد، به گرد گوشه ی دل ها
که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمیگنجد
حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لب
برو سلمان، که هیچ این جا، حکایت در نمیگنجد
شعر2
چشم سرمست خوشت، فتنه ی هشیاران است
هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است
در خرابات خیال تو، خرد را ره نیست
یعنی او نیز هم از زمره ی هشیاران است
دلم از مِصَطبه ی عشق تو، بویی بشنید
زان زمان باز مُقیم درِ خَمّاران است
عشق، باروی تو، هر بوالهوسی چون بازد؟
عشق، کاری است که آن، پیشه ی عیاران است
حال بیماری چشم تو و رنجوری من
داند ابروی تو، کو بر سر بیماران، است
دارم آن سر، که سر اندر قدمت، اندازم
وین، خیالی است که اندر سر بسیاران است
شرح بیداری شب های درازم که دهد
جز خیال تو، که او مونس بیداران است
در هوا و هوس سروِ قدت، سلمان را
دیده، ابری است، که خون جگرش، باران است!
شعر3
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمییز هست، آخر منِ دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق، ویران کردهاند
کردهام وقف می و معشوق، این ویرانه را
ما ز بیرونِ خُمِستان فلک، مَی، میخوریم
گو بر اندازید، بنیاد خُم و خمخانه را
عقل را با آشنایانِ درش بیگانگی است
ساقیا در مجلس ما، ره مده، بیگانه را
جام دردی ده به من، وز من، به جام می، ستان
این روان روشن و جامی بده، جانانه را
سر چنان گرم است، شمع مجلس ما را، ز می
کز سر گرمی، بخواهد سوختن پروانه را
راستی هرگز نخواهد گفت، سلمان ترک می
ناصحا! افسون مَدَم، واعظ! مخوان افسانه را
گردآوری : #خدابخش_صفادل_نیشابور
«در جستجوی آفتاب»
هر پنج فصلِ باغ مان، آن سال ها، پاییز بود
این خانه، از تنهایی من همچنان لبریز بود
حرفی نبود از آسمان، نه آب و نه آیینه ای
این خاک، خالی از ترنّم های شورانگیز بود
سوداگرانی، چیره بر اندیشه و احساس مان...
در شهر، در هرگوشه از آن، پچ پچ پرهیز بود!
افتاده بود، این مرز، در چنگال های بیوراسب
سهم فرانَک از بهار، آن روزها ناچیز بود
روی سر فرهاد، هی، آوار می شد بیستون
در هر کجای شهر، حرف از مردن شبدیز بود
هر روز، مجنونی ازاین جا سر به صحرا می گذاشت
تصویر لیلاهای مان بسیار حزن انگیز بود!
احوال مان، در یورش نامردمی ها، آن زمان
چون حال نیشابوریان در فتنه ی چنگیز بود!
مانند مولانای جان، این روح نا آرام من
در جستجوی آفتاب از مشرق تبریز بود
بن بست بود آن جاده های رو به عشق آباد هم
امّید من تنها به آن چشمان سحرآمیز بود!
با خویش می گفتم که کاش این خشکسالی بگذرد
پیوسته، چشمم در پیِ آن باغ حاصل خیز بود
در خواب، می دیدم تورا، لبخند داری بر لبت
دستان پر مهری چو گل برگردنم آویز بود!
نام آوران شعر و ادب پارسی:
#سلطان_سلیم، سلطان سلیم عثمانی یکم، با فرنامِ «یاووز» یعنی خشن، سختگیر، بی رحم، سنگدل.
درسال 918 هجری مهشیدی، برابر با 891 خورشیدی، پدرش بایزید را برکنار کرد و خود بر تخت نشست و تا 926 هجری مهشیدی برابر با 898 خورشیدی پادشاهی کرد.
او به دلیل جنگ با شاه اسماعیل صفوی در چالدران، بیش از همه ی پادشاهان عثمانی در ایران شناخته شده است.
این شاعرترک زبان پارسی گوی، به فارسی شعر می گفت و نام شعری او سلیم یا سلیمی بود. شاهنامه را خوب آموخته بود و برآن چیرگی داشت.
ما ایرانیان او را با سنگ دلی و بسیاری کشتار و ویرانی تبریز می شناسیم. هنگامی که به پارسی می اندیشید، به فردی عاشق پیشه دگر می شد.
دیوانی شامل دو هزار بیت شعر فارسی دارد و شعرش فصیح و درخور خواندن است.
دکتر حسنلی نوشته است:« شعر فارسی سلیم از نظر سبکی آمیزهای از شعر عراقی و خراسانی است و رگههایی از شعر وقوعی هم در آن دیده میشود. شعر او از نظر زبان و خیال کمی استوارتر از شعر سلاطین دیگر است. بیشتر شعرهای فارسی او بیان احوال شخصی و مفاهیم عاشقانه است.»
نمونه هایی از شعرهای اور ا می خوانیم:
شعر1
افلاک نیست لایق تخت و سریر ما
زیر قدم، سپهر بود یک حصیر ما
ما چون سکندر از پی حیوان نمی رویم
عشق و توکّل است در این راه پیر ما
تا بود، بود جام شراب از ازل هنوز
کامیز بود با شکرِ عشق شیر ما
در حُسن اگرچه یار ندارد نظیر خویش
درمُلک عشق نیز نباشد نظیر ما
دیدیم نور وصل و فشاندیم جان روان
پروانه شد زمجلس عشاق، پیر ما
برلوح طبع پاک سلیمی است از ازل
حرفی که نقش بست به کلک دبیر ما!
شعر2
می و محبوب و حریفی زجهان مارا بس
این روش از همه ی کَون و مکان مارا بس
برجبین داغ ملامت، شده ام چاکرعشق
این قَدَر در همه جا نام و نشان مارا بس
زرِ نُه مخزن افلاک همه داغِ غم است
قصر زر با دگران، دیر مغان مارا بس
ما کجا ذرّه وَش و عین وصال ای خورشید
عکس روی چو مَهَت آینه سان مارا بس!
وصف نیکویی آن عارض و فکر دهنت
نقد گنج این قَدَر از فاش و نهان مارا بس
شعر3
نکته ی عشق ار کنم ظاهر نه از دیوانگی ست
راست گفتن راز با همدرد خود فرزانگی ست
درمحل، احوال خودرا پیش صاحب حالِ خویش
شرح دادن بی خیانت غایت مردانگی ست
ننگ می داری زمن ای خسرو خوبان، ازآن
با سگ کوی تو ام، دایم سرِ بیگانگی ست
گِرد سَر گردم غمت را یا بسوزم چون کنم!؟
پرتو شمعی که بیند کار چون پروانگی ست
من که و وصل تو، هرگز، چون سلیمی در جهان
دولتم این بس که با درد تو ام هم خانگی ست
شعر4
بی سر زلف تو شد رشتهی جانم نخ نخ
که رود از مژهها اشک روانم نخ نخ
تیغ پرخون تو را دی به زبان کردم پاک
قیر گردید لب و گشت زبانم نخ نخ
تار جان را به سر زلف تو خواهم پیوست
چون سلیمی، شب وصل ار بتوانم نخ نخ!
گردآوری : #خدابخش_صفادل_نیشابور
سلام میدهم امشب عروس یلدا را
به شب نشینی اندیشه میبرد ما را
امانتی ست که باید مواظبش باشیم
سپرده اند به ما این همیشه زیبا را...
تو یادگار نیاکانمان دراین فصلی
که با حضور تو بیرون کنیم غمها را
به سرخ رنگترین هندوانهها سوگند!
کشاندهای به حقیقت هزار رؤیا را
همیشه چَنتهات از شوق کودکان پرباد
و روسپید کن از آفتاب، فردا را
تو را اگر چه شب سرد چله میگویند
به پای کرسیِ احساس میبری ما را
به یاد قصهی مادر بزرگ میافتم
رسانده است به مجنون دوباره لیلا را
انار و پسته و بادام و قصه های قشنگ
نگاه گرم تو، دلچسب کرده سرما را
بهار، از نفست جان تازه میگیرد
سپیدپوش کن از برف، کوه و صحرا را
تمام خلق، تورا قد بلند میبینند
مباد چشم زنند آن بلند بالا را!
به یاد روی تو، فالی بگیرم از حافظ:
«سرود زهره به رقص آورد مسیحا را»
شعر: #خدابخش_صفادل
عود: #منصور_نریمان
خوانش: #فرزانه_فرهبد
نام آوران شعر و ادب پارسی:
#سلطان_سلیمان، سلطان سلیمان عثمانی یکم، پسر سلطان سلیم، از سال 1520 میلادی تا هنگام مرگش در سال 1566 میلادی، برابر با 944 خورشیدی، به مدت نیم سده، بر امپراتوری عثمانی با شکوه و ابهت سلطنت کرد. هم روزگار شاه طهماسب صفوی بود.
بزرگترین پادشاه عثمانی بود که ترک ها او را «سلیمان قانونی» و اروپایی ها او را «سلیمان محتشم = با شکوه» می گفتند.
او در دوره ی طولانی پادشاهی خود سرزمین های بسیاری را در آسیا، اروپا و آفریقا به قلمرو عثمانی افزود و از جمله سه بار پیاپی به ایران لشکرکشی کرد. با این همه از دوستداران شعر و ادب پارسی بود و از تشویق شاعران و نویسندگان دریغ نمی ورزید.
بیشتر پادشاهان عثمانی به زبان فارسی گرایش بسیار داشته اند. برخی از آنان شیفته ی این زبان بوده اند و با آن شعر می سروده اند. فارسی، زبان دل و احساس آنان بود.
برخی از مردم تصور می کنند که زبان فارسی ما، در همین محدوده جغرافیایی رواج داشته است. حال آن که این زبان از هند تا آسیای میانه و آناتولی را درنوردیده. زبان دیوانی سلجوقیان و عثمانیان فارسی بود. سلطان سلیمان پادشاه عثمانی، شعر فارسی می سرود و در شعرهایش «محبی» تخلص می کرد، دیوان شعر او به زبان فارسی در دسترس است.
دکتر کاووس حسنلی می گوید: روشن ترین ویژگی های غزل های سلطان سلیمان این است که او به شدت تحت تاثیر غزل های حافظ شیرازی است.
دراین جا نمونه هایی از آثار اورا می خوانیم :
شعر1
سحر، به دیر مغان آمدم شرابزده
ز بیم لشکر اندوه غم شتابزده
ز می شکفته به باغ رخش هزاران گل
ز خَوی به گلشن رخسار خود گلاب زده
به در، چو حلقه رساندم رسید و در بگشاد
به لطف، مُغبچه ی نیم مست خواب زده
به سر، ز مستی و شوخی کلاه کج کرده
به رخ، ز لطف و صفا راهِ آفتاب زده
چو دید شدت مخموری ام، فسوس کنان
به ناز گفت که ای مفلس شرابزده
بدین صفت ز کجا میرسی به بدحالی
به جسم لرزه فتاده، دل اضطراب زده
بگفتمش که خیال می و لب و چشمت
رساند سوی تو راه منِ خرابزده
گر این هوس به دلت هست ای «محبی» باش
به خاک دیر مغان از دو دیده آب زده !
شعر2
این شعر پارسی ترکی، منسوب به سلطان سلیمان
در ستایش همسرش خرم سلطان :
جلیسِ خلوتم، وارم حبیبم، ماه تابانم
انیسم، محرمم وارم، گوزللَر شاهی سلطانم
حیاتم، حاصلم عمرم، شراب کوثرم، عَدنم
بهارم، بهجتم، روزم، نگارم، وَردِ خندانم
نشاطم، عشرتم، بزمم، چراغم، نیّرم، شمعم
ترنجی نار و نارنجم، بِنیم شمع شبستانم
نباتم، شکّرم، گنجم، جهان ایچینده بیرنجم
عزیزم، یوسفم، وارم گونول مصرینده کی خانم
ستانبولم، قرامانم، دیار مُلکت رومم
بدخشانم و قپچاقم و بغدادم خراسانم
ساچی وارم، قاشی یاییم، گوزو پرفتنه بیمارم
اولورسم، بوینونا قانیم، مدد هی نامسلمانم
قاپوندا چونکه مداحم، سَنی مدح ایلدرم دایم
یورک پر غم، گوزم پر نم، محبییم خوشا جانم
شعر3
او به صد ناز درون دل من جلوه كنان
من ديوانه نظر مي كنم از هر سویی
خلق گويند دل و جان «محبي» كه ربود
راست گويم كه فسون های لب دلجویی ...
شعر4
با حریفان بادهی گلگون دمادم میکشی
چون مرا می بینی آخر روی در هم میکشی ...
گردآوری : #خدابخش_صفادل_نیشابور
به #ایران_بیندیشیم!
«مبادا که غافل شویم»
رهاکن خودت را از این قیدو بند
به پرواز در آسمان، دل ببند!
بگو آن چه شایسته ی جان توست
غزل های روشن، رها، دلپسند!
غزل های سرشار از آفتاب
دل انگیزتر از بهار، از پرند
دراندیشه ی مردم خویش باش
که هستند این روزها پرگزند
از اندوه این شهر، حرفی بزن
از احوال این مردمِ دردمند !
کمی هم ازاین خشکسالی بگو
از این رنج و این روزگار نژند!
هواخواه باران و آیینه باش
ببینی مگر برلبی نوشخند !
دو خط هم از احوال ایران بگو
و از ظلم ضحاک پرمکر وفند
به جان تهمتن درودی فرست
بگو پهلوانا، بتازان نَوَند !
از آن مرد و آن تیر افسانه ای
از آرش بگو از کمان و کمند!
نکو دار نامِ بزرگان خویش
فرست آفرینی به سالار زَند!
دعا کن به فرهاد در بیستون
که شیرین شود روزگارش چو قند
دو مصرع از اروند و کارون بگو
از احساسِ هامون و از هیرمند
بگو از دنا، از دماوند کوه
از البرز، از زاگرس، از سهند!
مبادا مبادا که غافل شویم
ازایران ازاین کشور سربلند!
نَوَند: اسب، استر، مرکب تندرو
پرند: ابریشم، پرنیان، حریر
*سالارزند: کریم خان زند وکیل الرعایا
«دریای شورانگیز چشمانش»
این روزها، لبخندهایت قند پهلویند
احساس خنجر خورده ام را نوشدارویند
باید بگویم، بیت بیت، این شعرهای من
خود وامدار لطف آن دو چشم و ابرویند
رد می شوی از کوچه ها، بادیدنت حتی
گنجشک های شهر، در حال هیاهویند
می بایداز صیّادها، هر لحظه، پنهان کرد
آن چشم هایی را که همچون چشم آهویند
مصداق آن هستند چشمانت که شاعرها
در شعرشان، دریای شورانگیز می گویند
از شیوه ی آن ها تمام شهر مبهوت اند
گویی همه درگیرودار لفظ یاهویند !!
گُردآفرید من! تو را تسلیم می خواهند
قومی به فکر ریزش آن برج و بارویند
چیزی به جز ویرانه ای از ما نمی خواهند
در شعرهای من تو را هر روز می جویند
من تا همیشه بر سر پیمان خود هستم
هر چند، گاهی حرف های تو دو پهلویند...
خوب آب و جارو کرده ام ایوان جانم را
این چشم ها در انتظار آن پرستویند!
نام آوران شعر و ادب پارسی:
#رعدی_آذرخشی، غلامعلی رعدی آذرخشی، ادیب، شاعر و نویسنده ی معاصر ایرانی، فرزند محمدعلی افتخار لشکر، در مهر 1288 خورشیدی، در تبریز دیده به جهان گشود.
می گویند، خاندان پدری او پشت در پشت نظامی و دیوانی بوده اند. پدرش از آشتيان و مادرش اهل تفرش بود كه به تبريز كوچ كرده بودند.
كودكى او با رويدادهاى پس از انقلاب مشروطه، قيام مردم تبريز برضد محمدعلى شاه، اشغال تبريز از سوى قواى روس، قيام شيخ محمد خيابانى و اعدام ثقة الاسلام تبريزى، جنگ جهانى اول و ناامني ها و آشوبهاى آن روزگار هم زمان بود. صحنه هايى از قحطی و فقر مردم و محيط پر از رنج آن زمان را با قلمى زنده در خاطراتش وصف كرده است.
در سال 1306خورشیدی، به تهران رفت و در دانشکده حقوق و علوم سیاسی به آموختن پرداخت. در سال 1315 خورشیدی، برای ادامه ی دانش اندوزی به پاریس رفت. چندی نیز در ژنو، دانش اندوزی کرد و سرانجام در رشته ی حقوق جهانی و ادبیات تطبیقی دکتری گرفت.
او بنیانگذار دانشکده ادبیات دانشگاه ملی ایران، در سال 1347 خورشیدی است.
رعدی در بنیانگذاری فرهنگستان ایران با محمدعلی فروغی و علیاصغر حکمت همکاری کرد و چندی نیز رئیس دبیرخانه ی فرهنگستان ایران بود. وزیرمختاری، سفیرکبیری، و نمایندگی دائمی ایران در سازمان یونسکو از کارهای مهم رعدی در روزگار خدمت او بود.
نامبردارترين شعرهاى رعدى، در دو گزیده ی «پنج آينه» سال 1358 و «نگاه» سال 1364 خورشیدی، چاپ و پخش شد. شعر شناخته شده ی او «نگاه» از شاهکارهای ادبی معاصر ایران است. با آغاز:
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که مرآن راز توان دیدن و گفتن نتوان...
باید یادآوری کنیم، همه ی بیت های گزیده شعر نگاه، به فارسى سره، سروده شده است. می گویند این شعر را برای برادر کر و لالش سروده است.
رعدى چند ماه پس از انقلاب، در 1358 خورشیدی، به انگیزه ی پیشینه ی سناتورى مجلس سنا و برخى سمت هاى ديگر، از كار در دانشگاه بر كنار شد.
او، ده سال پايانى زندگی اش را تا 1378، در گوشه گیری و گمنامی و با بيمارى گذراند. و سرانجام، در 17 مرداد 1378 خورشیدی در تهران درگذشت
شعر 1
یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت
بخت خندیدو لبم از لب او کام گرفت
آن سیه پوش، چو از پرده ی شب رخ بنمود
جان من روشنی از تیرگیِ شام گرفت
خواستم راز درون فاش کنم، یار نخواست
نگهی کرد و سخن، شیوه ی ابهام گرفت
گفت: دور از لب و کامم، لب و کام تو چه کرد؟
گفتمش: بوسه ی تلخی ز لب جام گرفت
گفت: در کوره ی هجران، تن و جانت که گداخت؟
گفتم: آن شعله ی عشقی که مرا خام گرفت
گفت: در محنت ایّام دلت گشت صبور؟
گفتم: این پند هم از گردش ایام گرفت!
شعر 2
بازآ و درآیینه ی جان جلوه گری کن
ما را ز غم هستی بیهوده، بری کن
وین تیره شبِ حسرت و نومیدی ما را
از تابش خورشید رخ خود، سپری کن
یارب! قدم موکب آن سرو روان را
رهوار تر از مرکب باد سحری کن
ای ماه فلک! این ره بی فایده بگذار
رو! قافله ی ماه مرا راهبری کن
از وصل خود ای گل، ثمری بخش به عمرم
و آسوده ام از سرزنش بی ثمری کن
ای عشق! چو از هرخبری با خبری تو
ما را ز کرم، مردِ ره بی خبری کن
ور عقل کند سرکشی و داعیه داری
زودش ادب از سیلی شوریده سری کن
با اهل هنر، چیرگی بی هنران بین!
وین سیر عجب، در هنرِ بی هنری کن
چون عرصه ی تنگت ندهد رخصت پرواز
رو! آرزوی نعمت بی بال و پری کن!
«رعدی» ز در عشق مرو بر در دیگر
هشدار و حذر، از خطر در به دری کن
شعر 3
«بخشی از قصیده ی نگاه»
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که مرآن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که در آید در چشم
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو، فرو خفته مگر راز جهان؟
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز به سویم نگران..
بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم
شوم از دیدن همراز جهان سرگردان
چه جهانی است جهان نگه، آنجا که بوَد
از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان
گه از او داد پدید آید و گاهی بیداد
گه از او درد همی خیزد و گاهی درمان
نگه مادر پر مهر نمودی از این
نگه دشمن پر کینه نمودی از آن
گه نماینده ی سستی و زبونی است نگاه
گه فرستاده ی فرّ و هنر و تاب و توان
چو به سویم نگری، لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز، به سویم نگران
یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست
نرود از دل من، تا نرود تن از جان
چو شدم شیفته ی روی تو، از شرم مرا
بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران
من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه
جَست از گوشه ی چشم من و آمد به میان
در دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل
کرد دشوارترین کار به زودی آسان
تو، به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن
گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان...
گردآوری : #خدابخش_صفادل_نیشابور
«طعم جوانی»
به من آموختی با چشم هایت مهربانی را
نشان دادی به من گلواژه های آسمانی را
دراین وادی مبادا گم کنم خود را ، نشان دادی
شبی با گیسوانت راه و رسم زندگانی را
تورا تا ناکجا تا پشت دریاها رصد کردم
مدام از آب و باران می گرفتم هر نشانی را
غزل آیینه ی احساس در من مرده بود انگار
به من الهام کردی شعرهای ناگهانی را !
مرا در سایه سار گیسوانت آشیان دادی
ادا کردی چنان شایسته رسم میزبانی را...
به چشم من شبیه دختران ایل قاجاری
تماشا می کنم آن ابروان باستانی را
چنان آرامشی در طرز چشمان تو می بینم
که معنا می دهد مفهوم عمر جاودانی را
فراهم می کنی، با یک نگاه ساده ای امروز
برای شعر های من هزار و یک معانی را
به یک گلبوسه، بی خود می شوم از خویش و می افتم
تداعی می کند در من شراب ارغوانی را
نگاهت می کنم اردیبهشتی می شود حالم
هویدا می کنی درچشمم اسرار نهانی را
به پشتیبانی دستان تو آسوده می خوابم
پس از عمری چشانیدی به من طعم جوانی را !
«میاندار عشق»
تصورکن، مرا این روزها یاری نمی کردی !
نسیمی از غزل در جان من جاری نمی کردی
تصورکن، دراین بیغوله حالم را، اگر امروز
برای این همه دلتنگی ام کاری نمی کردی
از این اوضاع، هرگز روی بهبودی نمی دیدم
در این ایام اگر از من پرستاری نمی کردی
هزاران بغض را درسینه می مردم، اگر هرشب
شبیه مادر، از این طفل، غمخواری نمی کردی
و یا چون کودکی، بی سرپرست، آواره می ماندم
اگر با گوشه ی چشمی، مددکاری نمی کردی !
در این سرمای استبداد می مردم، اگر ازمن،
ازاین مشروطه خواه خود، طرفداری نمی کردی
کجا مفهوم جنگ تن به تن را درک می کردم
اگر بادلبری هایت میانداری نمی کردی !
شکستی سخت می خوردم ازاین تقدیر از این بخت
چنانچه در سپاه عشق، سالاری نمی کردی
شبی تورانیان این گنج را باخویش می بردند
اگر گردآفرید، این گونه عیاری نمی کردی !
«به نیشابور احساسم تب چنگیز می افتاد»
اگر با چشم های خویش، عطاری نمی کردی
نمی دیدند، در این شهر، آبی های لالم را
اگر آن روز، آن هارا، خریداری نمی کردی
من از بارانیِ آیینه ها محروم می ماندم
اگر احساس را درمن چنین جاری نمی کردی!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago